چهارشنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۳

میخوام برم تو آفتافه...چه جوری میری تو آفتافه میخوام برم تو آفتافه...چه جوری میری تو آفتافه رضا فلّاحی

در سال های دهه 40 که دوره ابتدایی را می گذراندم ، گاها پس از خروج از مدرسه با صحنه هایی مواجه می شدیم

که موجب انبساط خاطرمان را فراهم می آورد.ما این شانس را داشتیم که در فاصله دو شکاف و ما بین دو عصرمتمایز زندگی کنیم .تفاوت این دو عصر کمتر از تفاوت و تمایز دو عهد قدیم و عهد جدید نبود. پس از سرگذراندن دو جنگ جهانی و ورود نیروهای متحدین؛ طهران به عنوان پایتخت کشور، آکنده از پدیده هایی بسا متضاد و نا همگوناگون و خود پدیده ای در حال پوست اندازی بود. شهر به تدریج می رفت که پوسته متحجر خود را بدر آورد و به دنیا و جهانی نو پای گذارد. پیری چند هزار ساله با موهای بلند و سپید، تجربه نوینی را آغاز می کرد که با آن کاملا بیگانه بود .خیابان ها مملو از زنانی با حجاب سنگین بود، چنانکه برخی از آنان برای اجتناب از گناه و به خاطر توصیه آخوند محله و در نقلطیدن به جهنم فقط با یک چشم به این دنیای فراخ می نگریستند و در همان موقع در چهار راه پهلوی ، دختر جوانی با یونیفورم مخصوص و صد البته بی حجاب مسئول رتق و فتق امور ترافیک بود.آخوندهای فسیل شده و دایناسور در کنار افرادی بسیار شیک و متجدد

حضور همزمان اسب و قاطر در کنار لوکس ترین و مجلل ترین اتوموبیل های مُد جدید ( ماشین مشدی مندلی ) همخوانی و همنوازی نوای عر عر الاغ و شیهه اسبان با بوق گوشخراش ماشین ها ، تعزیه خوانی ، کُشتی گیری با خرس ، تر دستی ، مار گیری و رقص مار ،لوطی و انتر ، پرده خوانی( 1 ) ،زنجیر پاره کردن پهلوانان ،ورود یکباره رادیو، از جلسات مذهبی - رادیویی آقای کافی گرفته تا جانی دالر ، تلویزیون سینما ،گرامافون ، ؛ شروع به کار کاباره ها ، دستگاه شهر فرنگ ( 2 ) و ... 
یکی از این صحنه های بیاد ماندنی بعد از تعطیل شدن مدرسه و به ویژه پنج شنبه عصر ها ، نمایش " میخوام برم تو آفتابه " بود.معرکه گیران که معمولا دو سه نفر بودند پس از تبلیغات ،کوبیدن بر طبل ، هیاهو و گرد آوردن تماشاچی ها ( که بیشتر آنها دانش آموزان بودند )و معرکه گیری با چند صلوات بالاخره کار خود را شروع می کردند
ادّعا باور کردنی نبود ، جوانی پنجاه شصت کیلویی میخواست بره تو آفتافه ( آفتابه ).جمعیت که گرداگرد آنان را فرا گرفته بود ، کنجکاو بودند که چگونه چنین چیزی ممکن است و با چه کلکی میخواهند این کار را عملی نمایند ! اوّل جوان توضیح میداد که این کار چقدر سخت و خطرناک است و داخل شدن آفتابه یک طرف و آنکه بیرون آمدنش چقدر سخت تر و ریسکی تر! خواهد بود و اینکه چندین نفر توانسته اند داخل افتابه شوند ولی نتوانسته اند بیرون بیایند و داستان های مهیّج دیگر... 
جوانی که قرار بود بره تو آفتابه با یکی از صحنه گردانان شعری را می خواندند و با تکرار هر بار که " می خوام برم تو آفتابه " آن جوان نرمشی و جست و خیزی می کرد ،کُت را در می آورد ، آستین را بالا میزد و سپس پاچه ها را....گاهی تو آفتابه فوت می کرد ؛ گاهی لوله آفتابه را می کشید بالاخره آنکه جان تماشاچیان کنجکاو و دهان باز را بالا می آوردند و هنوز ما اندر خم یک کوچه بودیم
- می خوام برم تو آفتابه 
* چه جوری میری تو آفتابه ؟ آفتابه تنگ و تاریکه ...چه جوری میری تو آفتابه ... 
پس از مدتی سعی و تلاش و عدم موفقیت ، مجددا چند ذکر و صلوات برای تقویت روحی جوان دلاور و پول جمع کردن و دعا برای موفقیت جوان ...بالاخره با کمی سیاه کردن همدیگر با پودر ذغال و یا خالی کردن یک سطل آب سرد بر روی دیگری ...نمایش تمام می شد و ما که هنوز در صحنه و آفتابه گیر کرده بودیم و عقب تر از زمان، وقتی به خود می آمدیم که پول را داده بودیم و گیج و مبهوت از شارلاطان بازی آنها و ساده دلی خودمان
یکی از کارهای دیگر این رندان ، راه انداختن دعواهای مصنوعی در هنگام زنگ تعطیل مدارس و زدن جیب و کیف دانش آموزان و والدین بود
چندی بعد خبر رسید که ای دل غافل چه نشسته ای که تنش های مرزی میان دو کشور ایران و عراق بر سر اروند رود ( شط العرب ) درگرفته .در میان نا باوری ما ، پس از تعطیلی مدرسه ، همان هنرمندان آفتابه ای در صف جلو و پیشتاز جمعیت بودند و شعار می دادند و به تهییج جمعیت می پرداختند
"عراق میگه ننه ننه .....شط العرب مال منه
آن موقع نمی دانستیم که اسم ایرانی شط العرب ، اروند رود بود ، ظاهرا آنها هم که شعار را دیکته کرده بودند نمی دانستند
" عراق آفتابه سازه ......ایران پیکان میسازه
ما نیز که از عِرق ملّی ! رگ گردنمان بیرون زده بود با تکرار آن شعارها به دنبال آن جماعت می دویدیم تا دین خود را به وطن ادا نماییم. بزرگترین سئوال در ذهن آن موقع من این بود که آیا این آفتابه جنگ ( آفتابه سازی عراق ) ارتباطی با آن آفتابه قدیمی دارد یا نه ؟ اگر نمایش آنان راجع به دیگ بود آیا عراق به جای آفتابه سازی دیگ ساز می شد یا نه ؟ صحنه گردانان همان بودند و فقط سوژه عوض شده بود
اینکه چرا پس از سالیان طولانی یکدفعه به یاد افتابه افتادم بی دلیل نیست.از موقعی که یکی از هم بندی ها و دوستان پیشینم ( ایرج مصداقی ) دگردیسی نمود و پوست انداخت ، شاهد یاوه گویی ،هذیان ها و ادّعا های عجیب و غریبی از حضرت ایشان بوده ام که فقط میتوان آنرا با لات و الات، تردستی و کلّاشی های شرح داده شده هنرمندان آفتابه ای ، مقایسه نمود
ایشان علیرغم آنکه در حرف خودش را دشمن جدّی رژیم آخوندی و منتقد ! مجاهدین می داند ، در عوضِ انجام صریح ترین شکل مبارزه ، با یک شارلاطان بازی سیاسی از نوع آخوندی ، با ادعای به درون آفتابه رفتن میخواهد رژیم را سرنگون سازد. به همان شکلی که آن رندان مردم فریب ، با نرمش ، در آوردن کُت ، بالا زدن آستین و پاچه ،آنروز می خواستد مشتی آدم ساده دل و هالو را بفریبند تا در این میان گره از کار و مشکل خود بگشایند
گرچه آنروز ما کودک بودیم و آنها نان سادگی و کوتاه اندیشی ما را می خوردند و در پشت سر ، به ریش نداشته ما می خندیدند ، امروز دیروز نیست.مبارزه و نابودی یک دشمن غدّار با حرف و حدیث نمیشود ، مبارزه واقعی ( نه از نوع شارلاطانی ، مجازی و بازی های کامپیوتری ) میدان نبرد ، جبهه ، دیسیپلین، تمرین و مشق نظامی ، تاکتیک و استراتژی و از همه مهمتر ارتش ، سرباز ،و فرمانده میخواهد ، با چند تا کتاب و مصاحبه امکان ندارد رژیمی آنهم از نوع آدم خورش که بر دریای نفت سوار است و سبیل مماشاتگران و غارتگران را به بهای نابودی مایملک ملّتی ضعیف شده با بخشش ها و حراج های افسانه ای چرب می کند نابود کرد ، مگر در خواب پنبه دانه ای
برای اولین بار در تاریخ ، ایشان به این دکترین رسیده اند که اگر مجاهدین ( دشمن دشمن ) را نابود کنند ، مقاومت و رزم را نفی کنند و به جایش وادادگی ، پاسیفیسم و انفعال را تبلیغ نمایند دشمن ( آخوند های تا بن دندان مسلح ) به شکل معجزه آسایی نابود میشوند
تو چون خود کُنی اختر خویش را بد 
.مدار از فلک چشم نیک اختری را 
مبارزه و چنگ در چنگ شدن با چنان آخوند های جانی ، رشادت ، از خود گذشتگی و فدا می خواهد که مصداقی و امثال وی از آن بهره ای نبرده اند.گرچه روزی امید اندکی داشتم که ایشان از ادامه دادن به راهی که انتهایش به دالانهای پر پیچ و خم وزارت اطلاعات منتهی میشود (اعترافات موجود مصداقی به این سقوط گریز ناپذیر در مکتوبات قبل از دگر دیسی وی به وفور یافت میشود) بازگردد، ولی چه میشود کرد که وی در گردن زدن یاران پیشین و آرمانهایشان از رژیم آدم خوار پیشی گرفته و حتی در این گردن زدن ، داعشیان را هم پشت سر گذاشته است
حدود یک سال و نیم پیش بود که برای اولین بار در مقابل حرمت شکنانی که در جبهه اسیرکُشان نعلین به پا، که بر طبل جنگ و قتال مجاهدین و رهبرانشان می کوبیدند ، آنانی که همآن یک مقدار اعتبار ناچیز خود را مدیون زندان و زندانیان سیاسی و شهدا بودند ، قلم به دست گرفتم تا به عنوان یک زندانی سیاسی سابق از حرمت زندانیان و شهدایی که جایشان در میان ما خالی بود به سهم ناچیز خود دفاع نمایم. نادمانی که از سویی علم و کوتل حمایت از زندانیان را بر دوش خویش قرار داده بودند و خود را صدای فروخفته شهدا می نامیدند و در پشت صحنه مشغول زد و بند با پلید ترین حاکمان جور و ستم و دنبالچه های فرامرزی آنان بودند،

گلی‌ خوش‌بوی‌ در حمام‌ روزی رسید از دست‌ محبوبی‌ به‌ دستم
بدو گفتم‌ که‌ مشکی‌ يا عبیری كه‌ از بوي‌ دل‌آويز تو مستم
بگفتا من‌ گِلی‌ ناچيز بودم ولیكن‌ مدتی‌ با گُل‌ نشستم‌
کمال‌ هم‌نشين‌ در من‌ اثر کرد وگرنه‌ من‌ همان‌ خاکم‌ که‌ هستم.
نقل قول ها و یادآوری مصداقی از شهدا و بویژه سربداران 67 موجب گردیده بود که چنین فرض شود که " مدّت ها همنشینی با گُل ها لاجرم درصدی از آن خصائل نیکو را در همنشینان و نقّالان آن صحنه های حماسی تزریق نموده است .غافل از آنکه در این جهان بیکران برخی اوقات جانورانی انسان نما هم پا به عرصه وجود می گذارند که اگر در رود زم زم هم شسته شوند ، زدودن غدّه های چرکین ذهنی و زنگارها از آنان میّسر نخواهد بود. همین رایحه خوش نقل خاطرات آن شهدا ، مِهری و اعتمادی را در لایه هایی از مقاومت نسبت به مصداقی بوجود آورد ؛ ولی از آنجایی که او ظرفیت و گنجایش آن مِهر ها و الطاف را نداشت دچار خیالبافی های کودکانه شد که " من آنم که رستم بود پهلوان " و متاسفانه " از قضا سرکنگبین صفرا فزود ".به جای قدرشناسی از این همه لطف وافر ، به باج خواهی و زیاده طلبی پرداخت تا شاید در آن شرایط حساس جنبش و مقاومت ، با زورگیری سهمی بیش از حقّش را به خود اختصاص دهد که حتما در فرصتی دیگر به این موضوع خواهم پرداخت.
با آغاز این جنگ سیاسی و شبیخون ارتجاع ( انتشار گزارش 92 ) بود که زندانیان سیاسی از بی حرمتی و سوء استفاده یک هوادار از خانواده و چتر بزرگ مقاومت شوکه شدند .فردی که حتی در لابلای صفحات بیشمار از کتاب خاطرات زندانش ، گاف هایی بزرگ و کُرنش هایی فرصت طلبانه در برابر دشمن هویدا بود .کسی که همان مندرجات کتابش ، برای محکوم کردنش کفایت می کرد ، کسی که با رفتن به بند کارگاه و به نوشته خودش شنا کردن در استخر لاجوردی ها ، رفتن به مرخّصی های طولانی مدت نظر مثبت دادیار زندان را برای زودتر آزاد کردنش جلب می کند و حدودا 6 ماه زودتر از پایان حکمش آزاد می گردد..
خانواده بزرگ مقاومت با خویشتنداری و صبر و تحمل و بزرگواری و بزرگمنشی سال ها بر آن همه ضعف و زبونی چشم پوشید تا شاید آن فرد باز هم از سربداران ، از شهدا و ظلمی که بر آنها رفته است بگوید.تا شاید شاهدی باشد در کارزار اجرای عدالت و به پای میز محاکمه کشاندن قاتلان جانی.زندانیانی که هواداری از مجاهدین محک اعتمادشان به یکدیگر در خانواده بزرگ مقاومت محسوب می شد. این خیانت بزرگ نه تنها خیانت به شهدا و آرمانهایشان بلکه خیانت به اعتماد و رفاقت بی پیرایه ای بود که سالیان سال در میان هواداران مجاهدین و مقاومت ساری و جاری بوده و هست ولی او این حرمت و اعتماد را فدای منافع شخصی خود کرد.
من بیشتر تاسفم از کسانی است که هنوز در گیر در آفتابه رفتن این شارلاطان ها هستند و با دهانی از تعجب باز چون کودکان دیروز منتظر معجزه ای از اینان هستند.با کُت درآوردن ، آستین و پاچه بالا زدن و شعارهای فریبنده ، فقط مشتی کودک و عقب مانده را میشود فریفت.
مبارزه با آخوندهای ویرانگر ایران تحمیل شکست بر آنان و نجات ملّتی بدون داشتن تشکیلات منسجم و فولادین ، سربازانی که حاضرند ، حداکثر بها را در این نبرد بدهند و چندین دهه بر میثاق و قسم خود پیشتر پای فشرده اند ، به فرماندهی قاطع و با عزمی راسخ و بدون عبور از دریایی خون ،متاسفانه غیر ممکن است و تجربه بیش از سه دهه گذشته و دادن شعارهایی از نوع مصالحه و سازش از طرف برخی نتیجه ای جزبه تله افتادن سرآیندگان چنین باورهایی و در خون غلتیدنشان نداشته است .آزموده را آزمودن خطاست.یگانه راه خلاصی از دست ستمکاران و جلادان حاکم بر ایران ، رزم بی امان تا نابودی این سیستم جنایت پرور است .
سالگرد شهادت مجاهد شهید علی صارمی را به عنوان تقدیر از یکی از همین سربازان ا لشگر قسم خورده و مصمم ، که تا لحظه عروج و جاودانگی بر حمایت از مقاومت مشروع ملت ایران و رهبری آن تاکید داشت گرامی میداریم، چرا که تا چنین سربازانی در این میدان نبرد واقعی حضور دارند ، شارلاطان های آفتابه به دست مجالی برای جیب بری و فریب مردم نخواهند داشت.
نیست تردید زمستان گذرد
از قهرمانان و رزمندگان وطن در لیبرتی ، آلبانی ، اوین ، قزلحصار ، زندان ارومیّه و جای جای ایران و جهان حمایت کنیم.
سلام بر آزادی پاینده ایران
رضا فلّاحی از زندانیان دهه شصت و از بازماندگان قتل عام سال1367
عضو اتحاد زندانیان سیاسی - متعهد به سرنگونی


منبع :سایت افتابکاران-

سه‌شنبه، دی ۰۹، ۱۳۹۳

داستان تابلو معروف ايرج مصداقى


يك
زمانی زنده یاد دکتر مصدق رهبر ملی گفته بود یک عمری به توپچی پول داده می شود تا روزی که نیاز هست شلیک کند. همچنینيي پس از زمان دوم خرداد 76 که بطور فله ای زیر چتر مدعی اصلاح طلب خبر نگار و روزنامه نگار، فعال وکارشناس مسایل سیاسی ایران ، فعال سیاسی و حقوق بشر ، نویسنده و هنرمند و سینماگر و شاعر و خلاصه منتقد ومخالف ودگر اندیش به خارج می آمدند ودر اروپا و آمریکا مقیم می شدند . سریع هم وصل به یک رادیوی فارسی زبان یا رسانه ی خارجی می شدند و آنتن تبلیغاتی گیر می آوردند تا برای سفید سازی پرونده ، ابتدا کمی مخالف خوانی کنند ومانور تبلیغاتی دهند تا سرشناس و معروف و مشهور شوند. تا سربزنگاه و شرایط حساس که از اینان خواسته می شد ، وارد صحنه ی گفتگو یا مصاحبه می شدند و ناگهان یقه ی دشمن اصلی مجاهدین را می گرفتند و از حالت هسته وحرکت خاموش خارج می شدند. 

داستان تابلوی معروف ایرج مصداقی درست برگردان همین ترفند را پشت سر گذاشته وتبدیل به مهره ی تمام عیار سوخته ای شده است،برای همین اولين بار نيست كه با آسمان و ریسمان بهم بافتند دروغ مي گويد، لذا آخرين سفارش نامه اش عليه ی مجاهدين حتی قابل تأمل نیست . چونکه به وضوح نشان مي دهد اين مهره سوخته چه دل پركينه و غرض ورزانه ى فردی و چه مأموریت پیگیرانه ی توصیه شده ای نسبت به مجاهدين دارد، برای اینکه پس از گزارش افشاگرانه خانم مهناز بزازى همراه با اسناد که در مورد محمد جعفرى«همنشين جهنم» بود. در دفاع از هم قلم وهمکار وهمسنگرش، فراتر از وی رفته و دست به خودزني زده است . طوریکه بطور فضاحت باري چهره ی آلوده اش را به نمایش گذاشته یا تمام سوز كرده است. تا به‌زعم خودش با الگو برداری از رهبران خائن حزب توده پس از 30 خرداد که تلاش می کردند با تفکیک کردن هواداران به زعم اینان صادق ولی ناآگاه با مسعود رجوی سررا ازبدنه جدا کنند، وی نیز تلاش مذبوحانه می کند تا حفرة توطئه هايش عليه هواداران مجاهدين ورهبرىسازمان را با چنین ترفند نخ نما شده ای بازسازی کند،بنابراین پس از کیلومتر سفید سیاه کردنش علیه ی مجاهدین با شگرد بازجوهاى شعبه 7 اوين،طلبکارانه مدعی شده اگر در مورد من اسناد و مداركى دارید رو كنيد! غافل از آنکه گویا نمی داند گفته می شود چوب كه بر داشته بشود گربه دزده فرار می کند، مگر اتهام زدن هایش وهمسو با دستگاه تبلیغات وزارت بد نام اطلاعات رژیم آخوندی علیه مجاهدین شدن سند ومدرک نیست؟ مگر تعهد دادن وزنده ماندنش تا علیه ی اپوزیسیون اصلی رژیم ضدبشر آخوندی مدام قلمزنی کند سند نیست؟معلوم است چون به مهره ی مصرف و سوخته تبدیل شده است . باید تلاش کند تا به امید واهی سفید سازی کند. زیرا که ترس و نگرانى شدید از دور خارج شدن و غیر قابل استفاده شدن وقطع جیره مواجب دارد.گرچه کسب اعتبار کاذبش قبل از فاش شدن ماهیتش از طریق مجاهدین بود .چون با سکوت مجاهدین به نیت تغییر پذیری فرصت وبستر مناسب برای نفوذ وکسب اطلاعات همراه باا عتبار پوشالی اش هموار شد. 

بهرحال مجاهدين خیلی بهای سکوت شان را پرداختند و چه تلاش و مايه هايي که برايش گذاشتند ،تا شايد توی منجلاب و باتلاق رژيم منفور و ضدبشر غرق نشود،لازم به توضيح است كه خودم«جواد شفايى» با مصداقى دوستى صميمى داشتم و در بسيارى موارد از او دفاع ميكردم و هميشه فكر ميكردم او هواداراست ولى منتقد،امّا هيچ وقت فكر نميكردم مصداقى در آب نمك خوابيده است،زمانى چشمانم باز شد كه كيفر خواست اورا از رهبرى اين مقاومت تحت عنوان گزارش 92 ديدم،باور ميكنيد باور نميكردم!! و چقدر به خودم ميگفتم تو چقدر ساده بودى،بگذريم،مصداقى چون تعهد داشت می بایست که مأموریتش را ادامه می داد که باید گفت خودکرده راتدبیرنیست.درصورتیکه فراوان بودند افرادی در صفوف مجاهدين كه بنا بر دلايلي تصميم گرفتند مبارزه خود با رژيم را در كنار مجاهدين انجام دهند،بعضي ها هم خودرا به رژيم فروختند و مزدور شدند،از جمله مگر مسعود دليلي اصل نبود كه تا دوسال قبل ازقتل عام مجاهدين دراشرف، در حلقه حفاظت اشرف قرار داشت اما بعداز بريدگى راه بلد مزدوران رژيم شد تا 52 تن از فرزندان رشيد ايران در اشرف را به شهادت برساند وخون خودش نیز به هدربرود؟عجیب اینکه مصداقى بازهم تلاش می کند که اذهان ومرزها را مغشوش کند، چون قصدش با بزرگ كردن رابطه نيم بند خود با مجاهدين و انتشار تبريك رئيس جمهوربرگزيده مقاومت به مناسبت فرارسيدن نوروزمي خواهد سفيد سازى كند «اين كارت تبريك معمولا و سالانه به ايرانيان هوادار كه در خارج هستند،از طرف مسؤلان كشورها داده مي شود» و «فراموش نشود كه مصداقى هنوز از آب نمك بيرون نيامده بود که اين كارت تبريك ها ارسال می شد »اما مصدافی باشیادی ورندی مي خواهد،مخاطبينش را مسلئه داركند و باحاشیه رفتن می خواهد وانمود کند که عامل وهمسو با دستگاه وزارت بدنام اطلاعات رژيم ضد بشر نيست و نقش تبلیغاتی دربستر سازى تهاجم و كشتار مجاهدين و موشك باران مجاهدين ليبرتى را به سهم خود نداشته است. درحالی که كينه توزي وحشيانه اين مهره بي چشم و رو نسبت به مجاهدين و خوشرقصي هايش براي وزارت اطلاعات و اتهاماتي که به مجاهدين تاکنون زده كه حتي ساواك شاه هم جرأت چنان كارهايي را نداشت،حرفه ی مصداقي همچون یک بازجوی حرفه ای پرونده ساز تنظیم کننده ی کیفرخواست بوده است . ازسوی دیگر تلاش پیگیرانه برای گردآوری هرگونه رد اطلاعاتی از زندانیان وبه نام خودثبت کردن بوده است، زیرا محال است که زندانی اگر چه تواب مورد اطمینان نبود امکان دسترسی به اینهمه اطلاعاتی می داشت که وی دارد. این سرمایه گذاری اطلاعاتی برای روز مبادا یا شلیک توپچی موقع نیاز بوده است،البته بايد گفت، گرد آوری اطلاعات که باید بخش اعظم آن موقع خاطرات زندان نویسی در نشریه ایران زمین باشد .چون آن زمان بدلیل همکاری و کسب اعتماد و اعتباربود که به وی امکان دسترسی به اطلاعات ارسالی زندانیان وخانواده هایشان برای نشریه هفتگی ایران زمین داشت، سپس از این اطلاعات به نام خودش بهره برد، چون با زمينه سازي هاي چند ساله، از جمله با دزيدن خاطرات ديگر زندانيان و اضافه كردن مشتي ياوه و دروغ به آنها، به نام خاطرات زندانش چندین جلد كتاب چاپ و منتشر كرد و خود را علمدار شهيدان قتل عام سال67 معرفي نمود ، در صورتیکه هم اکثر خریدارن کتاب هایش هواداران مجاهدین ومقاومت بودند .هم اطلاعاتش از کانال سازمان وهوادرانش بوده است، ولی وقتی خرش از پل گذاشت، شروع به نعل وارونه زدن کرد، به خصوص باترتیب دادن چندين مصاحبه از راديو وتلويزيون هاي آن چناني،ناگهان یابو ورش داشت و فکرد علی آباد خرابه هم برای خودش شهری شده است . در صورتیکه این رشد بادکنکی الکی بود ومایه نداشت، چون با وجود اینکه رسانه های فارسی زبان الحق تا توانستند اين كذاب ياوه سرا را بال و پر دادند و برايش تبليغ كردند، و اين چنين بود كه مصداقي موفق به نصب مدال ارشديت تمام خائنان و خودفروختگان بر سینه خود شد .چون بالون هوا شد ترکید و گند صدای ترکیدنش بدجوری در آمد ، ادامه دارد 
جواد شفايى. 



عضواتحاد زندانیان سیاسی متعهد به سرنگونی

دوشنبه، دی ۰۸، ۱۳۹۳

ایرج مصداقی و حلقه مفقوده وزارت اطلاعات

مهرداد کاووسی
اخیرا ایرج مصداقی در سایت خودش تحت عنوان دست‌خط‌ های ارائه شده از سوی مجاهدین خلق به ایرج مصداقی مطالبی جعلی را از قول من در رابطه با دیدار من و محسن رضایی نقل کرده و فرصت طلبانه سعی کرده ازخلال آن به دیگران جعلیات ساخته و پرداخته خود را القا کند. همچنین در ادامه آن سعی کرده مطلبی را از قول برادرم محسن رضایی بر علیه من ضمیمه آن کند تا منافقانه از آب گل آلود (به زعم خود) ماهی بگیرد.
البته این اولین بار نیست که این دون کیشت قرن بیست و یکم معروف به کمپوت کیش شخصیت با شائبه های لمپنیزم سیاسی نه تنها از قول من بلکه از قول دیگر زندانیان حرفها و خاطرات زندانمان را گرفته و بدون اجازه و با تحریف آن را به جیب آخوندهای مورد علاقه اش ریخته.
حرف دل وی البته در این مطلب این است که چرا به من لقب وابسته به وزارت اطلاعات را داده اید, چیزی که قبلا خلاف ان را میگفته اید. فیا عجبا عجبا. بهزاد نظامی هواداربخش دانش آموزی و پرو پا قرص فاز سیاسی پس از دستگیری و در هم شکستن به عنصری خبیث در داخل زندان تبدیل میشود بطوری که در سال شصت زندانیان را در کنار هم روی زمین می خواباند و با هیکل سنگین خود روی آنان میدوید , بی شک جای گله گذاری نبود اگر زندانیان دیگر وی را بریده و خائن لقب دهند و عامل لاجوردی خطابش کنند.
تا جائی که به ما زندانیان از بند رسته ضحاک زمان وپدر خوانده داعشی ها برمیگردد با آگاهی کامل و بدور از هر گونه تردیدی موضع خود را در اطلاعیه ای تحت عنوان بيانيه جمعي از زندانيان سياسي ازبند رسته زندانهاي خميني در مورد ياوه گوييهاي ايرج مصداقي(درج شده در سایت آفتابکاران) درسال گذشته اعلام کردیم و دیگر نیازی به تکرار تاریخ نیست , همچنین از انجایی که میدانیم هدف وزارت اطلاعات انحراف افکار از مسیر اصلی مبارزه و مغشوش کردن افکار با حیله های معاویه وار است لذا جای تعجب نیست که در هر زمان با پدیده هایی از این دست مواجه شویم, اما ویژگی این یکی به آن است که این بار وزارت اطلاعات بدنام رژیم داعشی ها از مدتی قبل سعی کرده تا با پیدا کردن یک حلقه به زندانیان معتقد به مقاومت و مبارزه برعلیه خود پل زده و مسیر آنان را از این مقاومت ورهبری آن جدا کنند , زهی خیال باطل.
باید به امثال این فاسقین گفت که اگر مجاهدین و رهبری آگاه آن در صحنه سیاسی ایران نبودند شما امروز در سایه حکومت جهل و جنایت آخوندی عمامه بر سر وعبا بر دوش به تبلیغ ولایت فقیه در گرد جهان میگشتید.
إن الله لايهدي القوم الفاسقين
مهرداد کاووسی
عضواتحاد زندانیان سیاسی متعهد به سرنگونی

یکشنبه، دی ۰۷، ۱۳۹۳

گزارش 92 ...مصداقی روان پریشی که در 8 روز مدّعی العموم و معلّم اخلاق شد

بسیار شنیده ایم و خوانده ایم که فلان فرد که ظاهرا انسان عاقلی نیز بوده است و سابقه مشکلات
روانی هم نداشته به ناگاه ، ادعاهای عجیب و غریبی نموده که همگان را انگشت به دهان کرده است .
مثلا چنین افرادی در کشور های مسیحی ، ادعای تولّد دوباره مسیح (1) و حلول روح وی در کالبد خود و به همین شکل در کشور های اسلامی ، ادعای پیامبری ( 2 )، مهدی موعود و ادعاهای مشابه آن دارند.
اینکه چگونه چنین موجوداتی و در چه فرایندی به آن نقطه می رسند موضوعی است که محققان روانکاو سالها عمر خود را بر آن گذاشته اند و همچنان موضوعی بکر است .ولی آنچه که ظاهرا در همه این موجودات مشترک می نماید خود شیفتگی، خود محوری و بلند پروازی های جاه طلبانه فرا توانی است ، چنانکه فرد در رویا و دنیای خود ساخته ( دنیای مجازی) غرق می شود و در توالی آن و با افزایش تصاعدی فاصله دو جهان حقیقی و مجازی و استحاله شدن در این دنیای خودساخته و نوظهور دگر نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان .
فروید به رویا ها که سرمنشا این پرت افتادگی هاست به چشم آرزوهای برنیامده و محقق نشده ای که فرد آرزو دارد در آینده اتفاق بیفتد می نگرد و رویا ها را صحنه ستیزه و کشمکش امیال می انگارد.رویاهایی که اگر با آن برخورد منطقی گردد سر از اختراعات بکر و جهان افروز بر آورد و جز آن به جنون و دیوانگی می انجامد.
در این یادداشت مدّعی ما پدیده ای است متفاوت که بر خلاف پیامبران کهن نه در چهل روز بلکه در 8 روز عروج می کند ، کون و مکان را به تنهایی در می نوردد ، هفت شهر عشق را با سیر و سلوک خاص خود زیارت می کندو هفت خوان رستم را در پلک زدنی . با ماشین زمان سری به گذشته و تاریخ می زند با مارکس و لنین و مائو همنشین میگردد و اموزه هایی تاریخی به بلندای یک قرن را برای رهایی و نجات بشریت به ارمغان می آورد تا آن گل حقیقت را سرمه نماییم و بر چشم کشیم ، بلکه چشمانمان روشن گردد و راه را از چاه تمیز دهیم . آری تمام اینها فقط در 8 روز!پیامبر نوظهوری که پای در خاک و سر بر آُسمان و سا تا لایت هایی با سیمبول ریت هاو زوایای مختلف می ساید ، براستی در برابر این همه فروتنی و خضوع و خشوع ، دانش ، مسئولیت و شهامت چنین موجودی باید که به خاک افتاد و بر او سجده نمود.آیا این همان پیامبر موعود و گمشدۀ قرن بیست و یکم نیست ؟آیا ظهور ایشان افق جدیدی را در برابر این بشریت گم گشته نمی گشاید ؟ آه اگر او طلوع کند!
برای رفع این سرگیجه و تحیّر مجبور به فرود می شویم ، چند لحظه ای از عرش به فرش می آییم تا بر شگفتی های خود از کشف چنین پدیده ای نادر غالب شویم تا قالب تهی نکنیم. برای شناخت این خورشید ناشناخته کمی بیشتر از 8 روز به پیش برمیگردیم.
از دوران اسیر شدن ایشان تا سفر خروجشان از زندان( فعلا ) چیزی نمی گویم، چرا که ایشان به قدر کفایت و تا جایی که ریا نشود از قهرمانی های بی منت خویش بی دریغ قلم فرسایی کرده اند.و اما بعد : برای دریافت ، درک و شناخت از این همه نبوغ لاجرم مجبور به گریزی به گذشته می باشیم تا با وابینی دور کند این فیلم به زوای ناشناخته این دگردیسی اشراف پیدا کنیم.
ایشان پس از خروج از ایران و مستقر شدن در ینگه دنیا به همکاری غیر تشکیلاتی با مجاهدین به عنوان یک هوادار ساده می پردازد . البته لازم به گفتن است آن دسته از زندانیانی که به واقع انگیزه مبارزاتی در آنها قوی بود و حاضر بودند حداکثر بها برای مبارزه را بپردازند ،خودشان را به این فعالیت های پشت جبهه ای دلمشغول نمی کردند و سراسیمه با به آب و آتش زدن و پذیرش هزاران خطر خود را به قلب پایگاه های مجاهدین در دل خاک عراق ( جبهه ) می رساندند . در این مسیر سخت و پر مخاطره حد اقل ده ها نفر از آن دلاوران جان خود را قبل از رسیدن به مقصد از دست دادند.
راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست .
.آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست.
پس از چندی با توجه به انرژی گیری های ایشان به واسطه ویژگی های خود بزرگ بینی و کیش شخصیّت( همان دلایلی که امروز ایشان را به جایی رسانده است که با وقاحت می گوید : "خود را صدای قتل عام شدگان می دانم " و در همان حال با خون آن قتل عام شدگان برای خویش دکّان دو نبش باز می کند) مسئولین دفتر مجاهدین عطایش را به لقایش می بخشند و به او می فهمانند که نیازی به وی ندارند.از اینجاست که آرام آرام اولین زمزمه های مخالف خوانی در ایشان نزج می گیرد . پس از روی کار آمدن دولت خاتمی ، غرب برای دلجویی از وی( خاتمی ) ودر سودای بستن قرار داد های میلیاردی نفتی که آب از لب و لوچه هر دیپلماتی جاری می سازد، برای تضمین چک و پرداخت بیعانه معامله در یک کُر هماهنگ ، تنها اپوزسیون مسلّح و سازش ناپذیر رژیم آخوندی را در لیست تروریستی قرار می دهندتا حداقل برای چند سالی از شرّ مزاحمت هایش آسوده گردند تا با خیالی آسوده بتوانند کیسه ها که نه ، بانک ها و خزانه های خود را تا آنجا که ممکن است از اموالی که متعلق به مردم فقیر شدۀ ایران است پُر نمایند. به قول قدیمی ها : کدخدا رو ببین و ده رو بچاپ

پس از این موضعگیری غرب است که شیخ ما در صفحه شطرنج خود و آنچه برای خود ساخته بود کیش و مات می شود .پس با این معادلات جدید باید به فکر چاره دیگری بود و اینکه ، در، باید که بر پاشنه ای دیگر بچرخدو کشتیبان را سیاستی دگر و در موافقت با باد باید.
با محاسبه خود و آنکه دیگر مجاهدین برگ برنده ای برای پیروزی بر رژیم در دست ندارند و آدم سیّاس و عاقل روی اسب بازنده شرط نمی بندد ، آهسته آهسته از مجاهدین بیشتر فاصله می گیرد وخود را در حلقه دوستان جدیدی می یابد .آنانی که مخرج مشترک همه آنها ضدّیت کور و هیستریک با مجاهدین است و فرقی هم ندارد از نوع منتهای علیه چپ تا منتها الیه راست آنان.کسانی که معتقدند اگر امروز در فضای سیاسی ایران با میکروسکوپ هم قابل دیدن نیستند و به جای تکثیر ، به توالی انشعاب کرده اند تا به اتم رسیده اند، نه از اشتباهات و عقب نشینی های خود ، بلکه به واسطه شیطنت ها و از خر شیطان پایین نیامدن مجاهدین است . پس یگانه راه خلاصی از این وضع موجود له کردن و نابودی این مقاومت و رهبری آنست .
با حمله نیرو های متحّد به عراق ، سرنگونی صدام حسین و بمباران مقر های مجاهدین توسط آنان ، شیخ ما به علم الیقین میرسد و تصمیم می گیرد دو کان دو نبش خود را باز کند . شروع به نوشتن کتاب های خاطرات زندان می کند تا مگر از طریق حافظه خوبش و اطلاعاتی که به شکل مستقیم و غیر مستقیم از این و آن زندانی بدست اورده است به کار و کسب خود رونقی دهد .

من آنم که رستم بود پهلوان
در نوشتن این خاطرات ایشان نهایت تلاش خود را به کار می گیرد که کتاب را چنان بنگارد که تمام آرزوها و رویاهای خویش را در ایام کودکی و گذشته جامه عمل بپوشاند تا برستیزه و کشمکش درونی وجدانش فائق آید و ضمنا تقاص خود را از کسانی که باعث زندانی شدنش و عقب افتادنش از گردونه زندگی شده اند بگیرد.
پس تصمیم می گیرد این بار تاریخچه زندان را چنان که دوست دارد و خود می پسندد بنگارد . با در دست داشتن گنجینه ای ذی قیمت از خاطرات زندانیان شاه و شیخ طرحی نو در می اندازد تا در عین برجسته نمودن شجاعت و فداکاری بی بدیلش قلم عفو بر تمام خطاهاو گناهان خویش بکشد و افکار گذشته خود را با اصول و موازین امروزین مورد پسند در جهان غرب و چشمان خریداران بازار ، سازگار و به روز نماید.
ابتدا طرح خام اکشن داستان را چنانکه که بشود برای آینده اش و در این بازار مکّاره خریداری یافت ، طرحریزی می کند .
قانون طلایی:سمت و سوی داستان باید به شکلی باشد که بهره این داستان به جیب مجاهدین و رهبری آن که کارگردانان واقعی این اسطوره و حماسه هابوده اند ریخته نگردد ! هرگز! بلکه همچون فیلم های اکشن غربی ، این قهرمان است که خود را به آب و آتش میزند ، نفس تماشاگر را در سر دوراهی ها در سینه حبس می نماید ، دایما در معرض خطر و کشته شدن قرار دارد! به انفرادی ، به قیامت ، به بازجویی ، شکنجه ...انداخته می شود ، با این وجود لحظه ای خم به ابرو نمی آورد! در همه جا چون مرد نامرئی حاضر است و ناظر ، او دیگران را میبیند ولی دشمن کور است ! یک تیر او جمعی را نابود می سازد ولی حتی یکی از گلوله های جمع دشمن بر بدن او کارگر نیست .هر آنجا که قافیه تنگ می آید امدادهای غیبی در خدمت اویند !حتی خواب و رویایش در کسری از ثانیه به واقعیت می پیوندد و در پایان داستان اوست که از تمام خطرات با درایت و دلیری جان سالم به در می برد و تنهااوست قهرمان پیروز که رنجهایش و دلیری هایش به بار نشسته ، همه برای او از صمیم قلب هورا می کشند و او را می ستایند ! چه لحظه باشکوه و فراموش ناشدنی!
طبیعتا با این مهندسی خاطرات ، بخش اعظم واقعیات زندان باید که فدای بازخوانی وی و در تطابق با امیال ایشان باشد. در چنین مختصاتی مجاهدین و رهبری آن که ایشان را مورد لطف قرار نداده اند باید تاوان پس بدهند و بفهمند که جواب ، های ، هوی است. از اینجاست که خشت کج تا ثریّا بالا می رود و آنچه نباید بشود در سکوت رفیق بازی های ما زندانیان سیاسی دوست ، همبند و همزندان ایشان اتفّاق می افتد.سکوتی که سرانجام به قیمت گزاف ریختن خون هایی در اشرف و لیبرتی و نیزگروگانگیری می گردد.
ان شغالی رفت اندر خُم رنگ
اندر آن خُم کرد یک ساعت درنگ
پس بر آمد پوستش رنگین شده
که منم طاووس علّیین شده !
با نوشتن کتاب هایش ، احساس اعتماد به نفسش چند درجه فارنهایت بالا می رود و با چند مصاحبه تلویزیونی به آرامی خود را در حال خلسه و پرواز حس می کند .برای دست گرمی واعلام آنکه بالاخره سیب زمینی هم قاطی میوه ها شده،هنوز چند قدم دیگر باقی است .
طغاری بشکند ماستی بریزد
جهان گردد به کام کاسه لیسان
با انتخابات سال 88 و انچه که پیش آمده بود ، همه تلاش خود را می نماید تا از آب گل آلود ماهی ها که نه ، فیلها بگیرد.برای گرم شدن و ابراز وجود در آن آشفته بازار تصمیم می گیرد چند نامه سرگشاده بنویسد، تا طبع ( مظنّۀ ) بازار را تست کند .سنگ مفت ، گنجشک مفت .نتیجه نامه های سرگشاده تماما بُرد – بُرد است و کوچکترین باختی هم ندارد .مثلا اگر آقای نوریزاد، خانم شیرین عبادی وآقای میر حسین موسوی احیانا جواب ایشان رامی دادند ، یک پیروزی تاریخی برای ایشان محسوب می شد که آنها ایشان را قابل جواب دانسته اند و اگر جواب هم ندادند برای آرشیو فعالیت های ایشان تجربه ای و مشقی در سرگشاده نویسی می بود.
ایشان به خوبی می داند که رسانه های غربی ، دایما به آدم هایی (ادمک ها و محصولات ) جدیدی برای پر کردن برنامه هایشان نیاز دارند، کار خوب و آبرو داری است ، خیلی زود به القاب دهان پرکنی مفتخر می شوی که در عمرت خوابش را هم نمی دیدی .درست همانگونه به فرهنگ ما ایرانی ها که آمپول زن را دکتر می نامیم و ...
.باخود لابد فکر می کند که مگر من از فسیل هایی چون امیر احمدی کمترم و یا ازلابی های رژیم آخوندی چون تریتا و روزبه پارسی ها که اتفاقا از شهر محل اقامتم ( سوئد ) وارد بازیهای سیاسی شده اند و کلّی معروفیت و وجاهت سیاسی کسب نموده اند و با کمتر از نماینده سنا و دولتمردان پالوده نمی خورند چه کم دارم؟ .حیف همچو منی نیست که ده سال از عمرم را در زندان گذرانده ام و چهار جلد کتاب خاطرات زندان و چند دوجین مصاحبه مکتوب و دیداری دارم که آنها از داشتن برخی چنین سوابق مشعشعی محرومند ! تازه از جد و آباد و غیره هم که همه فاضل بودند(فرقی نمی کند از ساواکی تا چریک فدایی... ) بگذریم.
انصافا به نطر من این را درست می گفت .در این زمانه ای که بسیارند کسان که به واسطه جنایات بی دریغ خود در جمهوری اسلامی ، کسانی که دستشان تا مرفق در خون هموطنان ماست و تشت خدمت های شان به امام راحلشان و خیانت ، سرکوب و وطن فروشی هایشان از بام به پایین فتاده است ، آنانی که در پرونده قطورخدمتشان! جز سرکوب ، بازجویی ، قتل و کشتار و ویرانی چیز دیگری ندارند ! طرفه آنکه چگونه به محض ورود به قلمرو شیطان بزرگ دیروز و متحدانش کرسی های بهترین مؤسسات تحقیقی – آکادمیک و جز آن برایشان از طرف کشور میزبان رزرو و اجاره شده است ! جلّ الخالق ! و یا دکتر ، مهندس هایی که پس از مهاجرت از ام القرای اسلامی به شهر فرنگ ، صبح به صبح ،فرکانس و سیمبول ریت آنتن ها و جهت بادبانهای خود را با قبله های دموکراسی تیون می کنند و طوطی وار به باز پخش تحلیل های سطحی و جهت دار آن رسانه ها که در راستای منافع ملّی دولت های مطبوع خود هستند اقدام می کنند .همانهایی که با بیگانه همصدا گشته اند وبا پاشیدن خاک در چشم حقیقت به منافع ملی خود خیانت می کنند تا به القابی نا چسب چون تحلیلگر سیاسی ، جامعه شناس ، کنشگر ، کارشناس ، حقوقدان ، روزنامه نگار ،اقتصاد دان ، فعّال سیاسی ، پژوهشگر مهمان و چند دوجین القاب دهان پر کن دیگر که خود کتابی می شود مفتخرشان کنند .شریکان دزد و رفیقان قافله.
به هر ترفندی خود را در محافل و مجامع سیاسی- حقوق بشری مختلف نخود آش می کند که از قافله عقب نماند. در حجره این فعّال سیاسی همه جور خرت و پرتی و برای هر سلیقه ای موجود است؛ از یک قوطی کبریت بی خطر تا توپ و تانک . با چند مصاحبه دیگر طرّاحی شده خود را در حال انفجار می بیند.تا تنور داغ است باید چسباند !باید کاری کرد کارستان ، آنهم در کاری که فقط به 8 روز نیاز باشد.
من نه من و نه من منم ...این سرم و این بدنم ...این عضلات گردنم
با افزایش فشار های حکومت آخوندی و تحرکات خانواده های قلابی مجاهدین اشرفی ( که شعارشان خطاب به اقوامشان آن بود که تا آخرین نفرتان را قطعه قطعه می کنیم ! ) در اطراف شهر شرف ، دو سرکوب و قتل عام خونین مجاهدین بدست دولت آمریکایی – ایرانی عراق آنهم در حضور اتّفاقی وزیر دفاع آمریکا! ، سکوت معنی دار غرب دموکراسی مدار و نماینده ویژه سازمان ملل در امور عراق ( کوبلر ) که به شکلی کاملا تصادفی همسر سفیر آلمان در عراق است (آنقدر آش شور است که وزیر اطلاعات وقت ملّایان در ملاء عام اظهار می دارد که سازمان ملل هم خواستار نابودی اعضای مجاهدین هستند) و ادعاهای طوطی شیرین سخن و قلوی ایرانی جناب کوپلر عبدالکریم لاهیجی ( 3 ) که یادشان می رود شغل شریفشان باید حمایت از پناهندگان و اسرا باشد! نه تیز کردن شمشیر دیکتاتوران!
این اخبار مصداقی را در محاسبه زمان حمله خود به مجاهدین و نوشتن نامه سرگشاده دیگری وسوسه می کنند.او که تا به حال جرات و شهامت تاختن به مجاهدین را نداشته و سیاست یکی به میخ یکی به نعل را دنبال می کرده ،در زیر آفند و اتشبار همه جانبه نیروهای خمینی و متحدین و درپناه تانکها ، نفر بر ها ، هاموی های عراقی و در غبار دود باروت و سر و صدای گوش خراش موشکها ، خمپاره ها ،و در پرتو منوّرهای دشمن موقعیت را مناسب یافته و جرات می یابد که وجب وجب جا پای خود را باز کند ، پا بر جنازه های خونین مجاهدین نهاده و کارزار زبونانه و خائنانه خود را با رمز "اماما ! منافقین از کفّار بدترند " و با نوشتن یک نامه سرگشاده دیگر آغاز میکند. امّا این نامه سرگشاده قرار نیست چون نامه های سرگشاده دیگر خاک خورد به در کوزه گذاشته شود و به تاریخ سپرده شود .این نامه سر گشاده برخلاف پیشینیانش ، پایان نیست بلکه آغاز است ، آغاز یک جنگ خونین .کارکشتگانی آرام آرام پیاده نظام سیاسی خود را وارد کارزار می کنند . مصداقی را مجهز به اطلاعات سوخته شده و ملّاریزه شده ای می کنند تا همان عربده های مستانه این دفعه از حلقوم فرد دیگری جز رژِیم و مماشاتگران ، کسی که سابقه ای از زندانی بودن را هم یدک می کشد طنین افکن شود.
قطعا پارامتر های دیگری هم در این چرخش و دگردیسی دخیل بوده اند و نقش انجمن های نجات و بریده مزدوران دیروزدر ترغیب و تشویق و تهییج و به اصطلاح هُل دادن او به این چاه خیانت بی تاثیر نبوده است.
در این نقطه است که او عروج می نماید تا ناجی ملتی گردد و قفل جنبش را بشکند.تمام اراجیفی را که ایشان قطار می کند هیچ چیز جدیدی نیست و همان است که دهه ها امام خمینی ! و پیروان راستینش بلغور می کنند .من نگارنده این سطور به عنوان یک همبند سابق ایشان و کسی که تا تقریبا یک سال پیش با ایشان مراوده و دوستی داشته است همه این اراجیف و تراوشات آن جناب را می فهمم اما از فهم سه سخن حکیمانه ایشان عاجزم :
اول آنکه " همیشه احساس می کردم یکی مثل من بایستی سخن بگوید ".مگر تو که بودی و که هستی؟
دوم : "خود را صدای قتل عام شدگان می دانم" . از کجا و چه مرجعی چنین انحصاری به تو منتقل شده است ؟
سوّم : "من در مبارزه هم بیش از هر چیز به اصول اخلاقی پایبند بودم و هستم".!
به نظر من اگر کسی بتواند ادعای سوّم ایشان را از هستی ساقط کند به مثابه از هستی ساقط کردن کل گزارش و راپورت ایشان به دشمن و مماشاتگران خواهد بود. آیا شما بدینگونه نمی اندیشید ؟آنهم کسی که دیگران را مستمرا به بی اخلاقی متهّم می کند ،برای همه بریدگان و مزدوران و زنده یادان اشک تمساح می ریزد ؛ یک تنه هم شاکی ، هم قاضی و هم مدّعی العموم می گردد. .من پیشتر در یادداشتی ادعای سوم ایشان را به قضاوت خوانندگان واگذار کردم ( 4 ) اما امروز می خواهم یک کمی، فقط یک کمی جلوتر روم.
گزارش 92...مصداقی ...خانم عاطفه اقبال
من همیشه در عجب بودم که چرا مصداقی در این گزارش تاریخیش از خانم عاطفه اقبال به طور ویژه ای یاد می کند و دایه مهربان تر از مادر ایشان شده است ؟ اگر چه میدانستم بخش اعظم آن برای ، هندوانه زیر بغل گذاشتن ، فریفتن، مجیز گفتن و برای یار جمع کردن گوشت جلو توپ است تا فشار حاصله از بازتاب منفی راپورت خود را تقسیم کند ، تا دیگران مجانی بار مکافات ایشان را به دوش بکشند ، تا ادعا کند در این کار خائنانه تنها نیست و کسانی نیز هستند که با او موافقند.
مدتها پیش به نوشته ای از ایرج مصداقی در باره فردی برخورد کردم ولی به علت مشغله ای که داشتم از آن مطلب آنروز به سادگی گذشتم.تا آنکه دو هفته پیش گزارش 92 ایشان را مرور می کردم ، موضوعی تعجّب مرا برانگیخت ! چرا که مصداقی اسم خانم عاطفه اقبال را بیش از آنکه من فکر می کردم تکرار کرده بود.به ناچار مجبور به شمارش شدم ، باورکردنی نبود ، 9 بار( حداقل ) اسم ایشان تکرار شده بود.من که نارفیق خود را می شناختم کنجکاو شدم و نا گاه به یاد گفته دوست خویش از طرفی و اشک تمساح مصداقی در باره ایشان از طرف دیگر افتادم .هیچ تعجّب نکردم چرا که شخصیت او هیچگاه جز این نبوده و بعد از این هم نخواهد بود.به یاد مثل ؛ کچل و ذلفعلی ، کور و چراغعلی و دروغگو و مصداقی افتادم.
ابتدا بخش هایی از دفاعیات و خونخواهی مصداقی در "گزارش 92" خود در باره خانم عاطفه اقبالی را با هم مرور می کنیم:
رعایت اصول اخلاقی:
- وقتی محمّد اقبال یکی از اعضای مجاهدین به تاسی از شما به شکل ناپسند ، با ادبیاتی به شدّت موهن و زشت به موضعگیری علیه خواهرانش " عاطفه " و " عفّت " پرداخت و به ویژه عاطفه را در کنار لاجوردی و حاج داود رحمانی نشاند و وعده محاکمه او را داد ، ضرورت انتشار این نامه را دو چندان احساس کردم . صفحه5
(توضیح نگارنده : لطفا به عبارت دوچندان ، دقت خاص فرمایید ، به عبارت دیگر اگر پیش از نوشتن نامه آقای محمد اقبال به خواهرش عاطفه ، مصداقی 100 درصد قصد داشته این گزارش را بنویسد ، به خاطر ظلمی که بر خانم عاطفه اقبال رفته است ، این مسئله عزم و جزم مصداقی را 100 درصد دیگر افزایش داده است دو برابر یعنی 200 درصد شده است.)
- گویا نامه محمد اقبال هدیه ای هم بوده، به مناسبت سالروز تولد خواهرش عاطفه ...صفحه 5
-...تهمت به زن پاکدامن ( از جنس همان که محمد اقبال به خواهرش " عاطفه " زده است ...این ادبیات سخیف و در عین حال معنی دار چیست که از آن استفاده می کنید ؟ صفحه 15
چنانچه در نامه مشمئز کننده و سراسر جعل و تحریف محمد اقبال علیه خواهرش عاطفه ...صفحه 28
چرا حجم حمله و هجوم علیه خواهران " اقبال " که در وارستگی و ...شان تردیدی نیست ...صفحه 32
...برخورد با عاطفه اقبال و اتهامات زشت و غیر انسانی که به او می زنید یک نمونه آشکار از نقض تعهدات شماست .صفحه 43
...آنقدر دستتان خالی است که احتمالا مجبوریدبه عاطفه اقبال ...و انسانهای شریفی که منتقد شما هستند اشاره کنید.صفحه 50
...آنچه شما در حق عاطفه و عفت اقبال انجام دادید شریرانه بود. صفحه 51
...طبق همین تقسیم بندی در نامه محمد اقبال به خواهرش عاطفه از وی به عنوان بریده خائن نام برده است.
بدون هیچ شرح و توضیحی بخشی از نظریات و دفاعیات آقای مصداقی را از خانم عاطفه اقبال که مصداقی نقش دایۀ مهربان تر از مادر را بازی می کند وسر خود را برای ظلمی که به ایشان رفته است به بتون آرمه می کوبد را آوردم .اکنون نظر واقعی ایرج مصداقی را در رابطه با همین خانم که به روایت مصداقی "انسان شریفی است " می آورم بدان امید که دیگرانی که مصداقی آنان را به گروگان گرفته است هوشیار شوند و اجازه ندهند مصداقی ایشان را بیش از این بازیچه و ملعبه دست خویش سازد و همچنان قضاوت در باره مصداقی و میزان پایبندیش به اخلاق را به خوانندگان وا می گذارم .
عاطفه اقبال از زنی پاکدامن و انسانی شریف تا ... پاچه ورمالیده ، در نگاه ماکیاولیستی مصداقی
...بعضی وقت ها هم دور دست شارلاتان هایی می افتد که بیا و ببین .یکی اش عاطفه اقبال است و دیگری ...هر دو یک سال زندان بودند ...عاطفه اقبال هم از او شارلاتان تر است .شتر مرغ است بگی بار ببر مرغ است و بگی بپر شتر.به موقعش از اون پاچه ورمالیده ها  (5)
تفسیر این جملات ، به عهده شما خواننده گرامی.
خدایا کشورم را از سه بلا محفوظ بدار ؛ دشمن ، خشکسالی و دروغ ( وصیّت نامه کورش )
از قهرمانان و رزمندگان وطن در لیبرتی ، آلبانی ، اوین ، قزلحصار و جای جای ایران و جهان حمایت کنیم.
نیست تردید زمستان گذرد...
سلام بر آزادی پاینده ایران

رضا فلّاحی از زندانیان دهه شصت و از بازماندگان قتل عام سال1367