سياوش جعفري
ملي مقاومت و مجاھدين خلق ايران, به هرميزان كه بتواند ضربه بزند .
اگر توانش را داشته باشد,ضربه نظامي و تروريستي دراشرف وليبرتي بزند
واگر توانش را نداشته باشد , ضربه سياسي و يا تبليغاتي و رواني به تشكيلات مجاھدين
بزند . زيرا متلاشي كردن تشكيلات مجاھدين, خوابھاي پنبهدانه اي است كه رژيم
سالھاست, گه ، لپ لپ ميخورد وگاه دانه دانه.
اصلي ترين اقدام سياسي و رواني او سياست شيطان سازي است. سياستي كه
ازسال 70 به بعد با خط, برگردندان برگ حقوق بشر عليه مقاومت ايران آغاز شد . رژيم
اين سياست را تا امروز ادامهداده و درآينده نيز به اشكال مختلف, تاجايي كه بتواند,
ادامه خواھد داد
.
اين سياست ازآنجا ناشي ميشود كه , رژيم به دليل فقدان پايگاه اجتماعي,
سياست تشديد سركوب
مردم از يك طرف و انقباض هرچه بيشتر در درون حاكميت وصحنه بين المللي
از طرف ديگررا,
درپيش گرفته است. براي خامنه اي و سردمداران رژيم, بيش از هركس ديگر,
روشن است كه,
بطورديالكتيكي, نتيجه سياسي واجتماعي اين سياست, بالمال به جيب
اپوزيسيون رژيم و بويژه,
آلترناتيو دموكراتيك مردم ايران يعني شوراي ملي مقاومت و مجاھدين خلق
ايران سرازير ميشود.
به ھمين دليل رژيم ,با سياست شيطان سازي, سعي ميكند, هرميزان كه
قادرباشد,مانع ريخته شدن
نتايج سياسي واجتماعي آن ,به جيب مجاھدين بشود . كر ھماھنگ وزارت
اطلاعات و تلاشھاي
گسترده اش ,براي جلوگيري ازشركت ھموطنان و شخصيت ھاي خارجي به
گردھمايي سالانه
مقاومت ايران در پاريس نيز درھمين راستا ميباشد . البته امسال اين
مساله از اھميت ويژه اي براي رژيم برخوردار است . زيرا ,برخلاف سال 88 اكنون ,
مجاھدين ازليست تروريستي خارج شده اند و دوران سرنگوني است, تشكيل موسسان چھارم و
يگانھاي ارتش آزايبخش درداخل شكل گرفته است وكوس رسوايي جنبش سبز بي ھزينه ھم
عالمگير شده است
.
ياد آوري اين نكته ھم ضروري است كه :اين سياست, بعد ازخارج شدن نام
سازمان مجاھدين از ليست تروريستي اتحاديه اروپا و آمريكا, آن كارآيي سابق را
ندارد, ولي رژيم ,از روي ناچاري آن را ادامه ميدھد.
لجن نامه ايرج مصداقي در راستاي ھمين سياست شيطان سازي, ميباشد.
آنچه كه من ميخواھم دراين جا بحث كنم ,خط وزارت اطلاعات است, مساله
ايرج مصداقي ويا
اسماعيل يغمايي ويا عاطفه اقبال وھمنشين بھار نيست . مساله يك كر
ھماھنگ است كه ازطريق اين افراد وافراد ديگري كه آنھا را درفضاي مجازي ھمراھي
ميكنند و پشت اين قضيه ھستند انجام ميشود. دراين جريان نقش يگان سايبري وزارت
اطلاعات نيز بخوبي مشخص است . بنابراين من به مزدوران ياد شده فوق كاري ندارم,
زيرا كه ارزش وقت گذاشتن ندارند.
واقعيت اين است كه, وزارت اطلاعات كه تاكنون از, ايرج مصداقي,
درراستاي, خط 80 و 20
سود ميبرد. اكنون ,تعارفات را كنار گذاشته و, مامور نفوذي خود را علني
كرده است. او را پا
بپاي, بد نام ترين و شناخته شده ترين مزدوران وزارت اطلاعات به ميدان
فرستاده است, كه
حرفھاي صد بار تكرارشده وزارت اطلاعات را در ورژن جديد تكرار كند.
ھمين كار را رژيم ,درسرفصل خروج نام سازمان مجاھدين ازليست تروريستي
آمريكا انجام داد. بطورناگھاني نام 37 نفر
ازمزدوران مخفي وزارت اطلاعات را علني كرد. آنھا طي بيانه اي از آمريكا خواستند:
نام سازمان مجاھدين را درليست تروريستي وزارت خارجه ابقا نمايد. تا آن موقع,
بسياري از 37 نفر يادشده, مزدوري و وابستگيشان به وزارت اطلاعات
مشخص نبود. خيلي ازآنھا تا آنموقع, موضع گيري علني عليه مجاھدين, نكرده بودند. ولي
به دليل اھميت خروج نام مجاھدين از ليست تروريستي آمريكا وآثار و تبعات آن, رژيم
ناچار شد كه آنھا را علني كرده و بسوزاند. اين يقينا محصول پيشرفت , خطوط مجاھدين
بوده است.
راستش من از لجن نامه اخير ايرج مصداقي, خوشحال ھستم. زيرا كه او تضاد
من و بسياري
ديگر ازھواداران مجاھدين, حتي برخي از زندانيان سياسي را حل كرد. تا
قبل از نوشتن اين لجن نامه, ايرج مصداقي براي من و برخي ديگر ازدوستانم آنطور كه
بايد وشايد شناخته شده نبود. نه قاطعانه, ميتوانستم بگويم كه او خط رژيم را ميرود
و نه قاطعانه ميتوانستم بگويم كه او يك مخالف رژيم است .
“ماده واحده“ يك رژيم سنج واقعي
بنازم به اين مقاومت و مخصوصا آقاي مسعود رجوي كه با مواضعش, ھمه
افراد و جريانھاي
وابسته به رژيم و اپوزيسيون نما ھا را وادار ميكند كه خودشان را تعيين
تكليف كنند. منظورم
دراينجا بطورمشخص “ماده واحده“ مي باشد. موضعگيري درقبال, ماده واحده
يك رژيم سنج واقعي است, شدت موضعگيري درقبال اين ماده, ميزان نزديكي به رژيم را
افراد وجريانھا را ,برملا ميكند.
اين ماده ,مارھاي
پنھان شده را از لانه ھايشان, بيرون ميكشد. موضعگيري هرجريان ويا فرد,درمورد اشرف و ليبرتي, مھمترين شاخص تنظيم
رابطه, با رژيم ميباشد .انحلال و نابودي وازبين بردن اشرف وليبرتي, نقطه اي است كه
سياست ھاي رژيم و مزدوران خارج كشوريش و مماشات گراني مانند كوبلر به ھم نزديك
ميشود. درست به ھمين دليل اشرف وليبرتي , جھبه مقدم و لبه جلويي نبرد ونوك مبارزه
با رژيم ولايت فقيه مي باشد.
راستش , بعد ازلجن نامه ايرج مصداقي , من شناخت جديدي نسبت به درستي
مواضع ,آقاي مسعود رجوي پيداكردم .به نظر من اگر,اگر, مسعود رجوي طي اين سالھاي
پرمخاطره , مبارزه با ديكتاتوري ولايت فقيه , ھيچ كاري براي مبارزه مردم ايران,
نكرده بود, ولي ھمين كه با مواضع راديكال خودش, و تيزكردن مرزبنديھا با رژيم ولايت
فقيه و جناحھاي دروني آن, رژيم را مجبور ميكند كه مهره ھايش را يكي يكي, بسوزاند و
بدينوسيله صفوف انقلاب, از لوث عناصر وابسته و گرگھاي درلباس ميش, پاك بشود,
بزرگترين خدمت را به تاريخ مبارزات مردم ايران درگذشته و درآينده كرده است .
به اين خاطر, من دستش را ميبوسم و برگونه ھايش هرجا كه ھست از راه دور
بوسه ميزنم و
ازخداوند ميخواھم كه هركجا, ھست به سلامت داردش. مسعود رجوي طي اين
سالھا يكي از
ھنرھايش, اين بوده است كه, ماسكھاي پاسداران سياسي رژيم را با هر
باندرولي,برميدارد وچهره
واقعي آنھا را به نمايش ميگذارد. علت ھمه كينه ھا نسبت به مسعود رجوي
ھم درھمين جانھفته
است.
حرف آنھا با مسعود رجوي اين است كه چرا اين قدر سرسخت و مقاوم درمقابل
اين رژيم جنايتكارايستاده اي , چرا راه مماشات را گرفته اي و به راه حل دموكراتيك
وانقلابي را درپيشگرفته اي ؟ چرا ميگويي افعي كبوتر نمي زايد ؟ نه خير افعي كبوتر
كه ھيچ بلبل وقناري ھم ميزايد. چرا شعارميدھيد كه ما زن ومرد جنگيم بجنگ تا بجنگيم
؟ولي چون كه زدن اين حرفھا آبروي آنھا وماھيت رژيمي بودن آنھا را مشخص ميكند,
ناچار به سياست شيطان سازي پناه ميبرند.
درمقابل اين سرسختي و راديكاليسم درجنگ با رژيم جنايتكار ولايت فقيه
,پاسداران سياسي ,دود و دم راه مي اندازند و فضا را غبار آلود وپرابھام ميكنند, تا
براي رژيم فرصت بقا بخرند. البته بنا به منطق تكامل, پس ازمدتي كوتاه, خوار و خفيف
شده و ميسوزند و از دور خارج ميشوند.
ايرج مصداقي,با “ماده واحده“ مجبورشد كه, ماسك صورتش را بردارد و چهره
اي را طي كه
سالھا, با صد من سرخاب و سفيداب, “دفاع از حقوق زندانيان سياسي“, رنگ
آميزي كرده بود , را عريان كند. ازاين بابت بايد خوشحال بود .
يك مبارزه مقدس
اين كه مردم ايران ترفندھاي جديد, رژيم وعوامل گوناگون را ميشناسند و
ھوشيار ميشوندبسيارمبارك و نشاندھنده پيشرفت مبارزه و تيزترشدن مرزبنديھا است.
افشاي عوامل ناشناخته رژيم
پابپاي مبارزه با رژيم جنايتكار آخوندي , يك مبارزه
مقدس است . مبارزه اي كه , تا سرنگونياين رژيم هرچه بيشتر بايد ادامه پيداكند.اين
يك كار اضافي نيست, اين يك مبارزه انحرافي نيست ,اين كار تعطيل بردار نيست. اين كار دربردن رژيم
آخوندي نيست. بلكه اين مبارزه مقدس, عينمبارزه با رژيم ولايت فقيه است و درواقع آن
روي سكه مبارزه با ارتجاع ھار و وحشي آخونديمي باشد.
عمل ايرج مصداقيھا , پيش بردن سياست شيطان سازي و ترور شخصت, بزرگترين
نيروي سازمانيافته رژيم, آن روي سكه اعدامھا و شكنجه ھاي مردم درداخل ايران است كه
ھدفي جز سرپا نگه داشتن اين رژيم ندارد
.
درسال 2005 وقتي 4 جلد كتاب ايرج مصداقي به نام « نه زيستن نه مرگ » خواندم
، مقاله اي به نام«درخانه اگركس است يك حرف بس است » نوشتم . اين مقاله را در
انتھاي ھمين نوشته ملاحظه خواھيد كرد
.
نبايد مرعوب دود ودمھاي وزارت اطلاعات شد
وقتي 4 جلد كتاب او را ميخواندم , بارھا به نظرم ميرسيد كه , , خط 80
و 20 وزارت اطلاعات را بشكلي ظريف دركتابش, دنبال ميكند . درحين خواندن كتاب, گاه
او را دوست ميديدم و گاه دشمن .باور كنيد صد ھا بار اين احساس را داشتم, ولي اين
شھامت را نداشتم بگويم كه او بايد يك مامور وزارت اطلاعات باشد. ازشما چه پنھان,
الان كه به گذشته نگاه ميكنم , مي بينم,جنگ رواني و دود ودمھاي وزارت اطلاعات كه
ميگفت هركس به مجاھدين انتقاد كند, به او مارك وزارت اطلاعات ميزنند, دراين عدم
بيان, نقش داشته است. ولي امروز به خوبي لمس ميكنم كه اين يك حربه وزارت اطلاعات
است براي اين كه مامورانش را حفظ كند و درميان اپوزيسيون جا بزند. درحالي كه
درافشاي ماموران رنگارنگ , وزارت اطلاعات ازھيچ ماركي نبايد هراسيد ومرعوب جو وفضا
يي كه آنھا درست ميكنند, شد
.
سالھا قبل, مقاله اي از علي پاك كه مدتي به خدمت وزارت اطلاعات درآمده
بود و بعد به افشاگري عليه وزارت اطلاعات پرداخته بود, خواندم كه, وزارت اطلاعات
به عواملش آموزش ميداده است كه, ھمه جا خودتان را بعنوان “منتقد مجاھدين“ معرفي
كنيد. من اين را ميدانستم ولي ازآنجا كه ايرج مصداقي , نقش خودش را خوب بازي كرده
بود , درمورد او ترديد ميكردم
.
بعد از خواندن لجن نامه مصداقي , احساس كردم كه تمامي ابھامات و
سوالاتم, برطرف شد.
اگر آن مقاله را كه در انتھاي اين نوشته آمده است را بخوانيد, مي
بينيدكه سرتا پا, ازھمين تناقضرنج مي برد. آنچه كه باعث ابھام ميشود, ھمان سياست
80 و 20 است كه ايرج مصداقي اكنونبراي دربردن خودش, تلاش ميكند,آن را نفي كند.
درحالي كه او خودش يكي ازنمونھاي بارز ھمين سياست ميباشد. البته در دوران سرنگوني
رژيم , آخوندھا چوب حراج را به اموالشان زده اند و اكنون به قول آقاي جاويد تهراني
اين نسبت را به 98 به 2 تقليل داده اند. مصداقي با سياست فرار به جلو و با منطق آي
دزد آي دزد ,وسياست دادن ديگران دم تيغ , ميخواھد ,خودش را در ببرد مينويسد:
“من نديده ام کسانی را که مزدور رژيم باشند
و 80 درصد به رژيم بزنند و 20 درصد به مجاھدين، اگر يک نفر را با چنين مختصاتی نام
برديد من قبول می کنم. آنقدر دستتان خالی است که احتمالاً مجبوريد، به عاطفه اقبال
يا اسماعيل وفا يغمايی وھمنشين بھار و انسان ھای شريفی که تنھامنتقد شما ھستند
اشاره کنيد.“
راستي چرا مصداقي خودش را به كوچه علي چپ ميزند؟ وميخواھد چنين وانمود
كند كه اين سياست, اصلا ربطي به او ندارد .لازم نيست راه دوري برود, اگر آينه را
جلوخودش بگذارد, يكي از دانه درشتھاي آنھا را مشاھده خواھد كرد .
موضعگيري افراد را ابتدا بايد سياسي وطبقاتي د يد .
متاسفانه, درمقاله قبلي من, به جاي اين كه مطالب ايرج مصداقي را سياسي
و اجتماعي كنم و اين كه درپشت اين ديدگاه ھا, چه خط و نظريه اي و خاستگاه طبقاتي
خوابيده است ؟ خط ونظريه اي كه مانند دانه ھاي يك تسبيح پشت ھم قرارميگيرد .اين خط
درلابلاي مطالب به نحوي القاء ميشودكه خواننده درمرحله اول متوجه نميشود, 80 درصدعليه
رژيم ذھن خواننده راميگيرد. ولي ھدف نويسنده 20 درصد است - او را تحليل فردي و
خصلتي ميكردم. اين درست است كه هرفرد يكسري خصوصيات دارد ولي وقتي كه به يك دستگاه
نظري ميرسيم ديگر, خصوصيات فردي تعيين كننده نيست.
البته اين چيزي بود كه ايرج مصداقي و برخي ازھمپالكي ھا و
سربازان گمنام امام زمان درتبليغ آن نقش داشتند.آنھا تبليغ ميكردند كه : او يك فرد
تند خو و عصباني و حتي نامتعادل است, اين حرفھارا او, از روي عصبانيت ميزند, او
خود بزرگ بين وعقده اي است , كه كسي خط و ديدگاه او رابرملا نكند.
“ھمنشين بھار“ يا ر غارمصداقي
يكي ازكساني كه سعي ميكرد, اين مساله را به خورد بقيه بدھد, فردي به
نام محمد جعفري , با
نامھاي مستعار, “ياسر“, “محمد گوادولوپ“ و “ھمنشين بھار“ بھتر بگويم “ھمنشين
زمستان“ ميباشد. او يار غار ايرج مصداقي
است كه البته در مورد او نيز گفتني ھا بسياراست كه درفرصتي مناسب به او نيز خواھم
پرداخت.
محمد جعفري بلافاصله , به مقاله “درخانه اگر كس ھست, يك حرف بس است“
به نيابت ازمصداقي, جواب داد. او درحمايت از ايرج مصداقي, تلاش كرده بود كه
ھواداران مجاھدين را به موضعگيري عليه آن مقاله تشويق كند.البته, محمد جعفري,سالھاست كه به منظور ادامه راه
نيمه تمام “جمشيد تفرشي“, تلاش ميكند كه بامورد خطاب قراردادن اعضاي شورا و
ھواداران مجاھدين , آنھا را ازشورا و مجاھدين به سود رژيم آخوندي, جداكند .
جمشيد تفرشي نوشته بود كه وزارت اطلاعات به من وعده داده بود كه: اگر
يكي ازاعضاي شورارا از شورا, جدا كني, يك ماشين بنز نو ھديه خواھي گرفت .
اكنون ,كاركرد ھا و سناريو و روانشانساسي مزدوران جديد وزارت
اطلاعات را, در ورژن جديد, بخوبي ميتوانم بخوانم .
در يكي ازكامنت ھايي كه زيرمقاله ايرج مصداقي, روي يكي ازسايتھا
گذاشته شده بود,خواندم كهنوشته بود, “ايرج مصداقي صداي بازجويان و زندانبانان“ .
اين ھمان احساسي بود كه دقيقا ھنگام, خواندن كتابھاي او در 8
سال قبل مستمرا درذھنم پژواك پيداميكرد. به ھمين خاطر اسم مقاله حاضر “ ايرج
مصداقي صداي بازجويان و زندانبابان يا صداي حقيقت “ , را ازآن كامنت اقتباس كردم. ازنويسنده
آن كامنت واقعا ممنونم كه تيزترين حرف را دررابطه با ايرج مصداقي گفته بود و
بھترين شناخت, از او را, دركوتاه ترين جمله بيان كرده بود .
مصداقي, درسرتاسر كتابھايش با سبك خاص خودش, توام بايك مغلطه و
شارلاتانيزم آخوندگونه
-منتھي
ازنوع بي عمامه آن- صداي بازجويان و شكنجه گران زندان را به زبانھاي مختلف بازتاب ميدھد,
حتي وقتي كه صداي قهرمانان سربدار را مينويسد, چند صفحه آن طرف تر, به نحوي,
صداي زندانبانان و بازجويان را بازگو ميكند, تا صداي قهرمان
سربدار را در ذھن خواننده كمرنگ كرده و يا ازبين ببرد.
برخلاف مصداقي كه خيلي بدش مي آيد كه كتابھا ي او را با “عنيك ويژه“
نگاه كنم من ميخواھم
ازاين به بعد, ھمه نوشته ھاي اورا با “عينك ويژه“ بخوانم . عينكي كه
واقعيت مصداقي را نشان
ميدھد .به ھمين دليل بسيار از آن بدش مي آيد. تاسيه روي شود هركه در
اوغش باشد.
دراين لجن نامه ,او فقط دنبال يك چيز است اين كه با رذيلانه ترين شيوه
ھا , ازهرچيزي, حتي
عطسه يك فرد, دست آويزي عليه مجاھدين درست كند ..
وقتي كه ايرج مصداقي يقه دراني ميكند.
او درمورد اولين بازجوي خودش درزندان اوين مينويسد :“اکبر خوش کوش نيز
گذشته ای بھتر ازاو نداشت .او قبل از انقلاب، در محله ی نازی آباد تهران، مورد سوء
استفاده ھای جنسی زيادی قرار گرفته بود و به ھمين دليل به اکبر"خوش گوشت
"معروف بود و شهره ی عام و خاص در محل شده بود .اکبرخوش کوش پيش از انقلاب به
تمرين کشتی در باشگاه ورزشی تاج مشغول بود,بچه محلھاي او شمه اي ازآنچه را كه بر
اورفته بود و به خاطرآن معروف شده بود را برايم تعريف ميكردند....“صفحه 27 جلد اول
كتاب نه زيستن , نه مرگ نسخه اينترنتيولي
وقتي كه, مجاھدين ,فساد درون حوزه ھاي جھل وجنايت عوامل رژيم, يك حجه
الاسلام جنايتكار
(ھاشمي نژاد) ويك طلبه, مزدور وزارت اطلاعات (قربانعلي حسين نژاد) را
افشا ميكنند,كف
بردھان آورده و يقه ميدراند ومانند آخوندھا عمامه برزمين ميكوبد خودش
را به دروديوارميكوبد
كه “وادينا“ و“ وا اسلاما“.
“وا اعتمادا“....چرا آبروي يك آخوند جنايتكار ويك طلبه سابق و مزدورجديد رژيم را
مي بريد؟ بعد دركمال بي شرمي به مجاھدين درس اخلاق واسلام و لاحيا في الدين ميدھد.و مدعي ميشود , چرا حقوق بشر افراد را رعايت
نميكنيد؟!! سوال اساسي اين است كه :چرا مصداقي ھمه جا دنبال حقوق بشر برا ي مزدوران
وزارت اطلاعات و آخوندھاي جنايتكار است؟
تنھا دليلي كه براي اين يقه دراني وجود دارد اين است كه , اين دو
موجود كثيفي كه مجاھدين
كثافاتشان را درحوزه ھاي جھل وجنايت رو كرده اند, آخوند وطلبه بوده
اند . وگرنه خودش ھم
درمورد اكبر خوش كوش محتوي ھمين حرف را زده است . آنھم 8 سال قبل . آنچه
كه باعث بھم ريختگي وخشم او ميشود اين است كه : :چرا فساد اخلاق, مربوط به حجت الاسلام
ھاي رژيم را درحوزه ھاي جھل وجنايت علني كرده ايد؟ چرا به فكر آبروي “بيضه اسلام“ نبوديد
؟ چرا آبروي حجج اسلام را مي بريد ؟. حتما مقصودش اين است كه جاي طرح اين گونه مسايل
در“دادگاه ويژه روحانيت است“!!
حوزه ھاي جھل وجنايت, پر است ازاين گونه كثافات, آنكس كه نميداند
خواجه حافظ شيرازي است
.اين دل سوزاندن براي
مزدوران رژيم براي چيست؟ ؟ واقعا كه سينه زدن وحمايت از آبروي طلبه ھا و آخوندھا
درحوزه ھاي جھل وجنايت, بيش ازهرچيزي افلاس ودرماندگي وزارت اطلاعات را نشان ميدھد
كه مصداقي را براي حفظ آبروي آنھا كوك ميكند.
او لجن پراكني ھاي دو زن معلوم الحال و مامور وزارت اطلاعات را نشخوار
ميكند. غافل ازاين كه رژيم ازفاز سياسي به اين شغل كثيف اشتغال داشته است. مزدوران
رژيم , مجاھدين را متھم ميكردند و قسم وآيه ميخوردند كه درستادھاي مجاھدين قرص ھاي
ضد بارداري و چه و چه پيدا شده است . حرفھاي ايرج مصداقي ادامه ھمان سياست كثيف
آخوندھا ميباشد. بيشتر از اين لجن ھا را رژيم و پاسداران سياسي, درجريان انقلاب
ايدئولوژيك, به سرو روي آقاي مسعود رجوي و خانم مريم رجوي ريختند. ومصداقي دراين
زمينه درته صف قراردارد. اكنون آنھا كجا ھستند ؟
اوبراي برخي از خانواده ھاي مجاھدين اشرف كه با وزارت اطلاعات ھمكاري
ميكنند , و در
بلندگوھا, خواھان درآوردن حلقوم فرزندانشان وبه آتش كشيدن اشرف
ميشونددل ميسوزاند ومينويسد: “الدنگ خواندن آنھا جفا به حقيقت است “. اوحرفھاي
وزارت اطلاعات را تكرار ميكند كه ميگويد: اكثريت خانواده ھاي اشرفي از مجاھدين
حمايت نميكنند؟!!
اگر شناخت امروز را, از ايرج مصداقي داشتم, اگر درك عميقي ازسياست 80
و 20 داشتم, اگربه درك واحساس خودم , كه
به من ميگفت: او مخالف رژيم نيست, او دارد خط 80 و 20 وزارت اطلاعات را تعقيب
ميكند, بھا ميدادم, اگرتحت تاثيرجنگ رواني رژيم و عواملش, قرار نميگرفتم. هرگز او را
درآن مقاله , دوست و آقاي مصداقي خطاب نمي كردم و فقط او را بعنوان يك مامور وزارت
اطلاعات با تيزترين كلمات,افشا ميكردم. به او جواب نميدادم, زيرا كه هرگز نبايد به
ماموران وزارت اطلاعات, جواب داد. وزارت اطلاعات سعي ميكند كه مخالفين اش را وادار
به صحبت و ديالوگ با خودش نمايد. تامرز بندي ھاي خودش ودشمن اش را مخدوش كند و
آرام آرام , آنھا را به طرق مختلف, واداربه گفتگو به سازش و تسليم ومذاكره نمايد .چگونه با دشمني كه دريايي خون بين او و
مردم وجود دارد, ميتوان بحث و ديالوگ كرد؟ درخارج كشور, فقط يك كار بايد كرد ,
افشاگري و افشاگري و بازھم افشاگري.
علي فراستي سناريوي مشابه ايرج مصداقي و
حركت آخر!
واقعيت اين است كه : داستان ماموران وزارت اطلاعات , و سناريوھاي آنھا
طي سالھاي گذشته,
كما بيش شبيه ھم بوده است. سناريوي او ازيك نظر تقريبا مشابه , مزدور
ديگري به نام علي فراستي , مي باشد.
علي فراستي مدتي در ارتش آزاديبخش بود, بعد از جنگ كويت , به دليل
سختي شرايط, اعلام, بريدگي كرده و با كمك و پول مجاھدين, به خارجه اعزام شد ,
درابتدا كتابي به نام« به خاطر تاريخ و نه بخاطر رجوي » نوشت. دراين كتاب به برخي
از لجن پراكني ھاي رژيم و اضداد درمورد مناسبات درون مجاھدين وبرگرداندن برگ حقوق
بشر عليه مجاھدين , بعنوان يك ناظرخارجي جواب داد وازآقاي رجوي دفاع كرد .كمي بعد, به خدمت وزارت اطلاعات و سرويس
ھاي خارجي درآمد. ابتدا مانند ايرج مصداقي, علم انتقاد به مجاھدين را بلند كرد.
سپس خواستار, گسترش شورا و سياست درھاي باز شوراي ملي مقاومت شد. ناگھان درميان
بھت وحيرت ھمگان, درجريان نمايش انتخاباتي رياست جمھوري رژيم تحت عنوان كانديد
رياست جموري رژيم ولايت فقيه؟!! چھاردست وپا, به داخل كشور رفت و زير قباي آخوندي
خزيد. فاعتبروا يا اولي الابصار
حال بايد منتظر قدم بعدي ايرج مصداقي باشيم , كه حركت آخر را چه زماني
انجام ميدھد ؟
تجربه 35 ساله اين مقاومت نشان داده است : ھيچكس محض رضاي خدا به
مجاھدين و بويژه به آقاي مسعود رجوي لجن پراكني نميكند. حتي يك مورد ھم تا بحال
سابقه نداشته است.بدون استثنا ھمه, مستقيم و يا غير مستقيم به وزارت اطلاعات
وابسته بوده اند. واقعيت وماھيت هرفرد را عملش نشان ميدھد ونه ادعاھايش.
پيام ايرج مصداقي را درلجن نامه اخيرش, را ميتوانم درمحورھاي زير
خلاصه كنم - اگر مجال بود درآينده بيشتر به تك تك موارد خواھم پرداخت.
-1 كينه ھيستريك و ازجنس بازجويان(مدره شده)
به آقاي مسعود رجوي
اين درجه كينه ھيستريك و حيواني نسبت به آقاي مسعود رجوي, و درجواب به
نامه آقاي رضايي
ازجنس كينه سرمداران رژيم ولايت فقيه و ماموران وزارت اطلاعات با
مجاھدين است.
محال است, تاكيد ميكنم, محال است كسي, مدعي ضديت با رژيم خميني باشد و
به اين ميزان با
مسعود رجوي ضديت داشته و ديگران را به ضديت با مسعود رجوي تشويق كند.
اين يك شاخص
بسيارمھم ميباشد.
مسعود رجوي نه بعنوان يك فرد, بلكه بعنوان سمبل وسخنگوي يك نسل و يك
مقاومت خونبار,
مقاومتي كه 35 سال است درمقابل مھيب ترين ديكتاتوري زير پرده دين,
ايستادگي كرده است.
مقاومتي كه فقط يك قلم 30.000 جاودانه فروغ, با نام او بر چوبه ھاي
دار بوسه زده اند. باور كنيد
,مصداقي, يك ھزارم ضديت ھايي را كه با آقاي
مسعود رجوي دارد, با ولي فقيه ارتجاع ندارد.
اودرلجن نامه اش مينويسد: “وقتي كه فرازھاي اززندگي مجاھد قهرمان
عبدالرضا رجبي را
درسايتھاي مجاھدين ميخواندم ازخشم برخود ميلرزيدم عدم احساس مسوليت
درمورد او ونيازھايش به وقت زنده بودن و تجليل ازاو پس ازمرگ غم انگيزش را به ياد
مي آورم نميخواھم از دردھايي كه كشيد وپاسخي كه نيافت بگويم رژيم جنايتكار ذره ذره
جانش را گرفت وشما كمكي نكرديد، ميتوانستيد بكنيد ونكرديد“. اين خشم او متوجه چه
كسي ميباشد ؟ آيا دراو خشمي نسبت به كساني كه عبدالرضا رحبي را اعدام كردند مشاھده
ميكنيد ؟ هرگز چاقو دسته خودش را نمي برد .او مينويسد:
“ما در زندان کاری به تواب ھا نداشتيم. ظلمی در حق آن ھا نمی کرديم.
در اثرفشارھای ما نشکسته بودند. ما مسئول بريدن آن ھا نبوديم. ما شرايط اختناق را
بر آن ھا تحميل نکرده بوديم. برای ھمين اکثريت بسيار بالای آن ھا ما را که می
ديدند، واقعيت ھای جامعه را کهلمس می کردند احساس بدھکاری می کردند,آنھا كينه اي
ازما نداشتند“ صفحه 40
در نقطه مقابل خشم نسبت به آقاي رجوي ,ومجاھدين , تادلتان بخواھند
مصداقي, واله و شيداي آخوند منتظري و خاتمي و... است , منتظري كه حد اقل 10 سال
درتمام جنايات رژيم شريك بوده است و هرگز ھم درمورد جنايات آن سالھا لب ازلب باز
نكرد. منظورم جنايات رژيم ازسال 60 تا 68 ميباشد كه او جانشين خميني بود.
اودرجاي ديگري درمورد آخوند منتظري مينويسد:
“يك بار ديگر نيز ميگويم و به داشتن چنين ديدگاھي ھم افتخار ميكنم كه كار شايسته و درست را ازهركسي
كه باشد ناديده نگيرم, ھنوز ھم اعتقاد دارم كه ازيك نظر آيت لله منتظري درتاريخ ما
نمونه است .... من ازاين بابت با وجود اين كه ھيچ قرابتيبين خود و اونمي بينم به
او احترام ميگذارم“ اوكه غبطه دوران خاتمي
شياد را ميخورد ,طي چند صفحه, مجاھدين را مورد انتقاد قرارميدھد كه چرا با تحليل
غلط,با خاتمي مبارزه كرديد؟ چرا درزمان او عمليات كرديد؟
او مينويسد:“ چنانچه دردوران خاتمي برخلاف نظرشما رژيم به فضاي
بالنبسه سياسي براي يك دوره كوتاه مدت تن داد اما شما تلاش كرديد با عمليات چريك شهري كه 180
درجه برخلاف استراتژي جنگ آزاديبخش بوده با آن مقابله كنيد“ صفحه 144
“سياست مبارزه با خاتمي “با الگو برداري ازتقي شهرام “ صورت گرفته
است. صفحه 140
برغم ھمه اين ھا او بي شرمانه ادعا ميكند كه “من مخالف ھمه جناحھاي
رژيم“ ھستم و لينك مقاله اش را ھم ميگذارد كه اين مطالب را كه درلابلاي مطالب
نوشته است را بپوشاند.به اين ميگويند
,دجاليت و شارلاتانيزم
-2
سنگر
گرفتن پشت سردار شھيد خلق موسي خياباني براي لجن پراكني عليه آقاي مسعود رجوي
سنگر گرفتن , پشت سردار شھيد خلق , موسي خياباني براي ضديت با آقاي
مسعود رجوي, سياست شناخته شده وزارت اطلاعات است. رژيم بعد ازسال 60 , براي بدام
انداختين و گول زدن و دستگيري برخي ازنيروھاي مجاھدين , وتشكيك در خط وخطوط
مجاھدين كه بوسيله آقاي رجوي رھبري ميشد, گروھي به نام “راه موسي“ و “راه حنيف
“راه اندازي كرده بود
.اين ترفند كثيف
وشناخته شده اي است. اگر سردارشھيد خلق زنده بود, مصداقي ھمين مزخرفاترا برعليه
سردار ھم ميگفت و خودش را به بنيانگذاران سازمان و محمد حنيف نژاد مي چسباند. ياد كرد
ن ازموسي و خنجر كشيدن به ادامه دھندگان راه موسي ھيچكس را نمي فريبد. اين روشن
است كه, اوبايد شھداي مجاھدين وازجمله سردار خياباني را با لا ببرد تا عليه آقاي
رجوي و بقيه مجاھدين و ھوادارانشان لجن پراكني كند و گرنه كه خط 80 و 20 نبود .
-3 مصداقي ميخواھد بگويد : مجاھدين بد تر
ازخميني ھستند.
درسرتاسر لجن نامه, ايرج مصداقي, باشيوه ھا و عبارات مختلف وكثيف
وسخيف, ميخواھد درلابلاي جملاتش القا كند كه , رژيم خميني, بھتر است از مجاھدين!!
اين دم خروس وزارت اطلاعات است كه , درنوشته ھاي ايرج مصداقي بوفور يافت ميشود.
توضيحات او درمورد اين كه من معتقدم كه “مجاھدين نيروي اصلي ھستند“ و“نه تنھا به
ھيچيك ازجناحھاي رژيم دلخوش نيستم
“..ھم
فقط براي فريب ونيرنگ و پوشاندن ماھيت واقعي خودش ميباشد.او با تكرار حرفھاي وزارت اطلاعات , درمورد “اذيت
و آزار و شكنجه “, “صدھا تن ازاعضاي سازمان دركردستان تحت بازداشت وبازجويي قرارگرفتند“
“,“كشته شدن افراد در زيرشكنجه“ درزندانھاي؟!! مجاھدين،
ميخواھد بگويد: مجاھدين ھمان كارھايي را ميكند كه رژيم خميني ميكند,
تازه رژيم مردم عادي راميكشد, مجاھدين اعضاي خودشان را. پس اين
رژيم از مجاھدين بھتر است؟!!
درسال 72 يك مامور وزارت اطلاعات به نام , نوروزعلي رضواني كتابي به
نام “شكنجه درزندانھاي رجوي“ نوشته بود كه شايد برخي آن را خوانده باشيد.
واقعا, او حرف زدن درست وحسابي ھم بلد نبود. ولي وقتي كه كتابش
را خواندم . شك نداشتم كه كتاب به وسيله يكي از بازجويان وجلادان وزارت اطلاعات نوشته
شده است. فردي كه خودش اين شكنجه ھا را روي قربانيانش اجرا كرده است, ولي اسم خودش
را بعنوان شكنجه گر برداشته و به جاي آن مسولين مجاھدين را گذاشته و به نام مزدور
نورز علي رضواني چاپ كرده است. جزييات بكار رفته دراين كتاب , نشان ميدھد , كسي
ميتوانست آن كتاب را بنويسد كه خودش شكنجه گربوده باشد. كسي كه شكنجه گر نبود, هرگز
قادر به نوشتن چنين كتابي نخواھد بود حتي اگرنويسنده توانايي ھم بوده باشد .اكنون كه ديگر
براي وزارت اطلاعات ھم امكان ندارد كه آن نوع اززندان وشكنجه مطلب بنويسد ,ھمان حرفھا را در وزژن جديد از زبان ايرج
مصداقي تكرار ميكند
.
مصداقي دركتابش بوضوع و روشني وقيحانه ميگويد :
اشرف بد تر است از زندان خميني, زنان مسول مجاھد از “حاج داوود
رحماني“ شكنجه گر زندان اوين, بد ترھستند, او ميخواھد القا كند, وقتي كه زنان
مجاھد,بد ترازحاج داوود رحماني ھستند, پس واي به حال مردان مجاھد,
“رژيم خميني 80 درصد مخالفت را ميتواند تحمل كند ولي مجاھدين يك درصد را ھم
نميتوانند“ و...خوب دقت كنيد كه او چطورا ين حرفھا را
درلابلاي جملاتش و در ميان رطب ويابس ھا به ثبتميرساند واذھان را درگير مجاھدين
ميكند ,او مينويسد”
“من دوستي دارم(منظور دوستي كه قبلادراشرف بوده)
كه دوران 12 ساله زندان را به خوبي پشت سرگذاشته است, برايم تعريف ميكرد شب كه
ميخوابيد آروز ميكرد كه صبح را نبيند.“ صفحه91
-“متاسفانه , بالاترين زن مسول مجاھد خلق
براي تھديد جواني كه ازكودكي درمجاھدين رشد كرده بود ازھمان فرھنگ وادبيات كثيفي
استفاده نمود كه ھيچ گاه حاج داوود رحماني به آن نزديك نشد وعليرغم ھمه پرده
دريھايش كسي را مورد چنين تھديدي قرار نداد “ صفحه 92
“مقامات سياسی، امنيتی و قضايی رژيم طاقت آن
را دارند که 24 درصد به خودشان حمله شود
و 20 درصد به دشمن شان. برای اين به افراد پول ھم می دھند. اما شما
طاقت اين را نداريد که 20 درصد به شما حمله شود و 80 درصد به رژيم..... (شما) حالا
80 به 20 كه چه عرض كنم
,به 99 به
يك ھم راضي نيستيد.“
آيا بھترين ازاين ميتوان براي رژيم دم تكان داد و به سود رژيم تبليغ
كرد ؟ و نشان داد كه مجاھدين بد تر ازخميني ھستند ؟ اما مصداقي ازآنجا كه به دروغ
بودن ادعاھا خودش اشرف دارد , وجوابھاي آنھا را ھم ميداند ,پيشاپيش جوابھاي سوالات احتمالي را ھم آماده كرده
است و درجيب دارد.
اگر به او گفته شود, تو كه نوشته اي “شما امروزبه علت شرايط ويژه ی
عراق و نظارت ھای نسبی بين المللی فاقد ابزارھای سرکوبی ھستيد“,يعني حد اقل ده
سال است كه, سركوبي درمجاھدين نبوده است . پس چطور آنھا دراين ده سال كه ابزار
سركوبي وجود نداشته است ،درقرارگاه ليبرتي مانده اند واين گونه جانانه درمقابل تير
وتبر و ھاموي مي ايستند ؟ سه حمله وحشيانه را سرگذرانده اند و ھم چنان جانانه و پر
غرور ايستاده اند.
تو كه ميگويي دراشرف وليبرتي, اينترنت و تلفن دستي نيست, پس چطور آنھا
با سيماي آزادي خودشان تماس ميگيرند, با خانواده ھايشان تماس ميگيرند, مگر خودت
نمينويسي كه مصطفي امامي با مادرش تماس گرفته است؟ و...
راستي درمورد مجاھديني كه درخارج كشور ھستند چه ميگويي ؟ آنھا كه تلفن
و اينترنت دارند.او
بلافاصله به تئوري سخيف “انسان تحت نظام “ متوسل ميشود. بخاطر اين كه
“ جزء نظام ولايت
فقيه“ بودن خودش را بپوشاند .
اودرصفحه 102 مينويسد:« خيلي ھا مي پرسند وشما ھم بارھا مطرح كرده ايد
كه چگونه است كه مجاھديني كه خارج از عراق
در اروپا وآمريكا ھستند وپروسه ھاي دردناكي راه ھم پشت سرگذاشته اند, ھم
چنان درروابط مانده و از آن دفاع ميكنند. ازنظر من ازيك جھت ھمان كه خودتان
بارھا گفته ايد آنھا انسانھاي “تحت نظام“ ھستند»
راستي چرا مصداقي تلاش ميكند كه بگويد مجاھدين
ازخميني بد ترھستند؟
مصداقي دريك كلام حرفش اين است كه : بگذاريد فعلا رژيم ولايت فقيه,
سركار باشد, اين رژيم منافع ما را بھتر از مجاھدين تامين ميكند . بگذاريد اعدام ,
شكنجه, فقر و فساد و فحشا و بيكاري وكليه فروشي باشد.
بياييد اول ھمه دست به دست ھم بدھيم, مجاھدين را “ازعرش به فرش بكشيم
“ اشرف و ليبرتي رااز بين ببريم. اگر مجاھدين ازبين بروند, مانع “سرنگوني“ ازميان
خواھد رفت. راه براي آلترناتيوھاي درون رژيم باز ميشود. قفل بودن آلترناتيو ھاي
جديد شكسته ميشود. راه براي سياست, مماشات وجنبش بي ھزينه ھموار ميشود.
آخر سالھاست كه من تجربه كرده ام, دراين مقاومت براي افرادي امثال من,
براي جناحھاي دروني رژيم, براي دم ودنبالچه ھاي سلطنت مدفون, جايي پيدا نميشود. هرچه
ھم كه طي اين سالھا, خودم را به اين درب و آن درب زدم كه شورا دربھايش را باز كند
, نشد كه نشد. پس مجاھدين ا زخميني بد تر ھستند.
-4
مبارزه با
رژيم فايده اي ندارد
.
سرتاپاي كتابھاي ايرج مصداقي پراست, از تبلغ براي مبارزه نكردن با اين
رژيم جنايتكار. او در جاي جاي كتابش به زبان بي زباني ميگويد : مبارزه با اين رژيم
فايده اي ندارد.مقاومت وزندان رفتن “ نه زيستن ونه مرگ است“ - اين ھمان چيزي است
كه بازجويان و زندانبانان در زندانھاي رژيم تبلغ ميكنند. اين جا عالم برزخ است,
صدايتان به جايي نميرسد. مجاھدين “درميان مردم و مخصوصا جوانھا “ پايگاھي ندارند.
اين استراتژي سالھاست كه “شكست خورده“ است ،“مجاھدين دربن بست ھستند “ .“انقلاب ايدئولوژيك محصول
شكست است ونه اعتلا“.“ رژيم قدرتمند است “.ارتش آزاديبخش كه سنشان بالاي “ 50 “ سال
است, قدر ت مقابله با پاسداران و بسيجي ھاراندارد. و ... اومينويسد:
“آن چه پيش روست غمنامه ی نسلی است که تا سرحد جنون عشق ورزيد،
غرورش را به زيرپا له کرد، از ھمه چيزش گذشت، با شور و اشتياق اعتماد کرد،
بر اميال طبيعی اش چشم پوشيد به اميد آن که آزادی را برای ميھن اش ھديه آورد
اما...“ صفحه 14
اوصريحا ميگويد از مبارزه كردن با رژيم پشيمان است وبگذشته افسوس
ميخورد. حرفش اين است كه ھمه كارھايي كه كرده ايم, ھمه خونھايي كه داده ايم ھمه شكنجه
ھايي كه شده ايم , ھدر رفته است. نبايد اين كاررا ميكرديم .ازھديه اي به نام آزادي
خبري نيست, نبايد به مجاھدين اعتماد كنيد,
من كردم واشتباه كردم ,هركس كه كتاب من را ميخواند, ديگر نكند.
“من آنچه شرط بلاغ است به تو ميگويم , تو ازسخنم پندگيري يا ملال“
چه حمايتي بالاتر ازاين ميشود ازخميني كرد؟ آيا بھتر ازاين ميشود مردم
را نسبت به مبارزات
گذشته و بي فايده بودن آن بدبين ودلسرد ومايوس كرد؟ درنقطه مقابل ايرج
مصداقي , مجاھدان
اشرف وليبرتي قرار دارند كه با پايداري خودشان به ھمه ايرانيان درس
مقاومت وپايداري ميدھند.
هربار كه تھديدات بر عليه اشرف وليبرتي بيشترميشود , آقاي مسعود رجوي
به مجاھدان اشرف ميگويد: ما بيا بيا ميگوييم و ميخواھيم درسھاي جديدي ازمقاومت و
پايداري رابه مردم ايران عرضه كنيم
.
آيا ضديت ھاي ھيستريك مصداقي با آقاي رجوي روشن است كه ازكجا ناشي
ميشود؟
شاه خائن , درسال 54 وقتي كه مبارزه مسلحانه درحال اوجگيري بود,
درمصاحبه با خبرنگاران
خارجي , به تثيب مقاومت مسلحانه ناچارا,اعتراف كرد و آن را بعنوان يك
واقعيت قبول كرد ولي, ادعاكرد كه, تروريستھا(
مجاھدين و فدائيھا) كه عددي نيستند, آشپزھاي نظام شاھنشاھي نيزقادر ھستند كه آنھا را نابود كنند؟ ولي ھمه ديدند كه
سه سال بعد چگونه رژيمش,به زباله دان تاريخ سرازيرشد .خامنه اي ومصداقي وساير مزدورانش, هرگز نميتوانند
ازانقلاب خلقھا, ازساعتي كه درپيش رويھمه حكومت ھاي ديكتاتورقراردارد, از بھار
عرب, از سرنوشت قذافي و ازسرنوشت بشاراسد درس بگيرند.قذافي وبشار اسد وبن علي , هركدام درزمان خودشان
,حكومتشان را جزيره ثبات ميدانستند. و مخالفينشان را عددي نميدانستند ,راستي آنھا
الان كجا ھستند؟
مصداقي دريك دغلكاي آشكارو درحالي كه پايگاه اجتماعي ,مجاھدين درداخل
را ميخواھد در تعداد مشخصي اززندانيان اسيركه درحال حاضر در زندانھاي رژيم بسر مي
برند ,خلاصه كند, مينويسد:
“آنھا غالبا بين 50 تا 70 سال سن دارند
دركجاي دنيا افرادي تا اين حد فرتوت و ازكار افتاده ,
پيشتاز تشكيل يگانھاي ارتش آزاديبخش درشرايط اختناق كامل ميشوند “
صفحه 172
اين زندانيان مقاوم از نظر او “مايه دلسردي“ است و نه دلگرمي . آيا
بھترازاين ميتوان ارزش
مبارزه ومقاومت وزنداني سياسي را لجن مال كرد , و تسليم طلبي را تبليغ
كرد ؟ ايرج مصداقي درلابلاي كلماتش, براي خوش آمد آخوندھا غير مستقيم به خوانندگان
كتابش ميگويد
:
اميدي به پيروزي نيست., مايوس باشيد , اين رژمي حالا حالا سركاراست .
پس با رژيم سازش كنيد،
با اوكناربياييد ,
تسليم خواستھاي رژيم بشويد.
آي ساكنان اشرف وليبرتي , از آنجا خارج شويد. برويد دنبال زندگي, ,
درس بخوانيد,كاري به كارسياست نداشته باشد, مقاومت دراشرف و ليبرتي بي فايده است,
آن را كناربگذاريد, عمرتانوجوانيتان را در بيابانھاي عراق ازدست ندھيد ,بياييد
بيرون, برويد ازدواج كنيد , شعل دست وپا كنيد, رژيم قدرقدرتي است كه كسي را ياراي
مقابله و برابري با او نيست,رژيم نه تنھا ضعيف نشده است , بلكه قويترھم شده است.
پس تسليم مالكي و رژيم آخوندي بشويد,“ ولي اشرفيان ميگويند بجنگ تا بجنگيم , ھيھات من الذله.
او ميگويد : اي ساكنان اشرف وليبرتي ,مبارزه را تعطيل كنيد!! ھمه به
اروپا بياييد!! آه استكھلم, آه پاريس, آه لندن , چه زيبا ھستيد؟ نگاھتان را به مرگ
و زندگي تغيير بدھيد, آيا ميدانيد كه در“دنياي مدرن كاري به گرايش جنسي افراد
ندارند“ آيا ميدانيد كه “ بالاترين پست ھاي قضايي دركشورھاي اروپايي دراختيار
ھمجنسگرايان است “ صفحه 21
پس بشتابيد وعقب نيفتيد. آخر
دل من, درساحل امن اروپا ازرنج ھاي شما , كباب ميشود !!؟؟
آخر چرا مقامات نظامي آمريكايي ونئوكانھا, بايد ازمجاھدين وشورا شما
دفاع كنند؟ بگذاريد جناحھاي مختلف آمريكا, منجمله نئوكانھا, يكدست از رژيم ولايت
فقيه, دفاع كنند, تا جبھه مماشات قويتر بشود. مالكي وعراق حق دارد كه اشرف را از
عراق بيرون كنند. من ھم اگر جاي مالكي بودم ھمين كاررا ميكردم . استناد مجاھدين به
قوانين بين المللي پناھندگي درست نيست, بگذاريد كه رژيم آخوندي عراق را ببلعد ,
اگر ھم كه بلعيده است بگذاريد بيشتر ببلعد و ...چرا
ازسايرگروھھا براي گسترش شورا استفاده نميكنيد ؟ چرا سلطنت طلبان وتوده ايھا را كه
من حشر ونشرو تعلق خانوادگي زيادي با آنھا دارم را به شورا را ه نميدھيد؟ بياييد
باھمه مذاكره كنيم
.
الان دنياي ارتباط است و الان ھمه با ھمه رابطه دارند, اول با سلطنت
طلبان وتوده ايھا و بعد يواش يواش حد اقل با جناح نرم تن رژيم. اين جوري ميتوانيد
شورا را گسترده كنيد. وحمايتگسترده توده اي كسب كنيد؟!! آخر استراتژي جنگ آزاديبخش
به جايي نميرسد, اين جنگ آزاديبخش شكست خورده است, بقول رژيم ووزارت خارجه آمريكا
اين تروريسم است. دردنياي مدرن جا براي مبارزات تروريستي وجود ندارد, دوران تاريخي
آن گذاشته است , بياييد , استراتژي مبارزه درچارچوب قانون اساسي رژيم وشايد ھم
استراتژي انقلابھاي مخملي را پيشه سازيد. يالا اعتراف كنيد كه جنگ آزاديبخش شكست
خورده است
.
باور كنيد كه ,ايرج مصداقي وقتي كه درخلوت با دوستان وھمكاران و ھم
فكريھاشان مي نشينند
.حرفش ازھمين دست
,مواردي است كه دربالا به آن اشاره شد , ولي او اين حرفھا را در قالب كلمات شيك و
چپ وراست بسته غير مستقيم ميزند, بين ھدفي كه مصداقي دارد تعقيب ميكند و با برخي
ازچيزھايي كه مينويسد تفاوت اساسي وجود دارد. به ھمين دليل است كه بايد ماموران وزارت
اطلاعات را با“عينك ويژه “ نگاه كرد. چون كه وزارت اطلاعات تجارب ھمه ارگانھاي جاسوسي
دنيا را جمع آوري كرده است و با سرسخت ترين و پيگيرترين دشمنش يعني مجاھدين بكارميگيرد .
سرتاپاي نوشته ھاي ايرج مصداقي پراست, از تبليغ ,پاسيويزم و جان بدر
بردن و زندگي كردن وبه فكر خود بودن و مبارزه نكردن ولاغير . اين دقيقا ھمان چيزي
است كه وزارت اطلاعات تبليغ ميكند و خواھان آن است .ايرج مصداقي چشم دارد ولي نمي بيند , گوش دارد
ولي نميشوند, چون كه بايد گوش وچشم جاي ديگري باشد.
-5
سرھم بندي
كردن لجن ھاي مزدوران آخوندي و سلطنت طلبان و مرتجعين چپ نما در ورژن جديد
كتاب ايرج مصداقي ھيچ چيزي تازه اي ندارد, او تلاش كرده است كه, تمامي
لجن پراكني ھاي ماموران و سايتھاي وزارت اطلاعات و سلطنت طلبان و مرتجعين چپ نما
را يك كاسه كرده و بعنوان يك مطلب نو و جديد جا بزند وبه عنوان يك “نقد“ به خورد
بقيه بدھد. ازميان ھمه ماركھا وزارت اطلاعات به مجاھدين ,“كرد كشي“ و “دريافت كمك
مالي از آمريكا واسرائيل و عربستان واردن و...“ را ازقلم انداخته است كه احتمالا
آنھا را براي كتاب بعدي گذاشته است .درحالي كه دوران اين گونه شياد بازيھاي ,
آخوندي گذشته است
.
او درجاي جاي نوشته است,مطالبش را از قول “يكي ازھمبندان سابق“,“دوست
شفيق ونازنين دوران زندانم كه ھم چنان شديدا به او علاقمندم “. “من رفيق دوست
داشتنی دارم که سال ھا با او زندگی کرده ام، زندگی مشترک، صدھا ساعت برايم درد دل
کرده است، در شرافتو صداقت اوترديدی نيست“.
“من دوست شريف و با پرنسيبی دارم“.“يکی از ھم بندان سابقم که نزديک به
دودھه در زندان ھای شاه و شيخ بود و موھايش در راه مبارزه سپيد شده بود“و...
مطالبي را نقل ميكند ولي جرات نميكند, نام آنھا را بنويسد, تا معلوم شود كه
آنھا,چه پرونده درخشاني دارند
.
احمق وزارت اطلاعات, كاري را كه آمريكايي ھا با تشكيل تيف, براي
فروپاشي نرم تشكيلات مجاھدين, انجام دادند , كه خودشان به شكست آن اعتراف كردند
را, ميخواھد ازطريق ايرج مصداقي وشركاء به پيش ببرند.
-6
تلاش براي
زنده كردن برچسب “ماركسيسم اسلامي “ شاھنشاه آريامهر
مقايسه ايدئولوژي وسياست ھاي مجاھدين با سياست ھاي“ استالين“ و “مائو“
و “لنين“ و “تقي شهرام“ و نسبت دادن سياست ھاي مجاھدين به “الگو برداري
ازاستالينيسم وتشابھات رفتاي “ و“بهره گيري ازتبليغات استالينستي وخود
سانسوري افراد“ ازيك طرف وايدئولوژي آخوندي ازطرفديگرھمان, صرفنظر ازاين كه يك
مقايسه غير علمي ودجالگرانه است
. چيزي
است كه شاه خائن به مجاھدين ميگفت و آنھا را “ماركيست اسلامي“ معرفي ميكرد .
خميني مجاھدين را “التقاطي و منافقين“ ميناميد. يعني افكار و عقايدشان
آلوده به ماركسيسم واسلام است. ميگفت : پوسته آنھا اسلام و محتوايشان ماركسيسيم
است
. مصداقي
, مجاھدين را از نظر تشكيلاتي , يك تشكيلات “استالييستي“ و“كمونيستي“ معرفي ميكند
تا محافل و سرويس ھاي غربي را بترساند كه بسود سياست مماشات ازمجاھدين حمايت نكنند.
چيزھاي خوب براي مصداقي فقط درتوبره آخوندھا و بويژه آخوند منتظري و
خاتمي پيدا ميشود. ترجمه انگليسي لجن نامه
او كه درشرف انجام است .به ھمين منظور صورت ميگيرد. اولين مشتري پرو پاقرص آن
وزارت خارجه رژيم ملايان ميباشد.
شايد مصداقي بدينوسيله, خواسته است كه , عقب ماندگي خودش را با 37
نفري كه خواستار ابقاي نام مجاھدين درليست تروريستي شدند راجبران كند. ولي بايد
گفت كه دير آمدي اي نگار سرمست.اين كه او اينھمه, خودش را واله و شيداي
دنياي متمدن و غرب نشان ميدھد , معلوم است كه براي چه كسي دم تكان ميدھد.چون كه
منافع ارتجاع و مماشاتگران دريك جا بالاخره با ھم گره ميخورد.
-7
مجاھدين
اپوزيسيو ن نيستند , بلكه يك فرقه ھستند , سرو بدنه يكي مي باشد.
وزارت اطلاعات قبلا سعي ميكرد كه درموضعگيريھايش سر(منظور رھبري)
وبدنه را ازھمديگر جدا كند. سر را نا صادق و بدنه را صادق معرفي كند .ولي
بعدازجابجايي ساكنان اشرف به ليبرتي كه رژيم وكوبلر روي جدا شدن حد اقل 70 درصد
مجاھدين حساب بازكرده بودند , وقتي كه ديدند كه مجاھدين تكان نخوردند . سياستشان
را عوض كردند.
جواد ھاشمي نژاد, يكي ازمسولين وزارت اطلاعات و گرداننده سايت ھابيليان,
درمصاحبه اي رسما اعلام كرد: ھمه آنھايي كه دراشرف وليبرتي طي اين سالھا مانده اند
با وجودي كه , بارھا امكان جداشدن داشتند و جدا نشدند مثل ھم ھستند,مجاھدين سكت و
فرقه ھستند. يعني اين كه سرو بدنه يكي است. يعني كه ھمه را بايد نابود كرد. ايرج
مصداقي پارا ازاين ھم فراتر گذاشته و تمامي اعضاي شورا و بخشي از ھواداران مجاھدين
را ھم به آن اضافه كرده است
.اوحتي پزشكان مجاھد, راھم بي نصيب نگذاشته است
وھمه را عامل سركوب وفشارمعرفي ميكند وآنھا را انسانھاي “تحت نظام“ معرفي ميكند كه
ازخودشان ھيچ اراده اي ندارند.
او درصفحه 91 مينويسد:“پزشكان اشرف خود يكي ازعاملان فشار روي افراد
بودند . آنان , سوگند بقراط را زير پا ميگذاشتند وگاه بيمار را مورد تمسخر قرارميدادند
وعليه آنان به مسولين گزارش مينوشتند,از درمان بيمار خود داري ميكردند.“
اومينويسد:“ آيا دروغ است كه ھمه كادرھاي بالاي مجاھدين به گونه اي
درسركوب, اعتراضات ومعترضين و .. دست داشته اند“ صفحه 38
بالاترين كادرھاي مجاھدين كه در “سركوب اعتراضات متعرضين“ ,دراشرف دست
داشته اند, ازنظرمصداقي ,چند نفر
ھستند, آيا منظورش ھمان 150 نفري است كه رژيم خميني و مالكي ميگويند , بايد درعراق
محاكمه شوند . يا اين كه عدد مصدقي بالاتر ازاين ھاست .
-8
ھورا
كشيدن و كف زدن مزدوران وزارت اطلاعات و پاسداران براي مصداقي
ازقديم گفته اند, اگر ميخواھيد كسي را بشناسيد, ببينيد كه دوستانش چه
كساني ھستند, تمامي كساني كه براي لجن نامه او كف ميزنند , سايت ھاي رنگارنگ وزارت
اطلاعات ميباشد . محل نشستن مگس روي فضولات است .من به كامنت ھاي مندرج دربرخي ازسايتھا, ازجمله
سايت اسماعيل يغمايي, درحمايت از مصداقي را, نگاه كردم, تقريبا اساسا ماموران
گمنام و ناشناس وزارت اطلاعات ميباشد
.
10- تلاش مستمر , براي تخفيف دادن وكم كردن
,جنايات رژيم
تقريبا, تمامي نوشته ھا و نقد ھاي او درمورد كتابھاي خاطرات زندان كه
ديگران نوشته اند , يك آھنگ و مضمون بيشتر ندارد. “كم كردن جنايات رژيم“ , “كم
كردن تعداد زندانيان واعدامھا“
“كم كردن درجه جنايت پيشگي پاسداران“ ,
“نشان دادن تصاوير خوب و دلرحم از برخي ازپاسداران و تعريف وتمجيد ازآنھا.“, اين
شيادي , تحت عنوان رعايت “انصاف “ صورت ميگيرد.معلوم نيست كه مصداقي چرا وقتي كه
به منافع رژيم ميرسد , قولنج انصاف ميگيرد؟!!
جالب تر ازھمه اين است كه مصداقي , نوشتن لجن نامه اش را نشانه شجاعت
؟!!معرفي ميكند.
سعيد شاھسوندي, كريم حقي , بھزاد عليشاھي , بتول سلطاني , وساير
ماموران بد نام وزارت
اطلاعات كه, مصداقي ,حرفھاي آنھا را قرقره كرده است, خيلي جلوتراز او
اين شجاعت (بخوانيدوقاحت) را داشته اند .منتھي الان ديگر حرفھاي آنھا كھنه شده و
وزارت اطلاعات بايد كه مطالبش را بروز كند .اين ھمه عجله و نوشتن در 8 روز به خاطر, اين نامه
به خاطر چه بوده است . انتخابات رژيم ؟ گردھمايي سالانه مجاھدين ؟ بن بستھاي
لاعلاج رژيم ؟ يا هرسه باھم ؟ كروزارت اطلاعات بايد استارت بخورد؟و يا....
اومينويسد : “می نويسم تا فرصتی ھست فکر چاره کنيد، فردا خيلی دير
است.“. فردا قراراست چه اتفاقي بيفتد ؟ رفسنجاني كانديد بشود ؟ فردا قراراست كه
تجمع سالانه مقاومت صورت بگيرد ؟ يا اين كه اسد و مالكي دارد كارھايشان به جاھاي
باريكي,ميكشد و بايد زود تر به حساب مجاھدين رسيد يا
....
11- قياسھاي مع الفارق
او براي بزرگ كردن خود و مشروع كردن , ندامت و تسليم و توبه , توبه
خودش را با گاليله و
ژاندارك و .... مقايسه ميكند .وازطرف ديگر خودش را يك موجود كوچك جلوه
ميدھد
.او درصفحه 53 لجن
نامه اش, مينويسد: “مجاھدين به نيابت ازشما ھمه تلاشھايشان را به خرج داده اند تا
ازتاثيرات كارم بكاھند.آنھا بيش ازھمه به دشمني باخاطراتم برخاسته اند.اما
نتوانستند جلو من را بگيرند, من كسي نيستم , كمتر ازاين كه فكرش ر ابكنيد .ضعيف تر
ازآن كه در باوركسي بيايم
“سوال اين است با فردي
به اين كوچكي, چرا مجاھدين بايد دشمني كنند؟ ھماورد مجاھدين رژيم آخوندي و
مزدورانش ميباشند ونه كس ديگر. اومانند آخوندھا كه ازيك
طرف خودشان را فقيه عاليقدر,آيه لله العظمي مد ظله العالي و... معرفي ميكنند و
ازطرف ديگر درپاي فتواھايشان, امضاي الاحقر مينويسند. ازيك طرف خودش را با ژاندارك
و گاليله مقايسه ميكند ولي ازطرف ديگر خودش را يك موجود كوچك وحقير معرفي ميكند.
بايد به اين شارلاتان سياسي گفت : اي مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه
توست , عرض خود ميبري و زحمت ما ميداري .او ھم چون آخوندھا , كه, جابجا جملاتي را از
“اگوست كنت“ و “دكتر گوستاولوبون“ و.... نقل
ميكنند تا مستعمين را بيھوش كنند, با استفاده از گفته ھاي متفكرين
بزرگ جھان, مانند , “رومنرولان“, “آلتون جان“ و... سعي ميكند, حرفھايش را بيشتر به
ديگران بقبولاند.او كه خودش را غير مذھبي ميداند, ولي هرجا
كه لازم باشد , آنچنان از اسلام و قرآن و احاديث نبوي مثال مي آورد كه فرد گمان
ميكند يك مجتھد جامع الشرايط اسلامي است كه فقط عمامه كم دارد. درعين اين كه دوران
سوساليسم را تمام شده ميداند, آنچنان از متفكرين سوسياليسم و كمو نيسم كد مي آورد
كه فكر ميكني, او يكي از معتقدين پرو پاقرص اين مكتب ميباشد. او بهررنگي درمي آيد
تارضايت طرف حسابھايش را بدست بياورد
.
مصداقي چگونه به خدمت وزارت اطلاعات درآمده است ؟
آنچه كه مسلم است اين است كه ايرج مصداقي يك شبه به اين نقطه نرسيده
است.
يك تحليل, اين است كه اگر ازھمكاريھاي ابتداي دستگيري و نشستن درماشين
كميته اي ھا براي دستگيري ھواداران مجاھدين بگذاريم وبگوئيم , كه آن موارد به
ھمانھا ختم شده است: نقطه شروع ھمكاري مصداقي با وزارت اطلاعات, بايد به ھمان
دوران قتل عامھا برگردد. براساس شواھد وقراين ,اين ھمكاري ازھمان نقطه كنش و واكنش
ھا وبحثھاي دموكراتيك او با ناصريان و نيري كه خودش آنھا را دركتابش نوشته است و
سعي كرده است كه آنھا را دور بزند , در روزھاي قتل عام بايد صورت گرفته باشد .
جايي كه فقط خودش بوده و جلادان وكس ديگري شاھد آن نبوده است .تمام سناريويي را كه در كتابش مينويسد, اين را
نشان ميدھد كه ناصريان ونيري به كمتر ازھمكاري اطلاعاتي از ايرج مصداقي راضي نبوده
اند. منظورم اين نيست كه هركس
كه ازقتل عامھا سال 88 نجات پيداكرده است, پس تعھد اطلاعاتي داده است. بحث من يك
مورد مشخص است و اسمش ايرج مصداقي است.
مساله, كم آوردن و ضعف نشان دادن البته درزير شكنجه ھاي سنگين
زندان نيست. ولي تعھد اطلاعاتي براي زنده ماندن چيزي ديگري است كه هرگزقابل اغماض
نيست . مساله اين است كه
,او ضعف نشان داده و
تسليم شده وقول ھمكاري داده است و زندگي را از جنايتكاران گدايي كرده است, ولي با
بوق وكرنا ميخواھد ,خودش را يك فرد “مقاوم“ و “شاخص ترين فرد درزندان“ نشان بدھد .
تا درپناه اين ادعا بتواند به وزارت اطلاعات خدمت كند .او طي اين سالھا بااين ترفند,از خون شھدا ي قتل
عام براي خودش اسم ورسمي وناني دست وپا كرده است.تا به نقطه كنوني برسد. ولي دردنياي
واقعي و دنيايي كه حساب وكتاب دارد . اكنون,خون ھمان شھداي جاودانه فروغ دامن او را گرفته
واو را رسوا ميكند
.او دركتاب نه زيستن
ونه مرگ جلد سوم مينويسد:
جمعه 21 مرداد :“بعدازنھاربه دادگاه فراخوانده شدم ... بعضی اوقات
ناصريان نام کسانی را که نزديک دادگاه بودند، پرسيده و آن ھا را به دادگاه می برد.
براي كسي كه نوشتن انزجارنامه را پذيرفته بود, رفتن به دادگاه ميتوانست خطرناك
باشد. چرا كه ممكن بود مساله ھمكاري اطلاعاتي را پيش بكشند واين به منزله پايان
كار بود» جلد سوم صحفه 163
- شنبه 22 مرداد :من و" م - پ "نيز معجزه آسا از مرگ
رھيده بوديم .امروز تکيه ی اصلی .. ھيئت روی ھمکاری اطلاعاتی بود .تا آن جايی که
می دانم ھمه ی کسانی که امروز اعدام شدند،در معرض اين سوال قرار گرفته بودند“صفحه
177 :
“ما ھنوز در راهروی مرگ نشسته بوديم" .د- ص "پرسيد :چه خبر
است؟ گفتم: فکر می کنم از بالادستور توقف اعدام ھا داده شده است .زيرا
ھنگامی که به دستشويی رفته بودم، صدای زنگ تلفنی را شنيدم و بعد از آن متوجه ی
تعطيلی دادگاه شدم .شايد به دليل فشارھای منتظری دستورتوقف اعدام ھا صادر شده
بود .شايد به دليل فرارسيدن دھه ی اول ماه محرم دست به چنين اقدامی زده
بودند....." د -ص "پرسيد :پس ما چی؟ گفتم :برای ما آش ويژه ای پخته اند،
کمی تأمل کن به زودی سرو خواھند کرد!“ صفحه 183
ايرج مصداقي چندين بار به راهرو مرگ آورده شده است. به اوگفته اند كه
حكم اعدامت صادرشده است, ولي هربار به لطايف الحيل ازراهرو مرگ جان سالم بدر مي
برد . چه چيزي او را مطمئن ميكرده است كه اعدام نميشود ؟ چه چيزي باعث ميشود “د
ص“ درراهرو مرگ به او بگويد
:“توھم حكم
اعدام ما را ميدھي بيريخت“ صفحه جلد 3 صفحه 184
چه چيزي باعث ميشود كه حتي درراهرومرگ , د – ص به
ذھنش بزند كه “چيه چشم ات ساعتم را گرفته است؟ “ بعد پيش خودش بگويد : “پيش خودم
گفتم :ناقلا تو می دونستی چه اتفاقی قرار بيفته؟“ صفحه 183
ازھمه مھمتر چطور دربحبوحه اعدامھا, درھنگامي كه به دستشويي ميرفته
است, از صداي زنگ تلفن دراتاق جنايتكاران, به د –ص ميگويد: “فکر می کنم از بالا
دستور توقف اعدام ھا داده شده است“ وبعد ھم بلافاصله آن را به منتظري نسبت ميدھد ؟
آن آشي كه فكر ميكرد برايش پخته اند چه بوده است ؟ آيا اين آش از آن زمان
بارگذاشته شده است و الان جا ازافتاده و علني شده است .
اين ھا سوالاتي ھست كه مصداقي ھيچ پاسخي به آنھا
نداده و هرگز ھم نخواھد داد.
به ھمين دليل ھم ھست كه ,اگر چه كه او ھيچگاه ارتباط تشكيلاتي با
مجاھدين نداشته است ولي پس ازآزادي اززندان ھم, ديگر, آدم سابق ھم نبوده است او
درلجن نامه اش مينويسد
:
“در داخل کشور که بودم می دانستم چيزی در مجاھدين عوض شده است اما فکر می کردم چه
بسا من از شرايط عقب ھستم واشکال از من است. نامه ای که با جوهر نامرئی در داخل
کشور ازمجاھدين دريافت کرده بودم، مرا متوجه ی تغيير فرھنگ مجاھدين کرده بود. فرھنگی
که مرا جذب نمی کرد و نسبت به آن دافعه ھم داشتم.“ آيا چيزي درمجاھدين عوض شده
بود يا در مصداقي ؟ ازچه چيزمجاھدين دافعه داشته است؟ آيا دافعه از مجاھدين,
محصول جذب شدن به رژيم نبوده است؟
او در ھمين لجن نامه مينويسد : “ھمان روزھای اول که با يک دنيا عشق و
علاقه و اميد و شور از کشور خارج شدم و به ترکيه رسيدم و برخوردھای غيرمسئولانه
مجاھدين با خودم را ديدم و متوجه بی ارزش بودن جان انسان ھا و وسيله ديدن آن ھا در
دستگاه فکری و عقيدتی شان شدم به ھمکاری با شما و استفاده از تمام انرژی ام در اين
راه تن نمی دادم.“
اودركتاب “نه زيستن ونه مرگ“ از خودش “چهره مقاوم“ و “وابسته به جناح
چپ“ و“شاخص ترين “زنداني سياسي ميسازد.هرروزھم ازحضورش در راهرو
مرگ گزارش ميكند. يكي يكي قهرمانان را تاپاي چوبه دار ھمراھي ميكند. وصيت نامه و
ساعت وحلقه ازدواج ديگران را ميگيرد. ازھمه ميخواھد كه سلامش را به سردار
خياباني برسد . وسلام ھمه رابراي رساندن به مسعود ميگيرد .درھمه جا ھم با يك شامورتي بازي ازدست جلادان نجات
پيدا ميكند . دراوج بلاھت فكر ميكند كه ميتوانند خوانندگان را فريب بدھد.
او آنقدردرمورد توبه و انزجار نويسي , داستانھاي مختلف و بي
سروته مينويسد و آنقدرمغلطه ميكند، تا خواننده يادش برود كه راستي چطور شد كه او
اعدام نشد؟ البته ھمه اين صغري كبري چيدن ھاي مستمر وطولاني براي اين است كه دادن
تعھد ھمكاري اطلاعاتي خودش را بپوشاند.حتي درلجن نامه اخيرش ھم ميخواھد اذھان را
بارديگر ,از روي ھمكاري اطلاعاتي منحرف كرده و مينويسد :
“ميدانم به منظور زدودن نقدھاي روشنگرانه ام
مرا نزد ھواداران ناآگاه و جزم انديش و وابستگان بي تفاوت وبي درد , چون گذشته ,
موجودي عقل باخته , متوھم , خود بزرگ بين , داراي وچشمك وچراغ زن به رژيم ومشكوك و
... بسته به حال شنوده معرفي « بريده » ,« فرديت» ميكند.“ صفحه 10
غافل ازاين كه اكنون, پرده ھا كنار رفته است, ديگر دادن آدرس عوضي,
فايده اي ندارد, ديگر يك حرف بيشتر با او, وجود ندارد, ھمان كه خودش ابا داشته است
كه, حتي اسمش را بياورد و با چند نقطه ازآن عبوركرده است. يعني دادن تعھد به وزارت
اطلاعات. آنقدرعلايم روشن وآشكار است كه ھيچ شك ديگري را باقي نميگذارد.
اومجاھدين و ھوادارانشان را جزم انديش ميخواند .البته مجاھدين وھوادارانشان, درمورد مزدوران وجاسوسان
رژيم جزم انديش ھستند. با افتخارميگويم كه درمقابل رژيم و مزدورانش با هرباندرولي,
بغايت سخت ايستاده ايم وازجايمان تكان نخواھيم خورد. زيرا صد ھا تجربه مانند ايرج
مصداقي را داريم. اويك چيزرا درست گفته است او “عقل باخته“ است . ولي به چه چيزي
وبه چه كسي عقلش راباخته است؟ جواب يكي بيشتر نيست, به وزارت اطلاعات!!
بي دليل نيست,كه قلم او ديگر از وقاحت وبي شرمي پاسدارگونه,سرريزشده
است.اين كه, بعد ازتعھد اطلاعاتي و بعد ازخروج
از زندان وآمدن به خارج , متيوانسته است تن به آن ذلت ندھد ولي با تھديد ويا تطميع
وزارت اطلاعات ادامه داده است؟ اين كه رژيم از او گرويي نگه داشته است و او را
مجبور كرده است كه به اين كار درخارج زندان و يا خارج كشور ادامه بدھد, يا خودش با
طيب خاطر اين كاررا كرده است؟ اين كه بخاطر مريضي كه دارد,ميخواھد گام آخر را براي
رفتن به ايران بردارد؟ اين كه مانند علي فراستي چراغ سبزي از نرمتنان درون رژيم دريافت
كرده است؟ يا هردليل ديگري كه داشته باشد,چيزي را تغييرنمي دھد. واقعيت اين است كه
او طي اين سالھا, “صداي بازجويان و زندانبانان“بوده است.
عجله او براي انتشار اين لجن نامه , آنھم قبل ازانتخابات, آنھم طي 8
روز !! تحت عنوان , “صداي سوم“ بخوانيد“ صداي ماموران وزارت اطلاعات“ , ھمه و ھمه
داستان دزدي را نشان ميدھد كه شب ھنگام گفت : صداي آھنگي كه مي نوازم , را فردا
صبح خواھيد شنيد. “صداي حقيقت“ و واقعيت
ايرج مصداقي دريك گام ديگر مشخص خواھد شد.
اين ادعا نيست , اين يك واقعيت است كه من ميتوانم با ھزاران فاكت و
نمونه از كتابھاي خودش آن را اثبا ت كنم . ازقديم گفته اند , تا فرد سخن نگفته
باشد , عيب وھنرش نھفته باشد.
اكنون حرف بسيار است وبازھم به اين مساله مي پردازيم.
نوشته زير در سال 2005 دررابطه با كتاب ايرج مصداقي “نه زيستن نه مرگ“
نوشته شده است اين مقاله را من بدون كم وكاست درزير مي آورم . فقط كمي ويراستاري
روي متن انجام دادم و برخي از نقل وقولھاي كتاب را كه قبلا به دليل طولاني شدن نوشته,
خلاصه كرده بودم را كاملتر آوردم زيرا كه خيلي بيشتر واقعيت امروز او را بيان
ميكند
.
مي 2013
درخانه اگر كس ھست, يك حرف بس است .
نقدي بر كتاب “نه زيستن نه مرگ“
سياوش جعفري – تابستان 2005
چندي قبل كتاب “نه زيستن ونه مرگ“ را خواندم. مانند هركتاب ديگري نقاط
مثبت فراوان و منفي درآن به نظرميرسيد. وقتي كه مقاومت وحماسه زندانيان صرفنظر از
عقايدشان, را ميخواندم ازاين ھمه, انگيزه و روحيه انقلابي و ژرفا و بالا بلندي
عقايد پاكشان, كه دركتاب بيان شده بود, غرق در حيرت و غرور و سربلندي مي شدم وبه
آن ايدئولوژيھا و رھبران و مادران و پدراني كه چنين كادرھا و فرزنداني را تربيت
كرده اند, ھزاران بار تبريك گفته و دورود فرستادم و بيش از پيش برنابودي ارتجاع
خميني و پيروزي انقلاب اميدوار گشتم
.
بدون اغراق, روي مثبتات كتاب و يا حماسه ھاي بچه ھا كه با نثري خوب
بيان شده است, مي توان صد ھا صفحه به رشته تحرير درآ ورد ومطمئن ھستم كه درفرداي
پيروزي انقلاب تاريخ ما ازدرياي قهرمانيھا ي زندانھاي خميني, بيشتر وبيشر سخن خواھد
گفت. صدھا جلد كتاب و رمان و دھھا فيلم ساخته خواھد شد .
بالابلند ترين شاخص قهرمانيھا
ولي به نظر من چيزي كه تاكنون هرگزچيزي درمورد آن بيان نشده است, و
بالا بلندترين شاخسار اين قهرمانيھا نيز ھست, حوادث, ا تفاقات, وداع ھا و حماسه
ھايي بوده است كه درسالنھاي اعدام و درپاي چوبه ھاي دار بوقوع پيوسته است. جايي كه
بجز قهرمانان درزنجير و پاسداران جاني, فرد ديگري درآنجا حضور نداشته است. ميتوان
تصور كرد كه, ھزاران بار درسالن ھاي اعدام, “مرگ
بر خميني“ , “درود بر رجوي“ , “درود بر مجاھدين“ و“درود بر ارتش
آزاديبخش ايران“, “درود برسوسياليسم“ و ... طنين افكن شده و لرزه بر اندام
پاسداران انداخته باشد.
قطعا درفرداي پيروزي انقلاب, باقيمانده ھمان جلادان, مانند بازجوھاي
ساواك دھان بازخواھند كرد وبخش كوچكي ازحماسه ھاي آن كوھمردان وشير زنان را براي
مردم ميھنمان بازگو خواھند كرد
.آنچه كه اتفاق افتاده
است, ازيك طرف قطعا ننگ بزرگي بر چهره دجال خون آشام و ازطرف ديگر افتخاري است
براي مردم ايران كه سر به آسمان مي سايد. آنروز يك بارديگر, تمامي مردم ميھنمان
برآن جاودانه فروغھا خواھند گريست و درمقابل تك تك آنھا با هرعقيده و مرامي سر
تعظيم فرود خواھند آورد.
ولي من اكنون, ميخواھم برخي از مطالب كتاب را به نقد بكشم, البته نقدي
دوستانه ازمنظر فردي كه مدتي ھم زندانھاي خميني را تجربه كرده است, اگر چه كه بعد
ازسال 65 ديگر درزندان نبودم
.
چند نقد ساده
اگر ميخواستم به نقد ھمه قسمت ھاي كتاب بنشينم, شايد صدھا صفحه ھم
كفايت نمي كرد, زيرا
دربسياري جاھا, آقاي مصداقي تكي به قاضي رفته است و راضي برگشته است.
افسوس كه آقاي
مصداقي بعضا با استدلالات خشك رياضي والبته بعضا ذھني, ازارزش كتاب
كاسته است
.
لازم به ياد آوري است كه من قصد كم كردن, ارزش كتاب ويا نفي ھمه
انتقاداتي را كه دركتابش
مطرح كرده است را ندارم, زيرا كه هركتابي هرقدر ھم كه ناچيز باشد ,
نميتوان ارزش وتلاش
نويسنده آن را ارج نگذاشت
. معمولا
قاعده اين است كه عمده افراد, هركتابي را كه مي خوانند برخي مطالب را تاييد و برخي
مطالب آن را كه با افكار آنھا انطباق ندارد نفي كرده و درواقع دردرونشان آن را به
نقد مي كشند, كم يازياد آن, فرقي
نميكند. ولي الزاما هرنقدي دردرون, علني وعام و بيروني نمي شود. من نيز درھنگام
خواندن كتاب , ھمين حالت را داشتم . به اين دليل ازكنار آن گذشتم. ضمن اين كه با
خودم گفتم , اي بابا ,الان كه وقت اين كارھا نيست. اين كارمربوط به بعد ازسرنگوني است.
بعد ازسقوط رژيم قطعا پرده ھاي بسياري كنار خواھد رفت وھمه چيزروشن ميگردد. اسناد,
خودشان حرف ميزنند
.
تا اين كه اولين بار نقدي را كه بوسيله آقاي احمد موسوي نوشته شده بود
را خواندم. دراين نقد
بخشي ازانتقاداتم به كتاب آقاي ايرج مصداقي كم وبيش بيان شده بود .
برغم اين كه من ھوادار مجاھدين ھستم ولي طرح برخي ازمسايل را ازجانب
آقاي مصداقي
(كه آنزمان خودش را ھوادار مجاھدين ميدانسته است) نمي پسندم . تحليل
نحوه برخورد
ماركسيستھا, با مسايل درون زندان به شكلي كه در كتاب عنوان شده دراين
مقطع يكي از مسايل
بود. جداي ازاين كه واقعيت داشته باشد و يا نداشته باشد.
ھم چنان كه برخورد ھاي آقاي احمد موسوي را نيز كه درعكس العمل به
برخورد ايرج مصداقي به مجاھدين پرداخته است را, درست واصولي نميدانم. زيرا معتقدم كه
راه اندازي اين گونه بحثھا كه اصطلاحا به دعواھاي “حيدري – نعمتي “ معروف است, نه
تنھا مساله اي ازجنبش حل نمي كند,
بلكه بعضا ميتواند يك كارانحرافي وحتي مورد سوء استفاده رژيم نيز
واقع بشود.آنھم درشرايطي كه شما خودتان به صريحترين وجه بيان مي كنيد كه ديگر
ھوادار ھيچ گروه سياسي نيستيد
.
البته, ھدف من دفاع ازاحمد موسوي نيست. زيرا شناختي ازاوھم ندارم و ا
ول بار اسم او را,
درھمين نقد شنيدم . ولي آنچه كه باعث شد كه دست به قلم ببرم و چند نقد
ساده زير را بنويسم
.
برخورد غير اصولي ايرج مصداقي با نقد كتابش بوسيله يك فرد مي باشد .
هرنويسنده اي بايد به اندازه خوانند گانش انتظار
منتقد داشته باشد
.
اين كه ايرج مصداقي بلافاصله بعد ازنقد بشدت درمقام دفاع ازخود برآمده
است, و جواب تك تيرھاي نويسنده را با رگبار پياپي داده است, بيشتر اين را به ذھن
متبادر مي كند كه: شايد آقاي
مصداقي مي خواسته, پيشاپيش جلو هرمنتقدي را بگيرد و يا بقول معروف
گربه را دم درب حجله بكشد. ولي دوستانه به آقاي مصداقي عرض ميكنم. هركس كه كتاب ويا
مقاله اي را مينويسد بايد به تعداد خوانندگانش انتظار منتقد داشته باشد, درغير
اينصورت بھتراست كه دست به قلم نبرد
. به نظر
من متانت اجتماعي واخلاقي حكم ميكند كه درمقابل انتقادات ديگران, سعه صدر داشته
وبا روي گشاده با آنھا برخورد كنيم. ھمه نيازمند ياد گرفتن ازديگران ھستيم. مخصوصا
آقاي مصداقي كه به ادعاي خودش يك تنه اين كتاب را نوشته است( اگر چه كه دراين
زمينه حرف بسيار است ولي دراين نوشته مجال پرداختن به اين مساله نيست) و كسي دراين
رابطه كمك نگرفته است. اگر كتاب, محصول كار دستجمعي يك ارگان و يا جمع مي بود,
قطعا اين ميزان اشكال نميتوانست داشته باشد.
ازجوابيه «.... نقد بي غشم آرزوست » من اينگونه برداشت ميكنم كه پذيرش
حرف ديگران, براي آقاي مصداقي بايد سخت
باشد, و درزمينه كار فكري و دستجمعي نيز بشدت ضعيف باشد, شايد فكر ميكند كه ديگران
چيزي براي عرضه كردن به او ندارند. برھمين اساس من بعيد ميدانم كه, اساسا در درون
زندان بطور جدي, عضو تشكيلات مجاھدين, بوده باشد, زيرا كه با اين روحيات بعيد است كه
بتواند درمناسبات تشكيلاتي براي مدتي دوام بياورد .
بعنوان يك دوست, معتقدم كه پسنديده تراين بود كه آقاي مصداقي چنين
واكنش حادي ازخودش نشان نميداد وكمي دندان روي جگرگذاشته واجازه ميداد كه حداقل
چند نفربه نقد كتابش مي پرداختند و بعد يك جواب معقول ومنطقي به كليت آن ميداد .
يك سوزن به خودت بزن و بعد يك جوالدوز به ديگران
جا دارد كه ازآقاي مصداقي سوال كنيم. شما دركتابتان يك تنه؟؟!! تمامي
گروھھاي سياسي , تقريبا ھمه زندانيا ن سياسي ديگر وحتي , ھم بندان سابقتان را كه
دست به قلم برده اند تا جنايات رژيم را مثل شما افشا كنند وحتي برخي از ھم زنجيران
سابقتان را كه, جاودانه شده اند را بي دريغ, ازتيغ انتقاد به حق وناحق درامان
نگذاشته ايد. دريك كلام حرفھاي ھمه را نفي كرده ايد تا حرف خودتان را اثبات كنيد.
بقول احمد موسوي, گويي اين كه تمام حقيقت را درمشت خود داريد.
سوال اين است كه آيا شما اين حق را براي ديگران ھم قائل ھستيد؟ چرا
انتظار نداريد كه ديگران به شما انتقاد كنند؟ آبشخور اين انتقاد ناپذيري دركجاست ؟
با اين حساب آيا به خواننده كتابھايتان وجوابيه « .. نقد بي غشم آ
روزست » جق ميدھيد كه بعنوان يك احتمال, جلو صداقت وصراحت شما دربيان مطالب- بويژه
آنجا كه مربوط به خودتان و اختلافاتتان درمورد مقولات مختلف زندان است- نيز يك
علامت سوال بزرگ بگذارند ؟
ازقديم گفته اند كه يك سوزن به خودت بزن و بعد يك جوالدوز به ديگران ,
شما كه صد ھا جوالدوز به ديگران زده ايد ( اشبتاه نشود , انتقاد به ديگران عيب
ونقص نيست , خوب وحسن است ) ولي خواھشا اول يك سوزن به نوش جان بفرماييد, مگر چه
شده است كه اين قدر ازيك نوشته انتقادي برافروخته شده ايد ؟ و چند برابر مارك ھاي
نويسنده به خودتان را, به اوشليك كرده ايد؟ با كدام اخلاق ومعياري حق اين برخورد
را به خودتان ميدھيد؟ منشاء وريشه اين شخصيت بظاهر قاطع و محكم, ولي دراعماق لرزان
ونامطمئن دركجاست ؟
درحالي كه ھزاران نفر درزندان بوده اند وروايتھاي ديگري را نقل كرد
اند, شما مدعي ھستيد كه شما ھستيد كه واقعيت را ميگوييد.
مثلا درصفحه 184 جلد سوم درمورد تاريخ ھاي قتل عام درزنداني كه خودتان
بوده ايد,ميگوييد:
«كليه تاريخھاي داده شده ودعاوي مطروحه دراين مورد ازسوي هركس كه باشد
عاري از حقيقت است» فكر نمي كنيد دراين طور صحبت كردن براي كسي كه در چھارديواري
زندان, آنھم با ؟؟!!! آن شرايط روحي وفشارھاي عصبي واقعي كه درآن قرار داشته است,
منطقي وعاقلانه نباشد؟ خواھشا زندان و زنداني سياسي را درخودتان خلاصه نكنيد .
حتي گاه آنچنان درمورد زندان وساختمان مھندسي آن, حتي مناطقي كه دور
ازدسترس شما بوده
است, و آمار و ارقام با قاطعيت و اطمينان صحبت ميكنيد و آنچنان دقيق
درمورد طول وعرض
وساختمانھا بدون ھيچ ابھامي نظرميدھيد كه بجز اين برداشت كه : شما يا
مھندس ساختمان زندان
بوده ايد و يا اين كه با اسناد ونقشه ھاي مھندسي, زندان دسترسي داشته
ايد, و يا اين كه درماموران زندان نفودي داشته ايد, راه ديگري براي خواننده كنجكاو
باقي نميگذاريد , خواننده كنجكاوي كه اين سوال درذھنش شكل ميگيرد: ازكجا آقاي
مصداقي اين قدر دقيق حرف ميزند ونظرات ديگران را نفي ميكند؟ چون كه اين موارد
نميتواند واقعي باشد, پس خواننده مجبور ميشود كه به اصل ادعاھا شك كند .
بايد به نوع اين انتقاد پذيري « اي ول » گفت .
ازھمه جالبتر, نحوه انتقاد خودتان, به كتاب خودتان است, آدم را به ياد
آن خياطي مي اندازد كه:
“ھم اندازه ميگيرد و ھم مي دوزد و ھم ميگويد
كه تنگ است“ وقتي ھم كه صحبت نقد كتابتان
ميشود آنرا ھم بايد خودتان نقد بكنيد و نه ديگران!! با خطوط درشت
وسياه دو انتقاد بسيار سطحي
وفرماليستي, به سرتاسر كتاب خودتان ميكنيد و بلافاصله ازديگران
طلبكارميشويد كه, من آنم كه انتقاداتي را كه ديگران به من نكردند را به خودم ميكنم
ھا. آھاي شما ھايي كه به من انتقاد ميكنيد,
اگر راست ميگوييد, انتقاداتي كه خودم كردم را به من بكنيد !!!
واقعا كه به اين نوع انتقاد پذيري بايد “اي ول“ گفت. عجيب اين جاست كه درھمان حال
مدعي ميشويد كه من يك انسان معمولي ھستم,كدام را باور كنيم ؟؟
شما در“نقد بي غشم آرزوست .. مينويسيد:« آيا جايي ديديد كه حتي يكي
ازمنتقدان من به اين مساله بپردازد ؟ حتما
كه آن را خوانده اند. چه چيزي باعث شد كه اين اشتباه را اصلا نبينند و به آ ناشاره
نكنند .... اين را بعد ازبازخواني دوباره متن متوجه شدم وكسي به من نگفت».
اگر كه تنگ نظري و گروه گرايي بد ومذموم است كه قطعا ھست , حتما كه
فرد گرايي و فخر
فروشي وازدماغ فيل افتادن صد ھا بار بد تر ومذمومتر است.
بعنوان يك ناظر بي طرف, برخلاف نوشته ھاي احمد موسوي, كه درجاي جاي
نوشته اش نقاط
مثبت كتاب شما را دركنار انتقاداتش نوشته است, شما چه نكته مثبتي
درنوشته احمد موسوي ديده
ايد؟ خواھش ميكنم يك موردش را بيان كنيد. اگر قرارباشد به هرنوع
انتقادي مارك كينه و دشمني
وعداوت گذاشته شود, برروي كتاب شما كه ھمه را با انتقاد, و با كلمات
نامناسب وبعضا تحقير
آميز, شلاق كش كرده ايد, چه بايد گذاشت؟
وقتي كه شما درجوابيه به احمد موسوي مينويسيد« اين پاسخ نه صرفا پاسخي
به نوشته احمد موسوي بلكه بيشتر پاسخي نوعي به تمامي نقد و بررسي ھايي ازاين
دست خواھد بود كه پر ازتحريف آشكارند و پيش تر بوي كينه ورزي ودشمني ميدھد تا
روشنگري »چه پيامي ميخواھيد به ديگران بدھيد ؟
مگر چند نفر تاكنون به نقد كتاب شما پرداخته اند؟ افرادي كه حتي شمارا
نديده ونمي شناسند, چه كينه اي ميتوانند با شما داشته باشند؟
اصول جوامع مدرن يا عصر پارينه سنگي ؟
آيا منظورتان اين است كه ھمه چشمان را برروي اشكالات كتاب شما ببندند
؟ وهركس اراده نقد
كتاب ھاي شما را كرد از موضع “تحريف “ و“غرض ورزي“ دست به اين كارزده
ا ست؟ نكند اين كه گفته ميشود “تمام حقيقت درمشت ھاي شماست “ درست مي باشد؟ اگركه
منظور شما اين است پيشنھاد ميكنم : چشم ھايتان را ببنديد و درگوشھايتان پنبه
بگذاريد, تا ھيچ نقدي را نشنويد و نبينيد.
اين چه منطقي است كه شما براي خودتان وظيفه روشنگري قائل ھستيد
ولي به ھمان اندازه براي ديگران قائل نيستيد؟
شما كه اين ھمه دركتابتان ازديناي مدرن صحبت ميكنيد ومينويسيد:«آنچه كه ھمه گروھھاي سياسي و جامعه
روشنفكري ما ازاين مساله رنج ميبرد؟ بيگانه بودن با ابتدايي ترين اصول
جوامع مدرن وبويژه نقد وانتقاد دراين گونه جوامع است» چه شد كه ھمه گروھھاي
سياسي روشنفكري ما ازاين مساله رنج مي برند ؟ ولي شما نه !!؟ بالاخره شما ھم
درھمين آب وخاك نفس كشيده ايد وبزرگ شده ايد, يانه؟ نكند كه ازكره ديگري آمده ايد؟
شما اگر جزو گروھھاي سياسي ويا روشنفكري نيستيد, لطفا بفرماييد چه كسي ھستيد؟ نكند
ھمان تافته جدا بافته اي ھستيد كه به اصرار به ا نكار آن پرداخته ايد ؟ چرا شما,
وقتيكه صحبت از نقد گروھھاي سياسي وديگران ميرسد طرفدار اصول جوامع مدرن ميشويد
ولي وقتي كه نوبت به نقد كتاب خودتان بر ميگردد, درعصر پارينه سنگي سير ميكنيد ؟
شما مينويسيد: «اين پاشنه آشيل است اين
موضوعي است كه امثال آقاي احمد موسوي نمي توانند ھضم اش كنند, پس بايد زيركانه برعليه اش موضع گرفت و حاصل كار
منتقدان اين چناني كتاب , نوشته اي مي شود, ازجنس نوشته نوعي آقاي ا حمد موسوي , امروز
كه در قدرت نيستند جز حذف وسانسور جمله كار ديگري ازدستشان بر نمي آ يد,
اما اگر روزي قدرت به چنگشان بيفتد, آري به جاي جمله ، شايد كمر به حذف نويسنده اش
ھم بگيرند«.
اميدوارم منظورتان اين نباشد كه خوب حالا كه گروھھاي سياسي اين جوري
ھستند, پس حالا حالا بگذاريد اين رژيم سركار باشد تا گروھھاي سياسي مطلوب شما
بوجود بيايد. آيا نمي توان ھمين عبارت
را درمورد خودتان نيز استفاده كرد؟ شما كه ھنوز نوشته ھاي به رشته تحرير درنيامده
فرضي , درنقد كتاب خودتان را اين چنين بيرحمانه رد ميكنيد و پيشاپيش ميخواھيد به
دھنھا مهر بزنيد, درفرداي فرضي محال, اگر, اگر درمصدر قدرت قراربگيريد چكار خواھيد
كرد ؟
چه كسي نيازمند پايين آمدن از عرش است ؟
شما دركتابتان نوشته ايد: «تلاش كرده ام كه تا دركنار افشاي جنايات
رژيم خميني زنداني سياسي
و گروھھاي سياسي را نيز ازعرش
به فرش آورم و درميان مردم و دركنار آنھا قرار دھم,چرا
كه زنداني سياسي وگروھھاي سياسي تافته جدا بافته اي از مردم نيستند«.
به نظرميرسيد كه اين مھم را ابتدا بايد درمورد خودتان بكار ببنيديد, هرآدم
عاقلي اين حرف را جدي نميگيرد و به آن مي خندد, با ھيچ منطقي جور در نمي آيد كه
شما ويا هركس ديگري, با 4 جلد كتاب, بتواند گروھھاي سياسي وزنداني سياسي را ازعرش
به فرش بكشاند. كدام عرش؟؟ اگر ھم گروه و يا برخي از گروھھاي سياسي جايگاه والايي
دراذھان مردم دارند, بخاطر نسلي ازكھكشانھاي سربلند آزادي ميباشد, كه به گفته
خودتان , ازكنارشما و چشم درچشم شما, روي برانكارد و قلمدوش به سمت چوبه ھاي دارد
شتافتند ويا ھم چون سردار گردنفراز, “جعفر ھاشمي “با “تھاجم حد اكثر“ خود,حتي احترام زندانبانان
خود را نيز برانگيختند و به مرگ لبخند ميزدند.
آري, تا وقتي كه اين قهرمانيھا وجود دارد, ھيچكس براي قلمھا وحرفھاي هرقدر
روان وشيوا,
حساب جدي باز نخواھند كرد. ا لبته قلم متعھد ميتواند بسيار موثر باشد
ولي نه آن قدر كه شما مدعي ھستيد. تاريخ گواه صادقي دراين رابطه ميباشد, ميتوانيد به
آن مراجعه كنيد.
خيالتان تخت باشد تا موقعي كه شعله ھاي فروزان مقاومت وجود دارد. ھيچكس
وھيچ چيزي, تاكيد ميكنم ھيچكس وھيچ چيزي, نميتواند از جايگاه اين مقا ومت وارزش ھا
و سمبل ھاي آن درقلب و روح مردم بكاھد. هركس كه غير ازاين فكر كند بنا به منطق
تاريخ وتكامل عرض خود مي برد وزحمت ديگران مي دارد .
مگر اين كه برسيم به ھمان نتيجه گيري قبلي كه شما, تافته جدا بافته اي
ھستيد , كه دروراي ھمه گروھھاي سياسي و زندانيان سياسي قرار داريد ؟؟!!
شما نوشته ايد : «من نه تنھا
با بررسي و نقد كتابم و چند وچون آوردن درمسايل مطرح شده درآن مخالف نيستم بلكه صميمانه از آن استقبال كرده
وخواھم كرد .مطالعه و بررسي ونقد آن ھمه كتاب ونوشته در“ نه زيسيتن ونه مرگ “ نيز
تلاشي دراين راه بوده است , درواقع انگيزه من درنقد و بررسي كتابھاي خاطرات زندان
نيز ھمان گونه كه درمقدمه كتاب آورده و سعي كرده ام به آن وفادار بمانيم«
دوصد گفته چون نيم كردا ر نيست .
دوست عزيز!! آيا درنوشته احمد موسوي ھيچ نكته جديد وجود نداشت كه
بارھا او را تحت عنوان
“مبارز كوچك “ تحقير
كرده ايد ؟ اين چه رويكردي است كه حتي نميتواند, نظرات يك زنداني ديگررا كه سالھا
درھمان شرايطي كه شما بوده ايد, را تحمل كند وبد ترين ماركھا و تحقير ھا را نسبتبه
او روا بدارد. او را متھم به اين كه در“خواندن متن فارسي و درك مطالب دچارمشكل جدي
واساسي است“,“سطحي گري“ , “بي دقتي “, “سھل انگاري “ و“تحريف آشكار“ و“نوشته ھاي
سراپا نادرست“, “مغلطه ھايي كه كرده“, “مساله به غرض ورزي پھلوميزند“ و“نوشته اي
در چنان سطحي ازبي دقتي“, “سھل انگاري“, “تحريف آشكار“ و“ تھمت زني ھاي بسيار“
و“سم پاشي وتوھم پراكني “ , “ ھمدردي با خودم را اصلا با ور نمي كنم “ و... متھم
مي كنيد, راستي چرا؟ اين كافي نيست كه درحرف مدعي بشويد كه من ازانتقادات استقبال
ميكنم , بلكه مھم اين است كه درعمل چكارميكنيد, ازقديم گفته اند كه دوصد گفته چون
نيم كردار نيست.
به نظر من ازنظر اخلاق وانتقاد ناپذيري دراولين جوابيه به نقد كتابتان
رفوزه شديد, جوابيه شما
نشان داد كه متاسفانه برخلاف ادعايتان , توان تحمل انتقادات ديگران را
نداريد, اميدوارم كه با اينسطور نيز دربرھمان پاشنه نچرخد.
انتقاد درمناسبات انساني وسياسي , يك مبارزه جدي است بين آنچه كه خوب
نيست و نبايد باشد وآنچه كه خوب است وبايد باشد . وھيچكس ازخطا و اشتباه مصون نمي
باشد. يك ضرب المثل
ميگويد: چاقو دسته خودش را نمي برد. ھيچكس نميتواند, بيرحمانه ازخودش
انتقاد كند, به دليل
خصوصيت انسان , ھيچكس قادربه شناخت وديدن ضعفھاي خودش بطور تمام و
كمال نيست. شما نيز هرقدر ھم كه خودتان را ويژه كنيد, ازاين قانون مستثني نيستيد ,
بله آقاي مصداقي ازاين قانون مستثني نيستيد, درجه رشد و انسانيت هركس به ميزان
رابطه او با ساير انسانھا و ھمنوعانش و ھمفكرانش بر ميگردد و اين كه چه ميزان به
نظرات جمع وديگران توجه مي كنيد ونه اين كه دربرابر آن موضع صلب وسخت ميگيريد.
نحوه پاسخگويي شما به انتقادات مطرح شده, بيش ازگذشته متاسفانه ضعف
اخلاقي شما را درزمينه انتقاد به نمايش گذاشت وهركس كه آ نرا بخواند با شخصت شما
بيشتر آشنا ميشود
.
برخورد انساني حكم ميكند كه :ازهرمنتقدي كه ازسنگر خميني و بازماندگان
شاه انتقاد نميكند,تشكر كنيد. آنھايي كه انتقاد ميكنند شمار ا
جدي ميگيرند. چرا شما خودتان را جدي نميگيريد ؟ بگذاريم كه دركينه توزانه ترين
برخورد ھا ھم كه ازجبھه خلق صورت ميگيرد , يك گرم حقيقت حتما ميتوان يافت كه بايد
ازآن استقبال كرد
.
علت برافروختگي درمقابل انتقاد
حال اجازه بدھيد كه وارد اصل موضوع بشويم , به نظرميرسد آنچه كه باعث
برافروختگي شما
وجواب دادن ازجانب شما شده است, طبق گفته خودتان اين بوده است كه :
»كسي تاكنون به شخصيت و سابقه زندانم
نپرداخته بود ولااقل زير سوال نبرده بود كه اين مھم را نيز فردي به نام احمد موسوي به عھده گرفته است«
كمي بعد اضافه ميكنيد :«اين اتمام زني تا آن جايي پيش ميرود كه
مستقيم وغير مستقيم تلاش ميكند تا به خواننده خود القا كند كه گويا من (كه خود را
دركتابم , بي ھيچ گونه ادعايي , انساني معمولي معرفي كرده ام ) درتحمل شرايط
زندان وشكنجه كم آورده و ازاين رو با كتمان كردن نيمي از حقيقت , درپي ارائه دادن
چهره اي قهرمان از خود بوده ام«. درنقطه مقابل اين نظريه،
شما مدعي ھستيد كه نه تنھا كم نياورده ايد بلكه “نمره قبولي “ ھم گرفته ايد!؟؟
و يك “ فرد معمولي “ ھستيد
.
كسي كه خربزه ميخورد بايد پاي لرزش ھم بنشيند.
اتقافا من ھم با اجازه ميخواھم ھمين قسمت را زير علامت سوال جدي ببرم,
چه كنيم زيرا كه خودتان اين موضوع را وارد يك جلد كتابتان كرده ايد ؟ شما كه درمتن
قتل عامھا وضعيت خودتان را ھم بيان ميكنيد , دھھا سوال وابھام را براي خوانندگان
كتاب خودتان باقي ميگذاريد ؟ ازقديم گفته اند كه كسي كه خربزه ميخورد بايد پاي
لرزش ھم بنشيند.
باوركنيد هركس كه كتاب شما را خوانده بود, سوال اساسي اش ازشما, ھمان
سوالي است كه خودتان از احمد موسوي نيز كرده ايد :«لطفا دركنار توضيحاتتان مشخص
كنيد درسال 68 در خلال قتل عام زندانيان سياسي چگونه زنده مانديد؟»
اين اصلي ترين سوالي است كه هرگز به آن پاسخ صريح و آشكار نميدھيد !!!
شما خواننده خود را مخصوصا درجلد 3 سرگردان وحيران وگيچ درميان انبوھي
چراھا , رھا
ميكنيد
!! چه شد
كه “ ايرج “ با آن ھم سوابق ولواحق كه براي خودش در دوران زندان, عنوان كرده است ,
دردوران قتل عامھا ازدست جلادان نجات پيدا كرد ؟ درحالي كه قهرماناني
ھم چون “كاوه “ بردوش “جعفر“ و ..... ھم اعدام شدند ؟
به نظر شما اين سوال حقي است كه به ذھن هرخواننده اي بيايد يا نه ؟ يك
لحظه خودتان راكنار
بگذاريد فرض كنيد كه اين كتاب را يك فرد يگري نوشته است و شما خواننده
آن ھستيد , آيا اين
سوال به ذھن شما ھم مي آيد يانه ؟ اين ھمان تناقضي اساسي است كه خود
شما نيز از آن رنج مي بريد وبه خاطر جواب ندادن به اين سوال, خودتان را به درب و
ديوار ميزنيد ومجبوريد كه با صغري وكبري چيدنھاي متعدد و پريدن به ديگران , آن را
دور بزنيد
.
ازاعدام نشدن شما بسا بسا خوشحاليم .
اشتباه نشود, ما ازاعدام نشدن شما بسا بسا خوشحال ھستيم, ھيچكس
خواستار اعدام شما بنوده
ونيست, تا آنجايي كه به كساني كه بعد ازخواندن كتاب شما اين سوال براي
آنھا پيش آمده است,
مربوط ميشود, كاش حتي يك نفر ھم اعدام نميشد, حتي يك نفر ھم شلاق نمي
خورد ويك قطره
خون ھم ازدماغ كسي ريخته نميشد, از اعدام مبارزين ومجاھدين , فقط و
فقط رژيم دد منش خميني خوشحال ميشود وبس .
ولي شما وارد موضوعي شده ايد كه به قول خودتان مبنايي باشد براي
“تحقيق آينده گان “, اجازه بدھيد كه دور نرويم و ازھمين الان “تحقيق“ را شروع كنيم
و كمي اين مساله را ازروي كتاب خودتان مرور كنيم .
اگر شما اعلام ميكرديد كه اين موضوع شخصي است ونميخواھم بازگو كنم و
دركتابتان ھم اين
بخش را مطرح نميكرديد, ھيچكس حق نداشت كه ازشما توضيح بخواھد. ولي شما
بخش قابل توجھي , ازكتابتان را به وضعيت خودتان بعنوان يك زنداني ھمراه با تعدادي
ديگر تشريح
كرده ايد ؟ پس ما حق داريم كه اين سوال را داشته باشيم .
باور بفرماييد كه ھيچ قصد وغرضي ھم درميان نيست , توضيحات شما ,
درجواب به آقاي احمد
موسوي راھم خوانده ايم ولي سوال ھم چنان باقي است؟؟!!
شما درابتداي جلد اول كتابتان گفته ايد كه برخي مسايل را نگفته ام .
اگر اين جزو آن بخش است
ميتوانيد بگوييد نميخواھم بگويم. و ميتوانيد جواب ندھيد ولي پرسش ھم
چنان به قوت خود باقي است.
شما درصفحه 104 جلد سوم مينويسيد:« ماگاھي وقتھا از تمامي حرفھاي
ديگران تنھا آن بخشي را ميشنويم كه مورد نظرمان است و انتظارش را داريم و ميخواھيم,
و گوشمان را براي شنيدن بقيه اش مي بنديم, گاه آگاھانه و گاه ناآگاھانه, ازشنيدن
سخنان يك فرد ويا گروه خود داري ميكنيم, گاه تئوري و نظريه ھايمان را ازقبل تعيين
مي كنيم. و سپس درچارچوب ومطابق با آن ھا, به نقد نظرات وافكارديگران مي پردازيم .
به ظاهر مشغول شنيدن ھستيم, اما درواقع درذھنمان درحال مرور پاسخي ھستيم كه ازپيش
انديشيده ايم و ھمين موجب يك بعدي شدن تحليل ھا ونتيجه گيريمان ميشود«.
آيا درھنگام خواندن نقد احمد موسوي, چنين حالتي را نداشتيد ؟ به
نظرشما جوابيه شما وبسياري
ازمطالب كتابتان, كه فقط خودتان را تنھا مرجع ميدانيد يك بعدي نيست ؟
شما مدعي ھستيد كه نور به تاريك خانه ھاي ديگران مي تابانيد, ممكن است
كه كمي ھم به تاريك
خانه خودتان بتابانيد ؟ واگر اين كار را نميكنيد, آيا اجازه ميدھيد كه
ديگران به تاريكخانه شما ھم فقط كمي نور بتابانند؟
سوالھاي بي پاسخ
شما درجا ي جاي نوشته خودتان مدعي شده ايد كه اساسا , اكثرا در دوران
محكوميتتان درزندان
,
“مسول بند “ و “ نظافتچي “ و ... بوده ايد
(به محتوي و واقعي بودن ھمه , اين مسوليت ھا فعلا كاري نداريم ) دريك كلام به قول
خودتان «ھميشه درزندان به طيف چپ زندان تعلق داشتم » صفحه 84 جلد 3
ھم چنين درجوابيه “ نقد بي غشم آرزوست “ نوشته ايد «لااقل بازجويان
اوين اين برداشت را دررابطه با من داشتند
كه به عنوان شاخص ترين فرد يك بند براي بازجويي دوباره به اوين برده شدم«.
گيريم كه ھمه اين ادعا ھاي شما درست است وھيچ خللي در آن نيست .
به چه دليل چنين مهره درشتي از دست شكارچيان جاني خميني كه از ماه ھا قبل , روي
ليست اعدامھا كار مي كرده اند, در رفت ؟ درحالي كه خودتان
نمونه ھاي متعدي را نوشته ايد كه جانيان , حتي به افراد بيمارو صرعي و ناقص العضو وحتي
مادر بچه سه ساله , ھم رحم نكردند. و خودتان اذعان داريد كه رژيم سعي ميكرد كه
بيشترين نفرات را اعدام كند
.
درصفحه 186 مينويسد :“ازنظر ناصريان كليه كساني كه ازسوي او براي
رفتن به دادگاه انتخاب شده بودند, مستحق
اجراي حكم اعدام بودند. او به ھيجوجه مايل نبود حتي يكي ازآن ھا زنده باقي بماند.
ساعتي قبل به چشم خود ديده بودم كه چگونه ناصريان ازاين كه موفق شده بود اعضاي
ھيئت را براي نھار نگاه دارد, ازخوشحالي درپوست نمي گنجيد».
شما درجاي جاي كتابتان ازكوھمردان و شيرزناني حرف زده ايد كه وقتي
آنھا را ميخواندم, دلم
ميخواست كه به اندازه 30000 بار يا به قول شما كه آمار جاودانه فروغھا
را اصولا براساس آمارآخوند منتظري بنا كرده ايد , بيش از 3000 بار ادامه پيدا
ميكرد. زيرا كه هريك از آنھا ازديگري گردن فراز تر بودند, هربار كه داستاني را
ميخواندم, درمقابل تك تك آنھا احساس خضوع وكوچكي ميكردم آنھايي كه مرگ را به سخره
گرفتند و ايستاده مردند زيرا كه “سروھا ايستاده ميميرند “بگذاريد با ھم از روي كتابتان بخوانيم .
-«کاوه نصاری را صدا کردند .کاوه بيمار بود و به سختی راه می رفت
.درد سياتيک تقريباً يک پايش را فلج کرده بود و از بيماری صرع پيشرفته ای رنج می
برد .او را به دادگاه می برند ولی ظاهر اً به خير می گذرد .از اين که
از خطر جسته بود خوشحال بودم .خوشحالی ام اما ديری نپاييد .گويا" ھيئت عفو "بعد از مشورتی چند
دقيقه ای تصميم به نابودی اش می گيرد.دوباره صدايش کردند .اين بار از او
می خواھند که برای کار به" بند جھاد"برود ولی کاوه نمی پذيرد .وقتی از دادگاه
بيرون آمد، حمله ی صرع شديدی گرفت .تازه از حمله ی صرع فارغ شده بود و مثل گوشتی
کنار راهرو، روی زمين بی حرکت ولو شده بود که نامش را برای اعدام صدا زدند .پاسداری در آن ميان قدم می زد .نمی توانستم
جايم را عوض کنم .ولی تمام ھوش و حواسم متوجه ی او بود .يکی از دردناک ترين
و در عين حال شورانگيزترين صحنه ھايی که در عمرم شاھدش بودم، در پيش نگاه
نگرانم شکل می گرفت .ھمزمان ظفر جعفری افشار را نيز صدا زدند .هر دو از زندانيان
مجاھد کرج بودند و از ھم بندانم .ظفر، کاوه را که توان راه رفتن نداشت، قلمدوش کرد
.وقتی تلاش می کرد هر طور شده او را بلند
کرده و روی دوشش قرار دھد، داشتم منفجر می شدم .با آن که با آن ھا فاصله داشتم ولی کسی
بھتر از من نمی توانست شاھد اين صحنه باشد .درد وخشم سراسر وجودم را در بر گرفته بود
.دندان ھايم را به ھم می فشردم .ظفر ميرفت و چهپرغرور می رفت .ظفر، کاوه بر دوش می
رفت ...نمی دانم پيش از اين تاريخ آيا شاھد چنين صحنه ھايی بوده است؟ »صفحه
173
دنبال چه صحنه ديگري از تاريخ بوده ايد , تا
دربرابر چشمان شما اتفاق بيفتد , كه بر شما معلوم بشود كم آ ورده و رفوزه شده
بوديد؟ ومانند كاوه , نبايد اين قدر دنبال اين گونه زندگي را بگيريد؟
»-محسن مانند تيری که از چله رھا شود، از جا
پريد .دستم را به نشانه ی خداحافظی لگد کرد و به شکل شيطنت آميزی خنديد .به صف شدند .محسن عصازنان
می رفت و چه پرصلابت میرفت» صفحه 142
-«عباس ساحلي پور دوران
نقاھت بعد ازعمل جراحي روي گلويش را ميگذراند كه طناب دار برگردنش انداختند» (صفحه
156)
-
ازقول نصراله مرندي
تعريف ميكنيد كه يكي اززنان مجاھد اھل كرمانشاه را به ھمراه كودك سه ساله اش براي
اعدام ميخواھند ببرند:«ناصريان كودك خردسال را با خشونت از مادر جدا كرده بود وبه
يكي ازپاسداران گفته بود اين توله منافق را بده به خواهر پاسدار تا نگھداري كند» صفحه
157
»-متوجه شدم كه بچه ھا قبل ازاعدام پولھايشان
را كه ھمراه خود داشتند پاره ميكردندو درمواردي نيز ساعت ھايشان را شكسته بودند كه مبادا
پاسداران از آن ھا استفاده كنند» صفحه 157
-«بي اختياربه ياد احسن ناھيد افتادم , شش گلوله درپاي داشت وتاشكم در
گچ بود روي برانكارد اعدام شده بود » صفحه
143
- جمعه 21 مرداد:« محمد فرمانی به دادگاه رفته و بازگشته بود
.صدايش زدم :ھی" (شوزب) " نام پدرش بود متوجه ام شد .پرسيدم :چه کار
کردی؟ گفت :از سازمان دفاع کردم و انزجارنامه ای را که امضا کرده بودم،
نيز پس گرفتم .عقيده داشت :ھمه ی ما را اعدام می کنند .با ما موش وگربه بازی
می کنند و سرانجام ھمه ی ما را خواھند کشت .چرا اجازه دھيم اين بازی ادامه يابد؟
عادل اما به شدت با اين نظر مخالف بود .عادل می گفت: نبايد احساساتی شد و عجولانه
تصميم گيری کرد
.عادل تأکيد می کرد
:من ھم می دانم زنده ماندن بدون بچه ھا، بسيار سخت است .در واقع، گاه هراس
بچه ھا از مرگ نبود بلکه از ماندن بود ! در دادگاه، نيری از محمد می پرسد که
مصاحبه می کند يا نه؟ محمد ھم پاسخ می دھد ھمان انزجارنامه ای را که امضا کرده
است نيز قبول ندارد و ھوادار مجاھدين است و ھمه ی مواضع سازمان را نيز
تأييد می کند .نيری می گويد :قبلا موضع متفاوتی داشتی؟ محمد ھم پاسخ می دھد
:اشتباه کردم و حالا آن را تصحيح می کنم» صفحه 164
- جمعه 21 مرداد:« علی رضا حاج صمدی انزجارنامه ای را نوشته
و به دست پاسدار می دھد تا » به نيری
برساند .در ھمين موقع متوجه می شود که بچه ھا اعدام شده اند .پاسدار مزبور را صدا کرده
و برگه اش را مطالبه می کند و در مقابل چشمان بھت زده ی پاسدار پاره -پاره کرده و
روی زمين می ريزد» صفحه 164
»-مجيد طالقانی نيز انزجارنامه را پذيرفته و
ھمراه با کسانی که از قتل عام جان به در برده بودند به اتاق دربسته در بند ٣ منتقل شده بود .در آن
جا وقتی متوجه می شود که بچه ھا اعدام شده اند، متنی را تھيه کرده و به دست پاسدار
بند می دھد تا به نيری برساند .اين گونه بود که وی نيز به جاودانه فروغ ھا پيوست »صفحه
164
-«کنارم حسين فيض آبادی نشسته بود و آن طرف تر نصرلله مرندی .نھار نان
و پنير بود .حسين
با ولع بسيار زيادی
می خورد .گفتم :حسين به پا خفه نشی ! نصرلله گفت :اين قدر ميخوری، سنگين می شوی؛
بروی بالای دار، طناب پاره می شود و می افتی پايين ! من اضافه کردم :آن وقت پايت می
شکند ! حسين خنديد و گفت :بگذار آخر عمری يک طناب به آن ھا ضرر بزنم»( صفحه
169 )
-«ناصريان با خوشحالی به آن دو نزديک شد و زد پشت داريوش و در حالی که
ھلش می داد، با اشاره به حکم ھيئت گفت :بدو خبيث! ويزايت صادر شد! داريوش در حالی
که پوزخندی به او میزد، با بی اعتنايی گفت
: من مدت ھا بود در انتظار اين لحظه بودم، ولی بدبخت چی به تو میدھند؟ ناصريان خشکش زد .مات و متحير مانده بود .داريوش
چنان سرش را بالا گرفته و با اطمينان صحبت می کرد که از پشت چشم بند ھم نگاھش هراس
را به دل ناصريان انداخته بود ! او با انتخاب
مرگ و با لبخند آخرينش، در واقع طعم تلخ شکست را به ناصريان می چشاند.» صفحه
172
-
«سعيد
عطاريان نژاد چند روز قبل تر نوشتن انزجارنامه را پذيرفته بود .اما شب قبل تصميمش
را گرفته بود و می گفت: رفتن ام بيش از ماندن ام مؤثر است.» (صفحه 184(
پس ازذكر انبوھي ازاين موارد , درنھايت نتيجه گيري ميكنيد كه :
»-بيش از ھميشه به اين پيام حسين بن علی
ايمان می آوردم: و الدهرلايقنع بالبديلی و کل حی
سالک سبيلی، روزگار به بدلی ھا بسنده نمی کند او ھميشه به اصيل ھا
قانع می شود.و آنان اصيل ترين ھا بودند .خروش او بعد از سده ھا ھمچنان به گوش می
رسيد که هرزنده ای رهرو راه من است؛ راه مقاومت و ايستادگی در مقابل ظلم و جور و
ستم .و کجا بيشتر از آن جا میتوانستی بيابی اش؟» (صفحه 185(
مساله اين نيست كه شما زندگي را ميخواستيد و آنھا مرگ را, آنھا دراوج
عشق به زندگي, مرگ
قهرمانانه را انتخاب كردند و زندگي تسليم طلبانه را قاطعانه به كناري
پرتاب كردند
.
كاش ميتوانستم به وصيتنامه زيبا و پاك ومعصومانه,
مجاھد خلق عليرضا فتوحي دسترسي ميداشتم واين جا قسمتي از آن را برايتان نقل ميكردم
, تامعلوم شود آنھا كه شھيد شدند, عاشق ترين ھا به زندگي بودند. چون كه زيبايي ھاي
زندگي را فقط براي خودشان نمي خواستند به اين خاطر مرگ را انتخاب كردند .
خودتان ازقول نيچه نوشته ايد:« ما عاشق زندگي ھستيم, اما نه ازآن روي
كه بدان خو كرده ا يم, بل از آن رو كه خو كرده عاشقيم. درعشق ھمواره چيزي ازجنون
ھست, اما درجنون نيز ھمواره چيزي ازخرد است «. .بفرماييد درفرھنگ شما معني “كم آوردن “ و
تسليم شدن چيست؟ آنچه را كه شما كرده ايد وخود بدان اذعان داريد, ازنظر كساني كه
درزندان بوده اند, ماكزيمم كم آوردن است . بله ماكزيمم.
اشتباه نكنيد, بحث مقاومت كردن ويا نكردن, درزندان تا قبل ازقتل عامھا
نيست, بحث بر سر دوران قتل عامھا ست. اگر چه كه برخورد فرد در دوران قتل عامھا خود
به ميزان زيادي ميتواند, مبين وضعيت فرد در دوران قبل ازقتل عامھا نيز باشد.
طي سالھاي قبل ازقتل عام, كه شما درزندان بوديد به اعتراف خودتان دھھا
مجاھد از بند رسته را رژيم مجددا دستگير واعدام كرد؟ مگر شما چه انزجار نامه اي
نوشته بوديد كه شما را ازاعدام شدن حتي براي سالھاي بعد ھم بيمه كرده بود ؟
راستي ذھني كه مثل كامپيوتر ھمه وقايع را ثبت كرده است, چرا اين مساله
را ثبت نكرده است؟ آيا انتظار داريد كه خواننده حرف شما را كه درمورد متن انزجار
نامه مينويسيد: “متن را دقيقا به ياد نمي آورم زيرا ھيچ تمايلي به حفظ
آن نداشتم “ را باور كند ؟ و يا توجيھات شما را دراين رابطه درجواب به احمد
موسوي قبول كند. آيا درخلوت خودتان ھم واقعا خودتان, جوابھاي خودتان را باورداريد
؟
البته شما بعضا به ضعف ھاي خودتان اشاره كرده ايد, ولي واقعيت اين است
كه وقتي به كل
سناريويي كه شما, ازابتدا بعنوان يك مجموعه بھم پيوسته, براي اعدام
نشدنتان ترسيم كرده ايد نگاه كنيم, نه تنھا ضعفي برداشت نمي شود بلكه قوت نيز ھست.
از زرنگي ھاي دردرداگاه, “تا موقع شناسي“,از“تحليل شرايط“, از“شانسھايي كه مستمر
نصيبتان شده است“, “ازكلك زدن به بازجو“, از “من ومن كردنھا “, از“قاطي جواب دادن,
عيد غدير و قربان“, از“ھول شدن و سلام كردن“ به “ھيئت قتل عام “ و كشف توقف قتل
عامھا بدستورآخوند منتظري كه ازيك تلفن به نيري استنباط كرده ايد و .... درنھايت
نقطه قوت شما بوده است. چرا كه منجر به دربردن جان شما شده است.
البته بازھم تاكيد كنم كه من از دربردن جانتان بسا بسا خوشحال ھستم.
ولي آيا اين مسايل فقط شامل حال شما شده است يا شامل حال ديگران ھم شده ا ست ؟ مگر“عادل
نوري“ نگفت “ بخاطر تعھدي كه به زنده ماندن احساس ميكردم, تمام تلاشم را كردم .
حالا با خيال راحت به استقبال مرگ ميروم “چرا عادل نوري تمام تلاشش را كرد ولي نشد
؟
خوب چرا از انتقاد “كم آوردن درزندان “ اين قدر برآشفته شده ايد؟ به
نظر من , دليل اين ھمه بي مرزي در نوشته ھايتان وانتقاد ناپذيري ازيك طرف و اين ھمه
روي گروھھاي سياسي و زندانيان سياسي ديگر ,تيغ كشيدن ازطرف ديگر, ريشه اش به اين
بر ميگردد كه شما باخودتان ھم يك رنگ وصادق نيستيد .
ميتوان اين سوال را ازشما كرد كه : چه عاملي باعث شد كه ھيچكدام از
آن دلاوران حتي “ظفركاوه بردوش “ ھم غيرت شما را بر نيانگيخت ؟ متاسفانه شما
آنچنان “ كم آ ورده “ بوديد كه حتي قهرمانيھاي “ محمد فرماني “ و “عليرضا حاج صمدي“
نيز شما را نميتوانست به ھوش بياورد كه, انزجار نامه تان را پاره كرده واستوار
بايستيد,
آيا تفاوت برخورد دژخيمان را با خودتان و با
جاودانه فروغھا يي كه مرگ سرخ را انتخاب كرداند درھمين مقطع قتل عامھا درنوشته ھاي
خودتان خوب ملاحظه مي فرماييد ؟
جو فروشي وگندم نمايي
حال بھتراست بخشي ازواقعيت را بقول خودتان, “مونولوگھاي رواني “ ونقل
قولھا وحالا ت شما را كه از روزھاي قبل ازقتل عامھا شروع شده است, مانند قطعات يك
پازل كه دركتابتان و درميان بسياري حقايق ديگر, بوفوروجود دارد, را بيرون بكشيم و
كنار ھمديگر بچينيم و حلقه مفقوده را نتيجه گيري كنيم. شما ممكن است بگوييد كه اين
نتيجه گيري واقعي نيست, ولي اجازه بدھيد كه خوانندگان خود قضاوت نمايند. ھمه نقل
قولھا ازجلد سوم كتاب به نام “تمشك ھاي ناآرام “ آورده شده است .ضمنا برجسته كردن
جملات داخل متون درھمه جا از من است
.
دوشنبه ٣ مرداد:« ..…در خواب خود را در جمعی از زندانيان
سياسی يافتم که مسعود رجوی باايشان ديدار و گفت وگو می کرد .او در حالی که با ما
به گفت وگو نشسته بود، با چشمانی اشک باراز ما خداحافظی می کرد.... .سراسيمه
ازخواب پريدم .خيس عرق بودم .خواب از سرم پريده بود .سيگاری در اتاق داشتم، ھمان را روشن کرده و مشغول
قدم زدن شدم .به شدت به ھم ريخته بودم .بالاخره خودم را راضی کردم که خواب است و
لزومی ندارد خود را به آن مشغول کنم ......... به مسئله ی قربانی و قربانی شدن و
فلسفه ی آن فکر می کردم و اين که آيا باعث رھگشايی می گردديا خير و اصولاً تأثيری
در جريان تاريخ داشته است يا نه؟..... يک احساس غريزی و نه تحليل سياسی، مرا به
وقوع يک فاجعه رھنمون می کرد» صفحه 109
پنجشنبه 6 مرداد :«قتل عام زندانيان سياسی در اوين آغاز
شده بود و ما اطلاعی از آن نداشتيم.
احساس می کردم عمليات بزرگی در جريان است وگرنه نيازی به اين ھمه بسيج
و دنگ وفنگ
و بستن مجلس و اداره ھای دولتی و دانشگاه ھا و ...نبود .با خود می
انديشيدم :سرنوشت مادر اين ميان چه خواھد شد؟ ھيچ پاسخی نداشتم .به ياد خوابی
افتادم که ھفته پيش ديده بودم .خواب ديده بودم در جايی مانند کميته مشترک ھستم
و چند پاسدار که دمپای شلوارھاشان گت کرده بود، بهدر سلولم آمدند و به شکل بسيار
آھسته و با آھنگی ترسناک نامم را پرسيدند و بعد مرا به راهرویجلوی سلولم بردند .در
آن جا مشاھده کردم روی چرخی که با آن چای و غذا به داخل بند می آوردند، تابوت ھايی
حامل جنازه ھای بچه ھا قرار دارد .بدن ھا يشان سالم بود، ولی صورت ھا يشان به شکلی
باور نکردنی از بين رفته بود» صفحه 115
شنبه 8 مرداد:« لشکری با لحنی تسمخرآميز گفت :آقا ايرج
اتھامت چيه؟ گفتم" :مجاھدين "و خودم را جمع کردم و منتظر واکنش وی
ماندم، ولی برخلاف انتظارم، ھيچ واکنشی منفی نشان نداد .سرش را تکان داد و گفت
:چشم بند بزن، بيا بيرون !بلافاصله درِ سلول هر ھشت نفر ما را باز کردند و ھمه
ی ما را چشم بند زده، پشت سر ھم رديف کردند »صفحه 120
دوشنبه ١٠ مرداد :«حوالی ساعت ١٠ بامداد، لشکری و پاسداران
بند ضمن سرکشی به ھمه ی اتاق ھای بند، نام کليه ی زندانيان محکوم به ده سال
زندان يا بيشتر را يادداشت کردند .ظاهر اً می خواستند بر اساس حکم،
زندانيان را برای بردن به دادگاه طبقه بندی کنند .در اتاق ما لشکری ازھمه ی افرادِ
محکوم به بيش از ده سال زندان، خواست در کنار من بنشينند و به پاسدار ھمراھش گفت
که نام ھمه را بنويسد .من آخرين نفر بودم. قبل از رسيدن به من، به پاسدار بند گفت
:تمام شد .برويم اتاق بعدی .من ضمن اعتراض، از جای برخاستم و رو به
لشکری گفتم : من ھم ده سال محکوميت دارم، چرا نام مرا ننوشتی؟ در حالی که
دستم را گرفته و با شدت به ته اتاق پرتابم کرد، گفت: خفه !لازم نکرده و به
سرعت سلول مان را ترک کردند .بدين ترتيب نام کليه ی کسانی را که بين ١٠ تا ١۵ سال محکوميت داشتند، يادداشت کردند .من
تنھا فردی بودم که با صلاح ديد لشکری از اين قاعده مستثنی شده بودم
.بلافاصله پس از آن که لشکری بند را ترک کرد، کليه ی کسانی که نام شان توسط پاسدار
بند يادداشت شده بود، به بيرون از بند منتقل شدند .لشکری در حضور پاسداران با
يکايک آنان برخورد کرد .سوال ھا مانند ھميشه حول محورِ " اتھام "و
آمادگی فرد جھت انجام مصاحبه ی ويدئويی، مصاحبه در جمع زندانيان، نوشتن
انزجارنامه، تعھد مبنی بر عدم فعاليت سياسی و ...بود. ازجمعي كه لشكري
با آنھا برخورد كرده بود , چھل واندي به بند بازنگشتند. آن ھارا به دو فرعي 17 و
13 منتقل كردند... يك سوال اساسي اين بود كه چرا لشكري نام مرا ياد داشت نكرد؟ من
تنھا نفري بودم كه محكوميت ده ساله داشتم ولشكري اسمم را براي برخورد اوليه نيز
ياد داشت نكرده بود»( صفحه 129 )
شنبه 15 مرداد:« اولين نفر، من را صدا زدند .لشکری مدت
زيادی با من کلنجار رفت تا چيزی را بپذيرم
.اين گونه برخورد از جانب او، لااقل در رابطه با من بی سابقه بود .حتا پاسدارانش
نيز با بھت و حيرت به مجادله ی بين ما گوش می دادند .نمی دانم چرا؟ ولی برخوردش با
من متفاوت شده بود .از زير چشم بند، پاسدار" م "را می ديدم که در خردادماه
تلاش کرده بود تا با کشاندن من به گوشه ای، مانع از کتک خوردن بيشتر من شود
.کنار لشکری نشسته بود و گاه گاھی ھم چيزی می گفت .سرانجام لشکری وقتی بعد
از تلاش بسيار نتيجه ای نگرفت، گفت :برو بدبخت بيچاره !و من را به ھمراه چند
نفر ديگر به يک سلول در بند سابق ملی کش ھا انداخت .از اين بند که در
طبقه ی سوم قرار داشت، به عنوان ترمينال برای بردن افراد به دادگاه استفاده می شد.
بعد از نھار که قيمه پلو بود، دراز کشيده بودم .(محمدرضا مھاجری) علی مھاجر
سرش را روی سينه ام گذاشته بود و درد دل می کرد .حکمش شهريورماه تمام می شد
.تصور اين را که تنھا چند قدم با اعدام فاصله دارد، نداشت و نداشتيم .لااقل
در رابطه با او، کسی چنين تصوری نداشت....ھنوز روی صندلی روبه روی ھيئت ننشسته
بودم که ناصريان وارد اتاق شد و گفت :حاج آقا آن خبيث می گويد نمی نويسد .نيری با
بھت و تعجب گفت :در اين جا که پذيرفت بنويسد .ناصريان ادامه داد :ولی
مثل اين که نظرش عوض شده و می گويد نمی نويسد .نيری گفت:خوب اگر نمی نويسد، پس
ببريدش به بندش .در آن روزھا، فريب"، حرف اول را می زد و ھمه چيز بر
تزوير و ريا شکل گرفته بود، حتا لبخندشان .ھنگامی که می خواستم به دادگاه
وارد شوم، جر و بحث محمود زکی و ناصريان را شنيدم .ولی ھنوز متوجه ی معنا و
مفھوم گفت وگوی ناصريان و نيری نشده بودم .با ديدن ترکيب ھيئت، ديگر شکی
نداشتم که برای قتل عام و تقسيم مرگ آمده اند واين به اصطلاح دادگاه نيز
تنھا برای توجيه جنايت شان است تا نشان دھند که دادرسی ای نيز در کاربوده است
و حقوق محکومان را تمام و کمال رعايت کرده اند! احساس می کردم مرگ در برابرم
نشسته و مرا می پايد .تصميم گرفتم کوتاه نيايم، تصورم اين بود که بالاخره
مرا اعدام خواھند کرد .در ھمان ابتدا سعی کردم مرزھايی را برای خودم قائل شوم تا در
صورتی که حکم به اعدامم دادند، چيزی به دست شان نداده باشم .اعضای ھيئت
با" وجدان ھای بی رونق و خاموش "چشم درچشمانم انداخته بودند و سراپايم
را به شکلی که خباثت از آن می باريد، ورانداز ميکردند .گويی به بازار برده
فروشان آمده اند و برده ھای ورزيده و قبراق و سرحال را سوا می کنند. در پاسخ به
پرسش در باره ی اتھام، گفتم :سازمان .نيری سرد و خشک پرسيد :کدام سازمان؟ پاسخ
دادم ھمان که خودتان می شناسيد .تأکيد کرد :خوب اسمش را بگو .با بی حوصلگی گفتم
:نسبت به اسمش تأکيدی ندارم .دوباره پرسيد :دقيق بگو بدانم کدام سازمان منظور نظرت
ھست؟ گفتم سازمانِ رجوی .نيری پرسيد آيا تقاضای عفو می کنی؟ گفتم :خير، ١٠ سال
حکم دارم، ھفت سال آن را کشيده ام، اگر می خواستم چنين تقاضايی بکنم، سال
ھای اول می کردم که صرف داشته باشد ، نه حالايی که دو -سوم حبسم را کشيده
ام .از آن جايی که نيری رياست ھيئت را به عھده داشت، کليه ی پرس و جو ھا
توسط او انجام می گرفت .بقيه برای آن که تصميم نھايی شان را اعلام کنند نيز
سؤالی را مطرح می کردند.نيری گفت :نظرت راجع به سازمان چيست؟ گفتم
:من ھفت سال است که در زندانم، ارتباطی ھم نداشته ام که حالا بتوانم نظری راجع به
آن ھا بدھم .رئيسی گفت :ما می خواھيم تو اقدامات “منافقين "را محکوم کنی .با
تحکم گفتم :محکوميت آن ھا ھيچ ربطی به من ندارد و چنين کاری نمی کنم .اشراقی با
عصبانيت گفت :مگر نمی دانی منافقين "به مرزھای کشور حمله کرده اند؟ با سردی
گفتم :يک چيزھايی شنيده ام. پرسيد :اعلام موضع نمی کنی؟ گفتم :خير !به من ربطی ندارد
.مگر من چه کاره ام ... نيری گفت :برو دو کلمه بنويس که منافقين به مرزھا حمله
کرده اند و من اعلام برائت می کنم !گفتم :اين وارد شدن در مناقشه ای است که ربطی
به من ندارد
.اعضای
ھيئت و اطرافيانشان چنان نگاھم می کردند که گويی" در ذھن خود طناب دار تو را
میبافند ." ٥٠ در آن
بين ، فردی که شناختی از او نداشتم و دارای موھای روشنی بود، با اشاره به نيری
گفت :ببين حاج آقا چه می گويند، ھمان را انجام بده !من ھم با عصبانيت گفتم: نظرم
نيست، چنين کاری نمی کنم .نمی دانم چی شد که با من به چانه زنی پرداختند
.شايد به خاطر" سلام
"اولی بود
.شايد از آن جايی که چھار نفر پيش از من يعنی محمود زکی و مصطفی محمدی محب وقاسم
سيفان و محمدرضا مھاجری به اعدام محکوم شده بودند، می خواستند آنتراکتی بدھند .در واقع
آن ھا پيش مرگ من شده بودند .يک لحظه به ذھنم زد چرا اين ھمه اصرار می کنند؟ شايد ھمه را اعدام
نکنند .فکر کردم بھتر است امتحان کنم و روزنه ای را باز بگذارم .رو به نيری گفتم :حاضرم در صورت آزادی تعھد دھم ديگر فعاليت
سياسی نکنم .نيری گفت :چرا عناد می ورزی؟ برو دو کلمه روی کاغذ بنويس و
بيار که از اعمال سازمان اعلام برائت می کنی .من بازھم روی گفته ی قبلی ام محکم
ايستادم .حرف آخر را نيری می زد .گفت :پاشو برو بيرون !هرچه می خواھی بنويس (
صفحه 135 تا 137 )
»-لشكري ازمقابلم رد شد سرم پايين بود مرا
شناخت برگشت وبا انگشت چند بارروي سرم زد و گفت : ايرج بد بخت تو آمدي اين جا؟» صفحه
147
»-ساعت حوالی ھفت و نيم بود .دوباره من را به
دادگاه بردند .جز نيری و ناصريان که من را به دادگاه برده بود، کسی در دادگاه نبود .نيری
گفت :اين مزخرفات چيست که نوشتی؟ گفتم :شما گفتيد برو تعھد بده فعاليت
سياسی نکنی، من ھم تعھد دادم .گفت :برو انزجار بنويس !اين ھا مورد قبول نيست
.پاسخی ندادم و از دادگاه آمدم بيرون .پاسداری کاغذی به دستم داد .من ھم يک
خطانزجارنامه نوشتم .پاسدار گفت :ھمين !گفتم :آری و به دستش دادم .چيزی نگفت .آن
شب از اعدام رھيده بودم .بيرون که آمدم اسدلله ستارنژاد را در راهرو
ديدم .يک لحظه چشم بندش را بالا زد و در حالی که در چشمانم می نگريست، گفت :اگر
زنده ماندی، سلامم را به مسعود و مريم برسان !تقی داوودی نيز که رو به روی او نشسته بود،
خنديد و گفت :مال من را ھم ھمين طور ! حميدعباسی سر رسيد .ھمگی خاموش مانديم .امروز
چند بار او را ديده بودم .درحالی که خودکاری دردستش بود، به ميله ھای شوفاژ کنار
راهرو می کشيد و به تمسخر می گفت :عاشورای مکرر مجاھدين» صفحه 147
»-لشکری نيز از ماجرای انفرادی رفتن مان آگاه
بود و حضور يافتن او در دادگاه به شانس ما
بستگی داشت .اما ناصريان فقط گزارش ماجرا را شنيده بود و نمی دانست چه
کسانی به انفرادی
رفته اند. از لحظه ای که متوجه شدم بچه ھا رفته اند،" گرفتار
شدم در لقلقه ميان رفتن و ماندن
"٦٢مدت
زيادی به آخرين" وسوسه مسيح "می انديشيدم .اين کتاب را مدتی پيش خوانده
بودم. در حالی که عيسی مسيح را بر چليپا به چارميخ کشيده بودند و رسيدن مرگ را انتظار می کشيد، يک دم
از زندگی غافل نمی شد .آيا مانند مسيح اسير وسوسه ماندن شده ام؟ مسيح را به ياد می
آوردم که بر بالای چليپا، ازدواج با مريم مجدليه را در ذھنش به تصويرمیکشيد و
تشکيل زاد و رود را ...آيا ماندنم صحيح است و يا چون دوست دارم بمانم، به اين سمت
ميل می کنم؟ از مرگ نمی ترسيدم، ولی خواھانش نيز نبودم .آيا تفاوتی بين مرگ و شھادت
است؟ آيا تفاوتی است بين مرگ ناگزير و استقبال از مرگ؟ مرز بين اين دو کجاست؟ آرزو
می کردم ای کاش اميرحسين کريمی را يک بار ديگر می ديدم .می دانستم در گوهردشت است
.در اين چند سال، از ميان دوستانم تنھا او را نديده بودم .دلم سخت ھوايش را
کرده بود .احساس می کردم ديگر او را نخواھم ديد و امکان دارد که آخرين
ديدارمان باشد .ای کاش در راهرو می ديدمش .ای کاش از اوخبری می يافتم .ازهر که
پرسيدم خبری نيافتم .روزھای بعد، هر روز در راهروی مرگ او را جست و جو می کردم. »صفحه 152
»-بلافاصله نام ما را خوانده و به بند سابق
ملی کش ھا بردند. احساس می کردم از مھلکه ی
کرمانشاھی ھا گريخته ام .به محض اين که وارد سلول شديم، به
اتفاق" م - پ "شروع به زدن
مورس کرديم .او از زير در مشغول مورس زدن با زندانيان دو اتاقی که
روبه رو مان قرار داشت،شد .تعداد آن ھا ١۵ نفر بود و از زندانيان ملی کش مجاھد بودند
.ده روز از آغاز قتل عام درگوهردشت می گذشت و اين زندانيان ھنوز بر اين باور بودند
که نزد" ھيئت عفو "برده شده اند واعضای ھيئت از آن ھا خواسته اند که برای
آزادی از زندان، ضوابط دادستانی را بپذيرند !متأسفانه ھنوز در جريان ماوقع نبودند
و برخورد پاسداران و زندانبانان با آنان نيز نسبت اً خوب بود. برايشان توضيح
داديم که ھمه از سوی خمينی به اعدام محکوم شده ايم و اين ھيئت قرار است تعدادی از
ما را عفو کرده و اعدام نکند .از بچه ھا يتان هر کس را که نمی بينيد و يا
خبری از او نداريد، بدانيد که اعدام شده است .از جمع ٧۴ نفره ملی کش ھای مجاھدين 70 نفر اعدام
شدند .از آن جمعی
که آن روز مورد خطاب ما بودند، تنھا ٢ نفر زنده ماندند» صفحه 152
»-بعد از نھار، دوباره مرا برای رفتن به
دادگاه صدا زدند .وقتی که به طبقه ی پايين رسيدم،
ناصريان منتظرم بود .به دادگاه برده شدم .ھمه ی
اعضای ھيئت حضور داشتند. نيری گفت :اين چيست که نوشته ای؟ و برگه را با عصبانيت
پاره کرد .گفتم
:ھمان چيزی است که خودتان
خواستيد .گفت :من ھمين يک جمله را خواستم؟ گفتم :نمی دانم از چی صحبت
می کنيد .شما گفتيد دو کلمه بنويس، حتا با انگشتان دست تان عدد دو را نشان داديد؛
من تازه بيشتر ھم نوشتم .انتظار چنين پاسخی را نداشت .به جای او ناصريان مثل مار
به خودش می پيچيد .نيری گفت :حالا برو درستش را بنويس !ناصريان با اکراه
مرا از دادگاه بيرون برد و برگه ای ديگر به دستم داد .اين ھم چند خط بيشتر
نبود و نمی دانم انشای چه کسی بود .متن آن از نظر محتوا فرقی با آن چه که من
نوشته بودم، نمی کرد، ولی چند خط بود .متن را دقيق اً به ياد نمی آورم، زيرا
ھيچ تمايلی به حفظ آن نداشتم» صفحه 154
-«ناصريان خود مسئوليت انتخاب و بردن افراد به دادگاه را به عھده داشت
.در انديشه بودم که
مبادا
دوباره من را به دادگاه ببرد .فکر کردم هر چه زودتر محل را ترک کنم. چشم ھايم به خوبی ھمه جا
را از زير چشم بند می ديد و تسلط کامل نسبت به محيط داشتم.
چند نفری را برای انتقال به بند به صف کرده بودند .يک لحظه غفلت
پاسدار کافی بود تا نقشه ام را عملی کنم .خودم را به آخرين نفر نزديک کردم و
بلافاصله پشت او ايستادم .کارھا ھيچ نظم و ترتيبی نداشتند .به ھمان راحتی که
امکان داشت به اعدام محکوم شوی، اگر شانس ياری ات میکرد و مجالی مناسب پيش می آمد،
شايد جان سالم به در می بردی» صفحه 157
»
-ناصريان دفتر ياد
داشتش را خط کشی کرده بود و در دو ستون نام فرد و ھمچنين نظر خود را راجع به او می نوشت و ابايی نداشت ما نظرش
را ببينيم .چيزی برای پرده پوشی نداشت. دفترش را وسط اتاق باز گذارده بود و ھمه
چيزعلنی بود .در کنار نام حسين فيض آبادی نوشت" خبيث “اعدام
" از او کينه به دل داشت و می دانست که تنبيھی انفرادی بوده است و به مجرد
آمدن به فرعی، به عنوان اولين کار ريشش رااصلاح کرده است !از نظر ناصريان، حسين تا
حالا ھم زيادی زنده مانده بود .وقتی نظرش را در کنار نامش نوشت، گفت :بلند شو خبيث
!ويزايت صادر شد !در مقابل نام من ھم نوشت" :اعدام ."با
ھمه ی اتاق برخورد کرد .مسعود ھم مثل حسين و من اتھامش را" سازمان "گفت
و به جرگه ی ما پيوست» صفحه 161
»-به انزجارنامه ای که امضا کرده بودم می
انديشيدم .آيا کار درستی انجام داده ام؟ آيا نبايد ازامضای آن خودداری می کردم؟ پاسخ ھای متضادی ذھنم را اشغال می کردند
.گاه از خودم بدم میآمد و گاه احساس می کردم مسئوليت ھای انجام نداده ی زيادی
بر دوش دارم که بايد از عھده ی انجام شان برآيم .گاه به اين نتيجه می رسيدم که
بدون بچه ھا شايد گزينه ی رفتن به پای جوخه ی اعدام، ساده ترين راه باشد
.اين بار فشار و شکنجه ی ناشی از آن که گاه انسان را مجبور به انجام اموری
می کند که در شرايط عادی مايل به انجام آن نيست نيز در کار نبود .ھمين مرا درھم می
فشرد .می دانستم تمام تلاش جلادان در اين خلاصه شده بود که عده ی بيشتری از
بچه ھا را دم تيغ بدھند .به وضوح ديده بودم ناصريان چگونه تلاش می کرد بچه
ھا از نوشتن انزجارنامه سر باززنند .در اوين نيز وضع به ھمين منوال بود .بعدھا
اکبر صفری برايم تعريف کرد ھنگامی که قصد کرده بود انزجارنامه ای بنويسد،
يکی از پاسداران به او گفته بود برای چی می نويسی؟ ننويس !ھيچ کسی ننوشته است و به اين وسيله او را از اين
کار بازداشته بود .با اين حال در يک جنگ وجدال روحی دائم به سر می بردم .آيا حق
داشتم ابراز ندامت کنم؟ با اينحال در يک جنگ و جدال روحی دائم به سر می بردم
.آيا حق داشتم ابراز ندامت کنم؟ تلاش می کردم با به خاطر آوردن نمونه ھای تاريخی،
به خودم قوت قلب دھم .بيش از ھمه ژاندارک و سرنوشت غم انگيز او به کمکم می آمد
.دختری ساده و روستايی که نبرد ميھنی فرانسويان عليه نيروھای انگليسی را
سامان داد و با ابراز رشادت و دلاوری، جايگاه ويژه ای در تاريخ فرانسه به دست
آورد .او که بر اثر نيرنگ و دسيسه در نزديکی پاريس دستگير و تحويل نيروھای انگليسی
شده بود، به اتھام کفرگويی و پوشيدن لباس مردانه در دادگاه شرع به مرگ محکوم
شد ولی به خاطر ابراز ندامت از گفته ھای خود، مجازاتش به حبس ابد تقليل
يافت .چيزی از محکوميت او نگذشته بود که زندانبانان متوجه شدند او ھمچنان در
زندان شلوار به پا می کند و به ھمين خاطر در محاکمه ی او تجديد نظر شد و اين بار
او را برای عبرت ديگران در ٣٠ ماه مه ١۴٣١ در مقابل کليسای شهر" قوان
"در شمال پاريس زنده -زنده در آتش سوزاندند .ھيچ گاه کسی او را به خاطر ابراز
ندامتی که انجام داده بود، مورد سرزنش قرار نداد و تاريخ به ھمراه قدردانی ملت فرانسه،
از او چهره ای اسطوره ای ساخت که منبع تلاش و انگيزه برای نسل ھای بعدی شد .آيا
شرايط من با او يکسان بود؟ آيا می توانستم خودم را در موقعيت گاليله، ھنگامی
که در دادگاه انکيزيسيون و در مقابل ھيئت داوران، گردش زمين به دور خورشيد
را انکار کرد، قرار دھم؟ ابراز ندامت آن ھا دارای تأثير ھای اجتماعی بود
ولی ھيچ کس از ابراز ندامت من جز وجدان خودم آگاه نمی شد» صفحه 162
- جمعه 21 مرداد:« بعدازنھاربه دادگاه فراخوانده شدم ...
بعضی اوقات ناصريان نام کسانی را که نزديک دادگاه بودند، پرسيده و آن ھا را به
دادگاه می برد. براي كسي كه نوشتن انزجارنامه راپذيرفته بود, رفتن به دادگاه
ميتوانست خطرناك باشد. چرا كه ممكن بود مساله ھمكاري اطلاعاتي را پيش بكشند
واين به منزله پايان كار بود» صحفه 163
- شنبه 22 مرداد:« من و" م - پ "نيز معجزه
آسا از مرگ رھيده بوديم .امروز تکيه ی اصلی
ھيئت روی ھمکاری اطلاعاتی بود .تا آن جايی که می
دانم ھمه ی کسانی که امروز اعدام شدند، در معرض اين سوال قرار گرفته بودند» صفحه 177
-شنبه ٢٢ مرداد :«ساعت ٨ بامداد، ماشين بی ام و ۵١٨ سبز انگوری رنگ نيری را ديدم که در جلوی ساختمان توقف کرد .هر روز ماشينش را
عوض می کرد .به سرعت به ساختمان زندان وارد شد .حوالی ساعت ١٠ صبح نامم را صدا زدند
.با عجله و ھمراه با اضطراب و دلهره آماده شده و به دادگاه رفتم .در
سلول جديد از آن جايی که در ميان بچه ھا بودم، تمايلی به دادگاه رفتن نداشتم .به مجرد اين که به محوطه دادگاه رسيدم، به
فکر اين افتادم که مانند روز گذشته به راهروی مرگ بروم تا شايد در آن جا
از حاشيه ی امنيت بيشتری برخوردار باشم .باز ھم به بھانه ی رفتن به دستشويی،
جايم را ترک کردم و بعد از بازگشت از دستشويی به سرعت به راهروی مرگ رفتم .چيزی نگذشته بود که ناصريان را ديدم که به
دنبال شکار می گشت .سعی کردم خودم را از نظرش مخفی کنم. با تناقض عجيبی دست به
گريبان بودم .درگيری روحی ناشی از آن، چنان شديد بود که گاه ھمه ی عضلات بدنم را
منقبض می کرد و ضربان قلبم را افزايش می داد .اين ھيجان و تشويش ھا به گونه ای بود
که فشار زيادی را در شقيقه ھايم احساس می کردم .هر گونه تلاشم برای مخفی شدن
از پيش نظر ناصريان و بقيه ی جلادان، به منزله ی اين بود که يکی از دوستانم در
تيررس او قرار خواھد گرفت !در واقع من او را در پی طعمه ی ديگری روانه می
کردم .قرعه به نام ابراھيم اکبری صفت افتاد » صفحه 169
»
-سرم را گذاشته بودم
بين پاھايم تا اگر لشكري ازاتاق بيرون آمد من رانشناسد, كاري بي ثمر بودولي شايد
ھمين نجات بخشم مي شد .اميدم را ازدست نميدادم و درانتظار زندگي نشسته بودم« .
صفحه 175
-سه شنبه ٢۵ مرداد:«اول وقت صدايم کردند و به محوطه ی
دادگاه برده شدم .پاسداری که ما را
به طبقه ی پايين برده بود، مرا مجبور به نشستن
کنار در دادگاه کرد .منتظر فرصتی بودم که خودم را به راهروی مرگ برسانم
تا بلکه مثل روزھای قبل کمی آسوده خاطر گردم .در اين بين متوجه شدم که مجتبی
اخگر را به دادگاه برده اند .از داخل دادگاه سر و صدای مجتبی به گوش می رسيد .قضيه به انفرادی رفتن او قبل از اعدام ھا
بر می گشت .از بيماری ھای شديد کليوی، روده ای و معدوی رنج می برد .ھيچ کاری برايش
نمی کردند .قادر نبود غذای شب زندان را بخورد .به خاطرعدم رسيد گی به نيازھای
اوليه اش و دردی که می کشيد، اعتصاب غذا کرده بود .مجبور شدند وی را برای مداوا به
بھداری زندان قزل حصار که مختص عادی ھا بود، ببرند .ظاهر اً قضيه حول مسئله ی
اعتصاب غذای وی در دوران انفرادی دور می زد .او تأکيد داشت به علت ناراحتی ھايی که
داشته، نمی توانسته غذا بخورد .چند بار لشکری، برای دادن شھادت عليه او به دادگاه
رفت
.سپس بيات مسئول
بھداری، برای دادن شھادت عليه او به دادگاه فرا خوانده شد .مجتبی سه روز
پيش نيز ضربه ھای کابل زيادی را تحمل کرده بود و به لحاظ جسمی بسيار
ضعيف شده بود .آنقدر قضيه ی او پيچ در پيچ شده بود که يادشان.....از آن جايی که
بدون تمھيدات قبلی به دادگاه رفته بودم، چيزی از من در اختيار نداشتند.
نيری گفت :انزجار نوشتی؟ گفتم :بله !و اجازه ی صحبت به او ندادم و به شکل
ابلھانه ای گفتم :شما چند روز پيش به من گفتيد می خواھيد عفوداده و آزادم کنيد و
از من خواستيد که در قبال آن نوشته ای بدھم و من نيز متنی را نوشتم، فکرمی کردم
ھمان نوشته کفايت می کند .نمی دانم چرا آزادی من اين قدر کش پيدا کرده است !پوزخندی بر لبان اعضای دادگاه نشست .به
گمانشان با ھالو طرف ھستند .لابد پيش خود می گفتند :طرف را می خواھيم بکشيم، بيچاره فکر می کند قصد
آزادی اش را داريم !ھمين مسئله باعث شد که تمرکزشان به ھم بريزد و جو
دادگاه عوض شود .نيری گفت :برو يک متن بنويس که به درد مصاحبه بخورد .کل
توقفم در دادگاه يک دقيقه نشده بود و ھنوز پاسخی نداده بودم که ناصريان سراسيمه
و کف بر دھان سر رسيد .ترسيدم ھمه چيز خراب شود .ھمه ی اذھان متوجه ی او وحضور
خشمگينانه اش در دادگاه شد .بی اعتنا به او و حضور نا به ھنگام اش در دادگاه، به
گونه ای نشان دادم که می خواھم لنگم را به چشمم بسته و از دادگاه خارج شوم .ناصريان
از آن چه که بين ما گذشته بود، مطلع نبود و نمی توانست ادعا کند که چون
حضور نداشته، پس دادگاه بايد تکرار شود .در حالی که بر شانه و پشتم می زد و
تقريب اً نعره می کشيد، رو به نيری کرده و گفت :حاج آقا اين خبيث ھا پدر ما را در آورده
اند .ھيچ کدام حاضر به ھمکاری نشده اند !احساس غرور عجيبی به من دست داد....... از
اتاق آمدم بيرون و دوباره يک انزجارنامه ی ديگر نوشتم .اين بار با آرامش بيشتر و فشار کمتری به
اين کار دست زدم .به لحاظ محتوا با قبلی ھا فرق چندانی نمی کرد، فقط چند خطی شرح و بسط
ش داده بودم .اضافه کردم در طول زندان ھميشه سعی کرده ام که قوانين را به
رسميت بشناسم و در ھيچ حرکت جمعی نيز شرکت نداشته ام و بيشتر آدمی گوشه گير
و منزوی بوده ام» صفحه 180
»-احساس می کردم موقت اً از خطر جسته ام».د -ص "کنارم نشسته بود .گفتم: چه کار
کردی؟
گفت :نمی دانم چه پيش می آيد .گفتم" :مرگ حق است "جمله ی
محسن محمدباقر را تکرار کردم
.می خواستم به نوعی
مقصودم را به او برسانم که" من نخستين آدمی نيستم بر پھنه ی خاک که مرگش مقدر
است " ٧٦ اما او چشم بندش را بالا زد و چشم در چشمم انداخت و گفت :چی چی
رومرگ حق است !من زندگی را دوست دارم، نمی خواھم بميرم .از روی عجز نمی گفت .نگاھش
به زندگی را تشريح می کرد .سپس اضافه کرد :من عاشق بچه ھا ھستم .احساس کردم
شايد ھمديگررا نبينيم، به او گفتم: چيزی به عنوان يادگاری به من می دھی؟ دوباره
چشم بندش را بالا زد و در چشم ھايم نگاه کرد و گفت :يعنی من را اعدام می
کنند و تو زنده می مانی؟ بعد خنديد و گفت :يعنی تو ھم حکم اعدام ما را می دھی بی
ريخت؟ خنديدم، گفتم :نه منظوری نداشتم !من ھم به تويک يادگاری خواھم داد .لحظه ای
فکر کرد و سپس حلقه ی ازدواجش را در آورد و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت :فکر می کنم اين
با ارزش ترين چيزی است که دارم .شايد در فکر آن بود که نفيس ترين دارايی اش
نبايد به دست گرگان گرسنه افتد. نبايد به تاراج دژخيمان رود و يا شايد از من می
خواست که آن را به دست ھمسرشب رسانم يا شايد می خواست مهر و عطوفتش را به من نشان
دھد .گفتم :نه !آن را برای خودت نگاه دار .بيا ساعت ھا مان را عوض کنيم .خنديد
وگفت :چيه چشم ات ساعتم را گرفته است؟ سپس مشتاقانه وقتی ساعتش را به من داد،
گفت :يادت باشد اين ساعت متعلق به قاسم خلدی است .قاسم در سال ۶۶ در اوين خودکشی کرده بود .من ھم ساعتی را
که احمدرضا محمدی مطهری از طريق بند ديگری برايم فرستاده بود، به او دادم .با بستن
ساعت به دستم، يک آن قاسم از جلوی نظرم دور نمی شد .پيش خودم گفتم :ناقلا تو می
دونستی چه اتفاقی قرار بيفته» صفحه 183
»-علی پاسدار از کنارم رد شد و با غيظ گفت
:لگد آخر را خودم می زنم توی سينه ات! احمق فکرمی کرد اگر بروم روی سکوی اعدام،
برايم فرقی خواھد داشت که چه کسی اين افتخار نصيبش شود .نوبت خود را انتظار می
کشيديم .به دستشويی که در نزديکی دادگاه بود، رفته بودم .صدای زنگ تلفن
را شنيدم .صدای نيری به گوشم خورد ولی بی توجه از آن رد شدم .از دستشويی که برگشتم،
کنار" د -ص "نشستم .ساعت نزديک به دو و نيم بود .متوجه شدم اعضای ھيئت،
دادگاه راترک می کنند .اين بدان معنی بود که آن روز ديگر اعدام نخواھيم داشت .زيرا
در هر يک ازمراسم اعدام، يکی از افراد ھيئت، بايد چگونگی آن را از نزديک می ديد
.ناصريان آن قدرعصبانی و به ھم ريخته شده بود که هر کس را دم دستش می ديد، بی نصيب
نگذاشته و چک ولگدی نثارش می کرد. با عزيمت ھيئت قتل عام به اوين، دسته -دسته
افرادی را که در محوطه ی دادگاه باقی مانده بودند، به بندھايشان منتقل کردند .ما
ھنوز در راهروی مرگ نشسته بوديم" .د-ص "پرسيد :چه خبر است؟ گفتم :فکر می کنم
از بالا دستور توقف اعدام ھا داده شده است .زيراھنگامی که به دستشويی رفته بودم،
صدای زنگ تلفنی را شنيدم و بعد از آن متوجه ی تعطيلی دادگاه شدم .شايد به دليل
فشارھای منتظری دستور توقف اعدام ھا صادر شده بود .شايد به دليل فرارسيدن
دھه ی اول ماه محرم دست به چنين اقدامی زده بودند....." د -ص "پرسيد :پس
ما چی؟ گفتم :برای ما آش ويژه ای پخته اند، کمی تأمل کن به زودی سرو خواھند
کرد !ما شش نفربوديم که باقی مانده بوديم .چند بار با پاسدارانی که در رفت و
آمد بودند، برخورد کرديم تا تکليف ما را روشن کنند .گويا نمی دانستند با ما چه
کنند؟» صفحه 185
-«امروز در واقع آخرين روز اعدام زندانيان مجاھد در زندان گوهردشت بود
.ماه محرم فرا رسيده بود و از قرار معلوم، فشارھای منتظری تا حدودی کارساز شده
بود .ماشين كشتاردرروزھاي ٢۵-٢٢-٢١-١٨-١۵-١٢-٩-٨ مرداد يعني جمعا 8 روز درگوهردشت
مشغول قتل عام زندانيان مجاھد بود .به جز چند نفر که در شهريور به ھمراه زندانيان
مارکسيست به شھادت رسيدند،
زندانيان مجاھد در گوهردشت تنھا در اين روزھا به شھادت رسيدند .کليه ی
تاريخ ھای داده شده ودعاوی مطروحه در اين مورد، از سوی هر کس که باشد، عاری از
حقيقت است» صفحه 185
- جمعه 28 مرداد «ناصريان به ھمراه چندين پاسدار از جمله فرج و علی
جاسم از پاسداران
قديمی گوهردشت، به سلول وارد شدند. مجموعا ھفت -ھشت نفری می شدند .ناصريان
به شدت
خسته و فرسوده به نظر می رسيد .دائم خميازه می کشيد .معلوم بود مدت زيادی
است که نخوابيده است و از سردرد شکايت می کرد .به يکی از پاسداران گفت تا از
بھداری برايش قرص بگيرد.می توان گفت از خستگی و خواب، روی پايش بند نبود .ضمن
پرسيدن اسمم، سؤال کرد: چند بار با تو برخورد شده است؟ طبق معمول گفتم :يک
بار !پرسيد :قبل از برخورد با ھيئت، در کدام بند بودی؟ پاسخ دادم :بند ٢
.سؤال کرد :عيد قربان در بند بودی؟ نمی توانستم بگويم در بند نبودم، چون دراين
صورت می فھميد که در انفرادی بوده ام و کار بدتر می شد .گفتم :در بند بودم .پرسيد
:چه کسی در مراسم جشن بند شربت داد؟ اندکی فکر کرده با مکث و تأمل، در حالی که
آب دھانم را قورت می دادم گفتم :قربان نبودم ... غدير بودم ... غدير نبودم،
قربان بودم ... آن قدر اين دو را قاطی -پاطی و مکرر و با لکنت زبان و به صورت
کشدار می گفتم که نفھميد چه می گويم .خسته شد وگفت :صد بار ھم با تو برخورد شود،
کم است .خبيث ويزايت صادر شد !برو بيرون! گفتم :پس اجازه بدھيد وسايلم را جمع کنم
.موافقت کرد. پاسداران ھمراه او ساکت بودند و دخالتی نمی کردند.....ناصريان مدت ھا
بود که به دنبال فرصتی می گشت تا مقاومت بچه ھا را در ھم بشکند .تمام سعی اش اين بود که لااقل بفھمد در بند
ما چه کسی به مناسبت عيد غدير شربت داده است .جشن و ...پيش کش .ده ھا نفر از بچه ھای بند ما را
به دار آويخته بودند .با وجود اين کوچکترين اطلاعی به دست نياورده بودند .روز ٢٨
مرداد من ھنوز زنده بودم و ناصريان می خواست از من در بياورد که چه کسی در بند و
ھنگام برگزاری مراسم شربت داده است .در حالی که من مجری مراسم بودم،
يعنی مشخص ترين فرد در ارتباط با برگزاری مراسم .تنھا کسی که چهره و نامش در
اين رابطه از سوی کسی فراموش نمی شد، من بودم .....
-
ناصريان از او می
خواست که تشکيلات فرعی ٨ را بگويد و او کتمان می کرد. ناصريان به من رسيد .آن قدر
خسته و کلافه و درمانده بود که به من گفت :برای چی اين جا ايستاده ای؟ با تمام
مرارت ھايی که آن روزھا کشيده بودم، اما فکر و حواسم به خوبی کار می کرد و از
حضور ذھن و سرعت عمل کافی برخوردار بودم .به ويژه آن که نبرد ميان مرگ و
زندگی بود و اراده کرده بودم تا آن جا که ممکن است تسليم شرايط نشوم .می
دانستم مرگ با آھنگ زندگی ھمراه است وهر لحظه، با هر نفسم و با هر قدمم، به سوی او
می روم ولی می خواستم ديدارم با فرشته ی مرگ را تا آن جا که ممکن بود به
تعويق بياندازم .در سال ھای گذشته و به ويژه در روزھای قبل بارھا گرمای نفس
نفس زدن او را در پشت سرم احساس کرده بودم .ديگر به او عادت کرده بودم وحالا او را
در حالی که به من لبخند می زد و دستش را دراز کرده بود، دوباره می ديدم .اين بار
ازروبه رو .آن موقع نمی دانستم که آندره مالرو در مورد زندگی به زيبايی گفته:
زندگی به ھيچ نمی ارزد -اما ارزش ھيچ چيزی به اندازه زندگی نيست "
...اما در عمل به چنين عقيد ه ای رسيده بودم و احساس می کردم هرچه به مرگ نزديک
تر می شوم، زندگی برايم باارزش تر می شود .تلاش می کردم تا آن جا که ممکن
است ارزشمندترين دارايی ام را پاس دارم، بدون آن که دچار لغزشی شوم. يک لحظه
به ذھنم زد که شايد مرا نشناخته است .گفتم : نميدانم ! آوردند و گفتند اين جا
بايستم
. فقط"
آوردند "را به آن چه اتقاق افتاده بود، اضافه کردم .مفھوم جمله کاملا تغيير
يافت .ناصريان تصور کرد که مرا از جای ديگری آورده اند .جمله ی فوق را به صراحت
بيان نکردم تا اگر متوجه
شد من کی ھستم، بگويم آن طرف راهرو ايستاده بودم و يکی از پاسداران
دستم را گرفت و آورد اين طرف .حداقل چھار تن از پاسداران من را به خوبی می
شناختند ولی ھيچ يک به او يادآوری نکردند اين ھمانی است که خودت گفتی از
سلول بيايد بيرون و اين جا بايستد .پاسداران تقريباً ذله شده بودند و گويی
نياز به استراحتی هر چند کوتاه برای از سرگيری کشتار و جنايت داشتند .در آن
شرايط نه زيستن نه مرگ تمايل چندانی برای ادامه ی نبرد نداشتند .رويارويی
آن ھا با بچه ھارمقی برايشان نگذاشته بود .وضعيت آنان اگر اشتباه نکرده باشم، درست
مانند سربازان آلمانی درجنگ جھانی دوم و در خلال کشتار بی گناھان بود .ستوان والتر
در مورد يک اعدام در نزديکی بلگراد در اول نوامبر ١٩۴١ چنين گزارش می دھد: برداشت شخصی من آن
است که در حين اجرای اعدام ھا ھيچ گونه مانع روحی برای فرد به وجود نمی آيد .با اين
حال افراد شب بعد وقتی در آرامش و سکوت به آن فکر می کنند دچار مشکلات روحی می
شوند . ٧٨ ناصريان پرسيد :چند بار با تو برخورد شده است؟ گفتم :يک بار
.گفت :صدبار برخورد ھم با شما خبيث ھا کم است و دستور داد :بياندازيدش ھمين
تو !و به سلول خودم اشاره کرد .در را باز کردند و با لگد مرا انداخت توی
اتاق .بچه ھا دوره ام کردند" .محمد - و" غرق بوسه ام کرد .به شدت
احساساتی شده بود .ھمه خوشحال بودند و يک به يک در آغوشم می گرفتند .کسی به
زنده ماندنم اميد نداشت .درنظرشان از آن دنيا برگشته بودم. آن چه را که در چند
لحظه بر من گذشته بود، نمی توانستم باورکنم .با وجود ھمه ی مشکلاتی که داشتيم،
تلاش می کردم درلحظه ھاييكه مرگ را به انتظارمي نشستم زندگي را در روياھاي خود
دنبال كنم »صفحه 189
آقاي مصداقي پاراگرافھاي فوق كه عينا ازجلد سوم كتا ب خودتان نقل شده
است , به روشن ترين وجه بازگو كننده كم آوردن جدي شما است. ھمان چيزي كه سخت به
شما گران ميآيد. متاسفانه شما آنقدر به سر خودتان ھم شيره ماليده ايد واين مسايل
را تئوريزه كرده ايد كه خودتان ھم با ور كرد ه ايد كه كم نياورده ايد. شما از آغاز
زندگي بهر قيمت را بر مرگ با شرافت كه جاودانه فروغھا انتخاب كرده اند, ترجيح داده
ايد, وهرچه كه جلوتر رفته ايد بھاي بيشتري براي زنده ماندن پرداخته ايد, اشتباه
نكنيد, حرف ما اين نيست كه چرا اين انتخاب را كرده ايد, حرف ما اين است كه چرا جوفروشي
و گندم نمايي ميكنيد؟ چرا ميخواھيد ضعفھاي خودتان را قوت جلوه بدھيد؟ بگذاريد كه تصريح
كنم. متاسفانه شما زندگي را از جلادان گدايي كرده ايد, شما حتي درخواب ھم
ازمرگ مي ترسيديد , درست به ھمين دليل درمقابل جلادان, اينقدر ترسان وھول و كلافه
بوده ايد.
راستي چرا شما اين قدر “ آيت لله منتظري “ را
حلوا حلوا ميكنيد. آ خوندي كه تا مقطع قتل عامھادرتمامي جنايت رژيم سھيم وشريك بوده است
و بايد پاسخگوي آنھا باشد, وبعد ازنوشتن خاطراتش,ھم درمورد جنايات رژيم كه قطعا ھزاران صفحه
ميتوانست افشاگري كند, سكوت كرده است. شما در“ نقد بي غشم آروزست“ مينويسد : «يك
بار ديگر نيز ميگويم و به داشتن چنين ديدگاھي ھم افتخار ميكنم كه كار شايسته و
درست را ازهركسي كه باشد ناديده نگيرم , ھنوز ھم اعتقاد دارم كه ازيك نظر
آيت لله منتظري درتاريخ ما نمونه است .... من ازاين بابت با وجود اين كه ھيچ قرابتي
بين خود و اونمي بينم به او احترام ميگذارم. توجه دا شته باشيد كه رھبران
سازماني كه احمد موسوي ھوادار آن است, برسرتصاحب يك راديو و برخورداري از قدرت
بيشتر دريكي ازدھات دور افتاده كردستان عراق برروي ھم و برروي مادر شھيد اسلحه
كشيده وشليك كردند وعده اي از رفقاي خود را به خاك و خون كشيدند«...
راستي حتي ازھمان جنبه مورد نظر شما ” آيه لله منتظري “ ازآنھايي كه
درگاپيلون با ھمان
وضعيتي كه به آن اشاره كرديد قابل احترام بيشتري است ؟؟!! مرز شما
بين خلق وضد خلق دركجا بسته ميشود, بالاخره تاھمين نقطه ھم كه ميبينيد, آخوند
منتظري ھنوز ھم ,صف خودش را كاملا ازآخوندھا جنايتكار متمايز نكرده است,
اگر كه ميكرد بايد به گونه ديگري برخورد كند. بالاخره من نفھيمدم كه نظر
شما درمورد بقول خودتان“آيه لله منتظري “ چيست ؟ وچه جايگاھي ازنظرشما دارد .
خواھش ميكنم به خوانندگان اعتماد كنيد. ھدف من توھين وياخراب كردن
شخصت شما نيست, ھدف معني و مفھوم “مقاومت “ و “ پايداري “ و “نمره قبولي گرفتن “
دريكي ازسخت ترين آزمايشات مردم و جنبش انقلاي و زندانيان سياسي ما در برابر يكي
از تاريك ترين وقسي القلب ترين حكومت ھاي تاريخ بشري ميباشد. به اين مفاھيم نبايد
كوچكترين خدشه اي وارد بشود وگرنهپاسدارخون آن جاودانه فروغھا ازجمله “ محسن وزين
“ , “ جعفر ھا شمي “ , “ فاطمه كزازي “ و ...نبوده ايم .
خودتان به نوعي اين مساله را درلابلاي مسايل اشاره ميكنيد :« تمامي
تلاش ما خلاصه شده بود به اين كه چه
سناريويي را دردادگاه و درمقابل ھيئت قتل عام بازي كنيم تا آن ھا را مجاب كنيم كه« دست ازسرمان برداشته و جانمان را نستانند» ولي
دريغ ازاين كه محتوي اين سناريو را رو كنيد, بازھم اشتباه نكنيد كه من علاقه اي به
رويكردن وكنكاش درزواياي زندگي فرد شما را ندارم, بلكه “مونولوگھاي “ زنداني اي كه
متاسفانه و ناخواسته “ايرج مصداقي “ دراين جا نام گرفته است مي باشد .
شما به خودتان “ نمره قبولي“ ميدھيد ولي به نظر
من درھمان گام اول رفوزه گي را انتخاب كرده بوديد. حتي, دھھا قهرمان گرد و گردنفرازي راھم كه
چشم در چشم ديديد و هركدام ھم چون صاعقه اي تند, ميتوانست زورق وجود هرانساني
را آتش بزند نيز, نتوانست شما را از رفوزگي نجات بدھد. زيرا اين جا نقطه اي
بود كه مايه دروني هر فرد خودش تعيين كننده است و متاسفانه شما بشدت دراين
زمينه فقير بوديد
.
درحالي كه دادگاه بسياري ازقهرمانان سربدار , به
منظور صدور حكم اعدام گاه يك دقيقه ھم طول نميكشيد ؟ چند نوبت به دادگاه رفتن و
انزجار نامه نويسي و پاره كردن به وسيله نيري و دادن متن بوسيله ناصريان وبحث ھاي
دموكراتيك !!! حاكم جلاد خون آشام درباره تعويض متن انزجارنامه با شما براي چه
بوده است؟ آيا بازھم ميتوانيد مدعي بشويد كه كم نياورده ايد؟
شما درصفحه 192 شعري را نوشته و سپس ادامه داده ايد كه ”«اين شعررا به
ياد سردارخياباني
ازحفظ كرده بودم وھميشه به ياد اوميخواندم ودرتنھايي ام به ياد اواشك
ميريختم. حالا بيش ازهرزمان ديگر به تكرار آن نياز داشتم . بارھا درخلوت خويش به
ياد بچه ھاي گريسته بودم بي آن كه كسي گريه ام را ديده باشد . شايد برخاسته
ازغرورم بود كه نميخواستم كه كسي ناله ام را بشنود«.
انشا ء لله علاقه شما به سردار باز ھم بيشتر وبيشتر بشود ولي چرا
ھمين غرور را درھنگامي كهچشم درچشم قهرمان شيردل “ محسن محمد باقر “
انداختيد و“د-ص “ به شما گفت “ تو ھم حكم اعدام من را ميدھي بي ريخت “ بسراغتان
نيامد .( با پوزش ازخوانندگان در مقاله اي كه درسال2005
منتشرشده بود , متاسفانه درھنگام تحرير, “اسم د - ص“ درھنگام
تايپ پاك شده بود وجمله “ تو ھم حكم اعدام من را ميدھي بي ريخت “ به گرد دلاور
محسن محمد باقر نسبت داده شده بود .
لنين ميگويد كه شرم يك پديده انقلابي است , آيا شما درخودتان چيزي
ازاين پديده حتي با ذره بين ھم پيدا ميكنيد؟
چگونه است كه شما بعد از 15 سال آخرين لحظات زندگي گرد دلاور, محسن
محمد باقر را نقل
ميكنيد ودرمورد “د – ص “ مينويسيد :«پيش خودم گفتم ناقلا تو ميدونستي
چه اتفاقي قراراست بيفتد» وشرم نمي كنيد؟
چگونه است كه شما سه روز بعد ازخاتمه اعدام ھزاران جاودانه فروغ
ازجمله “امير حسين كريمي“
كه آن ھمه, دلتان
ھوايش را كرده بود ,“ مصطفي مردفر“ ومجاھدقهرمان “فاطمه كزازي “ كه باديدن نامه اش
اشك در چشمانتان حلقه زده است , ناگھان درزندان به جاي انبوھي آھنگ ھاي شاد وانقلابي
كه ياد ياران سرفراز را تداعي كند و برعزم هر فرد ميافزايد , دلتان براي بوقھاي
عروسي تنگ ميشود و مينويسيد:
- شنبه 29 مرداد «ما خودمان به اندازه كافي غم واندوه كم داشتيم صداي
نوحه وعزا ازھمه جا شنيده ميشد , دلم براي بوقھاي عروسي چند روز پيش تنگ شده بود» صفحه
191 جلد 3
شما علت مقاومتتان را درزندان حد اقل تا مقطع قتل عامھا مديون ديدن,
پيكر سردار خياباني و
شھداي 19 بھمن ميدانيد. در 25 مرداد آخرين روز اعدام زندانيان مجاھد,
ھم ھيچ غيرتي درشما
مشاھده نشد, و از گرد گردنفرازي به نام “ عادل نوري “ كه تمام تلاشش
را براي زنده ماندن كرده بود نيز عبرت نگرفتيد , و از او ميخواھيد كه سلامت را
به موسي برساند. شما كه اين قدر شيداي سردار خياباني, بوديد چراخودتان حضوري
سلام نرسانديد؟
»
-عادل نوري را دركنارم
يافتم .گفت به پايان راه رسيده است و منتظر است هرلحظه او را براي اجراي حكم اعدام ببرند.روحيه اش بسياربالا
بود . گفت به خاطر تعھدي كه نسبت به زنده ماندن احساس ميكردم تمام تلاشم را كردم
حالا با خيال راحت به استقبال مرگ ميروم . ازقول من ھمه بچه ھا را ببوس . خوشحالم
كه به ديدارشھدا ميروم . گفتم ازقول من به موسي خياباني سلام برسان» صفحه 184
بدون اغراق وقتي كه اين جمله شما را خواندم , شرم سرا پاي وجود م را
فراگرفت , وبه ياد گفته امام حسين افتادم كه فرياد زد : اين زندگي نيست, اين نكبت
و زبوني وتسليم طلبي است. ازكجا اين اطمينان را به زنده ماندن خود
داشتيد؟
درھمين دستگاه درجاي ديگري دردستگاه فكري تسليم طلبانه خودتان مينويسد
:« احساسم اين است كه افراد چه بسا به لحاظ رواني حتي زماني كه طناب دار ھم به
دور گردنشان افكنده ميشود, نيز اميدي به نجات در درونشان داشته باشند» بله اين
احساسات شما درست است, ولي احساسات ذھني فردي است كه بشدت كم آورده است .
برخلاف ديدگاه وعملكرد شما, ازوقتي كه هركس شھادت را انتخاب ميكند
ديگر عاشقانه گام
برميدارد, ديگر سر از پا نميشناسد. مگر د –ص نگفت كه :“ چي چي رو مرگ
حق است .من زندگي را دوست دارم نميخواھم بميرم.... امامن عاشق بچه ھا ھستم “ ازنقطه
انتخاب فقط عشق به بچه ھاست كه انگيزه وديناميزم محسن محمد باقر و د -ص بوده است .
چيزي كه درشما مشاھده نميشود و شما فقط عاشق خودتان ھستيد و بس , به ھمين خاطر
“ عشق به بچه ھا “ درشما كورشده است .
آنچه كه شما دركتابتان بعنوان زندگي تبليغ
ميكنيد, زندگي نيست, كم آوردن و با عرض معذرت,
ذلت وزبوني است. چگونه شما شاھد دارزده شدن صد ھا نفر
ازعزيزترين دوستانتان بوديد ولي
زندگي را انتخاب كرديد. درپيش وجدانتان به “فاطمه كزازي“ قهرمان و
برادر دلاورش كه ا ين ھمه درنزد شما عزيز بودند, به “مصطفي مرد فر“ و ... چه جوابي
داريد كه بدھيد ؟
ازاين كه حقايق تلخي را بيان كردم, عذرميخواھم,
باوركنيد كه ھيچ ھدفي بجز كمك به خودشما,
درمرحله اول وروشنگري درمرحله بعد چيزي ديگري
ندارم, ممكن است براي شما سخت باشد,
ممكن است كه شما را آزرده كرده باشم , ولي خودتان
اين داوري را خواستيد.
من شما را ازنزديك نمي شناسم, وھيچ گونه كينه اي ھم به شما ندارم ولي
من نوع ديگري به جھان پيرآمونم ازجمله مرگ و زندگي , عزت و ذلت, نگاه ميكنم. اين
مفاھيم را ھيچ شرايطي وھيچ نظم نوين جھاني عوض نمي كند .
من مطمئن ھستم كه شما مشكلي درفھم اين گونه زندگي نداريد, كتابتان
بخوبي گوياي اين مساله
است ولي متاسفانه شما هرگز حاضر نشده ايد كه بھاي فھم خودتان را
بپردازيد
.
آقاي مصداقي باور بفرماييد , با صد جلد كتاب ھم, حتي يك كاه را
نميتوان ازعرش به فرش كشيد,صداقت ومايه گذاري انقلابي, اولين شرط درهركاري
است , ھمين و بس
حرف بسيار است ولي درخانه اگر كس است يك حرف بس است .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر