چندی پیش؛ در سایت دریچه زرد متعلق به اسماعیل یغمایی مطلبی تحت عنوان " گفتگوی همنشین بهار! (محمد جعفری ) با سعید شاهسوندی " و روزهای بعد با همسرش را دیدم. چاپ چنین مطلبی آن هم با تجلیل و سپاس اسماعیل یغمایی از
مأمور این سفیدکاری ــ همنشین بهار ــ برایم غیر منتظره نبود. در گذشته اسماعیل یغمایی نظر دیگری در مورد شاهسوندی داشت و خودم هم مطالب زیادی در مورد خیانت و همکاری او با رژیم بعد از اسارت در عملیات فروغ جاویدان ( عملیات مجاهدین برای سرنگونی رژیم ) خوانده و شنیده بودم.
البته اینکه یغمائی و محمد جعفری آگاهانه به تطهیر و سفید سازی سوابق مزدور پیشانی سفیدی که شهره عام و خاص است، دست زده اند، برایم تعجب برانگیز نبود.
مدارک و مستدات صوتی و نوشتاری در مورد خیانت و همکاری سعید شاهسوندی با رژیم بعد از تسلیم در عملیات فروغ جاویدان نزد من موجود است و در آینده در این باره بیشتر خواهم نوشت.
واقعیت این است که نه مصاحبه همنشین بهار با سعید شاهسوندی بدون دلیل و حکمت صورت گرفته و نه درج این مصاحبه در سایت دریچه زرد. کما اینکه نون قرض دادن ها و ستایش های اسماعیل یغمایی از همنشین بهار هم بی حکمت نیست. فصل مشترک هر سه، ضدیت و دشمنی با مجاهدین است.
اینکه اسماعیل یغمایی نظر و برخوردش به خیانت کاری سعید شاهسوندی عوض شده؛ باید توضیح بدهد که از زمانی که این نظر را داشت تاکنون چه چیزی عوض شده است که اینگونه از زبان و قلمش بر سر و روی مجاهدین لجن می پاشد و بی هیچ پروائی به چهره آنان تیغ می کشد؟
آیا رابطه شاهسوندی با رژیم و وزارت اطلاعات قطع شده یا یغمائی در این رابطه تغییرکرده است؟
بر گردم به مسئله سعید شاهسوندی؛ توضیح مبسوط پروسه خیانت و مزدوری وی قطعا" در این سطور نمی گنجد، وی قبل از درخواست شرکت در عملیات فروغ؛ از نفس افتاده بود و دیگر علامت و نشانی از مبارزه در او مشاهده نمی شد. من بعد از عملیات فروغ جاویدان؛ طی اطلاعیه مبسوطی هم خیانت وی و هم فاکت های بی انگیزگی و بریدگی او را به اطلاع عموم رساندم.
ضمن اینکه در تماسهای تلفنی آن زمان وی از ایران با همسرش؛ همسرش نیز این وضعیت را به وی یادآوری میکند و میگوید: سعید تو همیشه بی ثبات بودی. واقعیت این است که پشت پا زدن به اصول مبارزاتی تنبیه و نتیجه اتودینامیک خود را دارد؛ این قانون مندی راه در رو ندارد و حتما" دیر یا زود اتفاق می افتد ..
سعید شاهسوندی تا سه چهار روز قبل از عملیات فروغ نه تنها هیچ انگیزه ای برای شرکت در عملیات نداشت بلکه در صحبت هایش با من، بارها سعی می نمود که مرا نیز از رفتن به عملیات باز دارد. تلاش های بی حاصلی که هیچ نتیجه ای برایش نداشت. بعد از قطع امید کردن از منصرف شدن من، در کمال حیرت یک شب قبل از حرکت ما به سمت قرارگاه اشرف پیش من آمد و گفت من هم میخواهم بیایم. و حتی اصرار داشت که کمال رفعت صفائی هم بیاید که او نپذیرفت.
بعد از آمدن به اشرف؛ صبح روز سوم مرداد ماه سال ۱۳۶۷ ــ یعنی فقط چند ساعتی قبل از حرکت برای عملیات ــ در یک دیدار کوتاه در اشرف به من گفت: می خواهم به منصوره ( همسرش ) تلفن بزنم و به وی هم بگویم بیاید! که من تعجب کردم چون دیگر فرصتی برای این کار باقی نمانده بود. واقعیت این بود که فرصت طلبانه و صرفآ برای عقب نیفتادن از قافله " مبارز بودن " آمده بود نه اینکه در شرایط سخت در کنار سازمان باشد. آنهم در عملیاتی که رژیم هنوز بعد از ۲۶ سال از اینکه در جریان آن سرنگون نشده، هر سال جشن می گیرد.
جالب است؛ کسی که میخواست از همسرش بخواهد برای شرکت در عملیات فروغ به اشرف بیاید، پس از دستگیری و خیانت بی دریغش با جلادان و قبل از اینکه پروژه اعزام به خارج وی از طرف رژیم طراحی شود، با ۱۸۰ درجه چرخش طی تماس تلفنی از زندان؛ از همسرش می خواست که به ایران تحت حکومت خمینی جنایتکار برگردد.
پروسه بریدگی و انفعال از مبارزه در این فرد خائن؛ مدتها قبل از عملیات فروغ جاویدان شروع شده بود. بطوریکه در تمامی دست نوشته های وی ــ مدتها قبل از عملیات فروغ جاویدان، در اروپا و نه در زندان ــ می توان رد آن را مشاهده کرد. به شهادت دست نوشته های وی (که در حال حاضر هم موجود است)، اعتراف می کند که «جاذبه های زندگی بورژوازی که با آنارشیزم فکری و رگه های بی ریشه گی لومپنی، معجون عجیب و غریبی از من را ساخته و روز به روز بدتر می کند». که در آینده به نمونه هایی از علائم تزلزل و بریدگی قبل فروغ و خیانتهای بعد از فروغ اشاره خواهم کرد.
البته من برای یافتن ذره ای جوهره و ظرفیت در وجود او برای برگشت به درون جبهه خلق بسیار تلاش کردم که متأسفانه پیدا نشد تا؛ دستش را بگیرم و مانع فرورفتن وی در منجلاب خیانت و رسوایی بشوم.
هر چند بیمایگی و بریدگی اش از مبارزه، هیچ افتخاری برای او نیست ولی ننگ پیوستن به جبهه رژیم و همکاری و مزدوریش برای آن و دشمنی اش با اپوزیسیون اصلی این رژیم با هیچ دنائت و رذالت دیگر قابل مقایسه نیست. البته مأموریت سفید کاری یک چنین مزدوری نه فقط کمترین احتمال موفقیتی ندارد بلکه دم خروس آشکار و کتمان ناپذیری برای ماهیت و سر نخ این مأموریت و هویت عامل آن است.
اما در مورد همسرش، پس از تماس سعید شاهسوندی با وی، وی با من و کمال رفعت صفائی تماس گرفت و گفت موضوع مهمی اتفاق افتاده و میخواهم شما را ببینم. بعد از ملاقات با وی؛ او ماجرای تماس این خائن با خودش را با ما در میان گذاشت. در این تماس که در خانه فردی بنام حسین ( که همسر سعید شاهسوندی در خانه اش زندگی می کرد) صورت گرفته بود، شدت بریدگی و خیانت وی که در حرف هایش دیده میشد به حدی چندش آور بود که؛ صاحب خانه با تلخی و ناراحتی گفت در واقع این لاجوردی است که تلفنی با خانه من تماس می گیرد.
در چنین وضعیتی با پیشنهاد من، جملگی ــ من؛ کمال رفعت صفائی و همسر سعید شاهسوندی ــ توافق کردیم که در تماسهای بعدی این خائن با همسرش؛ صحبت های وی ضبط شود (چرا که برای من استفاده رژیم از ضعفهای درونی و بی ایمانی او و به خدمت گرفتنش علیه مبارزه مردم؛ مسجل بود ).
در چند نوبت تماس تلفنی وی با همسرش خود من حضور داشتم. وقتی رژیم بعد از خیانت وی و تخلیه اطلاعاتی او ؛ تصمیم میگیرد وی را به آلمان بفرستد، همسرش معتقد بود که در آلمان هم باید تماس های وی را ضبط کنیم ــ آن موقع همسرش در فرانسه زندگی میکرد.
آن موقع ما هر سه نفر ــ من؛ کمال رفعت صفائی و همسر سعیداهسوندی ــ معتقد بودیم که رژیم از طریق وی می خواهد به مجاهدین ضربه بزند. بنابراین برای خنثی سازی و بی اثر کردن این خطر در رابطه با نوارها می باید تصمیم میگرفتیم. بعد از صحبت و مشورت با هم؛ مشترکا" تصمیم گرفتیم که این نوارها را در اختیار سازمان مجاهدین بگذاریم. برای تحویل این نوارها به سازمان هم من تعیین شدم؛ که ضمن تماس با سازمان یک کپی از نوارها را تحویل دادم.
حال همسر این خائن در مصاحبه با «همنشین بهار» که مأموریت سفید سازی شاهسوندی به عهده او گذاشته شده، مدعی میشود که من نوارها را ربوده و به مجاهدین داده ام. در حالیکه علاوه بر موافقت وی برای دادن نوارها به سازمان ــ کما اینکه چند کیلو دست نوشته های وی که همه مدارک تزلزل وبریدگی اش قبل از شرکت در عملیات فروغ بود را هم وی به من داده بود ــ؛ من بعنوان یک دشمن رژیم وظیفه داشتم با دادن نوارها به سازمان؛ اپوزیسیون رژیم را از خطرهای در کمین که رژیم و جلادان اوین تدارک دیده بودند با خبر سازم.
شاید خانم منصوره بیات اسناد خیانت همسرش به مردم و مبارزه را ملک شخصی بداند؛ کما اینکه در گذشته سعید شاهسوندی هم برای توجیه خیانتهای خود افشای نامه نوشتن های احمد مدنی به رفسنجانی تحت عنوان «همشهری عزیز» و بنی صدر به خمینی را شخصی تلقی میکرد. اما من نوارهای خیانت این خائن به مبارزه را؛ سند و مدرکی که باید به اطلاع مردم و مبارزین برسد میدانم.
واقعیت این بوده و هست که اگر در شرایط قیام و یا در هر شرایطی که مجاهدین در مصاف رو در روی نظامی با رژیم قرارگیرند؛ من مصمم تر و پر توان تر از هر زمانی در کنار آنها و در مقابل رژیم سفاک جمهوری اسلامی قرار خواهم گرفت. و حتی اگر بر اثر سکته مغزی؛ تمامی جوارح بدنم به جز یک سلول مغز و بند اول انگشت سبابه ام ازکار بیفتند؛ باز هم فرمان شلیک به تمامیت رژیم را صادر خواهد کرد.
زیرا مبارزه با رژیمی که دشمن اصلی مردم و کشور ایران را وظیفه تردید ناپذیر خود میدانم، رژیم جنایتکاری که در طول حکومتش کشور ما را به روز سیاه نشانده. رژیمی که جامعه ما را در گرداب فقر، اعتیاد، فحشا، تزویر و ریا و وحشت قرار داده است. همه ما میدانیم که جوانان و نسلهای بعدی کشورمان؛ عملکرد و موضع گیری امروز ما را به داوری خواهند نشست و من امیدوارم در مقابل مردم ایران و این نسل رو سفید باشم.
ننگ و نفرت بر رذالت و خیانت پیشگی
مرگ بر اصل ولایت فقیه . مرگ بر خامنه ای
زنده باد آزادی
غلامحسین بهادر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر