چهارشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۹۹

منصوره گالستان: ماوراء رذیلت مزدور مصداقی در هتاکی به خانواده‌های شهیدان و زنان زندانی


علت این که دست به قلم می‌برم منتهای رذیلت و هتاکی اطلاعات آخوندی از دهان کثیف یک مأمور تشنه به‌خون به نام ایرج مصداقی در مورد خواهر بزرگوار و قهرمانم زهره شفایی است. من بخاطر کار در نشریات مجاهدین مخصوصاً در رابطه با زندانها و زندانیان، از دهه ۶۰ در جریان شهادت یک به یک اعضای خانواده شفایی و همچنین در جریان دستگیری و آزادی زهره به‌عنوان تنها فرد زندانی بازمانده از این خانواده بودم و گواهی حاضر را کمترین وظیفه خودم می‌دانم.
مزدور مصداقی به دروغ در یک شبکه اینترنتی وابسته به اطلاعات آخوندها ادعا کرده است:
«زهره شفایی از خانواده شفاییه، همه خانواده این اعدام شدند در اصفهان وتهران . داییش حبیب خلیفه سلطان، فرمانده سپاه بوده تو اصفهان کشته شد با زن و بچه‌اش، آدم جانی بالفطره. ببینید از همه این خانواده، این زنده ماند همین زهره شفایی تو زندان اصفهان بود، تواب زندان اصفهان بود، نماز جمعه میرفت. حالا این بیشرم را رجوی بخاطر اینکه تواب بود بخاطر اینکه نقطه ضعف داشت، کرد مسئول اطلاعات مجاهدین. یعنی بالاترین پست یا بااهمیت‌ترین پست. چرا؟ چون مسعود رجوی با تواب‌ها حال میکرد. چون توابها، اساساً کسی که تو مجاهدین دارای ارج و قرب میشد زندانی، که سابقه ننگین داشته باشه. سابقه ننگین که داشتی سرت پایین بود. ولی کافی بود سابقه مقاومت داشته باشی. میخواستند تو را بشکونند. مسعود رجوی با هر زندانی که مقاوم بود مشکل داشت. اصلآً مشکلش با زندانی مقاوم بود. با زندانی تواب که مشکل نداشت میرفت مسئول اطلاعاتش میکرد. مثل همین یارو زهره شفایی. از اینها زیاد هستند تو فرمانده‌هان ارتش آزادیبخش» (میهن تی وی۶ فروردین ۹۹).

