یکشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۹

ایرج مصداقی؛ همچنان مومن‌به آیین توابیت

ایرج مصداقی شناگر خوبی است. آنچنان که در سال ۶۷ در استخر پشت تصویر مصاحبه لاجوردی برای نشان دادن اوضاع
مثلا آرام زندان‌ها پس از کشتار ۶۷ “کرال سینه” می‌رفت و امروز هم در آبی که جمهوری اسلامی برای تخریب شخصی افراد ریخته است، به همان سبک شنا می‌کند. او نویسنده خوبی است، آنچنان که سال‌ها کسی نتوانست حتی حدس بزند تصویری که او از خودش در کتاب خاطرات زندانش در مقطع‌های خاص زندان ارائه می‌دهد به شدت دستکاری و روتوش شده است. هرچند به مرور با شناخت واقعی‌تر از فرایند رفتاری او و روشن‌تر شدن برخی حقایق دیگر، خیلی بهتر می‌توان متوجه شد که در مورد بعضی از مسائل زندان تا چه اندازه فریبکاری و تحریف کرده است. مواردی همچون روزهای اول دستگیری اش و دادن اطلاعات و رفتن چند باره با پاسداران برای شناسایی و شکار فعالان سازمان مجاهدین و یا اینکه چرا لاجوردی اول بار او را بالای سر جنازه موسی خیابانی می‌برد و یا در جریان «قیامت» حاج داوود رحمانی در سال ۶۲ چه معامله پنهانی می‌کند که به بند عمومی برمی‌گردد در حالیکه بیشتر بچه‌های همبندش تا ماه‌ها در تابوت می‌مانند ( او در کتابش بدون ذکر تاریخ خروج از قیامت وارد بند عمومی می‌شود. مصداقی چرا مدت زمان ماندن در قیامت را بیان نمی کند درحالیکه تاریخ دقیق و جزییات همه چیز را می‌گوید چرا به خود که می‌رسد کلی گویی می‌کند.) و یا در جریان قتل عام ۶۷ که با زرنگی نجات خودش را به حساب هوشیاری و زیرکی اش می گذارد، گویا آنها که مرگ را انتخاب کردند ساده اندیش و یا احساساتی بوده اند.
مصداقی مفتش ماهری است آنچنان که از بازجویانش یاد گرفته چگونه با آسمان ریسمان بافتن افراد را تخریب کند. مصداقی اخیرا به سبک و سیاق اخبار ۲۰:۳۰ جمهوری اسلامی، عکسی از من را منتشر کرده که من هیچ‌وقت این عکس را به صورت عمومی در صفحه‌ام نگذاشته ام و با ورود به حریم شخصی و تمسخر این عکس، اتهامات خود را به صورت ردیفی علیه من صادر و بر حسب عادتی که سال‌هاست از زندان اوین به آن خو کرده، شروع به تخریب شخصیتی من می‌کند. او در اول مطلب اتهامی‌اش می‌نویسد:
مینو همیلی نوچه و حقوق‌بگیر شادی امین و شادی صدر و عضو سازمان ضد جاسوسی تک نفره «تندر» که کارش پاپوش‌دوزی برای پناهجویان و زندانیان سیاسی سابق بوده،‌ این بار به خدمت فرقه پلید رجوی درآمده است. ”
با همین یک پاراگراف باید به ادبیات جمهوری اسلامی زده و بازجوگونه مصداقی پی برد. من در هیچ زمانی عضو سازمان‌هایی که تحت مدیریت شادی امین و شادی صدر بودند نبودم تا از آن‌ها حقوق دریافت کنم. سازمان تندر تک نفره نیست و به علاوه کارنامه سیاسی من به عنوان عضو سابق کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری-حکمتیست و عضو سابق حزب کمونیست کارگری-حکمتیست- خط رسمی، مشخص است و سابقه عضویت در سازمان مجاهدین را هم ندارم. اگر بازجوی جمهوری اسلامی هم این اتهام را به من بزند، به همین سبک و کوتاه پاسخ خواهم داد.
اما مصداقی در یادداشتش به این قناعت نمی‌کند. او می‌تواند با یک جستجوی ساده در اینترنت به همین پاسخ‌های من برسد. او برای به کرسی نشاندن ادعای خود به تمسخر عکس خصوصی من می‌پردازد. کاری که بازجوهای مرد در بازجویی با پایین کشاندن ناگهانی چادر و روسری ما زندانیان زن انجام می‌دادند. راستش بر مصداقی، که استاد شناگرش لاجوردی بوده حرجی نیست. او به اتهام زدن و تخریب کردن عادت کرده، حتی اگر پای جانش وسط نباشد. همانند گربه‌ای که حتی اگر خاک را با فضولاتش کثیف نکند، باز بر حسب عادت پاهایش را به عقب تکان می‌دهد و به آنجا خاک می‌پاشد. اما قطعا به پامنبرنشینان مصداقی که این اتهامات سرتاپا کذب را با لایک زدن‌شان تایید کردند، حرجی هست.
تمام جرم من این است که از زهره شفایی همبندی سابقم که پدر، مادر، خواهر و دو برادرش که در ارتباط باسازمان مجاهدین خلق ایران، اعدام و جانباخته اند و خودم شاهد مقاومت‌هایش بودم دفاع کردم. حالا آقای مصداقی به چه دلیل خوشش نیامده شاید پای داستانی شبیه به فاطمه کزازی در میان باشد و مصداقی به شیوه خودش لو دادن و دست داشتن در اعدام این زندانی را انکار می‌کند. به هر حال قضاوت را بر عهده خوانندگان خواهم گذاشت.

مینو همیلی

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۹

نصرالله مرندی: خشم و جنون یک خودفروخته مفلوک(ایرج مصداقی)


  • ˜برای بستن گریزگاههای دژخیم (حمید نوری)سازمان و هواداران هر کاری توانستند کردند و باز هم خواهند کرد. شماری شهادت دادند و شمار بیشتری آماده شهادت دادن هستند تا رژیم نتواند او را فراری بدهد
  • اهمیت فوق العاده انتشارحرفهای رازینی در این است که دست رژیم و قدم بعدی آن را پیشاپیش رو کرده و راه فراری دادن را می بندد
  • ˜محتویات پرونده با توجه به شهادتها و مدارک و اسامی زندانیان و شکنجه شدگان که از سوی مجاهدین و هوادارانشان ارائه شده، به اندازه کافی متقن و قوی است. آنقدر که کسی نمیتواند شکنجه ها و خونهای مجاهدین سر موضع را به حساب ضد مجاهدین و توابان تشنه به خون واریز کند
  • ˜وقتی مصداقی با اصرار نزد ما به آتن آمد. من تمامی هزینه انتقال به سوئد را که مبلغ کمی هم نبود یک جا به مصداقی دادم. یعنی همه هزینه راهی را که باید به قاچاقچی می دادم به او دادم
  • ˜در ۵-۶ ماهی که من در خانه مصداقی بودم تمامی هزینه ها و کرایه خانه را به او میپرداختم. او بابت استقرار ما در هال خانه اش، ماهی سه هزار کرون از ما میگرفت در حالیکه اجاره خانه او را دولت میداد. در آن زمان اجاره یک خانه تک اطاقه بیشتر از ۲۵۰۰کرون نمیشد
... سابقه امر در سوئد برملا و به ثبت داده شده است. مخصوصاً آنجا که مقیسه‌ای موضوع خلبان ایرانی و زن مطلقه و اطلاع کامل دادگاه و اطلاعات و پلیس سوئد را از رفت و آمدهای قبلی حمید نوری به این کشور میگوید. همان چیزهایی که ایرج مصداقی مطلقاً نمیخواهد واردش بشود و به عکس میخواهد موضوع را یک چیز تر و تازه ای جلوه بدهد که گویا مصداقی آنهم از موضع اپوزیسیون رژیم کاشف آن بوده و برای رژیم و همچنین برای دادگاه و اطلاعات و پلیس سوئد نامکشوف بوده است!
خشم و جنون یک خودفروخته مفلوک(ایرج مصداقی)
هرکس که سر و کارش با زندانهای خمینی افتاده باشد، تجربه کرده و میداند که چگونه وقتی بازجویان و شکنجه گران با زبان بازی و وعده و وعید به زندانی کارشان پیش نمی رفت و تیرشان به سنگ میخورد و با شلاق و داغ و درفش هم نمی‌توانستند اراده و مقاومت زندانی را در هم بشکنند، آمیزه ای از خشم و یأس واستیصال بر آنها مستولی میشد و تلاش میکردند این حالت را با فحاشی و لمپنیزم آخوندی و پاسداری رفع و رجوع کنند. من شخصا این را بارها از نزدیک در برخورد شکنجه گران و بازجویان با مجاهدینی که براستی جانشان را در برابر دشمن کف دستشان گرفته بودند دیده و تجربه کرده ام. من ۱۰ سال در زندان رژیم خمینی بودم، با آن سربداران زندگی کرده ام و نمونه های بسیار و بیشمار به یاد دارم.
یک نمونه از آنها، مجاهد شهید جلال لایقی بود. در گوهردشت قبل از قتل عام ۶۷ زمانی که ناصریان (آخوند محمد مقیسه‌ای) و دژخیم داود لشگری جلال را که برای بار دوم دستگیر شده بود زیر ضربات کابل گرفته بودند و از اتهامش سوال میکردند، میگفت هواداری از مجاهدین! آنها با غیظ و کین فراوان به شلاق زدن ادامه میدادند ولی جلال از کلمه مجاهدین کوتاه نمی آمد. سردژخیم ناصریان با خشم وکینه نعره میکشید و به جلال می گفت: «منافق خبیث! رجوی با شما چه کار کرده که تو این همه بر موضع ات پافشاری می کنی؟» . حالا امروز تواب تشنه بخون همان وظیفه ناصریان ولشکری را به عهده گرفته تا ما از کلمه مجاهدین و مسعود رجوی کوتاه بیاییم. رژیم ولایت فقیه هم آن روز و هم امروز به این نیاز دارد . نیازی که از قضا با آمدن مجاهدین به اشرف۳، با کانونهای شورشی، با قیام و با تحریمهای رژیم بیشتر شده و بنظر می‌رسد تا روز سرنگونی باز هم بیشتر خواهد شد چون رژیم حریف دیگری نمی‌بیند.
من در آبان ۱۳۶۰ ساعت ۷ شب زمانی که از یک محل استقرار در خیابان سلسبیل تهران که در نشست توجیهی فرمانده بهروز (مجاهد شهید فضل الله تدین) بیرون آمدم و می خواستم به محل استقرار خودم، در چهارراه قصر بروم در خیابان آذربایجان نزدیک خیابان جمهوری توسط پاسداران شناسایی شدم آنها برای دستگیری به سمت من حمله ور شدند. به ایست آنها توجه نکردم و برای خارج شدن از تور از محل دور شدم که هدف رگبار قرار گرفتم. گلوله به پایم اصابت کرد و نقش زمین شدم. قرص سیانورم را با دندان شکستم تا زنده بدست دژخیمان نیفتم و اسرار خلق و سازمان را حفظ کنم. دیگر از آن لحظات چیز زیادی به یاد ندارم. بعد از ۲شبانه روز به هوش آمدم و خودم را در بیمارستان نجمیه در خیابان حافظ دیدم. این بیمارستان از همان زمان متعلق به سپاه پاسداران بود و یک طبقه آن را به مجروحین و تیر خوردگان در گیریهای خیابانی اختصاص داده و در عین حال تبدیل به شکنجه گاه کرده بودند. زمانیکه به هوش آمدم دو پاسدار در کنارخودم دیدم. بعد من را به اوین شعبه ۸ منتقل کردند درحالی که مجروح بودم و استخوان پایم از سه نقطه شکسته بود به تخت شکنجه بستند... و البته طبق وظیفه ای که داشتم اسرار خلق و سازمان را حفظ کردم. زمانی که فردی دستگیر و یا مجروح می شد و به دست شکنجه گران می افتاد دو راه بیشتر نبود در مقابل انتخاب بین مقاومت و تسلیم قرار می گرفت. یا مقاومت می کردی و اسرار دوستان و همرزمانت را حفظ می کردی و یا در هم شکسته و زبون مثل مصداقی تن به همکاری می دادی.
اشراف به خود
همینجا بگویم که من به کاستی ها و کوتاهی‌ها و ضعفهای خودم در مبارزه با آخوندهای جنایتکار کم و بیش واقف هستم و همواره در مقابل رادمردانی مانند طاهر بزاز حقیقت طلب، امیر حاتمی، اصغر غلامی و اسدالله ستار نژاد که جان بر سر پیمان خود گذاشتند و حاضر نشدند حتی یک کلمه بگویند که خوشایند دشمن باشد، تعظیم کرده و میکنم و آنها را هیچگاه از یاد نمی برم و خودم را بدهکار و شرمنده آن شهیدان می دانم.
 اما همانطور که برادر مجاهد اکبر صمدی نوشته بود درس «صداقت مجاهدی» را از آموزشهای برادر مسعود در مکتب مجاهدین فراگرفتم و همه چیز را در باره خودم و وقایع زندان با سازمانم مطرح کرده، هیچ چیز را از سازمان مخفی نکردم و نمیکنم. راستش خودم را لایق نمیدانم که مخاطب پیام برادر مسعود خطاب به مجاهدین باشم اما به عنوان یک هوادار مجاهدین از او الهام میگیرم جایی که گفت: «… هدف از این صداقت بی‌منتها، تجدیدعهد با خلق اسیر و در زنجیر برای جبران‌کردن کمی‌ها و کاستی‌ها و ضعف‌هاست. روبه‌جلو است، نه رو به‌عقب. بالاکشیدن و فرارفتن و رستن از بندهای روحی و روانی است که از زندان خمینی و خاطرات دردناکش، بر دست‌وپایشان پیچیده است و نه صرفاً یک انتقاد ازخود صوری و سطحی. شاخص این است که در تشعشع این صداقت شگفت و بیکران در جمع یاران، شنوندگان نه‌فقط سر تعظیم و تکریم فرود می‌آورند، بلکه راه مقابله و درهم‌شکستن کابوس خمینی و راه غلبه و مسخرکردن آثار او را، هم در گره‌های کوری که دژخیمان خمینی در اعماق ذهن و ضمیر ایجاد کرده‌اند، می‌آموزند».
بله این افتخار من است که هوادار سازمان مجاهدین هستم. سازمانی با شهیدان والامقامی از سردار خیابانی و اشرف شهیدان و بیش از ۱۲۰ هزار شهید و رهبری مسعود و مریم رجوی و اشرفیان قهرمان که امید و سرمایه خلق محروم مان هستند.
در جبهه مقابل، وقتی ۳۰ سال بعد از آزادی از زندان، ایرج مصداقی را می بینم که افسار پاره کرده و کف بر دهان آورده و با لمپنی و هرزه درایی آخوندی پاسداری، به فحاشی و یاوه گویی علیه مجاهدین و برادر مسعود می پردازد، باور کنید که همان صحنه های اوین و همان پاسداران و شکنجه گران را به یاد می آورم که در مقابل مجاهدین مستأصل میشدند و کف بر دهان آورده و بی دنده و ترمز به فحاشی‌های حیرت‌آور روی می‌آوردند و چنگ و چنگال می‌کشیدند.
خصومت حیرت‌انگیز
در گزارش عفو بین الملل در مورد قتل عام که در آذر ۱۳۹۷ منتشر شد، گواهی یک شاهد (مجاهد خلق عباس ترابی) نقل شده بود که میگفت او را با چشم بند به اتاقی بردند که «چندین مقام قضایی و اطلاعاتی» از زندانیان بازجویی و سؤال و جواب میکردند«آنها گفتند که من باید به یکی از بند هایی که زندانیان عادی(غیر سیاسی) در آن زندانی بودند رفته ودر مقابل چشم همگان بر تصویر برادر مسعود ادرار کنی من گفتم که این عمل با کرامت انسانی مطابقت ندارد و من این کار را با هیچ تصویری انجام نمی دهم و این موضوع هیچ ربطی به زندانی بودن من ندارد. آنها شروع به توهین و فحاشی به من،‌ سازمان مجاهدین خلق و برادر مسعود کردند من متوجه شدم که آنها وحشی شده اند....». بنظر میرسد مصداقی به فرموده همان مقامهای «قضایی و اطلاعاتی» هنوز دارد ادامه میدهد! با همان فرهنگ لمپنی شکنجه گران منتها برای اپوزیسیون نمایی چیزهایی هم در بازارسیاست مس گری علیه رژیم میگوید تا بین توبره اپوزیسیون و آخور آخوندی بالانس کند و نمره هرچه بیشتری از همان مقامهای قضایی و اطلاعاتی بگیرد.
چنانکه گفتم این خصومت و جنون حیرت‌انگیز هرچه رژیم خطر بیشتری احساس می‌کند، بیشتر می‌شود. مخصوصاً بعد از قیام آبان و دی که حقانیت کانونهای شورشی و پیشرفت استراتژی سازمان در سراسر ایران، در شهرها و در کف خیابانها به اثبات رسید. آنقدر که خامنه ای خودش هم وحشی شد و به شلاق‌کش کردن آلبانی روی آورد. خامنه ای گفت در یک کشور «کوچک اما شریر واقعاً خبیث در اروپا، یک عنصر آمریکایی با یک تعداد ایرانی مزدور، وطن فروش، جمع شدند دور هم علیه جمهوری اسلامی بنا کردند برنامه‌ریزی کردند و نقشه درست کردند. نقشه هم همان چیزی بود که ما چند روز بعدش در قضایای بنزین دیدیم».
در این اثنا هلاکت قاسم سلیمانی و پیام برادر مسعود با صدای امید بخش خودش خوابهای پنبه دانه ای دشمن و مزدورانش را بکلی پریشان کرد. مزدورانی از قبیل مصداقی که از این پیشتر، زیادی رطب و یابس بهم بافته بودند، سر به سنگ ‌کوبیدند. آنها سرنوشت شان را با رژیم پیوند زده اند و به خوبی میدانند که با سرنگونی رژیم، باید جوابگوی عملکردهای خائنانه خود باشند. علاوه بر این مصداقی بطور خاص از زمانی که بادکنک جانی دالری او در مورد دستگیری حمید نوری به وسیله کمیسیون امنیت و ضد تروریسم شورای ملی مقاومت با انتشار صدای مقیسه ای (ناصریان) و رازینی ترکانده شد و انتظارات «چند وجهی» برآورده نشد، به ماری زخم خورده تبدیل شد.
اخطار وزارتی برای تعیین‌تکلیف با رجوی
این مردک خود فروخته (مصداقی) با دادن لقب «مزدور پلید رجوی» بارها و بارها به من و شماری دیگر از هم بندان سابقم از سوی رژیم اخطار و اولتیماتوم داده است که باید «تکلیف خودمان را با رجوی» مشخص کنیم. من هم آمده ام همین کار را بکنم. البته وقتی مزدور مصداقی مکررا و مکررا مرا آماج حملات خودش قرار میدهد، احساس افتخار میکنم که با قدم زدن در راه مجاهدین توانسته ام خشم رژیم را برانگیزم.
ماجرای دستگیری دژخیم حمید نوری را همه میدانیم و اطلاعیه کمیسیون امنیت و سخنرانی برادر مجاهد محسن رضایی در استکهلم همه چیز را روشن کرده است. زندانیان آزاد شده هوادارمجاهدین، همچنان که رزم آوران سرفراز ارتش آزادیبخش، طبق رهنمود سازمان از طریق سازمانهای معتبر بین المللی مدافع حقوق بشر آمادگی خود را برای شهادت علیه دژخیم اعلام کردند ولی تاکید کردند باید از ایادی رژیم دراین پرونده خلع ید شود و این لازمه رسیدگی جدی قضایی وعاری ازمعامله و زدوبند است. نمیتوان قاتل و شکنجه گر«مجاهدین سر موضع» را علیه خود آنها و سازمان آنها و رهبری آنها به کار گرفت و خرج سفید سازی مزدوران و عوامل همین رژیم کرد.
در این فاصله برای بستن گریزگاههای دژخیم، سازمان و هواداران هر کاری توانستند کردند و باز هم خواهند کرد. شماری شهادت دادند و شمار بیشتری آماده شهادت دادن هستند تا رژیم نتواند دژخیمش را فراری بدهد. بالاترین و مهم ترین راهبند بلحاظ سیاسی و حقوقی صدای ضبط شده و منتشر شده رؤسای دژخیم در تهران است و اینکه سابقه امر در سوئد برملا و به ثبت داده شده است. مخصوصاً آنجا که مقیسه ای موضوع خلبان ایرانی و زن مطلقه و اطلاع کامل دادگاه و اطلاعات و پلیس سوئد را از رفت و آمدهای قبلی حمید نوری به این کشور میگوید. همان چیزهایی که ایرج مصداقی مطلقاً نمیخواهد واردش بشود و به عکس میخواهد موضوع را یک چیز تر و تازه ای جلوه بدهد که گویا مصداقی آنهم از موضع اپوزیسیون رژیم کاشف آن بوده و برای رژیم و همچنین برای دادگاه و اطلاعات و پلیس سوئد نامکشوف بوده است!
حال آن که مقیسه ای به صدای خودش در صحبت با مهره های رژیم در تهران میگوید: «یک خلبان
 ایرانی آنجاست... آنجا [در سوئد] توی دادگاه گفته حمیدنوری فلان و بهمان
 خودش[حمید نوری]گفت که اون علیه من یک حرفهایی زده در دادگاه آنجا 
ودراطلاعات آنجاحرفهایی علیه من زده.این [حمید نوری] با آن خانمه که طلاق 
گرفته بود فامیل بودند و شوهره به پلیس داده».
اهمیت فوق العاده انتشارحرفهای رازینی هم در این است که دست رژیم و قدم بعدی آن را پیشاپیش رو کرده و راه فراری دادن را می بندد. آنجا که رازینی میگوید: “دستگاه قضایی ما 
باخونسردی وخیلی آرام اعلام می کندکه ایشون در گذشته ودرسه ده قبل ازاین، در فلان 
ارگان کارمند جزء بوده و بعدهم بازنشست شده و رفته،آنهانمی توانند روی این مانور بدهند...».
اما مصداقی که بادکنکش ترکیده در شوهای تلویزیونی اطلاعات آخوندی با یک مأمور پاپیون زده به نام سعید بهبهانی میخواهد این طور القا کند که تمدید بازداشت حمید نوری در سوئد بخاطر هنرهای«چندوجهی» و ارواح و اجنه پشتیبان اوست.
حال آنکه در این پرونده به گفته مراجع حقوقی و قضایی و پلیس، این تمدید بازداشت یک پروسه قانونی و یک ریل اداری شناخته شده در سوئد است. وانگهی محتویات پرونده مخصوصاً با توجه به شهادتها و مدارک و اسامی زندانیان و شکنجه شدگان که از سوی مجاهدین و هوادارانشان ارائه شده، به اندازه کافی متقن و قوی است. آنقدر که کسی نمیتواند شکنجه ها و خونهای مجاهدین سر موضع را به حساب ضد مجاهدین و توابان تشنه به خون واریز کند.
از اینرو مصداقی و اربابانش در تهران که می بینند با اطلاعیه کمیسیون امنیت و انتشار نوار صدای مقیسه ای و رازینی و رویکرد اکثریت قریب به اتفاق زندانیان آزاد شده، بانکشان زده شده و تیرشان به سنگ خورده است، به موازات تخلیه خشم وکین هیستریک در فاضلاب وزارتی بهبهانی علیه مجاهدین به ویژه برادر مسعود، ما زندانیان سابق را هم مشمول لجن پراکنی های زنجیره ای کرده است. عکس العملهای این مزدور بخوبی نشان میدهد که موضعگیری مقاومت درباره دژخیم حمید نوری تا چه اندازه مسئولانه و هوشیارانه بوده و رژیم از آن سوخته است.
اعترافات قطره ای
مصداقی برای رفع و رجوع واقعیت شنیع همکاریش با بازجویان و شرکت در گشت های شکار دشمن، به ناگزیر برخی از وجوه همکاریهایش با بازجویان و شکنجه گران را با ماستمالی و کوچک جلوه دادن در خاطراتش آورده است. او که نمی تواند شرکتش در گشتیها را پنهان کند دلایل مسخره ای برای آن سرهم بندی میکند.
در یک اعتراف قطره ای در جلد اول خاطرات، برای همراهی با «گروه ضربت» بار دیگر «قرعه فال» به نام مصداقی می افتد. سپس «اکبر خوش‌کوش و تیم همراهش مسئولیت کار ما را بعهده» میگیرند. در قدم بعد بدون اینکه مصداقی کمترین اطلاعی از قبل داشته باشد، گروه ضربت یک چاپخانه مخفی زیرزمینی مجاهدین را کشف میکند و از مصداقی هم برای خارج کردن اجناس از این چاپخانه استفاده میکنند: «دو بار من و محرم را که بشدت شکنجه شده بود، مجبور کردند مقدار متنابهی کاغذ را که بسیار سنگین بود، جابجا کنیم».
بعد هم وقتی که در زیرزمین باز شد «من و محرم را از نردبان فلزی به پایین فرستادند تا از نزدیک شاهد پیروزی‌شان باشیم! یک دستگاه فتواستنسیل را به دست من و محرم داده و مجبورمان کردند تا غنایم بدست آمده را به بالا حمل کنیم. خودمان را نمیتوانستیم بکشیم، اما دستگاههای سنگین را نیز باید کول کرده و به بالا می‌بردیم» (صفحه ۶۵) . سهیم کردن و به میان کشیدن پای محرم که مصداقی خودش در صفحه ۶۴ نوشته بود «محرم بعد از آزادی بلافاصله به مجاهدین پیوست و در عملیات آفتاب در سال ۶۷ به شهادت رسید» چیزی جز پیدا کردن شریک جرم برای کاستن از بار و قبح قضیه نیست. وصیت‌نامه محرم غفاری به تاریخ ۱۶ خرداد ۱۳۶۵ از شهدای عملیات فروغ جاویدان که در صفحه ۸۷۱ کتاب «یادنامه شهیدان فروغ جاویدان» در مرداد ۱۳۷۷ منتشر شده جایی برای قیاس او با مصداقی باقی نمی‌گذارد.
مصداقی در صفحه ۶۶ گشت بعدی را هم نوشته است: «هنگامی که به همراه ۴ پاسدار دیگر مرا راهی آدرسهای فوق کردند [که می‌گوید”م-ک“ داده بود] اکبر خوش‌کوش خودش نیامد. فقط آدرسها را به دست یکی از آنان داد و با اشاره به من گفت: این از کم و کیف آنها خبر دارد. من روحم نیز از آنها بی‌خبر بود ولی حرفی نزدم. فقط در رابطه با مغازه اولدوز که بمن ربط پیدا می‌کرد، دل توی دلم نبود...
«عاقبت مغازه را پیدا کرده و صاحب آنرا دستگیر کردند. نمیدانستم چگونه موضوع را به اطلاع او برسانم و بگویم که من نیز مانند تو قربانی هستم...
اشتباه و حماقتم باعث شده بود زیاد از حد صحبت کنم و موضوعی را که نیاز به مطرح کردنش نبود با دیگری در میان بگذارم حال همین مسئله منجر به دستگیری آن برادر و خواهر شده بود. ﻋﺬاب وﺟﺪان ﻟﺤﻈﻪ ای رهایم نمیکرد. ﮔﻮﻳﯽ در ﺁن برهوت دﻟﻢ هیچ امید وﺁرزوﻳﯽ را ﻧﻤﯽﻃﻠﺒﻴﺪ و هیچ چشم اندازی پیش روﻧﺪاﺷﺘﻢ. همه ﭼﻴﺰ داﺷﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﭘﻴﺶ میرفت ﮐﻪ ﺁن ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ ﺑﺰرگ ﮔﺮﻳﺒﺎﻧﻢ را ﮔﺮﻓﺖ و ﻣﻨﺠﺮﺑﻪ دﺳﺘﮕﻴﺮﯼﺁنهاﺷد. ﺑﻪ ﺧﻮدم ﻟﻌﻦ ﻧﻔﺮﻳﻦ ﻣﯽﮐﺮدم ﭼﺮا همراه آنها رفتم؟ ﺁﻳﺎ اﻣﮑﺎن ﻧﺮﻓﺘﻦ وﺟﻮد ﻧﺪاﺷﺖ؟ ﺁﻳﺎ اﻣﮑﺎن ﻣﻘﺎوﻣﺖ وﺟﻮد ﻧﺪاﺷﺖ؟ ﺷﺮم از ﺗﺴﻠﻴﻢ و ﻋﺬاب وﺟﺪان ﻣﺮا ﺗﺎ ﺳﺮﺣﺪ ﺟﻨﻮن ﻣﯽﺑﺮد. ﻓﺸﺎرهاﯼ ﻓﻮق اﻟﻌﺎدﻩ ﺷﮑﻨﺠﻪ‌ﯼ ﻓﺰاﻳﻨﺪﻩ و واﻗﻌﻴﺖ ﺗﺴﻠﻴﻢ، ﺑﻄﻮر فزاینده‌ای مرا در هم پیچیده بود».
همه زندانیان با تجربه به سادگی می فهمند که از سراسر این املاء و انشاء خر مردرندی می‌بارد و می‌خواهد آنرا با سس غلیظی از مظلوم ‌بازی و لطافت طبع و حق به جانب بودن به خورد خواننده بی‌اطلاع بدهد. وانگهی اگر کسی فی الواقع عذاب وجدان دارد چگونه امروز تشنه به خون همان مجاهدین سر موضع و رهبری آنهاست؟
اما خرمرد رندی بخاطر این است که چند سطر بعد در مورد دو نفر دستگیر شده در گشت که خودش باعث و بانی آن بوده بگوید: «بخاطر آشوب روانی که بدان دچار بودم، حتا نامشان به یادم نماند»!
این همان آدمی است که در مورد اشعار نصیر نصیری بعد از درگذشت او مدعی است همه اشعار نصیری را که شاعر خودش فراموش میکرده در زندان کلمه به کلمه حفظ کرده و حتی یک واو را هم جا نینداخته و بعدها در بیرون زندان همه آنها را مکتوب کرده و تحویل نصیرنصیری داده است(سایت مصداقی-۴ شهریور ۱۳۹۴). کسی که یک واو را هم در حفظ کردن اشعار طولانی جا نمی اندازد همین که به اسامی که لو داده یا به ناگهان دچار «آشوب روانی» می‌شود و حافظه اش را از دست می‌دهد!
فیلمنامه قرار و مدار با دژخیم توانا
در آخر کار در زمان آزادی (جلد ۴ صفحه ۱۸۷ به بعد) هم یک فیلم نامه مضحک از دیدار با دژخیم توانا ارائه میدهد و تلاش میکند روی قرار و مدارها با دژخیم سرپوش بگذارد. مصداقی مدعی میشود که از موضع بالا توانا را در کرنر و مخمصه قرار داده است! اما در لابلای فیلمنامه خواه و ناخواه برخی از حقایق، مخصوصاً برای هر کسی که در زندان این رژیم بوده باشد، بر ملا می‌شود:
 مصداقی به توانا میگوید: «هر دوی ما بازنده هستیم این بازی ای بود که از همان آغاز برنده ای نداشت و قرار هم نبود که داشته باشد نه تو و نه من هیچ کدام نمیتوانیم ادعای پیروزی کنیم...من و تو زندگی را باخته ایم.... احساس میکنم در دنیایی زندگی میکنیم که در آن مبارزه مسلحانه جایی ندارد....».
مصداقی مینویسد: توانا «به عنوان حسن ختام گفت خوب مسیری را در پیش گرفته ای ادامه بده! و سپس برایم آرزوی موفقیت کرد».
قابل توجه که این صحبتها با محمد توانا در زمانی است که هیچ گونه کابل و شکنجه در کار نیست و نزدیک به ازادی او می باشد
لجن‌پراکنی و خط و نشان کشیدن برای زندانیان
شمه ای از حرفهای مصداقی را با ذکر تاریخ آن علیه خودم و سایر زندانیانی که حاضر به همکاری با وزارت اطلاعات و پروژه های آن مخصوصاً کسانی که حاضر به اهانت به برادر مسعود مانند دوران قتل عام در زندانها نشدند، یادآوری میکنم:
- ۲۱ آذر۹۸ با نام بردن از شماری زندانیان آزاد شده که در کشورهای اروپایی و امریکا زندگی میکنند و زندانیان آزاد شده ای که در ارتش آزادیبخش هستند:
«تاریخ اینها را نخواهد بخشید مگر اینکه تا فرصتی هست خودشان را از شر رجوی و از شر فرقه پلید رجوی و از شر این ارتجاع مغلوب رها کنند. یک به یک اسمشان را میبرم. مادران عزیز و پدران عزیز همسرانی سه دهه است داغ همسرانتان را به سینه دارید. فرزندانی که داغ پدران و مادران را به دل دارید. شمایی که بی پدر و بی مادر بزرگ شدید اسامی که میخوانم در جنایت علیه پدر و مادرانتان و عزیزانتان شریک هستند امروز به دستور رجوی در کنار این جنایتکار ایستادند و از دادن شهادت علیه این جنایتکار خودداری میکنند. می بایستی که اینها هر چه زودتر تکلیف خودشان را با رجوی مشخص کند. اینها خائنین به مردم ایران هستند مگر اینکه عکس آن مشخص شود.... اینها بخشی شان زندگی هایشان را از من دارند وقتی دست در دست رجوی دارند و کثیف ترین مطالب را امضا کردند. و زندگیشان را مدیون من هستند. من تاکنون هیچگاه اسم نبردم از وقاحت وبیشرمی هایشان گذشتم. بخشی‌شون را اینجا اگر زندگی میکنند دراروپا از صدقه سری من است و گرنه اینها عرضه ندارند. ... (اینها) دست در خون بچه ها دارند دست در خون قتل عام‌شدگان دارند. ... همراه با مقیسه و رازینی و نیری به بچه ها لگد زدند بچه ها را توی کیسه کردند. بچه ها در گورهای بی نام و نشان دفن کردند...اینها در اروپا هستند اینها میتوانستند که در پرونده شرکت کنند اینها که در اسارت رجوی هستند در آلبانی هستند ومیتوانستند بارها خودشان را از آنجا نجات بدهند و از مهلکه نجات پیدا کنند نمیدانم صدای من را میشنوند. کسی که ازآنجا (آلبانی) نمی رود و فریاد نمی زند که من باید علیه این جنایتکار شهادت بدهم او خائن است او دست در خون دارد اینها خائنین به مردم ایران و دست در خون شهدا...».
این ها دقیقاًهمان کلمات و عباراتی است که در آن سالها هزاران بار از شکنجه گران و بازجویان ولاجوردی و حاج داوود و بقیه دژخیمان شنیده ایم که «تکلیف خودتان را با رجوی روشن کنید حسابتان را از رجوی جدا کنید تا رأفت اسلامی شامل حالتان بشود» و از«مهلکه» اطلاعات و قضائیه آخوندی«نجات» پیدا کنید.
مصداقی خودش نوشته است که در جریان قتل عام زندانیان در روز پنجشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۶۷: «بعد از شام متوجه شدم باید در هر وعده ای که غذا میدهند، خود را معرفی کرده و سپس مسلسل وار بگویم: ”اتهام: منافق، مرگ بر منافقین، مرگ بر رجوی و ...“ » (صفحه ۱۶۲ جلد۳).
یک مورد مسئولیت انجام نداده
حالا به یکی از این «مسئولیت های انجام نداده» مصداقی که در همان فاضلاب وزارتی در مورد من پژواک پیدا کرده توجه کنید:
 ۱۱ دی۹۸:«یک سری از کثیف ترین عناصری که رجوی به صحنه آورده بود وقیح ترین آنها نصرالله مرندی بود که زندگی اش را از من دارد که تا کجا وقیح و درمانده است. میگفت هر جا فشار بیشتر میشود این فرد(مصداقی) آنجا با انگیزه تر میشود» .
- ۸ فروردین ۹۹:من «نصرالله مرندی را..... شش ماه آزگار آوردم توی خونه خودم اتاق پسرم را که شش ساله بود نصف کردم با پسر این، حتی اسباب بازی هایشون،شش ماه تو خونه من زندگی کرد،...... این عنصر کثیف امروز میگوید ما کسی نیستیم که رو میز ایرج مصداقی بخواهیم بازی کنیم. مردک تو میرفتی میگفتی ایرج مصداقی مهدی رضایی ثانی است. حالا نه اینکه مهدی رضایی برای من افتخاری باشد».
- ۱۴ فروردین۹۹: «یکی از همین مزدوران پلید نصرالله مرندی است که زندگی اش را از من دارد. هر جایی که می نشست میگفت ایرج مصداقی رامیخواهید بشناسید تو سختی وزیر فشار ایرج مصداقی را میتوانید بشناسید انجایی که همه جا میزنند این را میتوانید بشناسید».
ماشین جعل و دروغ
مصداقی در یک دروغ بزرگ با بیشرمی مدعی میشود که من او را با مجاهد شهید مهدی رضایی مقایسه کرده ام. دائماً سنگ پوشالی صداقت به سینه میزند و میگوید به تاریخ باید راست گفت، به واقع یک ماشین جعل و دروغ است که سوییچ آن دست مافیای اطلاعات آخوندی است.یک روز کشته شدن مسعود دلیلی و سوزاندن صورت او را به مجاهدین نسبت میدهد، روز دیگر با یکسری ایمیل های جعلی علیه اعضای شورا توطئه چینی میکند و یک روزعکس جعل میکند.
دعاوی مصداقی در مورد من هم دست کمی از بقیه مطالبش ندارد و دروغ محض است.
-مصداقی مدعی است که من از اوخواسته ام مرا به اروپا بیاورد. این یک وارونه گویی رذیلانه است. واقعیت این است که آنطور که من بعدا فهمیدم مصداقی از زندانیانی که میشناخت سوء استفاده سیاسی میکرد.
 در سال ۲۰۰۰ من و خانواده ام به ترکیه آمدیم و با سختی فراوان بعد از ۴۸ ساعت و بعد از اینکه چندین بار قایق فرسوده ای که ما را حمل میکرد در حال غرق شدن بود به آتن رسیدیم. آن زمان مصداقی چندین بار با من تماس گرفت و گفت من میتوانم کمک کنم تو بیایی به کشور ثالث در آن زمان انتقال از آتن به کشور ثالث راحت بود. من خودم کانالی پیدا کردم که مرا از آتن خارج کند، وقتی مصداقی مطلع شد با اصرار نزد ما به آتن آمد. من تمامی هزینه انتقال به سوئد را که مبلغ کمی هم نبود یک جا به مصداقی دادم یعنی همان هزینه ای را که باید به قاچاقچی میدادم.
همان اوایل که من به سوئد آمده بودم گفت ما الان چندین نفر زندانی هستیم و میتوانیم خودمان یک انجمن زندانیان درست کنیم و دست به فعالیت بزنیم که با جواب منفی قاطع من روبرو شد و به او گفتم من هوادار سازمان مجاهدین هستم و وارد این نوع محافل نمیشوم.
-مصداقی ازاولی که من در سوئد مستقر شدم اصرار میکرد که چرا میخواهی خانه کرایه کنی در خانه ما بمان. در ۵-۶ ماهی که من در خانه او بودم تمامی هزینه ها و کرایه خانه را به او می پرداختم. او بابت استقرار ما در هال خانه اش، ماهی سه هزار کرون از ما میگرفت در حالیکه اجاره خانه او را دولت میداد. من ۶ روز هفته فقط آخر شب به خانه میرفتم و صبح اول وقت هم به دفتر انجمن هواداران میرفتم. در آن زمان اجاره یک خانه تک اطاقه بیشتر از ۲۵۰۰کرون نمیشد.
متوسل شدن به دروغها و مطالب سخیف، یک تاکتیک آموزش داده شده به مصداقی است. برادر عزیزم اکبر صمدی در مقاله «شارلاتانیسم ایرج مصداقی، یک شاگرد دژخیم»به بهترین صورت وضعیت مصداقی را در زندان تشریح کرد و نوشت: «من از جانب تشکیلات مسئولیت داشتم که به او [مصداقی] نزدیک شده و در ارتباط فعال با او تلاش کنم بیش از این جذب پاسداران و بازجویان نشود. این مسئولیت تا زمانی که با او در یک بند بودم همچنان بر عهده من بود». مصداقی که در مقابل حرفهای مستند و جدی اکبر مات شده به اراجیف مبتذلی مانند آنچه در مورد من گفته است متوسل شده و میگوید: «این رانندگی اش را از من یاد گرفته... وقتی میخواستم به این رانندگی یاد بدهم ماشین مرا با شدت زد به دیوار... من حتی نگذاشتم که پیاده شود .. یک همچین فردی امروز می آید مطرح میکند که مسئول من بوده ... من وضع مالی ام خوب بود وضع مالی من خیلی خوب بود وقتی یک جایی می رفتیم می خواستیم یک غذایی بخوریم می دیدم که دست در جیبش می کند من می خندیدم بهش می گفتم آدم جلوی بزرگترش دست تو جیبش نمی کند... (حالا) می آید مطرح می کند مسئول من بوده در زندان»!
ابتذال این خودفروخته حد و مرز ندارد. همچنانکه جنون و «آشوب روانی»‌اش علیه برادر مسعود و مجاهدین «سر موضع»....
نوشته ام را با یاد عزیزان سربداری به پایان می‌برم که با سلام رساندن به مسعود و درود فرستادن بر او سرفراز و پرافتخار پای اعدام می رفتند و وصیت نامه هایشان را با شعار درود بر رجوی تمام می کردند. آنها بدرستی تشخیص داده بودند که مسعود راز و رمز پایداری و مقاومت در برابر خمینی و ارتجاع خونخوار است، حقیقتی که ۳۲ سال بعد از قتل‌عام هر روز درخشان تر از قبل شده است.

 نصرالله مرندی
 منبع :‌همسبستگی ملی ایران 

پنجشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۹۹

به خدمت گرفتن داعش براي سوء قصد عليه خانم رجوي و مجاهدين در آلباني توطئه نيروي قدس و اطلاعات آخوندي در تروريسم افسارگسيخته به موازات شيطان‌سازي ۴۰ هزار دلار پاداش تيم تروريستي داعش در مأموريت آلباني



چهارشنبه ۲۷ فروردين ۱۳۹۹ (۱۵ آوريل ۲۰۲۰) دادستاني كل آلمان فدرال دستگيري ۵ عضو داعش را اعلام كرد. بر اساس احکام صادره از سوی قاضی تحقیق در دیوان عالی، دادستان آلمان فدرال از طریق نیروهای ویژه پليس به دستگیری اين افراد در چند نقطه در غرب آلمان مبادرت كرد. هر ۵ نفر اتباع تاجيكستان و «قویاً مظنون به تأسیس یک سلول تروریستی در آلمان» هستند. يكي از آنها از ۲۴ اسفند ۱۳۹۷ (۱۵ مارس ۲۰۱۹) در بازداشت به سر می برد. افراد دستگير شده از ابتداي سال ۲۰۱۹ (ديماه ۱۳۹۷) به داعش پيوستند. آنها ابتدا قصد سفر به تاجيكستان و انجام عمليات در كشور خودشان داشتند. اما بعداً مأموريت آنها تغيير پيدا كرد و قرار بر اين بود كه حملات مهلكي را در آلمان عليه تأسيسات نيروهاي آمريكايي انجام بدهند. آنها با رهبران بلندپایه داعش در سوریه و افغانستان در تماس بودند و از آنها دستور مي‌گرفتند.

يكي از دستگير شدگان عهده‌دار يك مأموريت تروريستي قتل در آلباني شده بود كه پاداش آن ۴۰ هزار دلار بود. علاوه بر اين، همين شخص دستورالعمل‌های تولید مواد انفجاری غیر متعارف و چاشنی‌های مربوطه را تهیه و برخی الزامات مورد نیاز را خریداری كرده بود. او با يك نفر ديگر از دستگيرشدگان براي انجام عمليات تروريستي در آلباني به اين كشور رفتند اما مأموريت آنها در مدت كوتاهي شكست خورد و به آلمان بازگشتند.

واضح است كه وزارت اطلاعات آخوندها و نيروي تروريستي قدس، داعش را براي يك طرح تروريستي عليه خانم مريم رجوي و اعضاي سازمان مجاهدين خلق ايران در اشرف ۳ در آلباني به كار گرفته بودند. از اين پيشتر، توطئه بمب‌گذاري در گردهمايي بزرگ مقاومت ايران در ويلپنت در تير ۹۷ و توطئه انفجار و ترور در مراسم مجاهدين در نوروز ۹۷ با حضور خانم رجوي و شهردار جولياني كه نخست‌وزير آلباني آنرا در ۳۰ فروردين ۹۷ افشاء كرد، شكست خورده بود. آلباني تاكنون در چند نوبت سفير و ديپلمات ‌تروريستهاي رژيم را از اين كشور بخاطر همين جرايم تروريستي اخراج كرده است.

در ۱۸ ديماه ۹۸ خامنه اي گفت: در «يک کشور اروپايي، يک کشور کوچک اما شرير واقعاً خبيث در اروپا، يک عنصر آمريکايي با يک تعداد ايراني مزدور، وطن فروش، جمع شدند دور هم عليه جمهوري اسلامي بنا کردند برنامه‌ريزي کردند و نقشه درست کردند. نقشه هم همان چيزي بود که ما چند روز بعدش در قضاياي بنزين ديديم».

رژيم آخوندها همزمان با طرحهاي تروريستي،كارزار شيطان‌سازي عليه مجاهدين و مقاومت ايران را با به خدمت گرفتن شبكه «خبرنگاران دوست» تشديد كرده است تا براي جنايت زمينه‌سازي كند.

مقاله سفارش داده شده در اشپيگل ۱۶ فوريه ۲۰۱۹ (۲۷ بهمن ۹۷ كمي قبل از سفر تيم تروريستي داعش به آلباني) يك نمونه گوياست. درسوتيتر اين مقاله نوشته بود: « اعضاي دولت ترامپ از يك سكت سياسي حمايت ميكنند كه خواهان سرنگوني رژيم تهران است. بيش از ۲۰۰۰ تن از نفرات آن در يك كمپ در آلباني زندگي ميكنند، جداشدگان از شكنجه و ترور رواني صحبت ميكنند». در متن مقاله نيز با هيستري پنهان ناكردني نوشته بود مجاهدين سه بار در هفته تمرين مي‌كنند كه «گلوها را با چاقو از هم بدرند، دستها را بشكنند، چشم‌ها را با انگشت از حدقه در بياورند و دهانها را پاره كنند. اين چيزها را جداشدگان شرح مي‌دهند».

پيام بسيار روشن است، جاي تعجب ندارد كه يك چنين «سكت سياسي» مورد حملات تروريستي و انتقامجويانه قرار بگيرد! بخصوص كه عاملان، غير ايراني و بخصوص داعشي باشند كه براي همين هدفها با پاداشهاي ۴۰ هزار دلاري زير قباي آخوندها خزيده‌اند. اما افترائات عليه مجاهدين بقدري مفتضح بود كه دادگاه هامبورگ اشپيگل را محكوم كرد.  

به خدمت گرفتن داعش براي سوء قصد عليه خانم رجوي و مجاهدين در آلباني به موازات شيطان‌سازيها مدارجديدي از خصومت ديوانه‌وار رژیم غرقه در بحران آخوندي را با مقاومت ايران به اثبات مي‌رساند. رژيم آخوندها بقاي خود را در نابودي و فناي مقاومت ايران و تنها جايگزين دمكراتيك مي‌بيند.

كميسيون امنيت و ضد تروريسم شوراي ملي مقاومت خواهان افشا و انتشار تمام جزئيات اين پرونده توسط ارگانها و مقامات ذيربط در آلمان براي اطلاع افكار عمومي است.

شوراي ملي مقاومت ايران
كميسيون امنيت و ضد تروريسم
۲۸ فروردين ۱۳۹۹ (۱۶ آوريل ۲۰۲۰)

چهارشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۹۹

افشاگری‌درباره ایرج مصداقی از امیر پرویزی – اشرف۳ ایرج مصداقی، مصداق آشکار جعل و دروغ علیه مجاهدین فروردین ۲۷, ۱۳۹۹


اخیراً دو مقاله آموزنده درباره تواب تشنه بخون ایرج مصداقی خواندم. «شارلاتانیسم ایرج مصداقی، یک شاگرد دژخیم» از برادر مجاهدم اکبر صمدی و «ماوراء رذیلت مزدور مصداقی در هتاکی به خانواده‌های شهیدان و زنان زندانی» از خواهر مجاهد منصوره گالستان. از این میزان دروغگویی درباره خواهر مجاهد زهره شفایی تعجبی نکردم. چون در موضوعی که خودم سوژه آن بودم، جعل و دروغ مصداقی را دیده و تجربه کرده بودم.

۷ سال پیش، بعد از خروج مجاهدین و ارتش آزادیبخش از لیست تروریستی و در آستانه انتخابات رژیم و ریاست جمهوری روحانی و شروع قضایای برجام، ما که در اشرف و لیبرتی بودیم نمی‌دانستیم قتل‌عام ۱۰ شهریور ۹۲ در اشرف و بعد هم حملات موشکی پیاپی در لیبرتی در راه است. اما در این زمان با سیرک وزارت اطلاعات در جلوی در اشرف و ۳۲۰ بلندگو برای لجن پراکنی علیه سازمان و رهبریمان آشنا بودیم. تا اینکه در اردیبهشت ۹۲ وزارت اطلاعات سیرک جدید خارج کشوری خودش را هم دایر و از مصداقی و سپس از هم‌کاسه‌های او در فاز جدیدی رونمایی کرد.
هر دو سیرک، در این سو و آن سوی جهان، هدف واحدی داشت که ریختن خون ما در اشرف و لیبرتی و انهدام مجاهدین و آلترناتیو دمکراتیک انقلابی و مخصوصاً ردیابی و از بین بردن رهبری مقاومت بود. این را طاهر بومدرا مسئول حقوق بشر سازمان ملل در عراق در کتابش «ناگفته‌های اشرف» بخوبی شرح داده است.

در آن زمان قاسم سلیمانی در عراق که توی چنگش بود در صدد بود یک ۱۷ ژوئن دیگر منتهی از نوع مالکی راه بیندازد. در ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳ (۲۷ خرداد ۱۳۸۲) همگان کودتا برای از بین بردن مجاهدین و حتی تحویل دادن خواهرمریم به رژیم را به چشم دیدند. راستی هم که اگر خیزش هموطنان و هواداران مجاهدین در خارج و آن مجاهدین شلعه‌ور و فروزان نمی‌بودند، حتماً که تیر رژیم و استعمارگران به هدف می‌خورد اما در یک کلام انقلاب خواهر مریم بود که توطئه را در هم شکست و کودتا را نافرجام کرد.

در سال۹۲ ده سال از آن کودتای نافرجام گذشته بود و دشمن باید فکر دیگری می‌اندیشید. مزدوران رونمایی شده از قبیل ایرج مصداقی آتش بیاران همین معرکه برای کشتار مجاهدین بودند. تواب تشنه به خون، تحت‌امر سرکردگان قتل عام مجاهدین به چیزی کمتر از سر و خون مسعود رجوی رضایت نمیداد. آخر رژیم برادر مسعود را رهبر مقاومتی میدانست و میداند که به گفته خامنه‌ای در طرف رژیم ۱۷هزار تلفات بر جای گذاشته است. (۷ تیر ۹۳).

اما در سال ۹۲ قبل از قتل عام مجاهدین در اشرف، مصداقی و دیگر بازیکنان سیرک خارجه باید با بلندگوها و سایت‌هایشان راه کشتار را هموار می‌کردند. مصداقی برای اینکه ثابت کند مجاهدین و رهبری آنها بدتر از این رژیم هستند و رژیم به هر حال بهتر از اینهاست، ریسمان‌های بافته از دروغ و دجالیت و دعاوی زنجیره‌ای علیه مجاهدین را به میان انداخت. در طبله این عطاری، همه چیز یافت میشد. در واقع همه چیزهایی که وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه و دادستانی از این پیشتر گفته بودند.

یکی از کمترین بدیهای مجاهدین این بود که «به یک کارگر بی‌خبر از همه جای درمانده، پول هنگفتی» داده بودند که عکس رهبری مقاومت را در تظاهراتی مقابل دانشگاه تهران بلند کند و حالا او (مصداقی) وظیفه دارد درباره «داستان غم‌انگیز» آن «کارگر بی‌خبر» روشنگری کند.

آن فرد من بودم که در تیرماه ۱۳۹۲ گزارش وقایع و شرح‌حال خودم را بطور مفصل در مقاله «مصداق آشکار جعل و دروغ علیه مجاهدین» نوشتم و در سایت‌های مقاومت منتشر شد و هنوز هم بعضی جاها هست.

حالا که ۷ سال گذشته و بسیاری چیزها روشن شده بعد از خواندن آن دو مقاله آموزنده به فکر افتادم بار دیگر داستان را خلاصه و بازنویسی کرده و به اطلاع هموطنانی که آن سالها در جریان نبودند برسانم. بخصوص که حالا کانونهای شورشی هم در داخل ایران روشنایی بخش میدان شده‌اند.

امیر پرویزی- اشرف ۳ – فروردین۹۹

                                                  مصداق آشکار جعل و دروغ علیه مجاهدین
                                          افشاگری امیر پرویزی از زندان لیبرتی درباره ایرج مصداقی


ایرج مصداقی در میان انبوهی یاوه‌گویی بر ضد مبارزه و مقاومت ما اشرفی‌ها، ازجمله ادعا کرده که مجاهدین «به یک کارگر بی‌خبر از همه جای درمانده، پول هنگفتی» داده بودند که عکس رهبری مقاومت را در تظاهراتی مقابل دانشگاه تهران بلند کند و او (مصداقی) وظیفه دارد درباره «داستان غم‌انگیز» آن «کارگر بی‌خبر» از زبان سایر زندانیان سیاسی که شاهد بوده‌اند، روشنگری کند. (گزارش ۹۲)

فرد مورداشاره مصداقی، این‌جانب امیر پرویزی هستم که در جریان تظاهراتی در ۲۱تیرماه سال۱۳۸۴ در مقابل دانشگاه تهران، عکس‌های رهبری مقاومت را بالای سرم بردم. به همین نام و به همین جرم محاکمه و زندانی شدم و پرونده‌ام در زندان و قضاییه و اطلاعات رژیم آخوندها بر سر این «محاربه» ثبت‌شده است.

حالا می‌خواهم داستان خودم و وضع «رقت‌انگیز» یک تواب خائن درهم‌شکسته را برملا سازم. فردی که بعد از همکاری با بازجویان زندان‌ها و گشتی‌های دادستانی لاجوردی با نوشتن انزجارنامه‌های مکرر و هربار غنی‌شده‌تر علیه مجاهدین، از زندان آزادشده و به خارج کشور آمده است. او پس از نفوذ در مناسبات هواداران و مدتی ارتباط با تشکیلات مقاومت در خارج کشور، با دستمایه کردن چنین اندوخته و با چنین نقابی، به مأموریت اصلی خود پرداخته است. با ژست «مخالف دوآتشه» و به تعبیر خودش «دشمن آشتی‌ناپذیر» رژیم آخوندی، آن‌هم در کسوت یک متولی خودخوانده و خزانه‌دار منحصر به‌فرد تمام حقایق کلیه زندان‌ها، تمامی زندانیان سیاسی و حافظ یگانه جزییات سرگذشت کلیه شکنجه‌شدگان و اعدام‌شدگان همراه با اطلاعات مربوط به همه بازجویان و شکنجه گران و دژخیمان.

مأموریت ایرج مصداقی

 ابتدا مأموریتش را با خاطره‌نویسی دوران زندانش شروع کرد و این مأموریت را به‌زعم خود با پیچیدگی زیاد و با تاکتیک نوک زدن به بخش کوچکی از حقیقت برای انکار یا وارونه کردن بخش اعظم آن، به انجام رساند. مأموریتی که محور اصلی و هدف واقعی آن، نفی مجاهدین و مقاومت ایران به‌عنوان دشمن اصلی و تنها آلترناتیو دموکراتیک در برابر رژیم ولایت‌فقیه بود. این مأموریت را در گام اول، با انکار اعداد و ارقام و کم و کیف جرائم و جنایات رژیم علیه مجاهدین در زندان‌ها، شروع کرد که همراه بود با یک تلاش وقیحانه برای ریختن قبح دفاع از دژخیم به‌خصوص با انکار ابعاد واقعی بزرگترین فاجعه حقوق بشری جهان بعد از کوره‌های آدم سوزی هیتلر، یعنی قتل‌عام زندانیان سیاسی مجاهد در سال۶۷. همچنین همراه بود با تلاش برای بی‌اعتبار کردن و تکذیب حقایق افشاشده توسط قربانی اصلی این جنایات، یعنی مجاهدین خلق ایران با متهم کردن رذیلانه سازمان به بزرگ‌نمایی و اغراق درباره جنایات خمینی و دژخیمانش در زندان‌های سیاسی. به‌موازات آن، کتمان، انکار یا لوث کردن و حتی وارونه‌گویی حماسه‌های مقاومت درخشان ده‌ها هزار قهرمان مجاهد در زنجیر، ازجمله با فرافکنی و نسبت دادن ندامت و خیانت و انزجارنویسی‌های ننگین مشابه خودش به آن قهرمانان سربدار.

 این شروع مأموریت بود، اما اصل مأموریت، کارزار شیطان سازی علیه مجاهدین و نفی کانون و مسیر مقاومت و نقطه اوج مأموریت که در حقیقت حضیض انحطاط و دنائت ضدانسانی یک تواب خودفروخته است، ردیابی پلیسی و زمینه‌سازی و تبلیغ شقاوت‌بار برای قتل و ترور رهبر مقاومت در راستای تحقق رؤیای استراتژیک انهدام مجاهدین و حذف تنها آلترناتیو دموکراتیک در برابر رژیم ولایت‌فقیه، آن‌هم با گریم یک «منتقد مجاهدین و دشمن آشتی‌ناپذیر رژیم» !

در مورد یک ادعای دروغ شهادت می‌دهم

مصداقی گزارش‌های مجاهدین از داخل ایران را انکار می‌کند و مدعی است یک عده در «اشرف» و «اورسوراواز» می‌نشینند و روی اینترنت در ایران تظاهرات راه می‌اندازند

 اما برخی از این گزارشات را خود من و چند تیم دیگر که می‌شناختم به خواهر نسرین و سایر مسئولینمان می‌دادیم. بدون اغراق همه ادعاها و هوچیگری‌های مصداقی دراین‌باره سخیف و بی‌مقدار است و من در این خصوص شهادت می‌دهم.

من در مهرماه سال ۱۳۸۵ از ایران خارج شدم و به مجاهدان اشرف پیوستم، ماجرای بلند کردن عکس‌های رهبری مقاومت در تظاهرات و آنچه را در زندان بر من گذشته در پرونده و مصاحبه‌های من با کمیساریای پناهندگان ملل متحد در لیبرتی ثبت است. برخلاف آنچه وزارت اطلاعات می‌گوید نه گول خوردم، نه پولی گرفتم.

قبل از آن‌هم در ۱۳شهریور ۱۳۸۹, در مصاحبه مفصلی با سیمای آزادی، به تشریح اقدام مشخص خودم در تظاهرات مقابل دانشگاه تهران پرداخته بودم و بخشی ازآنچه را بعد از انجام آن تظاهرات در مقابل دانشگاه تهران و در زندان‌های رژیم بر من گذشت، توضیح دادم.

من در داخل کشور با چند خواهر مجاهد و ازجمله خواهر نسرین (که اسم مستعار است) در ارتباط بودم و گزارش کارهایم را می‌دادم.

افشاگری‌درباره ایرج مصداقی از امیر پرویزی در برنامه گنج میهنی از سیمای آزادی
«کارگر درمانده بی‌خبر» کیست!؟
من امیر پرویزی متولد زنجان در سال ۱۳۵۸ هستم. و هنگامی‌که در تظاهرات جلوی دانشگاه تهران در تیر ۸۴ شرکت کردم و عکس بلند کردم ۲۶ ساله بودم. من در یک خانواده مذهبی هوادار مجاهدین خلق بزرگ شدم. برخی اعضای خانواده‌ام در شمار شهیدان سازمان مجاهدین خلق ایران هستند (ازجمله مجاهد شهید ابوالفضل مولایی پسرخاله و مجاهد شهید مجید آزادی پسرعموی مادرم که دانشجوی پزشکی بود و برادرش اکبر آزادی). تعدادی از بستگان و اعضای خانواده هم طی چند دهه حکومت آخوندها، سال‌هایی را در زندان به سر برده‌اند و برخی دیگر از اعضای خانواده و بستگانم هم‌اکنون جزء مجاهدین هستند و خودم هم شرف و افتخار مجاهد بودن دارم.

من البته افتخار «کارگر» بودن را که در نظر پادوهای رژیم‌های سرکوبگر و استثمارگر، مترادف درماندگی و بی‌خبری است، نداشتم، اما هم برای اطلاع و نیاز مصداقی و هم برای شناساندن ترفندهای کثیف این عامل اطلاعاتی رژیم، باید بگویم که کارمند یک شرکت کامپیوتری در زنجان بودم و در قسمت مونتاژکردن کامپیوتر (ensemble) و بخش فنی و سخت‌افزار آن قسمت، به کار مشغول بودم. به خاطر کار تخصصی‌ام به اینترنت دسترسی داشتم و از همان ابتدا اخبار مقاومت و مجاهدین را دنبال می‌کردم و در ارتباط با ستاد اجتماعی سازمان فعالیت می‌کردم.

معنی «بی‌خبری» و «درماندگی» که مصداقی به من نسبت می‌دهد، در فرهنگ و اندیشه مأموران رژیم آخوندی این است که من عضو یکی از تیم‌های سازمان‌یافته هواداران مجاهدین در شهر خودمان بودم و در فعالیت‌های جمعی متعددی که در بین هواداران مجاهدین به «پراتیک» یا «پراتیک اجتماعی» معروف است، شرکت داشتم.

 فیلم‌های مربوط به فعالیت‌های تبلیغی و اجتماعی تیم‌هایی که من عضو آن‌ها بودم در تلویزیون سیمای آزادی، نشان داده‌شده است و همین روزها هم نمونه‌های بسیار جالب و ستایش‌انگیز آن را در سیمای آزادی مشاهده می‌کنیم. هرکدام از این نمونه‌ها در حکم یک عملیات چندمرحله‌ای در فضای اختناق و سرکوب در داخل کشور است. اعضای تیم‌های عمل‌کننده بایستی ابتدا با پذیرش ریسک دستگیری و شکنجه و اعدام به اتهام محاربه، این عملیات را به سرانجام برسانند. عکس و فیلم‌برداری از این فعالیت‌ها و ارسال آن‌ها، یک مرحله دیگر عملیات است. بعد هم باید سریعاً ردها را پاک کرد. هیچ‌کدام از این کارها در ساحل امن انجام نمی‌شود، بلکه باید با چشم باز و انتخاب آگاهانه صورت بگیرد. گروه‌ها باید تا ته خط شکنجه و اعدام را برای خود پذیرفته باشند. بنابراین اگر بخواهم حرف‌های مصداقی را باور کنم، باید بپذیرم که نه‌تنها هیچ‌یک از فعالیت‌های مجاهدین در داخل کشور وجود خارجی ندارد، بلکه اصلاً خود من هم وجود خارجی ندارم. حالا بی‌صبرانه منتظرم تا مصداقی و همپالکی‌های وزارتی او ادعا کنند که این حرف‌ها را هم خودم ننوشتم و

تظاهرات ۲۱ تیر ۱۳۸۴

در سال ۱۳۸۴ به مناسبت ششمین سالگرد قیام ۱۸تیر، من در میان یکی از تیم‌های هوادار مجاهدین بودم که مسئولیت کمک کردن به راه‌اندازی تظاهرات ضد حکومتی و شرکت کردن و تقویت آن‌ها را در تهران به عهده داشتند. در روز ۱۸تیرماه من با اسم مستعار «بیژن» با برنامه ارتباط مستقیم سیمای آزادی تماس تلفنی گرفتم و برای شرکت در تظاهرات فراخوان دادم.

همان روز نیروهای سرکوبگر خیابان‌های اطراف دانشگاه را بستند و مأموران نیروی انتظامی و لباس شخصی به محل آمدند تا مانع تجمع شوند. آن‌ها تصور می‌کردند سالگرد ۱۸تیر را از سر گذرانده و مهار کرده‌اند. درحالی‌که آن سال طرح ستاد اجتماعی این بود که همه تیم‌ها برای تجمع اعتراضی در ۲۱ تیر به‌جای ۱۸ تیر فراخوان بدهند. شعار محوری هم آزادی زندانیان سیاسی بود.

روز ۲۱تیر حوالی ساعت ۵ بعدازظهر تجمع به حدی که می‌خواستیم رسید. نیروهای سرکوبگر از پاسدار و نیروی انتظامی و بسیجی و اطلاعاتی و لباس شخصی، گله‌وار به صحنه آمده بودند تا مانع شکل‌گیری تظاهرات شوند؛ اما همه این بگیروببندها مانع نشد و شعارها شروع شد. تیم‌های هواداران مجاهدین هم به شعارها و محتوای اعتراضات سمت‌وسو می‌دادند. نیروی انتظامی شروع کرد به تهاجم و پراکنده کردن جمعیت. در این میان سرهنگی که درصحنه بود نعره می‌کشید که تجمع غیرقانونی است و مجوز وزارت کشور را ندارد. سرهنگ بیچاره نمی‌دانست که نیروی برانداز و سرنگون کننده اجازه نمی‌گیرد. تواب‌ها و خیانت‌پیشگانی مثل مصداقی هستند که بدون اجازه دژخیم آب نمی‌خورند.

 به لحن مصداقی در ننگین«نامه سرگشاده» توجه کنید که چقدر به رئیس‌جمهور تازه از صندوق درآمده ولی‌فقیه یعنی پاسدار عنتری نژاد امیدواری سرکوبگرانه داشته که می‌نویسد: «آیا جو ایران در تیرماه۱۳۸۴ و پس از پیروزی احمدی‌نژاد این‌گونه بود؟ انتشار این دروغ‌ها چه دردی از مردم ایران دوا می‌کند؟ چرا جز شما و انجمن خیالی‌تان کسی این‌گونه گزارش نمی‌دهد؟». جوابش البته خیلی ساده است، به این دلیل ما این‌طور گزارش می‌دهیم که همین‌طور هم مقاومت و مبارزه می‌کنیم.

اما سرهنگ نیروی انتظامی به‌عنوان فرمانده صحنه هنگامی‌که دید جوانان و دانشجویان به او که دنبال مذاکره کردن با کسی بود، محل سگ نمی‌گذارند، پی‌درپی با صدای بلند می‌پرسید رئیس شما کیست؟ بیاید صحبت کنیم. یکی از اصلاح‌طلبان حکومتی که می‌خواست به این وسیله اعتراض‌های جوانان و دانشجویان را مصادره کند، تلاش کرد به‌عنوان نماینده معترضان به مذاکره با سرکرده نیروی انتظامی بپردازد.

 وقتی اصلاح‌طلبان قلابی در نظام ولایت‌فقیه یا همان «جلبک‌های بی‌هزینگی» برای مذاکره دور پاسداران نیروی انتظامی جمع شدند. طبق قرارمان در مورد اقدام در موقعیت مناسب، من در همین لحظه، تصویر رهبری مقاومت برادر مسعود و خواهر مریم را بلند کردم و سایر افراد تیم ما فیلم‌برداری از این صحنه را انجام دادند. فاصله ما با دژخیمان چند قدم بیشتر نبود. می‌دانستیم زمان کوتاهی بیشتر نخواهیم داشت، آن‌ها بالابردن عکس کسانی که تجسم سرنگونی و نابودی این رژیم‌اند. همان‌ها که هر خطری برای رژیم، پذیرفتنی‌تر از آن‌هاست.

درحالی‌که من عکس خواهر مریم و برادر مسعود را بالای سرم برده بودم، یک‌باره گله‌ای از مزدوران نیروی انتظامی به سویم هجوم آوردند و بر سرم ریختند. با باتون و مشت و لگد شروع به زدن کردند. به علت ضربه باتونی که روی بینی‌ام فرود آمد، تعادلم را از دست دادم. در همین موقع یک سرهنگ نیروی انتظامی گردنم را گرفت و با چوبی که دستش بود گردنم را فشار می‌داد. جمعیتی که شعار زندانی سیاسی آزاد باید گردد سر می‌دادند، با دیدن وضعیت من اعتراض کردند و شعار می‌دادند: ولش کنید، ولش کنید.

مادری خودش را به من رساند و رو به سرهنگ سرکرده صحنه، اعتراض کرد که: چکار کرده، ولش کنید!

پاسداران که به قول مصداقی «پس از پیروزی احمدی‌نژاد» خیلی جری‌تر شده بودند، آن خانم شجاع را که به نظر مصداقی به خاطر «زن بودن» واقعی نیست و به گفته مصداقی (در همان گزارش ۹۲) یک «پهلوان‌پنبه اینترنتی» دیگر است، به باد کتک و ضرب و شتم گرفتند. آن‌ها تلاش می‌کردند با ضرب و شتم جمعیت، راه باز کنند و مرا به نزدیک درب اصلی دانشگاه تهران که تمرکز اصلی و محل ماشین‌های ضد شورش بود، برسانند.

قبل از رسیدن به خودرو نیروی انتظامی، شهیدعلی صارمی خودش را به سرهنگ نیروی انتظامی رساند و گفت: مگر این جوان چه‌کار کرده؟ ولش کنید بگذارید برود….

این‌یکی «پهلوان‌پنبه اینترنتی» یعنی علی صارمی هم بعداً توسط رژیم اعدام شد!

برگردم به صحنه حقیقی در آن روز: پاسداران مرا به‌زور سوار خودرو ون سیاه‌رنگی کردند. بعد از من چند دانشجو و خبرنگار را هم دستگیر کردند. سرکرده یگان ویژه رژیم به نام عباسی درصحنه حضور داشت. اسم سردار عباسی را همان‌جا یکی از دانشجویان در ماشین به من گفت. بعد از یک ربع یا نیم ساعت ما را به کلانتری۱۴۸ در خیابان انقلاب بردند. به‌محض ورود، مرا دستبند فلزی زدند و نفرات دیگر را دستبند پلاستیکی.

اولین کاری که در آن‌جا انجام دادند، ضرب و شتم معروف به «فوتبالی» بود که چند نفر با ضرب و شتم عمدتاً به‌وسیله لگدهای سنگین و شدید، زندانی را به این‌طرف و آن‌طرف پرت می‌کنند. بعد از «فوتبالی» مرا کنار نفرات دیگر نشاندند تا صورت‌جلسه تنظیم کنند. در میان دستگیرشدگان یک نفر بود که اسمش را به‌یاد ندارم اما حین دستگیری وقتی می‌خواستند او را وارد ماشین کنند مقاومت کرد. مزدوران وحشیانه صورتش را به سپر عقب ون کوبیدند که قسمتی از زیر چانه‌اش شکافت. در کلانتری ۱۴۸ مأموری که به نظر می‌رسید بازجو باشد و صورت‌جلسه را تهیه می‌کرد، به آن فرد که چانه‌اش شکافته بود، می‌گفت: «می‌خواهی یکی از عکس‌های او (عکس‌هایی که من بالابرده بودم) را در پرونده تو بگذارم؟ شما باهم بودین»!

مأمور دیگر گفت این خیلی پررویی می‌کند. بگذار تا ببرند حالش را حسابی جا بیاورند. در فرصتی که حین بازجویی و فشارآوردن به آن فرد مقاوم ایجاد شد، من طبق سناریویی که از پیش آماده کرده بودم، محمل خودم را در ذهن خودم مرور می‌کردم که کارگر بودم و نمی‌دانم این عکس‌های چه کسانی بوده

در همین اثناء همان اصلاح‌طلب حکومتی را که یک فرد شناخته‌شده خاتمی‌چی بود هم آوردند. او همان کسی بود که در مقابل دانشگاه خودش را به‌عنوان نماینده دانشجویان معرفی کرده بود.

بازجوی مزبور به او گفت: «آقا این چه بساطی است که راه انداختید تجمع مجوز نداشته و …»

سپس با اشاره به من از او پرسید: شما با این اراذل‌واوباش هستید؟

او که چند نفر از دانشجویان عضو دفتر تحکیم وحدت را در میان ما دید، گفت: آقا این‌ها بچه‌های خوبی هستند! بچه‌های انقلابند! (یعنی از بسیجیان یا عوامل جناح‌های درونی رژیم هستند).

بازجو تک‌تک ما را به وی نشان می‌داد و می‌پرسید این چطور؟ این‌یکی چطور؟ وقتی نوبت به من رسید. بازهم گفت: این هم بچه خوبی است!؟ در اینجا یک‌باره دژخیم افسار پاره کرد و عکس‌های رهبری مقاومت را که در پرونده من گذاشته بود بیرون کشید و به او نشان داد و گفت: پس آقا شما طرفدار و هوادار این‌ها هستید؟

ناگهان رنگ از رخسار او پرید و درحالی‌که داشت قالب تهی می‌کرد، به تته‌پته افتاد و گفت: آقا شما ما را می‌شناسید، این چه حرفی است؟ و سپس رو به من کرد و گفت: این فرزند انقلاب نیست.

چند دقیقه بعدازاین که ایشان مرا به‌عنوان «بچه بد»! شناسایی کرد، با صحنه جالبی که برایش ترتیب دادند، گفت حالش بدشده… و نیروی انتظامی هم آمبولانس خبر کرد تا او را با احترامات ویژه یک «بچه خوب» رژیمی، ازآنجا ببرند.

منشأ اطلاعات مصداقی

حالا ببینیم مصداقی اطلاعات دست‌اول را که به یک «کارگر درمانده ازهمه‌جابی‌خبر برای بالابردن عکس رهبری مقاومت پول هنگفتی داده» شده از کجا آورده است؟

ساعت ۷ بعدازظهر همه نفرات را به حفاظت اطلاعات ونک بردند. آنجا بازجویی اولیه از من شروع شد. یک سرهنگ حفاظت اطلاعات و چند نفر دیگر شروع به ضرب و شتم و اذیت و آزار من کردند. دژخیم علت و چرایی موضوع عکس را که بالای سرم برده بودم می‌پرسید، من هم طبق سناریو خودم گفتم یکی «پول» داد این عکس را بالای سرم بگیرم من هم «بیکار» بودم و نیاز به «پول» داشتم

بازجو عصبانی می‌شد و فحش رکیک می‌داد و می‌گفت: «غلط کردی! اگر من همین‌الان بروم از کابل یک کارگر افغانی را بیاورم و بگویم یک‌میلیون می‌دهم این را بلند کن، می‌گوید: چون این عکس مسعود رجوی است، می‌ترسم این کار را بکنم. ادبیات تو مال اشرف است. همین جمله که می‌گویی عکس را بالای سرم ببرم، حرف مجاهدین است تو چطور می‌خواهی این مزخرفات را باور کنم. یالا بگو ببینم داستان چیست؟».

ملاحظه می‌کنید که هم منشأ اطلاعات مطالب ایرج مصداقی، بازجوها و شکنجه گران رژیم هستند و هم فرهنگ و منطقی که برای ارزیابی دارد، همان فرهنگ و منطق آن‌هاست.

دعوا و صورت‌مسئله خود مقاومت و مبارزه است. کلمات و فرهنگ بازتاب و محصول آن است. دعوا بر سر این است که ما چرا مبارزه می‌کنیم و مثل مصداقی راه تسلیم و ندامت و همکاری با دژخیمان را نرفتیم.

برگردم به ادامه صحنه آن روز: بازجو تلاش کرد در بازرسی دقیقی ازکفش و لباس من اثری از عراق و قرص سیانور پیدا کند.پرسید: کی از عراق آمدی و کجا آموزش دیدی؟ وقتی متوجه شدم حرف‌هایم را باور نمی‌کند، دیدم باید روی همان محملی که ساخته بودم حسابی ایستادگی کنم. بار دیگر در قسمتی از بازجویی بر سر این جمله من که «عکس را بالای سرم بردم» فریاد می‌زد که این «ادبیات منافقین» است، یالا حرف بزن، کجا آموزش دیدی؟ هم‌تیم‌هایت کجا هستند؟

بعد از آزادی و آمدن به اشرف متوجه شدم که سایت وزارت اطلاعات رژیم، ۴روز بعد از دستگیری و بازجویی من به نقل از فردی به نام «نادر فتوره‌چی از اعضای دفتر تحکیم وحدت» نوشته بود:

«کسی را به او دستبند زده بودند که از گفت‌وگوی مأموران دریافته که جرمش بلندکردن عکس مسعود و مریم رجوی است؛ تنها مورد از این نوع. نادر می‌گفت که سرووضعش بسیار ژنده بود و مایه تعجب. وقتی به کلانتری ونک می‌بردندشان، از او پرسیده بود که چرا عکس رجوی را بلند کرده؟ طرف اصلاً نمی‌دانسته که رجوی کیست و پرسیده بوده که “اون که کنارش بود زنش بود؟” برای نادر توضیح داده که نامش حسن پوشانی است؛ کارگر فصلی زنجانی که در میدان انقلاب می‌ایستد برای کار و مدت‌هاست بیکار است. آن روز عصر کسی با او صحبت کرده و ۱۰هزار تومان به او داده که آن دو عکسِ به هم چسبیده را بالا ببرد؛ و وعده داده بود که شب ۳۰هزار تومان دیگر هم به او خواهد داد. حسن پوشانی به نادر می‌گفته که خدا کند شب آزادم کنند تا بروم و ۳۰هزار تومانِ دیگر را هم از طرف بگیرم!… نادر می‌گفت طرف بی‌سواد و بی‌خبر بود و حتی درک درستی هم از آن‌چه رخ داده بود نداشت. می‌گفت تا جایی که او توانسته بفهمد تلقی مأموران هم از او همین بوده است…».

افشاگری‌درباره ایرج مصداقی از امیر پرویزی – ایران دیدبان
ایران دیدبان سایت وزارت اطلاعات ۲۵تیر۱۳۸۴

ملاحظه می‌کنید که اطلاعات و در حقیقت اتهامات مصداقی علیه مجاهدین از فیلتر بازجوها و سرکردگان سرکوبگر رژیم گذشته و حتی قبلاً در سایت‌های وزارتی منتشر یا توسط عوامل اطلاعاتی نقل‌قول شده است.
ماجرای قاطی کردن اسامی و افراد هم به‌سادگی این است که فردی به نام علی حسنی که دو روز بعد از دستگیری من بازداشت و حدود دوهفته بعد با یک قرار وثیقه سنگین آزاد شد، در گفتگوهای داخل سلول در جریان محملی که من به بازجو گفته بودم، قرار گرفت. تا روز ۲۵تیر۸۴ که این مطلب در سایت وزارت اطلاعات منتشرشده، علی حسنی ارتباطی با بیرون زندان نداشته تا بتواند راجع به محمل من با کسی صحبت کند. بنابراین به‌روشنی پیداست که وقتی من در تاریخ ۲۱تیر دستگیر شدم و خودم را کارگر بی‌پولی معرفی کردم که برای پول دست به این کار زده، این اطلاعات از صحبت‌های بازجویان نشت کرده و قاطی کردن اسامی توسط خبرنگار و وبلاگ نویس وزارتی هم، ناشی از رودست خوردن آن‌هاست.

بدون شک منشأ اطلاعات مصداقی بازجویانی هستند که در ضرب و شتم و شکنجه من و سایر تظاهرکنندگان نقش مستقیم داشتند. وقتی ایرج مصداقی ۸ سال بعد از دستگیری یک مجاهد تحت عنوان «نامه سرگشاده» همان اطلاعات را بلغور می‌کند، بیش از هر چیز نشان می‌دهد که به چه نیازی از اطلاعات آخوندها پاسخ می‌دهد!

همدستان مصداقی در اوین

مصداقی انتظار دارد در سلول‌های شکنجه، من هم مثل او همه اطلاعاتم را به دژخیم می‌دادم یا پیش آن نفراتی که به اسم دانشجو یا خبرنگار در سلول من انداخته بودند، سفره دلم را بازکنم. این منطق ما مجاهدین نیست که دیگران را دم تیغ بدهیم و به فکر جان خودمان باشیم و رمز ماندگاری ما همین است. اگر هم حفره و کمبودی در مبارزه داریم و داشتیم شرمنده خدا و خلق هستیم و از گذشته عبرت می‌گیریم.

در مورد چندنفری که با من چند روزی در سلول‌های۲۰۹ بودند:

شاید روز سوم بود که یکی از نفراتی را که جلو درب دانشگاه دستگیر شده بود به سلول انفرادی من آوردند. خودش را آن‌طور که به خاطر دارم علی حسنی معرفی کرد و گفت پدرش محافظ دستغیب جنایتکار بوده و برادر بزرگترش سرهنگ سپاه می‌باشد. تا آن‌جا که یادم هست، خودش می‌گفت که در رشته کارشناسی ارشد حقوق بین‌الملل یا حقوق سیاسی قبول‌شده و از اعضای تحکیم وحدت رژیم است و برای امثال رفسنجانی در نشریات قلم می‌زد. در سلول، او هم مثل بازجو از من علت و چرایی بالابردن عکس رهبری مقاومت را می‌پرسید. من هم درست همان جواب‌هایی که به دژخیم گفته بودم را به او هم تحویل دادم.

وقتی مرا به زندان اوین و بند ۲۰۹ بردند، اولین بازجوی اطلاعات که فکر می‌کنم اسم مستعارش «توفیقی» بود بر اساس سناریو و داستانی که من به خوردشان داده بودم (همان موضوع کارگر بیکار و بی‌پول)، انبوهی دروغ و روضه‌خوانی درباره بی‌گناهی رژیم و این‌که رژیم قربانی تبلیغات مجاهدین بوده! ایراد کرد. از قبیل این‌که:

ما هیچ‌کس را نکشته‌ایم و شکنجه نکرده‌ایم. به خدا دستمان به خون هیچ‌کس آلوده نیست. همه این‌ها فریبکاری‌های مجاهدین بوده که چند عکس و فیلم مونتاژ شده را به تو نشان دادند و از تو سوءاستفاده کردند.

بنابراین حرف‌های ایرج مصداقی در مورد غیرواقعی بودن افشاگری‌های مجاهدین اصلاً برای من چیزهای جدیدی نیستند. همان‌قدر که ازنظر یک مأمور رژیم به نام مصداقی تظاهرات و فعالیت‌های ضد رژیم، دروغ و غیرواقعی و مجازی هستند، کشتارها و شکنجه‌ها و کارنامه سی‌ساله رژیم آخوندها هم چیزی جز «فریبکاری‌های مجاهدین و چند عکس و فیلم مونتاژ شده» نیست.

با توجه به این‌که فقط کارت ملی و آدرس من در شهرمان را داشتند، از اداره اطلاعات زنجان استعلام کرده و از آن‌ها خواسته بودند که برای بازجویی از من بیایند. چند روز بعد از بازجویی توسط توفیقی، از دژخیمان شهر خودمان برای بازجویی به ۲۰۹ آمدند. ظاهراً دیگر خبری از بازجوی اولی نبود. چون به خانه ما در زنجان مراجعه کرده بودند و مشخص بود که هیچ سابقه فعالیت سیاسی از من در دست ندارند.

درمورد شهدای فامیلمان هم هرچه پرس‌وجو کردند گفتم ارتباطی نداشتم، چون در زمان فعالیت و شهادت آن‌ها من بچه بوده‌ام؛ و بازجو هم هیچ دلیل برای چسباندن من به آن‌ها نداشت.

یکی از بازجویان، سعید شیخان بود (اسم اصلی او به‌احتمال‌زیاد «نوری» است) سعید شیخان بعد از اشاره به شهیدان خانواده ما و تحقیقاتی که در مورد خودم کرده بودند، برایم توضیح می‌داد که: «من قبول دارم که در دهه ۶۰ افراط‌وتفریط‌هایی بوده، اما الآن ما دیگر آن‌طور رفتار نمی‌کنیم. تو می‌توانی به کشورت خدمت کنی و ایران را آباد کنی و …».

روبرو کردن با مزدور ابراهیم خدابنده در اوین

دریکی از جلسات بازجویی در۲۰۹ برخلاف معمول که شیخان بلافاصله بعد از واردشدن، چشم‌بند مرا کنار می‌زد، تفاوتی وجود داشت. شیخان تا چند دقیقه صبر کرد و بعدازآن که به گفته او چشم‌بند را برداشتم، حدس بزنید چه کسی در مقابلم روی صندلی نشسته بود؟ بریده مزدور و کمک‌کار بازجویان رژیم به نام ابراهیم خدابنده.

دژخیم می‌خواست از طریق روبه‌رو کردن خدابنده با من، نتیجه بگیرد که آیا من به عراق رفته‌ام یا نه؟ مثلاً سابقه‌ام چقدر است؟ یا ابراهیم خدابنده در اشرف یا جای دیگری مرا دیده است یا نه؟

مصداقی هم به خاطر همین قبیل شناسایی‌هایی که در گشتی‌های دادستانی و اطلاعات انجام داده به رژیم آخوندها و دژخیمانش مدیون است و از طریق این نوشته‌ها ارتزاق می‌کند و دین خودش را به رژیم ادا می‌کند.

 همه آن چیزهایی که مصداقی می‌نویسد و همه آن کارهایی که بازجوهای رژیم در زندان‌ها انجام می‌دهند، به این دلیل که حلقه‌های یک زنجیرند، از یک فرهنگ و زبان و بیان مشترک هم برخوردار می‌شوند.

تهدیدها و بیدادگاه

در سه مرحله مختلف محاکمه، قاضی حسن زارع دهنوی، معروف به قاضی حداد، بعد از تفهیم اتهام، به فحاشی و تهدید من پرداخت که آویزانت می‌کنم و

مسخره‌تر این‌که اصلاً قرار بازداشتی برای من صادر نشده بود، ولی این به‌اصطلاح قاضی، حکم تمدید قرار بازداشت را صادر کرد!

در دادگاه دوم، همان قاضی حداد موعظه می‌کرد که چرا سراغ سازمان رفتی؟ این‌همه حزب در ایران هست، برو سمت یکی از آن‌ها فعالیت کن! اگر در چارچوب نظام باشی، می‌توانی انتقاد هم بکنی، حتی اگر می‌خواهی مخالف نظام باشی، کسی با تو کاری ندارد؛ اما سراغ مجاهدین نباید بروی.

در این هنگام بازی اطلاعات با من شروع شد یک روز حکم اعدام به اتهام «محاربه» برایم در نظر می‌گرفتند یک روز می‌گفتند کاری نکرده‌ام اگر عاقل! باشم کاری ندارند و می‌گذارند مثل سایر نفراتی که بعد از زندان دنبال زندگی‌شان می‌روند، بروم دنبال زندگی‌ام

در ۵-۶ ماه اول برای ترساندن من می‌گفتند به خاطر جرم «محاربه» حکم تو اعدام است و اتهاماتی از قبیل اقدام علیه امنیت ملی، هواداری از سازمان مجاهدین و به‌زعم آن‌ها «منافقین»، فعالیت علیه نظام و خروج غیرقانونی از مرز را پی‌درپی مطرح می‌کردند، به خاطر این‌که در تحقیقاتشان دریافته بودند که برخی از اعضای خانواده ما به اشرف رفته‌اند.

تهدیدها در جریان دادگاه و بعدازآن هم ادامه داشت. در جریان دادگاه بار دیگر دژخیم شیخان به صحنه آمد و تهدید کرد که:

آن‌قدر تو را نگه می‌داریم تا موهایت سفید و دندان‌هایت سیاه شود.

بازجوی دیگری گفت:

«مسعود رجوی کجاست که بیاید تو را نجات بدهد؟ آخر برای چه کسی مبارزه می‌کنی؟ آن‌ها در ساحل امن هستند، ولی تو چی؟».

به این خاطر است که می‌گویم حرف‌های مصداقی اصلاً برایم جدید نیست. بازجو هم‌چنین افزود:

«آن‌ها می‌خواهند ما تو را اعدام کنیم و قهرمان ملی درست کنند. ولی کور خواندی کاری می‌کنم که آرزوی مرگ داشته باشی ولی نتوانی بمیری. اگر با سازمان ارتباط برقرار کنی، همه خانواده‌ات را اینجا می‌آورم و پیش چشمت … به خانواده خودت رحم کن».

باید بگویم مصداقی کینه‌توزتر و رذیلت‌پیشه‌تر از بازجوهای رژیم ما را «پهلوان اینترنتی» می‌داند، درصورتی‌که بازجوی رژیم در همان حال که ما را زیر شکنجه می‌برد و تهدیدمان می‌کرد، به این‌که مجاهدین «قهرمان ملی» هستند اذعان می‌کرد.
بالاخره بعد از ۹ماه بلاتکلیفی در زندان، من را که هیچ‌چیز در پرونده‌ام نبود و هیچ اتهامی را نپذیرفته بودم به ۱۸ماه زندان محکوم کردند. براساس قوانین رژیم، هر زندانی که نصف محکومیتش را گذرانده باشد و سابقه فعالیت سیاسی نداشته باشد، می‌تواند به‌طور مشروط آزاد شود و به همین دلیل مرا بعد از ۱۴ماه آزاد کردند.

بله من یکی از آن هزاران هزار «موجود اینترنتی» هستم که برخلاف جعلیات مصداقی، به‌محض بیرون آمدن از زندان بعد از همه آزار و اذیت‌ها، دغدغه‌ام این بود که سریع‌تر خودم را به ارتش آزادی برسانم. بعد از ۳ هفته توانستم از کشور خارج شوم و شرف حضور در میان مجاهدین اشرفی را کسب کنم و مبارزه‌ام را با رژیم سفاک آخوندی در مداری بالاتر در کنار خواهران و برادران مجاهدم ادامه بدهم.