شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۳

حکایت شاهد مرده ومردارهای«زنده»

اسماعيل هاشم زاده ثابت 

حکایت خائن وخیانت وخود فروشی سیاسی وآرمانی، سابقه ای  طویل و«هم اندازه» با خلقت بنی بشرو مبارزه ومقاومت در درازنای تاریخ کهن انسان دارد که ازقابیل (كه برادرش هابيل راكشت) شروع شد وامروز درتاریخ معاصر مقاومت ایران بر گرده قصیم وروحانی ویغمایی ومصداقی وسایرخودفروختگان حمل میشود.
اصل داستان در زمان ومکان وموقعیت ما  در این پیکار بی امان برای نیل به آزادی که یک سرش رژیم آخوندی وسر دیگرش جنبش مقاومت مردم ایران که در مجاهدین خلق ایران وشورای ملی مقاومت متبلور شده تا هنگامیکه این رژیم منفور سرپا است نیز داستانی از همین حکایت است که با هیچ هوچیگری وهیاهو وجیغ وشیون های تکراری همچون قصیم و شرکاء هم قابل استتار نیست.
ازابتدای مقاومت تاریخی مردم ایران دربرابر ایلغار آخوندی، رژیم تا آنجا که درقدرت وچنته داشته چه با تیغهای آخته بر گلوی اعضا و هواداران این مقاومت در داخل ایران وچه با استفاده  اهرم مماشات ابرقدرتهای خارجی در خارج از ایران وچه با خرید وفروش خائنین رنگارنگ در اینجا وآنجای جهان جهت ایجاد میادین فرعی وانحرافی عليه مقاومت بکار گرفته ، یکی ازمکانیسمهای ایجاد این میادینِ«جنگ انحرافی» استخدام ومزدوری کسانیست که به هر شکل روزی وروزگاری  به نوعی در کنار این مقاومت بوده اند، و از آن ارتزاق کرده اند.
از نظر نگارنده وزارت اطلاعات  ومامورانش درمقوله مالي این باربه کاهدان زدند زیرا تا آنجا که به زمينه سياسي و درگریز ازمیدان صعب وخونین مقاومت سی ساله برمیگشت ، خودفروشی وخیانت خود را با رنگ ولعاب مسائل بغرنج سیاسی  توجيه ميكردند و ازموضع تسليم طلبي و بريدگي از مبارزه ومقاومت ، به حربه هاي زنگ زده اي ، هم چون ، “طولاني شدن مبارزه “ به زيرعلامت سوال بردن مبارزه انقلابي مسلحانه و حمايت از نرم تنان نظام ، مهملاتي راميتوانستند به هم ببافند یا عَلَم کنند، وشاید «میشد امیدواربود» که گرد وخاکی براه بیاندازند تا  رژیم رادرمقطعی خاص درببرند و به جبهه های انحرافی وحاشیه ای در جنگ سرنگونی ایجاد نمایند
اما در مقوله مالی که با تاروپود تک تک افراد این مقاومت گره خورده، وطي اين سالها استقلال اين مقاومت را مهركرده است، مساله به گونه ديگري است ، اين موضوع را با هوچيگري و شارلاتان بازي نميتوان تحت الشعاع قرارداد .
رئيس جمهور مقاومت درپارلمان اروپا علنا اعلام ميكند كه ما ازشما نه پول ميخواهيم ونه سلاح ، از سرراه اين مقاومت كنار برويد، با اين رژيم مماشات نكنيد مردم و مقاومت ايران ميدانند كه  اين رژيم را چگونه به زباله دان تاريخ سرازير كنند . چنين جنبشي پشتش به كوه بند است ، كوه حمايت تك تك هوادارانش كه بزرگترين سرمايه اين مقاومت ميباشد . دراثر همين حمايت ها و استمرار آنها بود كه رژيمي كه قبلا مجاهدين را متهم به گرفتن پول از آمريكا واسرائيل و كشورهاي عربي و فرانسه وانگليس و همه كشورهاي جهان ميكرد. اكنون به جايي رسيده است كه ميگويد ، مجاهدين شخصيت هاي بلند پايه آمريكايي را با پول مي خرند ، يا للعجب !!
راستي اگر دليل حمايت شخصيت هاي عاليرتبه آمريكايي و اروپايي وعربي از مجاهدين پول بود، رژيمي كه فقط 32 ميليارد دلاردرسوريه هزينه كرده است ، نميتواند في المثل يك ميلياردلارش را صرف جذب همين شخصت هاي طراز اول بكند و ازشر حمايت آنها از مجاهدين خلاص بشود ؟ روشن است كه درمسابقه پول بين رژيم و مجاهدين ، اين مجاهدين هستند كه بازنده ميباشند . راستي ميتوانم سوال كنم كه ، آيا آقاي جك استراو و دوويلپن و خانم  نايب رئيس حزب سبزهاي آلمان و سايرلابي هاي رژيم را ميتوان با پول به حمايت از مقاومت بكشانيم ؟
سينا دشتي درمقاله اش نوشته بود من طي سالها مليونها كرون به اين مقاومت كمك كرده ام كه حسابش را سازمان بهتر از من ميدانم . بله سينا دشتي و هزاران هزار سينا دشتي ديگر همان “ابرقدرتهايي “كوچك و بزرگي هستند كه طي اين سالها به مقاومت كمك كرده و ميكنند .
درست به همين دليل ، اين توطئه رژيم چنان بر سرخودش ومامورانش ،آوار شده که «اجبارا» وبراساس قانون جاذبه ودافعه درصحنه مبارزه مجاهدین ورژیم، مامورانش بسرعت ره سی ساله مزدوری وزارت را طی نموده وتمام قد در  ارودگاه رژیم وسایتهایش غوطه ورشده اند بطوریکه روزمره برايشان تبريك فرستادند 
 قصيم وروحاني و شركاء مردارهای سیاسی هستند که قصد دمیدن درکالبد مرده ومتعفن پرونده ۱۷ ژوئن  ۲۰۰۳ را دارند، این دم وباز دم در جنازه ۱۷ ژوئن بيش از گذشته باعث رسوايي و برملاشدن چهره آنها گرديد . آنها كه سعي ميكردند  استعفا از شورا را شرافتمندانه جلوه دهند ، با اين كارشان نشان دادند كه ، نه تنها درآن استعفا حتي به اندازه يك جو شرافت يافت نميشد ، بلكه سراسر بي شرافتي و خيانت بود وگرنه به اين نقطه ختم نميشد.
اگر یادتان باشد درابتدای کودتای هفده ژوئن درفرانسه وهمزمان بمباران اشرف توسط نیروهای ائتلاف، اتهام رژیم وشرکایش درفرانسه علیه مقاومت ایران تروریسم وهدایت مبارزه درداخل ایران بود، وقتی این اتهام در یک پروسه طولانی با خون وجان وتلاش مقاومت درهم شکست به «ناگاه» طرح زاپاس ازجانب ارتجاع واستعمار علیه مقاومت شروع شد یعنی  اتهام مالی وپولشویی ، بعد هم دریک مبارزه نفس گیر وطولانی که یک دهه به طول انجامید علیرغم تمام تلاشهای ارتجاع وخائنین ومماشاتگران پوزه این اتهام هم به خاک مالیده شد وعالیترین دادگاه های ذیصلاح ومنابع قضایی یکی بعد از دیگری  رای به بطلان آن دادند.
حالا وضعيت فلاكت بار رژيم را ببيند كه براي بازنگه داشتن اين پرونده افرادي مانند يغمايي و قصيم و روحاني را به جلو مي فرستد ، مهره هاي سوخته وآبرو باختگاني كه ديگر حنايشان رنگي ندارد . به نظرميرسد كه در دوران سرنگوني، رژيم به احمقانه ترين شيوه ها از سرناچاري متوسل ميشود ، توسل به كريم قصيم و روحاني ويغمايي ، براي بازنگهداشتن پرونده ۱۷ ژوئن ،احمقانه تر از توسل به يك مرده ۹ سال قبل ، بوده است .پرونده اي كه در همان روز سوم ژوئيه ۲۰۰۳ يعني روز آزادي رئيس جمهور برگزيده مقاومت از زندان فرانسه ، ديگر مرده بود درتمامي اين سالهاي گذشته ، تلاشهاي رژيم ومزدورانش ، هم چون ، چوب زدن به مرده ای بوده با مردارهایی كه بخواهد به حیات برگردد.

اسماعیل هاشم زاده ثابت

تاملی در یک دستنوشته خطاب به کریم قصیم - حسن حبيبي

خوب یادم هست آن روزها .مجاهدی بودم داغدار با جگری پرخون و روحی تبدار. جای خالی یاران
شهید، آن جانهای شیفته، همه جا برجسته بود .نوشته هایشان ،تخت های خالیشان،و بخصوص سلاح ها و مسئولیت های بر زمین مانده شان. همه یه همدیگر دلداری میدادیم.هرکس مشعلی بود فرراه آن یکی دیگر، واز همه برافروخته تر و فروزان تر مسعود بود .پیام هایش از همیشه نیرومند تر و زنده تر به ما امید میداد وما را به پیش میراند.در آن ایام ، مشکل مالی به مانعی جدی تبدیل شده بود .به تهران نرسیدن فروغ جاویدان ، برخی سست عنصران تعادل قوائی راشل کرده بود .کارهای عقب مانده ومعضلات، تلاش بیشتری را طلب میکرد. 
آنموقع کار اصلی من كار مالی يعني فروش نشريه وجمع آوري كمك درخيابان بود. به اصطلاح، مالی کار خوبی بودم و مسئول تیم.هردوشنبه صبح به سمت شهرستانی راه میافتادیم وتا اخر هفته میماندیم.کارمان از صبح تا شب مراجعه به مردم وکار توضیحی و درخواست کمک مالی بود . يكي دو روز بیشتر نگذشته بود که قرارشد که "برادر احمد "، (حسین مهدوی) دبير شورا، به ما سرکشی کند .صبح اول وقت پیش ما آمد ولی با تعجب دیدم که قصدش نه سرکشی که پیوستن به ماست . از من خواست به اویک کلاسور توضیحی بدهم که همراه با ما مشغول شود.آنموقع مرسوم نبود یک مسئول شناخته شده سیاسی ،برای جمع آاوری کمک مالی به خیابان بیاید.و حال برادر احمد آمده بود. 
جمع آوري كمك مالی در خيابان کار سختی است. مستقیم با روح و روان آدم کاردارد. بایستی خودت را بشکنی. به مردم مراجعه کنی. و از آنها بخواهی که به تو پاسخ دهند .ولی در نگاه اول از نظر آنان تویک غریبه ای. یک مزاحم. پس باید با نگاهت به مصاف این ناباوری بروی. نگاهت باید آنقدر قدرتمند،صادق،انسانی ودر عین حال آرام باشد که در این مصاف پیروز شوی و مخاطب آنان بشوی .باید با تمام وجود حس کنی که فریاد یک زندانی اسیرهستی و اخرین نگاه یک اعدامی . باید در فلبت یقین داشته باشی که نماینده مردم ایران هستی. باید غرور و آرامش و حقانیت یک ایرانی مخالف رژیم در نگاهت حاضر باشد تا بتوانی مخاطبی را ازمیان سیل انسانهای رونده گرفتار، میخکوب کنی و آنگاه پیامت را به اوبرسانی

و برادر احمد آمده بود که اینکار را بکند.تا ظهر عليرغم تلاش فوق العاد اش موفق نشده بود کسی را مجاب به ایستادن کند.آنموقع زبان فرانسه هم بلد نبود. در نگاهش آمیزه ای از تلاش ،رنج، خجالت ، به تناوب گذر میکرد.آنکار دشوار و طاقت فرسا هم چم وخم و تجربه خاص خود را میخواست و برادر احمد هم هرچند که مبارزکهنه کار میدان های گوناکون جنگ بود ولی در این پهنه تازه کاربود و بی تجربه.من اما تردیدی نداشتم که بزودی راه را باز میکند.بارها و بارها شاهد اولین لحظه های یاران دیگر بودم. یالاخره برادر احمد هم اولین مخاطبش را پیدا کرد و وقتی نوبت امضاء طومار و کمک مالی رسید،از دور برق شادی و پیروزی را درچشمانش دیدم... 
از اینروست که اشکم سرازیر شد .چراکه این دستنوشته توسط کسی دیکته شده که کمترین انتظارش از مجاهدین خودش ، پس از اینکه از درس و شغل دکتری ، (که این بابا اینقدر سرمایه خودش کرده، انگار که آن مجاهدان کم تحصیلکرده و دکتر و دانشمند و نویسنده و تحلیلگر در صفوفشان داشته و دارند ) ، وخانه خوب و همسر خوب و...گذشتند ، گذشتن از جان ، آنهم الی غیرالنهایه است
و چون معتقد است که نه تنها باید سازمانش را، به مصاف مهیب ترین دیکتاتوری تاریخ ایران ببرد ، بلکه موظف است که به مثابه مسئول شورایی که به آن باوردارد ، برای گردآوری و متحد کردن هردگر اندیشی که درد این مردم را داشته ،و خواستار قدمی در راستای این مبارزه باشد ، هرچه از دستش بر میاید بکند. 
منجمله اینکه یکی از پرمدعا ترین " روشنفکرهای چپ"! را ،که پیش از این به این نهاد پیوسته بود و حال چون به زعم او " شکست فروغ و توخالی درآمدن تابلوهای سرنگونی" براو " واقعاً تآثیر بدی داشته" (یعنی اینکه بریده بوده است)، ویکدفعه "به واسطه تجارب پیشین و سواد تاریخی - تئوریکی" به این نتیجه رسیده که " «سرنگونی شش ماهه» و این مدعاها جدّی نیست." و لذا "اهمیّت حضوردر میدان «مقاومت درمقابل خمینی»" و خلق اسیر ،و مقاومت، و خونهای هنوز گرم یاران سخنور وقلمزن پیشین را به یکباره به کناری نهاده و "خودش را معرفی کرده وشغل تمام وقت جرّاحی دربیمارستانی درایالت براندنبورگ گرفته"و از آن پس ." رابطه اش با شورا و مجاهدین بیشترنوشتاری و تلفنی تنظیم می شده" را در یک کلام دوباره برگرداند. 
پس بر اومحترمانه نهیب میزند که که آهای ، "... درشرایطی که جنبش انقلابی و میهنی و حتی همه شهدای آن چشم براهند ؛ ای برادر عزیزم نمی دانم که به چه کار اشتغال داری؟ زیرا در مرحله ای هستیم که بیش از پیش باید قلم از نیام برکشید. آنهائی که درفروغ جاویدان و تنگه چهارزبر خونشان بر زمین ریخت در انتظارند که پیام تفنگهایشان از قلم شما بیرون بیاید.... فقط امیدوارم که در یک چنین ایامی عمده هم و غم شما صرف کار و تلاش معاش نشود ...می ترسم فردا همین خلق و همین تاریخ از شما بپرسند که چرا حتی یک دقیقه را صرف تلاش معاش کرده ای... حبیبی رفت، ابوذر رفت، خیلیهای دیگر هم رفتند و مسئولیت تو سنگین تر شد... یعنی می خواهم موانع زندگی روزمره را هرچه باشد کنار زده و به ما احاله کنی و خودت بگوئی و بنویسی... " 
و دلم از این رو خون شد که این دستخط در زمانی نوشته شد که دیگر مسئولین و یا اعضای شورا ، که از صفوف مجاهدین برخاسته ، و پیش تر مجاهد بودند، با چنین رنجی سکه سکه و قطره قطره برای تامین همان پولی که مسعود به اصرار خواستار پرداختنش است تا مبادا که معاش و سختی راه، ضعیف تر ها را از میدان به در کند ،از جان و روح و آبرو و غرور فردی خودشان ، مایه میگذاشتند. 
وحال یک سوال . شما که این سطور را میخوانید، آیا درلابلای سطور نانوشته این پیام، سیمای نجیب و انسانی رهبری دلسوخته را نمی بینید که فریاد میزند که آهای ناجوانمرد پرمدعای توخالی ،یاران دیگرت که ادعای همراهی با آنان را داشتی ،منجمله همکارانت حسین حبیبی و ابوذر ورداسبی ،خانه وکاشانه رها کردند و بر سر حرف با جان ایستادندو خونشان ریخت . گیرم که توراست میگویی و فروغ شکست خورد.کجای تاریخ مبارزه برای آزادی به شرط پیروزی بوده است؟ شرم نمیکنی که همه ادعاهارا فراموش کردی و نه تنها به جنگ نیامدی و سلاح برنگرفتی ،که هنوزآن خون ها خشک نشده ، زبونانه وبا عجله به دنبال کار وزندگی ات رفتی ؟ .و آنهمه الدرم بلدرمت شد امرار معاش؟ بیا. بیا.من برادران مجاهدم را میفرستم در خیابان از مردم کمک جمع کنند ، تا خرج تورا بدهیم و "یک روشنفکر چپ بریده" به خیل بریدگان و امرار معاش کنندگان دیگرافزون نشود. 
و یک سوال دیگر.اگر فروغ جاودان به تهران رسیده بود ، آیا این "اقای دکتر ،روشنفکر تحلیلگر" ! بازهم همین ادعا را داشت ، یا اینکه با اولین پرواز خودش را به تهران میرساند تا به یمن خون ابوذر و حسین ، که دیگر نبودند، کرسی وزارتش را اشغال کند وسایه اش را بر سر "سرباز صفران " مبارزه بگستراند؟ 
عین دستنوشته را میگذارم .خود قضاوت کنید. 

30 بهمن 1393 -19فوریه 2015 
متن تایپ شده دست نوشته: 
"(برای) قصیم- تلفنی (از) مسعود. 

بعد از سلام ، درشرایطی که جنبش انقلابی و میهنی و حتی همه شهدای آن چشم براهند ؛ ای برادر عزیزم نمی دانم که به چه کار اشتغال داری؟ زیرا در مرحله ای هستیم که بیش از پیش باید قلم از نیام برکشید. آنهائی که درفروغ جاویدان و تنگه چهارزبر خونشان بر زمین ریخت در انتظارند که پیام تفنگهایشان از قلم شما بیرون بیاید. آخر دور آخر مصاف انقلاب و ضد انقلاب است. فقط امیدوارم که در یک چنین ایامی عمده هم و غم شما صرف کار و تلاش معاش نشود چون که می دانم از این بابتها فوق العاده حساس هستی.
[1] غافل از این که همین جنبش صدها و هزاران برابر بیش از جزئی هزینه ای شما هر روز خرج می کند و بسا مهمتر از این آتشفشان خونی است که از پیکرمان روان بوده است. یعنی می خواهم بگویم با توجه به هنر مردمی و میهنی نویسندگی و سخنرانیت که یکی از مهمترین نیازهای خلق در این دوره است، می ترسم فردا همین خلق و همین تاریخ از شما بپرسند که چرا حتی یک دقیقه را صرف تلاش معاش کرده ای...
[2]. مگر این جنبش و همین شورا و مجاهدین چند تا نظیر ترا دارند. حبیبی رفت، ابوذر رفت، خیلیهای دیگر هم رفتند و مسئولیت تو سنگین تر شد
.[3] این حرفها را نه به عنوان یک شخصیّت مستقل عضو شورا بلکه به عنوان یک برادر و یک رفیق که درشورا هم نبود با جسم و جانش و تمام توانش درکنار رزمنده ها بود ، درکنار شهدا و شکنجه شده ها بود
 [4] گفتم. یعنی می خواهم موانع زندگی روزمره را هرچه باشد کنار زده و به ما احاله کنی و خودت بگوئی و بنویسی. به امید دیدار. 
(اشاره پیامرسان :) مسعود شنیده بود با دوچرخه رفت و آمد می کنی

جمعه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۳

انسان موجود ناشناخته - محمد قرايي

درعنفوان جوانی، معلمی روشنفکر داشتم بسیار کتابخوان. روزی با خوشحالی تمام
کتابی را به من معرفی کرد بنام " انسان موجود ناشناخته" نوشته الکسیس کارل. ازمحتوای کتاب چیزی درذهنم باقی نمانده است
درگذرزمان ودرطول چندین دهه ازعمرم با دیدن انسانهاي مختلف درجريان مبارزه ، نام کتاب همچنان برایم ماندگار وسئوال برانگیزاست. انسان موجود ناشناخته! البته از آن سالها به بعد انسان گامهاي زيادي در رابطه با شناخت انسان برداشته است ولي فكر ميكنم ، هنوز هم اين ناشناختگي انسان به قوت خودش باقي است
بسیاردیده ام آدمهایی که تغییرکرده اند. ازروزمرگی ويك زندگي عادي با همه نعماتي كه داشته اند به مبارزه انقلابي روی آورده ،انقلابی شده و ازهمه چيز خود گذشته و جان درره اهداف آزادیخواهانه خویش نهاده و ماندگار شده اند. 
دیگرانی هم بوده اند كه مسير عكس را طي كرده و در جهت منافع فردي خود به انقلاب ومبارزه پشت كرده اند وهمگام با جنايتكاران به انحظاط وارتجاع درغلطیده اند وخود به عبرت روزگار تبديل شده اند. 
بعضی از انسانها تا پای جان برسرآرمان خویش پای فشرده وشمع آجین گشته اند همچون پابلونرودای شهید که گفت: " از مرگ نترسيد، از اين بترسيد كه وقتي زنده ايد چيزي در درون شما بميرد به نام انسانيت!" اين گونه انسانها افتخاربشريت وانسانيت معاصر بوده اند ، كارواني عظيم از چنين شير زنان و كوهمردان را ميتوان درميان مقاومت مردم ايران برعليه حكومت ديني به عیان مشاهده کرد. چند روز قبل سالگرد حماسه 19 بهمن بود ، كه مصاديقي از چنين انسانهايي بودند. 
بعضی از آدمها با ادامه مبارزه وایستادگی تا آخر، تبدیل به اسطوره شده اند. "چه گوارا شده اند" هموکه گفت: "هر کس وارث قطعه زمینی است که خونش( در راه آزادی) بر روی آن می ریزد"! برخي حاضر ند خون بريزند و با دژخيم همكاري كنند ، تا حقوق و زمين ها ومستغلات خود را از جلاد بازستانند. 

برخی بادزدیدن انقلاب وحق حاکمیت مردم واصرار برجنایات، خمینی! دجال ضد بشرشده اند که فتوای قتل عام صادرکرد، چشم ازحدقه درآورد و دست وپا برید ، بعنوان پدرخوانده داعش درجنايت و درنده خويي ،روي چنگيز خان و هيتلر را سفيد كرده اند و برخي درمقابل اين هيولا قد علم كردند و بي نام ونشان وجانانه جنگيدند . 

بعضی ها به رغم همه ادعاهای پرطمطراق وزرق وبرق دارشان هرروز رنگ عوض کرده وبه رنگی دگر درآمده اند. هم ایدئولوژی ، هم سیاست وهم اهداف چندین وچند ساله را یکجا قورت داده اند ومانند يك پيراهن به دور انداخته اند وپيراهن ديگري به تن كرده اند. اين ها همان خائنين هستند كه درتاريخ همه ملت ها نفراتي كم وبيش ازاين گونه افراد پيدا ميشوند ، آنها هيزم كش غول بيابان ميشوند و به آلت دست جنايتكاران تبديل ميشوند ، براي جلاد و يا برعليه مخالفين جلاد شعر ميسرايند ، قلم ميزنند ، درتلويزيونها ، چاقوي جلاد را تيز ميكنند تا مسير كشتار مجاهدان ليبرتي را هموار كنند . اين ها مسير ننگ تاريخ را انتخاب كرده اند. 
کریم قصیم وشرکاء ، ازاين دسته انسانها ميباشند
اطلاعیه اخير كميسون ضد تروريسم شوراي ملي مقاومت دررابطه با روحانی و-قصیم همچون نیشتری کارگرافتاد و آنها را مجبوركرد كه درونمایه بغایت ارتجاعی خویش را كه سعي ميكردند ، در زرورقهاي مختلف بپوشانند را به يك باره برملا سازند. آنهايي كه زنداني بوده اند ، اين را خوب ميهمند برخي ازبازجوها ، اول براي فريب زنداني ، پز خيلي آدم دلسوز و باكلاس ميگيرند ، ولي اين ادا واطوارها تا موقعي دوام پيدا ميكند كه زنداني با او راه بيايد ولي واي به روزي كه زنداني هيچ اطلاعاتي به بازجوندهد، بلكه پزهاي بازجو راهم علني كند، آنگاه بازجو ، ماهيت واقعي ودرنده خويش را نشان ميدهد . همه ادعاهاي دموكرات طلبانه و ليبرال منشانه و باكلاس ،يك ساعته دود ميشود وچنگ ودندانهاي كثيف و نفس هاي متعفن وچرك آلودش ، مشام همه زندانيان را مي آزارد ،البته نشاندهنده شكست بازجو درمقابل زنداني نيز ميباشد. 

اخيرا مطلبي ازكريم قصيم خواندم و با فرهنگ جديدي رو برو شدم و از اين درجه سقوط انگشت به دهان ماندم . او از كلمه “آزاديخواهان سلطنت طلب“ نام برده بود . نمرديم و سلطنت طلب هاي آزاديخواه را از دیدگاه قصییم بازشناختیم !!؟؟ 

برهمين اساس ، بايد منتظر “اصلاح طلبان دروني آزاديخواها“ و “اصولگرايان آزاديخواه“ را هم باشيم . اين چنين است كه كريم قصيم حتي به گذشته مبارزات خود در دوران كنفدراسيون هم تف ميكند
سالیان پیش کریم قصیم برای یک سخنرانی دررابطه با مقاومت به سوئد دعوت شده بود. مسئولیت ایاب وذهاب وپذیرایی به عهده اینجانب بود. بخاطردارم هروقت صحبت ازرهبری مجاهدین وقهرمانان اشرفی میشد یکه تازمیدان سخن بود. به کسی امان نمیداد. درتعریف از فداکاریها ورشادتهای رزمندگان مجاهد میگفت. ازتواضع و فروتنی رهبری مجاهدین و...موقع سخنرانی های هیجان انگیزش بعضا متاثرمی شد وقطراتی اشک بدرقه مجاهدان جان برکف و... مي نمود

خاطرم مانده است که يكبار گفت : پس از انتخاب خانم رجوی به عنوان ریس جمهور برگزیده مقاومت جشنی برپابود وبسیاری ازرزمندگان نگاهشان به سران قوم!( خودش را نشانه میرفت) که چه خواهند کرد که ایشان به شادمانی آن روز بلند شده کف زده و... بودند وآن رايك لحظه تاريخي توصيف ميكرد !! 

مانده ام که قصیم درآن دوران ، آیا معنی حرفهایش را می فهیمده است؟!حتما كه مي فهميده است ، ولي انسان ناشناخته آلكسيس كارل را حد اقل دراين گونه موارد خيلي خوب ميتوانيم بشناسيم . مرز بين حق وباطل يك انتخاب است . هر فرد خودش انتخاب ميكند كه دركدام اردوگاه باشد . اردوگاه جلاد ويا اردوگاه قرباني ، اردوگاه ظالم ويا مظلوم . اردوگاه خميني ويا ارودگاه مسعود رجوي

دیرزمانی است قصیم و روحانی انتخاب خودشان را کرده اند. با این انتخاب بقول نرودا چیزی دردرون آنها بنام انسانیت مرده است! اين سرنوشت همه كساني است كه از مقاومت فاصله ميگيرند و تسليم ميشوند و بر نعلين شيخ وشاه بوسه ميزنند . 

تشبثات بی پایه واساس كريم قصيم و روحاني و توابهای تشنه بخون مجاهدین ومدد رسانان تازه بدوران رسیده مقام عظما کاری از پیش نخواهند برد. عرض خود میبرند وزحمت خود میدارند! 

برای ثبت درتاریخ ونه درپاسخ طلبکاران تازه بدوران رسیده مقاومت، بسیاری ازهواداران مجاهدن وازجمله نگارنده سالیان متمادی است به جمع آوری کمک ازوجدانهای بیداربشریت دراقصا نقاط جهان مشغولیم تا استقلال سياسي و مالي اين مقاومت را رقم بزنيم . 

براین امرمقدس و ارزشمند طي اين سالها افتخاركرده و ميكنم و بازهم خواهم كرد. ولي اين سوال از كريم قصيم و روحاني و... كه به اين مقاومت پشت كرده اند همواره هست ، آنچه را كه تاكنون از مقاومت ميگيرفتي ، با كجا جايگزين كرده اي ؟ اين سوال اصلي است ، به حاشيه نرويد ، خودتان را به كوري نزنيد ، هركس كه به اندازه يك ميلميتر عليه رژيم باشد ، جوابش را با سكوتتان ميداند. تا روزي كه پرونده ها ونامه هاي اعمال ديگران با سرنگوني اين رژيم آخوندي رو بشود ، آنگاه چه ميكنيد ؟ روزي كه محمود جعفريانها و كوروش لاشاهي ها و احسان نراقي ها همين مسير را طي ميكردند، هرگزفكرنميكردند كه روزي رسواي تاريخ بشوند ولي شدند ، بله آقايان شدند . اين منطق تاريخ است . كسي كه خواب است را ميتوان بيداركرد ولي كسي كه خودش را به خواب زده است را هرگز نميتوانيد بيداركنيد
محمد قرایی- سوئد 

فوریه 2015