تاکتیکها و ترفندهای شناخته شده
من چهار دهه با نشریات مقاومت از جمله مجاهد و ایران زمین و واحد تحقیق شهدا و زندانیان همکاری داشته‌ام. اغلب کتابها و گزارشها درباره زندانها و زندانیان از سال ۱۳۶۰ به بعد را هم خوانده‌ام. با بسیاری از زندانیان مجاهد و شمار قابل توجهی از زندانیان غیرمجاهد هم آشنایی داشته و گفتگو کرده و یادداشت برداشته‌ام. با تاکتیکها و ترفندها و توطئه‌های رژیم علیه مجاهدین و مقاومت ایران هم آشنایی دارم. از آتش زدن کعبه تا انفجار حرم امام رضا و قطعه قطعه کردن کشیشان مسیحی به حساب مجاهدین. از انواع شکنجه‌ها تا قتل عام مجاهدین در زندانها
این هم راز سر به مهری نیست که رژیم و اطلاعاتش، تا بخواهید در سطوح مختلف و با قراردادهای گوناگون، برای طیف مأمورانش سایت و تلویزیون می‌زند، به آنها لباس اپوزیسیون می‌پوشاند، خبرها و اطلاعاتی را که خودش می‌خواهد برای پخش به آنها می‌دهد و تنها یک مرز سرخ دارد که همانا مجاهدین و به‌ویژه رهبری مقاومت است.
این را همه می‌دانند که وزارت اطلاعات به مدت ۱۴سال مزدوری به نام امیر سعدونی با زنش نسیمه را در آب‌نمک می‌خواباند و برای آنها تحت نام مجاهدین پناهندگی و سیتی‌زن یک کشور اروپای غربی (بلژیک) می‌گیرد تا در روزی که باید، از دیپلومات رژیم بمب را بگیرند و در گردهمایی مقاومت کار بگذارند؛ چه رسد به موجوداتی از قبیل ایرج مصداقی، نفر گشت دادستانی و دست‌آموز امثال لاجوردی. شاگرد جلادانی که به‌خاطر انزجار و عقده‌هایشان در رابطه با مجاهدین سرموضع، بدون کمترین مبالغه تشنه به خون رهبری مقاومت تاریخی یک ملت اسیر هستند و آن را به هزار زبان گفته‌اند و می‌گویند. عیناً مانند شکنجه‌گران شاه و شیخ در کمیته و اوین. از شکنجه‌چی‌ها و بازجوهایی که به‌قول پدر طالقانی از اسم مسعود رجوی وحشت دارند و مثل مصداقی اعصابشان بهم میلرزد و کنترل خود را از دست می‌دهند. با یک لمپنیسم بی‌دنده و ترمز و افسارگسیخته که دست بسیجی و پاسدار را هم از پشت بسته است. مدتی با بلاهت پاسدارنشان خود را با «المرحوم» تسلی می‌داد اما از وقتی موضعگیری‌ها و صدای رهبری این مقاومت شنیده شد، دیگر سگ هار هم به گرد پایش نمی‌رسد.
برای فهم اینکه چرا در بند آموزشگاه «همه بچه‌ها از بین رفتند» ولی کاپو «معجزه‌آسا زنده ماند» کافیست اشاره کنیم که مصداقی دست کم چهار بار ندامت و انزجارنامه نوشتن به فرمان هیأت قتل‌عام و آخوند دژخیم نیری را بر علیه مجاهدین و رهبری آنها مُقِر آمده و البته با خر مردرندی تلاش کرده است گرد و مینیمیزه کند و از کنارش بگذرد و بقیه اش را هم نگوید (جلد سوم خاطرات زندان صفحات ۱۳۹، ۱۴۶، ۱۵۴ و ۱۸۲).
جالب است که در مورد چهارمین نوبت انزجارنامه، می‌نویسد: «نیری گفت حالا برو درستش را بنویس! ناصریان با اکراه مرا از دادگاه بیرون برد و برگه‌ای به‌دستم داد. این هم چند خط بیشتر نبود و نمیدانم انشای چه کسی بود. متن آن از نظر محتوا فرقی با آنچه که من نوشته بودم، نمی‌کرد، ولی چند خط بود. متن را دقیقاً به‌یاد نمی‌آورم زیرا هیچ تمایلی به حفظ آن نداشتم. به هر حال همان را نوشتم و تاریخ را به اشتباه نوشتم ۱۵مرداد» .
عجبا که ۱۵مرداد یادش است، نقشه اتاقها و راهروهای زندانها حتی زندانهای زنان را هم که هیچگاه آنجا نبوده حفظ است، اما دست بر قضا، در چهار جلد خاطرات به چهارمین انزجارنامه که می‌رسد یادش می‌رود که چه نوشته «زیرا هیچ تمایلی به حفظ آن» نداشته و متن را به‌یاد نمی‌آورد! بگذریم که نیازی نیست متن را به‌یاد بیاورد چون از فردای خروج مجاهدین از لیست آمریکا که رژیم احساس خطر کرد و او و هم‌کاسه‌ها را از آب‌نمک بیرون کشید، متن را هر روز علیه مجاهدین و رهبری آنها به‌یاد می آورد و پژواک و قی می‌کند. بعضاً با مزدوران پیشانی سیاه دیگر مانند خدابنده و اینترلینک هم «کر» و لینک می‌کند!
سیرک پژواک نیز در لجن‌پراکنی روی دست سیرک مزدوران جلوی قرارگاه اشرف و بلندگوهای زنجیره‌ای بلند شده و نیروی قدس «هتل مهاجر» بغداد را در استکهلم تکثیر کرده است.
عیناً و به فرموده، همان حرفهای سالیان آخوندها و سپاه و اطلاعات آنها را خط به خط و «نقطه به نقطه» رله می‌کند. از فساد اخلاق رهبری و مسئولان مجاهدین تا طلاقهای اجباری. اینکه برادر مسعود همه را به کشتن داده و مجاهدین بایستی در مقابل خمینی کوتاه می‌آمدند و زیر سایه نظام، سایت میزدند و آیات عظام را پژواک می‌دادند! اینکه مجاهدین اطلاعات اتمی‌شان را از اسراییل گرفتند و اینکه پولهایشان را هم عربستان سعودی می‌دهد. از قتلهای مشکوک زنجیره‌یی در درون مجاهدین تا کشتن و پوست کندن صورت مزدور دلیلی. اینکه کانونهای شورشی اصلاً دروغ است و وجود ندارد تا اینکه آمار و ارقام و فاکتها و گزارشهای این مقاومت علیه رژیم تماماً ساختگی و دروغ است.
فراموش کردنی نیست که همه اینها سرپوشی می‌شود بر قتل‌عام مجاهدین در اشرف و توجیه جنایات قاسم سلیمانی و هموار کردن راه تروریسم و کشتار .

دکتر شفایی ، همسر و فرزندانش
رژیم بی‌وقفه برای حضور و غیاب و چک مجاهدین و مسئولین آنها، از طریق همین قبیل مزدوران به بافندگی انواع و اقسام خبرها و شایعات می‌پردازد. مصداق آن پیله کردن مصداقی به خانواده قهرمان شفایی است که با تقدیم شش شهید از افتخارات تاریخ معاصر ایران هستند و جایگاه ویژه‌یی در اصفهان دارند.
پدر خانواده، دکتر مرتضی شفایی، مجاهد استوار و پزشک فرزانه‌یی بود که از سال ۵۶ توسط پسرش، مجاهد خلق جواد شفایی دانشجوی مهندسی متالوژی با مجاهدین آشنا شد. او به‌خاطر کمک به محرومان و مردم دوستی و ویژگی‌های انسانی برجسته‌اش در اصفهان محبوب بود. به‌رغم همه تهدیدها و تطمیع‌های عوامل رژیم، پیوسته و تا آخرین نفس از آرمان مجاهدین و مواضع برحق آنها دفاع کرد. پدر در زمان شهادت ۵۰سال داشت.
همسر دکتر شفایی، عفت خلیفه سلطانی در مبارزه سخت با آخوندها و پاسداران همراه و همدوش و پشتیبان دکتر و فرزندان مجاهد خود بود. اما برادرش قائم مقام سپاه اصفهان و خصم مبین مجاهدین بود. از آنجا که سازمان مجاهدین بزرگترین سازمان توده‌یی تاریخ ایران است، از این نمونه‌ها بسیار بوده و هست که اعضای یک فامیل یا یک خانواده در طرفین طیف رو در روی یکدیگر قرار بگیرند. لعنت بر خمینی
عفت پاکباز اما، در همه صحنه‌ها مانند دکتر شفایی سرسختانه در مقابل دژخیمان ایستادگی کرد. شکنجه‌گران برای درهم شکستن دکتر و همسرش، مجید، فرزند ۱۶ساله شان را، که از میلیشیاهای پرشور دانش آموزی بود، در مقابل چشمان آنها شکنجه می‌کردند. سپس وقتی نتوانستند در اراده و ایمان و وفای آنها به مجاهدین خللی وارد کنند، در شامگاه ۵مهر۱۳۶۰، هر سه نفر را با ۵۰ مجاهد دیگر تیرباران کردند. عفت در زمان شهادت ۴۲ سال داشت.

روزنامه جمهوری اسلامی-چهارشنبه ۸ مهر ۱۳۶۰ (صفحه ۴)
به حکم دادگاه انقلاب اسلامی اصفهان :

منصوره گالستان: ماوراء رذیلت مزدور مصداقی در هتاکی به خانواده‌های شهیدان و زنان زندانی۵۳ تن از اعضاء و کادرهای نظامی منافقین اعدام شدند

در این زمان دختر دیگر خانواده زهره شفایی، فراری و مخفی بود و پسر کوچکتر خانواده محمد شفایی که هشت سال داشت از روز دستگیری پدر و مادرش توسط همسایه‌ها نگهداری و سرپرستی می‌شد. تا زمانی که عموی متمول او مجتبی شفایی از شیراز به اصفهان آمد و او را از همسایه تحویل گرفت و با خود به شیراز برد.
مجاهد خلق جواد شفایی، فرزند دیگر این خانواده، از مسئولین بخش دانشجویی مجاهدین در دانشگاه صنعتی شریف، پس از دستگیری در پاییز۶۰ تحت شدیدترین شکنجه‌ها قرار گرفت، او که از اسطوره‌های مقاومت در زندان بود در اسفند سال ۶۰، پس از تحمل شکنجه‌های طاقت‌فرسا در زیر شکنجه جان باخت. او در زمان شهادت ۲۷ساله بود.
فرزند دیگر، مریم شفایی از مسئولین بخش دانشجویی مجاهدین در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و سپس از مسئولان نهاد محلات در منطقه خاوران تهران بود. همسرش مجاهد خلق حسین جلیلی پروانه از زندانیان سیاسی دوران شاه و از مسئولان تشکیلات مجاهدین در خراسان و گیلان و از مسئولان دانش‌آموزی در تهران بود. این دو نیز از شهیدان همین خانواده سرفراز هستند که جان و خانه و خانمان را فدای آرمان مجاهدین و آزادی مردم ایران کردند. هر دوی آنها در ضربه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۱ در تهران تا آخرین گلوله و تا آخرین نفس جنگیدند و به‌شهادت رسیدند. مریم در زمان شهادت ۲۴ساله و حسین جلیلی ۲۹ ساله بود.

منصوره گالستان: ماوراء رذیلت مزدور مصداقی در هتاکی به خانواده‌های شهیدان و زنان زندانیعکس به‌یادماندنی از خانواده شهیدان که توسط مجاهد شهید مجید شفایی گرفته شده است.
از چپ به راست: دکتر شفایی و همسرش عفت خلیفه سلطانی-محمد شفایی در آغوش مادرش-زهره شفایی/ ردیف پشت سر: مجاهدان شهید مریم و جواد شفایی

سرنوشت سرکرده سپاه در اصفهان
چهار روز پس از شهادت مریم شفایی و همسرش، همان دایی مریم و زهره به نام حبیب خلیفه سلطانی هوادار مجاهدین در زمان شاه و سرکرده سپاه اصفهان در زمان خمینی در حین سفر با زن و بچه‌اش در جاده ساوه در سانحه رانندگی کشته میشود. خبر به اصفهان می‌رسد و وسیعاً شایع می‌شود که خدا انتقام دکتر شفایی و همسر و فرزندانش را از او گرفته است.
رژیم هنوز هم مدعی است که این کار را «منافقین کوردل» انجام داده‌اند. یک سایت رژیمی به‌نام «صاحب نیوز» در ۱۲تیر۱۳۹۳ نوشت: «سردار شهید حاج سید حبیب‌الله خلیفه سلطانی به‌همراه همسرش بانو بتول عسگری و فرزند دوساله‌اش توسط منافقین کوردل در ۲۳ اردیبهشت۱۳۶۱ به‌شهادت رسیدند».
محمدکاظم خلیفه‌سلطانی «فرزند خلف سردار شهید که هر چند او نیز به همراه خانواده هنگام شهادت حضور داشت اما تقدیر الهی نگذاشت به شهادت برسد و باید می‌ماند تا راه پدر و مادر مبارزش را ادامه بدهد» مدعی است که مجاهدین «طرح ترور را در قالب تصادف برنامه‌ریزی کرده بودند ماجرا هم به این صورت بود که پدرم برای مأموریت از باختران قصد رفتن به اصفهان را داشت از او خواستند تا با هلی‌کوپتر یا ماشین سپاه برود اما قبول نکرد چون می‌گفت همراه خانواده است نمی‌تواند آنها را در باختران تنها بگذارد به همین دلیل هم نمی‌تواند با ماشین بیت‌المال برود و صلاح نیست در نتیجه با اتوبوس راهی شدیم. حاج اقا سالک از پدرم خواسته بود تا هرجایی که ماشین توقف کرد آنها را در جریان بگذارد تا از سلامت ما مطمئن شوند. پدرم با نام مستعار مهاجرانی بلیت تهیه کرد محافظ ایشان آقای نادرالاصلی هم با ما بود. ساعت ۱۲ شب که همه در اتوبوس خواب بودند به گفته راننده یک تریلی با سرعت زیاد به سمت ماشین می‌آید و محکم به اتوبوس می‌زند و می‌رود؛ البته راننده خودش با دیدن تریلی از ماشین بیرون می‌پرد و در دادگاه هم گفته بود که از ترس ماشین را متوقف کردم و بیرون پریدم اما این حرکت او که اتوبوس را روی پل گذاشت و فرارکرد مشکوک بود».

 منصوره گالستان: ماوراء رذیلت مزدور مصداقی در هتاکی به خانواده‌های شهیدان و زنان زندانیتنها بازماندگان
خواهر مجاهد زهره شفایی و مجاهد خلق محمد شفایی تنها بازماندگان و ادامه دهندگان همان راه سرخ فام در سازمان مجاهدین هستند.
خواهر مجاهد زهره شفایی که در ستاد مجاهدین در اصفهان در بخش محلات کار می‌کرد، در ۱۶ آذر سال ۱۳۶۰ دو ماه پس از شهادت پدر و مادر و برادرش در اصفهان توسط گشت سپاه دستگیر و به زندان سپاه و توسط یک دایی دیگرش محسن خلیفه سلطانی شناسایی می‌شود. دوران اسارتش با شکنجه و فشارهای بسیار در زندان و در سلولها و خانه‌های امن سپاه همراه است. در حالیکه سپاه به‌سادگی می‌توانست او را به جوخه اعدام بسپارد و یا سربه نیست کند اما هدف درهم شکستن و مصاحبه تلویزیونی و ندامت و انزجار گرفتن بود. می‌خواستند خانواده شفایی را تخریب کنند. به همین خاطر او را ۱۰ ماه در سلولهای انفرادی نگه داشتند. وی را توسط دایی‌های پاسدار و برخی دیگر از بستگانش در معرض یک جنگ روانی و فرسایشی برای ندامت و توبه و ابراز انزجار از مجاهدین قرار دادند. بارها او را به بندهای دیگر زندان جابه‌جا کردند و توابان و خائنان را هم به جانش انداختند تا درهم بشکند. سرانجام او به اعتصاب غذا تا مرگ روی آورد و دژخیمان را درمانده کرد. از طرف دیگر رژیم اعدام هفتمین فرد خانواده شفایی را مصلحت نمی‌دید و نیازی هم به آن نداشت.
یکبار حاکم شرع اصفهان برای تست وضعیت او در سلول به دیدارش آمد و گفت من همان کسی هستم که دستور کشتن پدر و مادرت را داد…. چه احساسی داری و اگر الان اسلحه داشتی چکار می‌کردی؟ زهره به او جواب داده بود اول تو و بعد بقیه‌تان را میکشتم. این جواب باعث شد ماهها در سلول بماند.
بعدها وقتی که زهره در سال ۱۳۶۶ از چنگ رژیم گریخت و به اشرف آمد و مجدداً به سازمان پیوست، در این باره نوشت که هدفش این بود که زودتر او را اعدام کنند و به مادر و پدر و خواهر و برادران شهیدش بپیوندد.
یکبار دیگر هم که زهره در سؤال و جواب خودش را هوادار مجاهدین (و نه منافقین) معرفی کرد بازجو طوری به صورتش کوبیدند که خون فواره می‌زد. اما به‌گفته خودش بدترین شکنجه برایش صدای شکنجه و ناله‌های دیگر خواهران تحت شکنجه بود. یکبار بازجو از او پرسید مجاهدین به امام می‌گویند پیر کفتار تو چی؟ زهره گفت، من هر چه مجاهدین بگویند قبول دارم. بلادرنگ او را به اتاق شکنجه بردند و ۵۰ضربه شلاق زدند.

آزادی از زندان ، فرار از ایران و پیوستن به ارتش آزادیبخش
زهره در اسفند سال ۶۱ پس از یکسال و سه ماه در حالیکه پرونده‌اش خالی بود و هیچ اطلاعاتی به دشمن نداده بود از زندان اصفهان آزاد می‌شود. مادربزرگش هم هر روز به دومین دایی پاسدارش (محسن خلیفه سلطانی) فشار می‌آورد که این یکی را نکشید و آزاد کنید. همزمان عموی او که در شیراز خانه و زندگی و شرکت جوجه‌کشی داشت طی این مدت مراجعات زیادی برای آزادی و تحویل گرفتن تنها بازمانده زندانی برادرش انجام داده و تقریباً تمام دارایی خود را نزد حاکم شرع به‌وثیقه گذاشت که البته توسط همین حاکم شرع که در حال تعویض بود، بالا کشیده شد.
پس از آزادی از زندان، عمویش که معلوم شد که تنها دختر بازمانده برادرش را به‌طور مشروط تحویل گرفته او را به خود به شیراز برد و به شدت کنترل می‌کرد به‌نحوی که امکان هیچ ارتباط و بیرون آمدن از خانه نداشت. این وضعیت حدود دو سال طول کشید تا قبول کردند زهره برای ادامه تحصیل در رشته اقتصاد در دانشگاه تهران از شیراز به تهران برود. بعد از مدتی در خوابگاه دانشگاه مستقر شد و آزادی عمل خود را به‌دست آورد. وی سرانجام با پیک سازمان عازم منطقه رزمی شد اما پیک ضربه خورد و دستگیر شد و مأموریت به‌تعویق افتاد. امکان بازگشت به خانه هم که تحت محاصره پاسداران بود، وجود نداشت.
بنابراین زهره مجدداً مخفی می‌شود و بعد از دو ماه با مرارت بسیار از طریق مرز پاکستان از کشور خارج می‌شود.

دروغ‌بافی مزدور
لجن‌پراکنی مزدور مصداقی علیه خواهر مجاهد زهره شفایی که در نماز جمعه شرکت می‌کرده و جزو توابین بوده است دروغ‌بافی لئیمانه برای هتک‌حرمت زنان مقاوم و مجاهد است. از اینرو عصاره خمینی با خوی وحشی و زن ستیزی، اندازه نگه نمی‌دارد.
طی چهار دهه که در ارگانهای مختلف مقاومت دست‌اندرکار بوده و دستی در نوشتن داشتم، با نمونه های مختلفی از «قلم و زبان‌به مزد»ی مزدوران رژیم مواجه بوده‌ام. از اینرو به برنامه پردازان گشتاپوی آخوندی می‌گویم این دست و پا زدن‌ها جز آشکار کردن هرچه بیشتر وضعیت درهم‌شکسته و فلاکت بار رژیم منحوس و پا به‌گورتان خاصیتی ندارد. ناقوس سرنگونی نظام شما به‌صدا در آمده و میهن ما از ویروس کرونا و ویروس ولایت پاکیزه خواهد شد.

نمونه آخر (بدون شرح!)
بعد از نوشتن این سطور با نمونه جالب و البته مضحک دیگری از تردستی وزارت اطلاعات آخوندها و خوراندن اطلاعات گمراه‌کننده و «نیمه بها» به مزدور مصداقی مواجه شدم. ببینید که برای چماق کردن فیروزه بنی صدر بر سر خواهر مریم و کینه‌کشی حیوانی علیه برادر مسعود در چه ابتذالی فرو رفته است:

منصوره گالستان: ماوراء رذیلت مزدور مصداقی در هتاکی به خانواده‌های شهیدان و زنان زندانیسرنوشت عبرت‌انگیز دو زن، فیروزه بنی‌صدر و مریم رجوی
ایرج مصداقی
اطلاعیهٔ دکتر فیروزه بنی‌صدر در ارتباط با تجربیات وی از نحوهٔ درمان بیماران سالمندی که از آن‌ها قطع امید شده و برای مرگ آرامتر به آن‌ها تزریق مرفین تجویز می‌شود مرا به نوشتن این مطلب که نقبی به گذشته است واداشت.
۳۸ سال پیش مسعود رجوی چند ماه پس از کشته‌شدن همسرش، با به‌کاربستن انواع و اقسام حیله‌ها با فیروزه بنی‌صدر که ۱۸ ساله بود ازدواج کرد.

منصوره گالستان: ماوراء رذیلت مزدور مصداقی در هتاکی به خانواده‌های شهیدان و زنان زندانیدر دنیای ژورنالیسم هر کس که غرض و مرضی نداشته باشد گمان می‌کند نفر سمت راست در این عکس فیروزه بنی صدر در کنار برادر مسعود است. اما این عکس برش خورده و عکس کامل که از نشریه انجمن های مسلمان در اروپا و آمریکا (جمعه ۳ مهر ۱۳۶۰ ) برداشته شده عکس زیر است :


منصوره گالستان: ماوراء رذیلت مزدور مصداقی در هتاکی به خانواده‌های شهیدان و زنان زندانیاین عکس در دیدار با احمد بن بلا نخستین رئیس جمهور الجزایر در پاریس در آپارتمان وی در اواخر شهریور ۱۳۶۰ گرفته شده و خانم بن بلا را نشان می‌دهد. در عکس زیر در صفحه ۱۱ همان نشریه انجمنها باز هم خانم بن بلا دیده می‌شود.


منصوره گالستان: ماوراء رذیلت مزدور مصداقی در هتاکی به خانواده‌های شهیدان و زنان زندانیبه‌نظر می‌رسد مزدور مصداقی از هول حلیم در دیگ وزارت افتاده است!


از سایت همبستگی ملی



هیچ نظری موجود نیست: