پنجشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۳

سقوط به اعماق خیانت و وقاحت در 8 روز


رضا فلاحي
سر بریدن ستاره ها.......تقدیس کرم شب تاب
اجازه می خواهم قبل از ورود به بحث اصلی، اگرچه شاید بسیار دیر هنگام، به نکته ای اشاره کنم.به عنوان یکی از کسانی که در چندین دهه پس از پایان ایام زندان، کوچکترین تلاشی در راه شناساندن زندان همانگونه که بوده است نکرده، وبا سکوت خود در برابر روایات غیر واقعی و گاه مغرضانه برخی از راویان زندان، صرفا نظاره گر بوده است، به این جهت از تاریخ و همه آن قهرمانان در زنجیر طلب بخشش می نمایم.این کوتاهی ها و خبط ها، همانند تمامی خطا های پدران و گذشتگان ما بی بها و مجازات برای خود ما و نیز آیندگان نبوده و نخواهد بود. برخوردهای غیر مسؤلانه، غفلت و ساده دلی و اعتماد های دوستانه برخی از ما زندانیان، ناخواسته ما را امروز شریک دشمنان ساخته ؛ چنان که اگر خوب بنگریم قطرات خون دوست را بر دستان خود مشاهده می کنیم. خشتی را که سالیان قبل کج نهاده شده بود آنروز می توانستیم با کمی هوشیاری صاف نماییم و دریغ و صد دریغ که آن دیوار دیروز، امروزه روز، بلای جانمان گردیده است، دیواری که شیطان در لابلای هر حفره آن لانه کرده و در پی شکارانقلابیون است. من هنوز هم امید دارم با همت همان همزنجیران دیروز که همچو من در آنروزگار غفلت ورزیدند، همت نموده و اسبان تروای دشمن را از صخره به پایین انداخته و به سر و صورتشان بکوبیم.من بسیار امیدوار و بسیار خوشبینم. برای کسانی که هنوز ذرّه ای مرز برای خود قائلند، به عهد و پیمان خویش در هم جبهه نبودن با دشمن وفادارند و با قاتلین، با آنانی که تیر خلاص به سر و صورت همزنجیرانمان شلیک کردند و بر سر لگد آخر زدن به پیکر خواهران و برادران و رفقایمان با هم مسابقه می گذاشتند،...مرزبندی دارند را، خالصلنه دعوت به خالی کردن اطراف حلقه ایرج مصداقی که به مثابه یکی دیگر از حلقه های گمشده در میان سایر حلقات رژیم، چون حلقه حقّانی و...است دعوت می نمایم.دیگر امروز هیچ شکی باقی نمانده است که این حلقه مستقیم یا غیر مستقیم، با واسطه و یا بی واسطه در تماس با وزارت اطلاعات رژیم آخوندی است و تنها و تنها وظیفه این حلقه، انجام کار ناتمام دشمن و دوستان دشمن ما است.
هدفم از این نوشتار نه پرداختن به روایت زندان، بلکه شاید انتقال اطلاعاتی عمومی و کلی از فضای عمومی زندان در دهه شصت، مناسبات و روابط درونی زندانیان ( بطور خاص زندانیان مجاهد ) و مکانیزم های اجرایی متنوعی که برای حل تضادهای گوناگون در آن بکار گرفته می شده، در حد توان باشم تا در مرحله بعد بتوان با آگاهی بیشتری، بر درستی و یا نا درستی آنچه که مصداقیان بی صداقت می گویند به قضاوت نشست.
به محض شنیدن اسم زندان هر کدام از ما به فراخور میزان اطلاعات شنیداری و دیداری خود و گاه تجربیات دوستان و آشنایان، با مفهومی و قالبی کلی در ذهن مواجهه می گردیم.
زندگی یعنی تکاپو، زندگی یعنی هیاهو
زندگی یعنی شب نو، روز نو، اندیشه نو
زندگی یعنی غم نو، حسرت نو، پیشه ی نو
زندگی بایست سرشار از تکان و تازگی باشد
زندگی بایست در پیچ و خم راهش ز الوان حوادث رنگ بپذیرد

زندان هم همچون زندگی و هر پدیده دیگر جاری و ساری در بستر زمان و مکان،سمت و سو و فراز و نشیب های خود را دارد ودر این گذر همچون رودی از عوامل بسیاری رنگ می پذیرد. بدون شناخت و تجزیه و تحلیل این مسیر و پارامتر های مؤثرو دخیل، نمی توان آن را بدانگونه که هست، شناخت وغیر منطقی تر آنکه، آن شناخت ناقص را با علم به نقصان آن، نامسئولانه به دیگران منتقل کنیم. در برخورد با پدیده ای پویا و نه ایستا چون زندان، مهم فرق قائل شدن میان روایت کردن از یک سو و تفسیر و واکاوی آن در سوی دگر است.
در همین زندان دهه شصت که موضوع این یادداشت است، سر بزنگاه هایی را می توان مشاهده کرد که مثلا پرداختن به اموری مشخص ؛ ساخت کاردستی، ورزش جمعی، پذیرش مسئولیتهایی چون مسئول بند، صنفی، بهداری و ورزش در آن مقطع خاص نهایت مبارزه و پرداخت بها بوده و همان امور در مقطع زمانی دیگر نهایت بریدگی، وادادگی و فرمانبرداری از زندانبان بوده است).
زندان دهه شصت در یک نگاه
شاید بشود زندان دهه شصت را به سه مرحله تقسیم بندی کرد.
مجبورم این توضیحات را برای کسانی که در فضای واقعی زندان نبوده اند کمی توضیح دهم ولی تلاش نموده ام تا حد امکان از حاشیه پردازی فاصله بگیرم.
1- مرحله اوّل : بازجویی
زندانی در این مرحله با توجه به پارامترها و معادلات چند مجهولی می توانسته شرایط متفاوتی را تجربه کند..مثلا : میزان انگیزه و مقاومت فرد ( به عنوان اصلی ترین و مهم ترین پارامتر )، آیا سازمان مربوطه فرد در همکاری با رژیم بوده ( مانند حزب توده و برخی گروه های مشابه ) و یا برانداز رژیم؟ شناخت و معروفیت و محبوبیت فرد در جامعه، میزان هوشیاری و پیچیدگی فرد در برخورد با بازجو، در چه تاریخی فرد دستگیر شده است؟ قبل یا بعد از 30 خرداد و ورود به فاز نظامی؟ میزان فعالیت در تشکیلات مورد نظر قبل و بعد از 30 خرداد؟ میزان اطلاعات رژیم، حزب اللهی ها از فعالیت های فرد در مقطع پیش و پس از 30 خرداد؟ داشتن ( نداشتن ) هم پرونده ای های متعدد، بریدن و همکاری یکی از هم پرونده ها، تجربه، ویژگیهای شخصی ( پیچیدگی ) بازجو یا بازجوها، بدشانسی ها و خوش شانسی ها و...
2- مرحله دوم : از حکم گرفتن و ادامه آن تا مقطع قتل عام 67
3- مرحله سوم گذران زندان پس از قتل عام 67
مرحله دوم ؛ حکم گرفتن و سپری کردن دوران زندان می پردازم.
در بدو ورود به بند لاجرم زندانی به تدریج حضور دو پارامتر را در روابط درونی بخوبی حس می کرد
الف - روح جمعی و زندگی جمعی
ب - حضور افرادی شاخص با توانایی های ویژه که نقشی و جایگاهی اختصاصی داشتند و به اصطلاح چند سر وکله بالاتر از دیگران می نمودند.( ستارگان )
روح جمعی و یگانگی زندان در تقابل با روح تفرقه افکنی و شکستن اتحاد زندانیان معنی پیدا می کرد، دشمن هر لحظه تور خود را پهن می کرد تاقربانی بگیرد، مترصد شکار بود تا در صورت شکاف در تور حفاظتی و نامرئی جمعی، نهایت بهره را ببرد تا زندان را با تمامیتش سرنگون سازد. به طور خاص اقتدار این روح جمعی در روابط زندانیان مجاهد از چنان استحکامی برخورد بود که زندانیان دیگر گروه های سیاسی هم بدان معترف بوده و هستند. برخی از آن مجموعه، به این ویژگی و روح حاکم جمعی به عنوان پدیده ای مثبت نگریسته و برخی دیگر نظری مخالف داشته اند. این روح کارکرد بی بدیل خود را در سطح زندانیان مجاهد که (موضوع بحث من می باشد ) و اکثریت نسبی و قاطع زندان را تشکیل می دادند اعمال می نمود.
با توجه به گستردگی فعالیت های مجاهدین در جامعه، طیف وسیعی از زندانیان در این مجموعه مشاهده می شد.از افراد کم سن و سال تا افراد سالخورده، تشکیلاتی، غیر تشکیلاتی( صرفا کسانی که به خاطر وابستگی های خانوادگی خود، خواندن نشریه، کمک های مالی، جای دادن به دوستان و اقوام، دستگیر شده بودند)، دانش آموزان و...
و در یک کلام نمایندگانی از کلیه طبقات جامعه و جالب آنکه در آن میان، فرزندان برجسته ترین رجال سیاسی، مذهبی و حتی از فرزندان و وابستگان حاکمان خونخوار کم نبودند.نباید این نکته را فراموش کرد که اکثر افراد رده بالای سازمان که دستگیر شدند به سرعت اعدام گشته و جایی در کنار زندانیان حکم گرفته نداشتند.
روح جمعی در دو بعد ( الف ) ظاهری : کمون و زندگی مشترک و جمعی و ( ب ) اعتقادی جاری و ساری بود. در بعد اعتقادی، ایمان یکایک اعضای این مجموعه ( با تفاوت های کمی و کیفی بنا به موقعیت فرد، طول زمان و نحوه همکاری و آشنایی با سازمان) به رهبری سازمان بود و ارادت خاص به مسعود رجوی که بطور خلاصه " مسعود " نامیده می شد. اگرچه همگان می دانستند که مسعود رجوی در راهبری سازمان تنها نیست و بسیار خواهران و برادان جان فدایی که از هست و نیست خود برای اعتلای مبارزه گذشته اند و این تیم را تشکیل می دهند. در واقع و بدون هیچ شک و شبهه ای این مبارزه در راهبری مسعود و درایت وی معنی پیدا می کرد، همچنانکه پیشتر همگان سابقه مسعود در زندان شاه را شنیده بودند که چگونه وی سازمانی متلاشی شده را از مشتی خاکستر باقی مانده، دوباره بازسازی کرده بود.
اما ستارگان : در کنار روح جمعی و با گره خوردن به آن، وظیفه خود را که همانا تجزیه و تحلیل بی وقفه، رصد سیستماتیک و لحظه ای دشمن وتحلیل شرایط و یافتن راه حل ها و کارکردهای متناسب برای حل تضادهای زندان در راستای مقاومت پیش رونده، در مسیر مشخص شکست دشمن در صفحه شطرنج زندان، با در نظر گرفتن پتانسیل نیروهای خودی و دشمن، با پرداخت کمترین هزینه و بیشترین بازده، به عهده داشتند..
ستاره ها، آنکسانی که در لحظات سخت و جانکاه و در طوفانهای مهیب و سرکش، ناخوداگاه نگاه سرنشینان آن کشتی طوفان زده، تلاقی نگاه های خود را بر چهره آنان می یافت. آنانی که کاربلد بودند و آن کاربلدی را نه از پر قنداق های خود بلکه در کلاس عشق و فدا و جان گذشتگی و از خودگذشتگی آموخته بودند.اگر چه آموخته های تئوریک بی ارتباط با آن جلال و جبروت و پرتو افشانی نبود ولی جان سخن آنکه، انها جلو تر از دشمن بودند و پنداری که این راه را پیشتر به طریقی طی نموده اند و با چم و خم آن آشنایند. عبوری ققنوس وار، مسئولانه، مشقت بار از دالان های پر پیچ و تاب و ناشناخته هفت خان رستم و هفت شهر عشق.
هیچ توافق مکتوب و نوشته ای صلاحیت آنان را تایید نمی کرد ولی طرفه آنکه، آنگه که ابر های سیه شیطان و یارانش حتی ماه و خورشید را هم به فرار از صحنه و پنهان شدن وا می داشت،آنگاه که قویترین و سهمناک و قوی الجثه ترین موجودات دریایی برای حفظ جان به اعماق دریا و ساحل های امن پناه می بردند، آنگاه که شیطان از خشم و عصبانیت، نعره زنان با دهانی کف آلود با تمام قدرت، خود را به بدنه کشتی می کوفت چنان که اهرمن خود را در دو قدمی پیروزی تصور می کرد، تنها، تنها و تنها آنان بودند که بدون ریایی و بدون چشمداشتی یکایک از دکل کشتی بالا و بالا تر می رفتند، بر جاذبه زمین و زمان غالب می شدند و غرش و رعد و برق اهریمن را به سخره می گرفتند ؛ تا چشم در چشم دشمن اندازند و به دشمن بگویند که " ما تا آخر ایستاده ایم ". لشگر بی پایان فدا اجازه نمیداد که بیرق مقاومت و آزادی لحظه ای به دست دشمن و دوستان دشمن اسیر، دربند و مقهور گردد.
چه تعداد از این دلاوران درین نبرد نابرابر جان باختند کسی نمی داند. تنها گواه این پیروزی ها ناله ها و لابه های دشمن وطن در این سالیان بوده است ودر سمت دیگر یاران و هم زنجیرانی و ستارگانی که همچنان بی هیچگونه شکافی، در اشرف دیروز و لیبرتی امروز بر همان عهد خویش پایدارند.
دشمنی که پس از اولین حمله پیروزی مقطعی در نبردی نابرابر، بر سردار موسی خیابانی و یارانش، خبر از سرنگونگی و تمام شدن مجاهدین می داد ودهه هاست که آن رویای خیالی را پژواک می دهد و در این مسیر دشمن ما تنها نیست و دوستان دشمن ما با حلاوت معاملات شیرین نفتی و تسلیحاتی و فرو کردن چنگال ها و دندان های خونین خود در تار و پود ملت ما، و با حمایت ازآنان، به شراکت در این جنایات و حمایت از جانیان ادامه می دهند.




قتل ستاره ها..............تقدیس کرم شب تاب
مصداقی کتاب خود را با مقدمه ای آغاز می کند که با کند وکاو در آن عبارات، می توان دلایل پشت پرده، ندامت و دگردیسی حلقه وی و هم آغوشی ایشان با رژیم را به روشنی دریافت.
ایشان می نویسند که : " تلاش کرده ام تا در کنار افشای جنایات رژیم خمینی، زندانی سیاسی و گروه های سیاسی را نیز از عرش به فرش آورم و در میان و در کنار آن ها قرار دهم. چرا که زندانی سیاسی و گروه های سیاسی تافته جدا بافته از مردم نیستند." ( مقدمه جلد اول )
اگر این پاراگراف مهم و تعیین کننده که در ورای آن حکایت هاست را خوب بررسی کنیم آنگاه به چرایی و مفهوم صغری و کبری های نویسنده و در توالی آن نیت و طرح سناریو نویس و کارگردانان نامرئی آن پی خواهیم برد. آیا مثلا کسی به فریب به ما گفته است که مثلا گروه های سیاسی و زندانیان از کره مریخ به ایران آمده اند و یا کسی شک دارد که آنها از میان و در کنار مردم بوده اند؟ یا اینکه این مقدمات آغاز اجرای عملیاتی است که برای از عرش به فرش آوردن گروه های سیاسی و زندانیان و بالطبع بی اعتبار و ارزش کردن جایگاه بلا منازع آنان در مقابل دشمنی غدّاراست و از طرف دیگر پروسه ای برای بالا بردن قیمت خویش. فراموش نکنیم که کفّه مقابلی که ایشان طرح میکند " در کنار افشای جنایات رژیم خمینی " است نه در زمان صلح و چهچهه مستانه بلبل.
چگونه ممکن است فردی که خود را راوی و نه مفسر وقایع زندان قلمداد می کند، عزم می کند که گروهی را از عرش به فرش و یا برعکس از فرش به عرش بیاورد و آنگاه خود را همچنان راوی مغرضی هم نداند؟ وظیفه یک روایتگر ارائه تصویر واقعی و بدون غش و زنگار از آنچه در تاریخ اتفاق افتاده است می باشد و می بایست که قضاوت را برای عرش و فرش ها به خوانندگان وزین خود سپارد.
نمی شود که همزمان هم راوی، هم مفسر و هم قاضی بود! خوشبختانه امروزه کسی چنین شیوه های مزورانه را بر نمی تابد.سئوال مهمتر آنست که چرا چنین روایتگری احتیاج به چنان ابزار عرش و فرش پیدا میکند؟ چه سودایی دارد؟ آیا بدینگونه از کسانی ( ستارگانی ) می خواهد انتقام بگیرد؟ آیا ترس و بزدلی خود را پنهان می سازد؟ آیا با تراشیدن پیکری عضلانی تر، حماسی و شکست ناپذیر از خویش ( تقدیس کرم شب تاب ) و قاب کردن این پوستر دروغین، تلاش در بازآفرینی آنچه که می خواسته باشد و و نتوانسته می باشد؟ و یا می خواهد یک بار و برای همیشه پشت وجدانی را که دایما وی را ملامت می کند را به خاک بمالد؟ و شاید...؟
پاسخ به این سؤال وظیفه کسانی است که در امر شناخت اینگونه پدیده ها تبحر دارند. آیا جذب چنین افرادی از طرف دشمن و دوستان دشمن ما برای کلید زدن پروژه ای در آینده کاری خیلی سخت خواهد بود؟ خیر.
امروز برای کسانی چون من و ایرج مصداقی ها بسی سهل و آسان است که در تنگاتنگ غروب بارانی فرنگ و در کنار پنجره ای رو بسوی ساحل امن، برای دیگران قصه های و شعر هایی از دلاوری هایمان در جنگ ممسنی ببافیم، بسراییم، لاف بزنیم و دگران را محو حماسه نبردمان و انگشت بردهان بنماییم تا دگران برای ما زنده باد قهرمان بگویند و هورا بکشند ولی...آنگاه که در خلوت خود و بدور از دیگران به آن دوران برمی گردیم، هنوز هم پس لرزه های ترس را در خود حس می کنیم. می توانیم به دیگران دروغ بگوییم ولی به خود نه. اگرچه من و مصداقی ها بعد از پایان آنطوفان ها بار ها آرزوی بودن در جایگاه چنان ستارگانی را داشته ایم، ولی افسوس که آرزو نمودن، کافی نیست و با گردن زدن و دفن کردن ستارگان نمی توانیم بر کرمک شب تاب کم سوی درون خویش ببالیم و دیگران را مسحور این طلعلع نماییم. ستاره بودن آسان نیست و بدون سوختن حاصل نمی شود، ستاره بودن که هیچ، شمع بودن هم داستانها دارد.
آنجاست که سلسله ای از ستارگان چون سلسله جبال البرز قد علم می کند و با افتخار سر بر آسمانها می سایند.آنگاه است که کهکشانی از ستارگان سربدار 67، تسلیم و سازش ناپذیر در آن دور دور ها سوسو می زند و با ما سخن می گویند، به ما لبخند می زنند، ای کاش زبان ستاره را می فهمیدم.
ستارگانی که جسم خود را با نور تاخت زدند تا بدرخشند و بشارت دهنده روشنایی و هدایت باشند. ستارگانی چون مجاهدان شهید :
جعفر هاشمی، دکتر محسن فغفور مغربی، حسن فارسی، مجید طالقانی، حمید جلالی، مجید عبداللهی، مجتبی آرام، ناصر پورزاد، حجت الله معبودی، ناصر احمدیان، محمود یزدجردی، حمزه شلالوند، ناصر منصوری، سید علی حیدری، سید محمد اخلاقی، محمدرضا عرب، فرشاد اسفندیاری، مصطفی اسفندیاری، محمد فرمانی،جعفر هوشمند، مهرداد اشتری، مهران هویدا، امیر سعیدی، رضا زند، مهران حسین زاده، صمد رنجبرشوره دل، اکبر مشهدی قاسم، روشن بلبلیان، حسین و احمد رزّاقی،عادل نوری، حمید اردستانی، احمد گرجی، سعید و مجید انارکی،رضا ازلی، ظفر جعفری افشار، محمد جنگ زاده، ابوالقاسم محمدی ارژنگی، داریوش حنیفه پور زیبا، مسعود خستو، بهروز شاهی مغنّی، مسعود افتخاری، رضا داودی، محمود عابدینی، محمود آرمیان، محمد رضا (وحید ) نوع پرور و...هزاران تن از خواهران و برادرانی که حاضر نبودند قدمی پا به پس بگذارند و در برابر دشمن سر فرود آورند
مکن کاری که پا بر سنگت آیو جهان با این فراخی تنگت آیو
چو فردا نامه خوانان نامه خونند تو وینی نامه‌ی خود ننگت آیو
در بزنگاه 67 هر کسی حقیقیت خویش را کشف کرد.آنگاه که ستارگان سرافرازانه و خندان لب و مست می رفتند تا دور شوند و نور شوند و فردایی بهتر را برای دیگران بسازند، برخی دیگر از ترس مچاله شدند تا دیده نشوند، لال شدند، کر شدند، کور شدند و غبار شدند تا به چشم نیایند تا بلکه چند صباحی بیشتر به زندگانی نباتی و حیوانی خویش ادامه دهند.اگرچه من و ایرج مصداقی تنها بازمانده و واداداه آن ماجرا نبوده و نیستیم ولی بنگر که چگونه وی بی مهابا از پیکر کسانی که خود خوانده، خویش را نماینده آنان معرفی می نماید چگونه پشته ها می سازد تا بلکه به هر قیمت بالا و بالا تر رود و شاید ستاره شود ! البته جایگاه چنین ستاره هایی و حد اکثر اوج آنها، بیش از ارتفاع استودیو های دشمن و دوستان دشمن نخواهد بود.تاریخ از این ستارگان دروغین و کذایی بسیار قصّه های پر غصّه دارد و طلوعی بس زودگذر و غروبی بس دردناک و شرمسارانه.
از سربازان فدایی میهن در لیبرتی، آلبانی؛ در هر کوی و هر برزن با یادی یا دعایی، با قدمی یا قلمی و با سرودی یا درودی پشتیبانی کنیم.
سلام بر آزادی پاینده ایران
67 رضا فلاحی از زندانیان دهه شصت و از بازماندگان قتل عام
تقدیم به همه ستارگان:
سرود خون ارغوان ها
زده شعله در چمن، در شب وطن، خون ارغوان‌ها
تو اي بانگ شورافکن، تا سحر بزن شعله درکران‌ها
که در خون خستگان، دل‌شکستگان، آرميده توفان
به آيندگان نگر، در زمان نگر، بردميده توفان
قفس را بسوزان، رها کن پرندگان را، بشارت‌دهندگان را
که لبخند آزادي، خوشۀ شادي، با سحر برويد
سرود ستاره را موج چشمه با آهوان بگويد
ستاره ستيزد و شب گريزد و صبح روشن آيد
زند بال و پر ز نو، آن کبوتر و سوي ميهن آيد
گرفته تمام شب، شاخه‌اي به لب، سرخ و گرده‌افشان
پرد، گرده گسترد، دانه پرورد، سر زند بهاران
قفس را بسوزان، رها کن پرندگان را، بشارت دهندگان را
که لبخند آزادي، خوشۀ شادي، با سحر برويد
سرود ستاره را موج چشمه با آهوان بگويد

هیچ نظری موجود نیست: