بسیار شنیده ایم و خوانده ایم که فلان فرد که ظاهرا انسان عاقلی
نیز بوده است و سابقه مشکلات
روانی هم نداشته به ناگاه ، ادعاهای عجیب و غریبی نموده
که همگان را انگشت به دهان کرده است .
مثلا چنین افرادی در کشور های مسیحی ، ادعای تولّد دوباره مسیح
(1) و حلول روح وی در کالبد خود و به همین شکل در کشور های اسلامی ، ادعای پیامبری
( 2 )، مهدی موعود و ادعاهای مشابه آن دارند.
اینکه چگونه چنین موجوداتی و در چه فرایندی به آن نقطه می رسند
موضوعی است که محققان روانکاو سالها عمر خود را بر آن گذاشته اند و همچنان موضوعی بکر
است .ولی آنچه که ظاهرا در همه این موجودات مشترک می نماید خود شیفتگی، خود محوری و
بلند پروازی های جاه طلبانه فرا توانی است ، چنانکه فرد در رویا و دنیای خود ساخته
( دنیای مجازی) غرق می شود و در توالی آن و با افزایش تصاعدی فاصله دو جهان حقیقی و
مجازی و استحاله شدن در این دنیای خودساخته و نوظهور دگر نه از تاک نشان ماند و نه
از تاک نشان .
فروید به رویا ها که سرمنشا این پرت افتادگی هاست به چشم آرزوهای
برنیامده و محقق نشده ای که فرد آرزو دارد در آینده اتفاق بیفتد می نگرد و رویا ها
را صحنه ستیزه و کشمکش امیال می انگارد.رویاهایی که اگر با آن برخورد منطقی گردد سر
از اختراعات بکر و جهان افروز بر آورد و جز آن به جنون و دیوانگی می انجامد.
در این یادداشت مدّعی ما پدیده ای است متفاوت که بر خلاف پیامبران
کهن نه در چهل روز بلکه در 8 روز عروج می کند ، کون و مکان را به تنهایی در می نوردد
، هفت شهر عشق را با سیر و سلوک خاص خود زیارت می کندو هفت خوان رستم را در پلک زدنی
. با ماشین زمان سری به گذشته و تاریخ می زند با مارکس و لنین و مائو همنشین میگردد
و اموزه هایی تاریخی به بلندای یک قرن را برای رهایی و نجات بشریت به ارمغان می آورد
تا آن گل حقیقت را سرمه نماییم و بر چشم کشیم ، بلکه چشمانمان
روشن گردد و راه را از چاه تمیز دهیم . آری تمام اینها فقط در 8 روز!پیامبر نوظهوری
که پای در خاک و سر بر آُسمان و سا تا لایت هایی با سیمبول ریت هاو زوایای مختلف می
ساید ، براستی در برابر این همه فروتنی و خضوع و خشوع ، دانش ، مسئولیت و شهامت چنین
موجودی باید که به خاک افتاد و بر او سجده نمود.آیا این همان پیامبر موعود و گمشدۀ قرن بیست و یکم نیست ؟آیا ظهور ایشان افق جدیدی را در برابر
این بشریت گم گشته نمی گشاید ؟ آه اگر او طلوع کند!
برای رفع این سرگیجه و تحیّر مجبور به فرود می شویم ، چند لحظه
ای از عرش به فرش می آییم تا بر شگفتی های خود از کشف چنین پدیده ای نادر غالب شویم
تا قالب تهی نکنیم. برای شناخت این خورشید ناشناخته کمی بیشتر از 8 روز به پیش برمیگردیم.
از دوران اسیر شدن ایشان تا سفر خروجشان از زندان( فعلا ) چیزی
نمی گویم، چرا که ایشان به قدر کفایت و تا جایی که ریا نشود از قهرمانی های بی منت
خویش بی دریغ قلم فرسایی کرده اند.و اما بعد : برای دریافت ، درک و شناخت از این همه
نبوغ لاجرم مجبور به گریزی به گذشته می باشیم تا با وابینی دور کند این فیلم به زوای
ناشناخته این دگردیسی اشراف پیدا کنیم.
ایشان پس از خروج از ایران و مستقر شدن در ینگه دنیا به همکاری
غیر تشکیلاتی با مجاهدین به عنوان یک هوادار ساده می پردازد . البته لازم به گفتن است
آن دسته از زندانیانی که به واقع انگیزه مبارزاتی در آنها قوی بود و حاضر بودند حداکثر
بها برای مبارزه را بپردازند ،خودشان را به این فعالیت های پشت جبهه ای دلمشغول نمی
کردند و سراسیمه با به آب و آتش زدن و پذیرش هزاران خطر خود را به قلب پایگاه های مجاهدین
در دل خاک عراق ( جبهه ) می رساندند . در این مسیر سخت و پر مخاطره حد اقل ده ها نفر
از آن دلاوران جان خود را قبل از رسیدن به مقصد از دست دادند.
راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست .
.آنجا جز آنکه جان
بسپارند چاره نیست.
پس از چندی با توجه به انرژی گیری های ایشان به واسطه ویژگی
های خود بزرگ بینی و کیش شخصیّت( همان دلایلی که امروز ایشان را به جایی رسانده است
که با وقاحت می گوید : "خود را صدای قتل عام شدگان می دانم " و در همان حال
با خون آن قتل عام شدگان برای خویش دکّان دو نبش باز می کند) مسئولین دفتر مجاهدین
عطایش را به لقایش می بخشند و به او می فهمانند که نیازی به وی ندارند.از
اینجاست که آرام آرام اولین زمزمه های مخالف خوانی در ایشان نزج می گیرد . پس از روی کار آمدن دولت خاتمی ، غرب برای دلجویی از
وی( خاتمی ) ودر سودای بستن قرار داد های میلیاردی نفتی که آب از لب و لوچه هر دیپلماتی
جاری می سازد، برای تضمین چک و پرداخت بیعانه معامله در یک کُر هماهنگ ، تنها اپوزسیون
مسلّح و سازش ناپذیر رژیم آخوندی را در لیست تروریستی قرار می دهندتا حداقل برای چند
سالی از شرّ مزاحمت هایش آسوده گردند تا با خیالی آسوده بتوانند کیسه ها که نه ، بانک
ها و خزانه های خود را تا آنجا که ممکن است از اموالی که متعلق به مردم فقیر شدۀ ایران است پُر نمایند. به قول قدیمی ها : کدخدا رو ببین و ده
رو بچاپ
پس از این موضعگیری غرب است که شیخ ما در صفحه شطرنج خود و آنچه
برای خود ساخته بود کیش و مات می شود .پس با این معادلات جدید باید به فکر چاره دیگری
بود و اینکه ، در، باید که بر پاشنه ای دیگر بچرخدو کشتیبان را سیاستی دگر و در موافقت
با باد باید.
با محاسبه خود و آنکه دیگر مجاهدین برگ برنده ای برای پیروزی
بر رژیم در دست ندارند و آدم سیّاس و عاقل روی اسب بازنده شرط نمی بندد ، آهسته آهسته
از مجاهدین بیشتر فاصله می گیرد وخود را در حلقه دوستان جدیدی می یابد .آنانی
که مخرج مشترک همه آنها ضدّیت کور و هیستریک با مجاهدین است و فرقی هم ندارد از نوع
منتهای علیه چپ تا منتها الیه راست آنان.کسانی که معتقدند اگر امروز در فضای سیاسی
ایران با میکروسکوپ هم قابل دیدن نیستند و به جای تکثیر ، به توالی انشعاب کرده اند
تا به اتم رسیده اند، نه از اشتباهات و عقب نشینی های خود ، بلکه به واسطه شیطنت ها
و از خر شیطان پایین نیامدن مجاهدین است . پس یگانه راه خلاصی از این وضع موجود له
کردن و نابودی این مقاومت و رهبری آنست .
با حمله نیرو های متحّد به عراق ، سرنگونی صدام حسین و بمباران
مقر های مجاهدین توسط آنان ، شیخ ما به علم الیقین میرسد و تصمیم می گیرد دو کان دو
نبش خود را باز کند . شروع به نوشتن کتاب های خاطرات زندان می کند تا مگر از طریق حافظه
خوبش و اطلاعاتی که به شکل مستقیم و غیر مستقیم از این و آن زندانی بدست اورده است
به کار و کسب خود رونقی دهد .
من آنم که رستم بود پهلوان
در نوشتن این خاطرات ایشان نهایت تلاش خود را به کار می گیرد
که کتاب را چنان بنگارد که تمام آرزوها و رویاهای خویش را در ایام کودکی و گذشته جامه
عمل بپوشاند تا برستیزه و کشمکش درونی وجدانش فائق آید و ضمنا تقاص خود را از کسانی
که باعث زندانی شدنش و عقب افتادنش از گردونه زندگی شده اند بگیرد.
پس تصمیم می گیرد این بار تاریخچه زندان را چنان که دوست دارد
و خود می پسندد بنگارد . با در دست داشتن گنجینه ای ذی قیمت از خاطرات زندانیان شاه
و شیخ طرحی نو در می اندازد تا در عین برجسته نمودن شجاعت و فداکاری بی بدیلش قلم عفو
بر تمام خطاهاو گناهان خویش بکشد و افکار گذشته خود را با اصول و موازین امروزین مورد
پسند در جهان غرب و چشمان خریداران بازار ، سازگار و به روز نماید.
ابتدا طرح خام اکشن داستان را چنانکه که بشود برای آینده اش
و در این بازار مکّاره خریداری یافت ، طرحریزی می کند .
قانون طلایی:سمت و سوی داستان باید به شکلی باشد که بهره این
داستان به جیب مجاهدین و رهبری آن که کارگردانان واقعی این اسطوره و حماسه هابوده اند
ریخته نگردد ! هرگز! بلکه همچون فیلم های اکشن غربی ، این قهرمان است که خود را به
آب و آتش میزند ، نفس تماشاگر را در سر دوراهی ها در سینه حبس می نماید ، دایما در
معرض خطر و کشته شدن قرار دارد! به انفرادی ، به قیامت ، به بازجویی ، شکنجه ...انداخته
می شود ، با این وجود لحظه ای خم به ابرو نمی آورد! در همه جا چون مرد نامرئی حاضر
است و ناظر ، او دیگران را میبیند ولی دشمن کور است ! یک تیر او جمعی را نابود می سازد
ولی حتی یکی از گلوله های جمع دشمن بر بدن او کارگر نیست .هر آنجا که قافیه تنگ می
آید امدادهای غیبی در خدمت اویند !حتی خواب و رویایش در کسری از ثانیه به واقعیت می
پیوندد و در پایان داستان اوست که از تمام خطرات با درایت و دلیری جان سالم به در می
برد و تنهااوست قهرمان پیروز که رنجهایش و دلیری هایش به بار نشسته ، همه برای او از
صمیم قلب هورا می کشند و او را می ستایند ! چه لحظه باشکوه و فراموش ناشدنی!
طبیعتا با این مهندسی خاطرات ، بخش اعظم واقعیات زندان باید
که فدای بازخوانی وی و در تطابق با امیال ایشان باشد. در چنین مختصاتی مجاهدین و رهبری
آن که ایشان را مورد لطف قرار نداده اند باید تاوان پس بدهند و بفهمند که جواب ، های
، هوی است. از اینجاست که خشت کج تا ثریّا بالا می رود و آنچه نباید بشود در سکوت رفیق
بازی های ما زندانیان سیاسی دوست ، همبند و همزندان ایشان اتفّاق می افتد.سکوتی که
سرانجام به قیمت گزاف ریختن خون هایی در اشرف و لیبرتی و نیزگروگانگیری می گردد.
ان شغالی رفت اندر خُم رنگ
اندر آن خُم کرد یک ساعت درنگ
پس بر آمد پوستش رنگین شده
که منم طاووس علّیین شده !
با نوشتن کتاب هایش ، احساس اعتماد به نفسش چند درجه فارنهایت
بالا می رود و با چند مصاحبه تلویزیونی به آرامی خود را در حال خلسه و پرواز حس می
کند .برای دست گرمی واعلام آنکه بالاخره سیب زمینی هم قاطی میوه ها شده،هنوز چند قدم
دیگر باقی است .
طغاری بشکند ماستی بریزد
جهان گردد به کام کاسه لیسان
با انتخابات سال 88 و انچه که پیش آمده بود ، همه تلاش خود را
می نماید تا از آب گل آلود ماهی ها که نه ، فیلها بگیرد.برای گرم شدن و ابراز وجود
در آن آشفته بازار تصمیم می گیرد چند نامه سرگشاده بنویسد، تا طبع ( مظنّۀ ) بازار را تست کند .سنگ مفت ، گنجشک مفت .نتیجه نامه های سرگشاده
تماما بُرد – بُرد است و کوچکترین باختی هم ندارد .مثلا اگر آقای نوریزاد، خانم شیرین
عبادی وآقای میر حسین موسوی احیانا جواب ایشان رامی دادند ، یک پیروزی تاریخی برای
ایشان محسوب می شد که آنها ایشان را قابل جواب دانسته اند و اگر جواب هم ندادند برای
آرشیو فعالیت های ایشان تجربه ای و مشقی در سرگشاده نویسی می بود.
ایشان به خوبی می داند که رسانه های غربی ، دایما به آدم هایی
(ادمک ها و محصولات ) جدیدی برای پر کردن برنامه هایشان نیاز دارند، کار خوب و آبرو
داری است ، خیلی زود به القاب دهان پرکنی مفتخر می شوی که در عمرت خوابش را هم نمی
دیدی .درست همانگونه به فرهنگ ما ایرانی ها که آمپول زن را دکتر می نامیم و ...
.باخود لابد فکر
می کند که مگر من از فسیل هایی چون امیر احمدی کمترم و یا ازلابی های رژیم آخوندی چون
تریتا و روزبه پارسی ها که اتفاقا از شهر محل اقامتم ( سوئد ) وارد بازیهای سیاسی شده
اند و کلّی معروفیت و وجاهت سیاسی کسب نموده اند و با کمتر از نماینده سنا و دولتمردان
پالوده نمی خورند چه کم دارم؟ .حیف همچو منی نیست که ده سال از عمرم را در زندان گذرانده
ام و چهار جلد کتاب خاطرات زندان و چند دوجین مصاحبه مکتوب و دیداری دارم که آنها از
داشتن برخی چنین سوابق مشعشعی محرومند ! تازه از جد و آباد و غیره هم که همه فاضل بودند(فرقی
نمی کند از ساواکی تا چریک فدایی... ) بگذریم.
انصافا به نطر من این را درست می گفت .در این زمانه ای که بسیارند
کسان که به واسطه جنایات بی دریغ خود در جمهوری اسلامی ، کسانی که دستشان تا مرفق در
خون هموطنان ماست و تشت خدمت های شان به امام راحلشان و خیانت ، سرکوب و وطن فروشی
هایشان از بام به پایین فتاده است ، آنانی که در پرونده قطورخدمتشان! جز سرکوب ، بازجویی
، قتل و کشتار و ویرانی چیز دیگری ندارند ! طرفه آنکه چگونه به محض ورود به قلمرو شیطان
بزرگ دیروز و متحدانش کرسی های بهترین مؤسسات تحقیقی – آکادمیک و جز آن برایشان از
طرف کشور میزبان رزرو و اجاره شده است ! جلّ الخالق ! و یا دکتر ، مهندس هایی که پس
از مهاجرت از ام القرای اسلامی به شهر فرنگ ، صبح به صبح ،فرکانس و سیمبول ریت آنتن
ها و جهت بادبانهای خود را با قبله های دموکراسی تیون می کنند و طوطی وار به باز پخش
تحلیل های سطحی و جهت دار آن رسانه ها که در راستای منافع ملّی دولت های مطبوع خود
هستند اقدام می کنند .همانهایی که با بیگانه همصدا گشته اند وبا پاشیدن خاک در چشم
حقیقت به منافع ملی خود خیانت می کنند تا به القابی نا چسب چون تحلیلگر سیاسی ، جامعه
شناس ، کنشگر ، کارشناس ، حقوقدان ، روزنامه نگار ،اقتصاد دان ، فعّال سیاسی ، پژوهشگر
مهمان و چند دوجین القاب دهان پر کن دیگر که خود کتابی می شود مفتخرشان کنند .شریکان
دزد و رفیقان قافله.
به هر ترفندی خود را در محافل و مجامع سیاسی- حقوق بشری مختلف
نخود آش می کند که از قافله عقب نماند. در حجره این فعّال سیاسی همه جور خرت و پرتی
و برای هر سلیقه ای موجود است؛ از یک قوطی کبریت بی خطر تا توپ و تانک . با چند مصاحبه
دیگر طرّاحی شده خود را در حال انفجار می بیند.تا تنور داغ است باید چسباند !باید کاری
کرد کارستان ، آنهم در کاری که فقط به 8 روز نیاز باشد.
من نه من و نه من منم ...این سرم و این بدنم ...این عضلات گردنم
با افزایش فشار های حکومت آخوندی و تحرکات خانواده های قلابی
مجاهدین اشرفی ( که شعارشان خطاب به اقوامشان آن بود که تا آخرین نفرتان را قطعه قطعه
می کنیم ! ) در اطراف شهر شرف ، دو سرکوب و قتل عام خونین مجاهدین بدست دولت آمریکایی
– ایرانی عراق آنهم در حضور اتّفاقی وزیر دفاع آمریکا! ، سکوت معنی دار غرب دموکراسی
مدار و نماینده ویژه سازمان ملل در امور عراق ( کوبلر ) که به شکلی کاملا تصادفی همسر
سفیر آلمان در عراق است (آنقدر آش شور است که وزیر اطلاعات وقت ملّایان در ملاء عام
اظهار می دارد که سازمان ملل هم خواستار نابودی اعضای مجاهدین هستند) و ادعاهای طوطی
شیرین سخن و قلوی ایرانی جناب کوپلر عبدالکریم لاهیجی ( 3 ) که یادشان می رود شغل شریفشان
باید حمایت از پناهندگان و اسرا باشد! نه تیز کردن شمشیر دیکتاتوران!
این اخبار مصداقی را در محاسبه زمان حمله خود به مجاهدین و نوشتن
نامه سرگشاده دیگری وسوسه می کنند.او که تا به حال جرات و شهامت تاختن به مجاهدین را
نداشته و سیاست یکی به میخ یکی به نعل را دنبال می کرده ،در زیر آفند و اتشبار همه
جانبه نیروهای خمینی و متحدین و درپناه تانکها ، نفر بر ها ، هاموی های عراقی و در
غبار دود باروت و سر و صدای گوش خراش موشکها ، خمپاره ها ،و در پرتو منوّرهای دشمن
موقعیت را مناسب یافته و جرات می یابد که وجب وجب جا پای خود را باز کند ، پا بر جنازه
های خونین مجاهدین نهاده و کارزار زبونانه و خائنانه خود را با رمز "اماما ! منافقین
از کفّار بدترند " و با نوشتن یک نامه سرگشاده دیگر آغاز میکند. امّا این نامه
سرگشاده قرار نیست چون نامه های سرگشاده دیگر خاک خورد به در کوزه گذاشته شود و به
تاریخ سپرده شود .این نامه سر گشاده برخلاف پیشینیانش ، پایان نیست بلکه آغاز است ،
آغاز یک جنگ خونین .کارکشتگانی آرام آرام پیاده نظام سیاسی خود را وارد کارزار می کنند
. مصداقی را مجهز به اطلاعات سوخته شده و ملّاریزه شده ای می کنند تا همان عربده های
مستانه این دفعه از حلقوم فرد دیگری جز رژِیم و مماشاتگران ، کسی که سابقه ای از زندانی
بودن را هم یدک می کشد طنین افکن شود.
قطعا پارامتر های دیگری هم در این چرخش و دگردیسی دخیل بوده
اند و نقش انجمن های نجات و بریده مزدوران دیروزدر ترغیب و تشویق و تهییج و به اصطلاح
هُل دادن او به این چاه خیانت بی تاثیر نبوده است.
در این نقطه است که او عروج می نماید تا ناجی ملتی گردد و قفل
جنبش را بشکند.تمام اراجیفی را که ایشان قطار می کند هیچ چیز جدیدی نیست و همان است
که دهه ها امام خمینی ! و پیروان راستینش بلغور می کنند .من نگارنده این سطور به عنوان
یک همبند سابق ایشان و کسی که تا تقریبا یک سال پیش با ایشان مراوده و دوستی داشته
است همه این اراجیف و تراوشات آن جناب را می فهمم اما از فهم سه سخن حکیمانه ایشان
عاجزم :
اول آنکه " همیشه احساس می کردم یکی مثل من بایستی سخن
بگوید ".مگر تو که بودی و که هستی؟
دوم : "خود را صدای قتل عام شدگان می دانم" . از کجا
و چه مرجعی چنین انحصاری به تو منتقل شده است ؟
سوّم : "من در مبارزه هم بیش از هر چیز به اصول اخلاقی
پایبند بودم و هستم".!
به نظر من اگر کسی بتواند ادعای سوّم ایشان را از هستی ساقط
کند به مثابه از هستی ساقط کردن کل گزارش و راپورت ایشان به دشمن و مماشاتگران خواهد
بود. آیا شما بدینگونه نمی اندیشید ؟آنهم کسی که دیگران را مستمرا به بی اخلاقی متهّم
می کند ،برای همه بریدگان و مزدوران و زنده یادان اشک تمساح می ریزد ؛ یک تنه هم شاکی
، هم قاضی و هم مدّعی العموم می گردد. .من پیشتر در یادداشتی ادعای سوم ایشان را به
قضاوت خوانندگان واگذار کردم ( 4 ) اما امروز می خواهم یک کمی، فقط یک کمی جلوتر روم.
گزارش 92...مصداقی ...خانم عاطفه اقبال
من همیشه در عجب بودم که چرا مصداقی در این گزارش تاریخیش از
خانم عاطفه اقبال به طور ویژه ای یاد می کند و دایه مهربان تر از مادر ایشان شده است
؟ اگر چه میدانستم بخش اعظم آن برای ، هندوانه زیر بغل گذاشتن ، فریفتن، مجیز گفتن
و برای یار جمع کردن گوشت جلو توپ است تا فشار حاصله از بازتاب منفی راپورت خود را
تقسیم کند ، تا دیگران مجانی بار مکافات ایشان را به دوش بکشند ، تا ادعا کند در این
کار خائنانه تنها نیست و کسانی نیز هستند که با او موافقند.
مدتها پیش به نوشته ای از ایرج مصداقی در باره فردی برخورد کردم
ولی به علت مشغله ای که داشتم از آن مطلب آنروز به سادگی گذشتم.تا آنکه دو هفته پیش
گزارش 92 ایشان را مرور می کردم ، موضوعی تعجّب مرا برانگیخت ! چرا که مصداقی اسم خانم
عاطفه اقبال را بیش از آنکه من فکر می کردم تکرار کرده بود.به ناچار مجبور به شمارش
شدم ، باورکردنی نبود ، 9 بار( حداقل ) اسم ایشان تکرار شده بود.من که نارفیق خود را
می شناختم کنجکاو شدم و نا گاه به یاد گفته دوست خویش از طرفی و اشک تمساح مصداقی در
باره ایشان از طرف دیگر افتادم .هیچ تعجّب نکردم چرا که شخصیت او هیچگاه جز این نبوده
و بعد از این هم نخواهد بود.به یاد مثل ؛ کچل و ذلفعلی ، کور و چراغعلی و دروغگو و
مصداقی افتادم.
ابتدا بخش هایی از دفاعیات و خونخواهی مصداقی در "گزارش
92" خود در باره خانم عاطفه اقبالی را با هم مرور می کنیم:
رعایت اصول اخلاقی:
- وقتی محمّد اقبال
یکی از اعضای مجاهدین به تاسی از شما به شکل ناپسند ، با ادبیاتی به شدّت موهن و زشت
به موضعگیری علیه خواهرانش " عاطفه " و " عفّت " پرداخت و به ویژه
عاطفه را در کنار لاجوردی و حاج داود رحمانی نشاند و وعده محاکمه او را داد ، ضرورت
انتشار این نامه را دو چندان احساس کردم . صفحه5
(توضیح نگارنده
: لطفا به عبارت دوچندان ، دقت خاص فرمایید ، به عبارت دیگر اگر پیش از نوشتن نامه
آقای محمد اقبال به خواهرش عاطفه ، مصداقی 100 درصد قصد داشته این گزارش را بنویسد
، به خاطر ظلمی که بر خانم عاطفه اقبال رفته است ، این مسئله عزم و جزم مصداقی را
100 درصد دیگر افزایش داده است دو برابر یعنی 200 درصد شده است.)
- گویا نامه محمد
اقبال هدیه ای هم بوده، به مناسبت سالروز تولد خواهرش عاطفه ...صفحه 5
-...تهمت به زن پاکدامن
( از جنس همان که محمد اقبال به خواهرش " عاطفه " زده است ...این ادبیات
سخیف و در عین حال معنی دار چیست که از آن استفاده می کنید ؟ صفحه 15
چنانچه در نامه مشمئز کننده و سراسر جعل و تحریف محمد اقبال
علیه خواهرش عاطفه ...صفحه 28
چرا حجم حمله و هجوم علیه خواهران " اقبال " که در
وارستگی و ...شان تردیدی نیست ...صفحه 32
...برخورد با عاطفه
اقبال و اتهامات زشت و غیر انسانی که به او می زنید یک نمونه آشکار از نقض تعهدات شماست
.صفحه 43
...آنقدر دستتان خالی
است که احتمالا مجبوریدبه عاطفه اقبال ...و انسانهای شریفی که منتقد شما هستند اشاره
کنید.صفحه 50
...آنچه شما در حق
عاطفه و عفت اقبال انجام دادید شریرانه بود. صفحه 51
...طبق همین تقسیم
بندی در نامه محمد اقبال به خواهرش عاطفه از وی به عنوان بریده خائن نام برده است.
بدون هیچ شرح و توضیحی بخشی از نظریات و دفاعیات آقای مصداقی
را از خانم عاطفه اقبال که مصداقی نقش دایۀ مهربان
تر از مادر را بازی می کند وسر خود را برای ظلمی که به ایشان رفته است به بتون آرمه
می کوبد را آوردم .اکنون نظر واقعی ایرج مصداقی را در رابطه با همین خانم که به روایت
مصداقی "انسان شریفی است " می آورم بدان امید که دیگرانی که مصداقی آنان
را به گروگان گرفته است هوشیار شوند و اجازه ندهند مصداقی ایشان را بیش از این بازیچه
و ملعبه دست خویش سازد و همچنان قضاوت در باره مصداقی و میزان پایبندیش به اخلاق را
به خوانندگان وا می گذارم .
عاطفه اقبال از زنی پاکدامن و انسانی شریف تا ... پاچه ورمالیده
، در نگاه ماکیاولیستی مصداقی
...بعضی وقت
ها هم دور دست شارلاتان هایی می افتد که بیا و ببین .یکی اش عاطفه اقبال است و دیگری
...هر دو یک سال زندان بودند ...عاطفه اقبال هم از او شارلاتان تر است .شتر مرغ است
بگی بار ببر مرغ است و بگی بپر شتر.به موقعش از اون پاچه ورمالیده ها (5)
تفسیر این جملات ، به عهده شما خواننده گرامی.
خدایا کشورم را از سه بلا محفوظ بدار ؛ دشمن ، خشکسالی و دروغ
( وصیّت نامه کورش )
از قهرمانان و رزمندگان وطن در لیبرتی ، آلبانی ، اوین ، قزلحصار
و جای جای ایران و جهان حمایت کنیم.
نیست تردید زمستان گذرد...
سلام بر آزادی پاینده ایران
رضا فلّاحی از زندانیان دهه شصت و از بازماندگان قتل عام سال1367
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر