حسين يعقوبي
مسیر حرکت جریانهای آرمان گرا و انقلابی در طول تاریخ هرگز مسیری هموار و بدون ابتلاء نبوده و بدون استثناء از دل طوفان های مهیب گذشته است. می توان این مسیر را همچون جریان جاری آب آبشاری تصور کرد که از فراز قله ای بالا بلند فرو می ریزد و در مسیر حرکتش سر ایستادن ندارد و هیچ مانعی را به رسمیت نمی شناسد، دل سخره ها را می شکافد و راه باز می کند و می رود و می رود تا به مقصد برسد. وقتی آب در جریان مداوم این حرکت به چشمه سارها می رسد زلال و شفاف می گردد و عاری از ناخالصی. آن بخش از آب اما، که در این سفر پر پیچ و خم توان جاری بودن ندارد و می ایستد، به ناگزیر "همنشین گنداب" می گردد، حتی اگر "بهار" را "همنشین" خود بداند!
شگفتا که این راز "حرکت" در مبارزه عمیقا انقلابی مجاهدین، که شکافندگی بن بستها و تسلیم ناپذیری از بارزترین مشخصه آن است نیز نهفته است.
بدیهی است که مسیر حرکت به همه انقلابیون از جمله به سازمان مجاهدین خلق به همان سان تحمیل می گردد که به جریان جاری آب در کوهسارها. سرشت حرکت انقلابی مجاهدین اما سرشتی است متعارض. بدین معنی که دشواریهای سهمگین این مسیر ایجاب می کند که در این حرکت تنها عناصری توان ماندگاری داشته باشند که اندیشه و ضمیر خود را از هر گونه حسابگریها و "خود"خواهی ها بزدایند. بنابراین به طور اجتناب ناپذیری نیروهای فرومایه، فرصت طلب و نان به نرخ روزخوری که پایشان به هر دلیلی در کشاکش تضادهای اجتماعی به اردوی انقلاب کشانده شده، دیر یا زود ناگزیر از بروز درون مایه پلید ارتجاعی و استعماری خود می گردند. ردپای اینگونه افراد و نیروها را بدون استثنا در هر جنبش انقلابی میتوان دید.
نیروهای پر مدعا و بزدلی که به گواهی تاریخ غالبا در دوران فراز مقاومت و جنبش ها به وفور یافت میشوند، اما در روزهای طوفانی نه تنها در جا میزنند و سراسیمه و شتابان به دنبال سواحل امن میگردند، بلکه به سرعت باد مسیر عوض کرده و به پر و پای انقلابیون جان بر کف می پیچند، از اردوی انقلاب خارج شده و به اردوی ضد انقلاب و دشمن می پيوندند.
در جنبش مقاومت ایران نیزاین گونه عناصر خائن که بعضا نیز به مقتضای شرایط، خود را با رادیکال ترین شکل مبارزه همطراز می کردند، در شرایطی که انقلابی و مجاهد ماندن اما تنها با شاخص فدا و ازخودگذشتگی بی چشمداشت ممکن بوده، ضمن ترک صفوف انقلاب به آلت دستان بی مقدار دیکتاتور خونخوار مبدل گشته و با ماسک روشنفکری در جبهه فرهنگی دشمن و گشتاپوی آخوندی به خدمت گرفته شدند.
این آلت دستان دیکتاتور خونخوار، و یا شاید دستان پنهان او، البته برای گریز از پاسخگویی به مردم و توجیه همسویی شان با دشمن چاره ای جز مخدوش کردن مرزهای خونین انقلاب ندارند. چرا که برق شفافیت مرزبندی خونین مردم و مقاومت با دشمن قهار هر آنکس را که در تعارض با مقاومت است منفور مردم، جامعه و تاریخ می سازد. اینجاست که در منطق این سفلگان سیاسی دیگر "ننگ همنشینی" با شاهسوندی خائن، تیر خلاص زن لاجوردی جلاد نباید هیچگونه قباحتی داشته باشد و "باید حرف او را هم شنید"!
روزگار غریبی است. در شرایطی که در ماههای اخیر رژیم ضد بشری حاکم بر ایران به طور دهشتناکی به ابعاد سرکوب افزوده است و اعدامهای دسته جمعی قربانیان این نظام جهل و جنایت در ملاء عام نفرت عمومی را برانگیخته، و بربریت شنیع اسید پاشی، آتشفشانی از خشم و پتانسیل انقلابی را در دل مردم و بویژه جوانان برای مبارزه ایجاد کرده است؛
و در شرایطی که پیشتازان جان برکف رهایی مردم از دست شمر و یزید زمان در پاسخ به ندای رهبر و فرمانده پاکبازش پرچم سرخ فدای حسینی را در لیبرتی به نشانه جنگ تمام عیار و بی شکاف با رژیم شکنجه و اعدام و اسید پاشی به اهتزاز در می آورند، مأموریت آلت دست جلاد یک چیز بیش نیست:
لاف روشنفکری برای تئوریزه کردن وادادگی و دوری جستن از مقاومت تمام عیار، دقیقا آنچه را که سعید امامی مبتکر آن بود و در دستور کار باند آدمکش او قرار داشت. به آخرین خزعبلات "همنشین گنداب" (محمد جعفری) که آن روی سکه نزدیکی به ارتجاع هار است نگاه کنید:
"نسل فکور امروز به هر دلیل بر خلاف پدران و مادران خویش در مقطع انقلاب بزرگ ضد سلطنتی، گرد مباحثی چون تکامل و شناخت و تضاد و دیالکتیک و مبارزه طبقاتی و...نمیگردد، درست یا غلط، اصلاً با گفتمان سال ۱۳۵۷، مَچ نیست. چرا؟ چون با موضوعات تازهای مثل مدرنیسم، پست مدرنیسم، جهانی شدن، رابطه دین و قدرت،
عقل مدرن، جامعه مدنی، حقوق شهروندی، فردیت (نه خودخواهی و منیّت)، مکتب فرانکفورت، گفتمان دموکراسی... و مقولاتی مانند جدائی دین از دولت روبرو است."
این دست لاف زنیهای روشنفکری این عنصر فرومایه، شعر "به آیندگان پس از ما" ی برتولت برشت، شاعر مقاومت ضد فاشیست آلمان نازی را در وصف بریدگانی از این سنخ در ذهن متبادر میکند:
چه دورانى است، كه در آن سخن گفتن از درختان
بسان جنایت است،
زيرا در بطن چنین کلامی
دم فرو بستن بر جنايتهاى بىشمار نهفته است!
لابد در آن زمان هم خودفروختگانی بودند که برای توجیح بریدگی ازمبارزه و مقاومت ضد فاشیستی، الویتهای مبارزاتی را در "همنشینی با بهار" و سرودن شعر در وصف درختان می دیدند که برتولت برشت اینچنین بر انها شوریده بود.
تردیدی نیست، خائن خودفروخته ای که در چنین وانفسایی برای گریز از پرداخت بهای سنگین مبارزه با پز روشنفكری دست به دامان سقراط می یازد و یا قمپز "گفتمان موضوعاتی تازه ای مثل مدرنیسم، پست مدرنیسم و ... مکتب فرانکفورت" در میکند، دیر یا زود سر از "مکتب آخوندی" در خواهد آورد.
تاریخ در این مورد نمونه های بسیاری برای ارائه دارد. نسل سرکوب شده دهه خونین شصت به خوبی به یاد دارد که در شرایطی که خون پیشتازان جان برکف مجاهد در زندانها و یا در صحنه های رزم با پاسداران ظلمت و تباهی سنگفرش خیابانها را گلگون می کرد، چگونه تئوریسین های بریده از خلق و انقلاب برای توجیه خیانت های خود حتی به انکار هویت ایدئولوژیک خود تن داده و از جایگاه رهبران حزب طراز نوین "اسلام آورده" و به مکتب "امام خمینی" روی آوردند.
تجارب تاریخی به درستی به این واقعیت گواهی می دهند که رژیم های فاشیستی برای در هم شکستن نیروی مقاومت کننده همواره از دو اهرم سرکوب وحشیانه و تخریب و بدنام کردن استفاده می کنند.
به دلیل بی اعتباری چشم گیر و فقدان مشروعیت فاشیزم مذهبی حاکم بر ایران در بین مردم و تنفر عمیق توده ای نسبت به تمامیت نظام ولایت فقیه، دستگاههای امنیتی رژیم به ناچار مأموریت بدنام کردن مجاهدین و قطع ارتباط آنها با ملاء اجتماعی شان را به عهده عناصر خودفروخته و خائنی می گذارند که از سابقه حضور در صفوف مقاومت برخوردار بوده باشند. این امر در دکترین امنیتی رژیم همواره از جایگاه ویژه ای برخوردار بوده و سالیانه بخش عظیمی از بودجه امنیتی رژیم به آن اختصاص داده می شود.
آنچه مسلم است، در صدر الویت های امنیتی ارتجاع خونخوار حاکم بر ایران، بدون هیج اما و اگری، نابودی و انهدام سازمان مجاهدین خلق، بویژه رهبری و تشکیلات آن قرار داشته، دارد و خواهد داشت. بنا بر این در پس هر کمپین و تئوری بافی خائنانه با ماسك روشنفکرانه، با هدف تضعیف و بد نام کردن مقاومت و بویژه تشکیلات و رهبری مجاهدین، بدون ذره ای تردید یک پروژه هدایت شده امنیتی و دستان شیطانی دستگاه امنیتی رژیم پلید آخوندی نهفته است.
آذر ١٣٩٣
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر