(به مناسبت سالروز شهادت فرمانده کاظم ذوالانوار و مجاهد خلق مصطفی جوان
خوشدل)
۳۰ فروردین ماه سالگرد تیرباران اولین دسته از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین شهدای پر افتخار: علی میهن دوست، ناصر صادق، محمد بازرگانی و علی باکری بدست دژخیمان ساواک در سال ۵۱ می باشد، همچنین این روز یادآور جنایت سبعانه ساواک شاه در به گلوله بستن زندانیان اسیر، فدائیان قهرمان بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی، عزیز سرمدی، مشعوف کلانتری، محمد چوپان زاده، عباس سورکی و احمد جلیل افشار و مجاهدین خلق فرمانده کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل در سال ۵۴ می باشد.
اسرای قهرمانی که هر چند ساواک مذبوحانه تلاش کرد وانمود کند در حین فرار از زندان هدف قرار گرفته اند اما پس از پیروزی انقلاب دژخیمان دستگیر شده ساواک فاش ساختند که این زندانیان را با دستها و چشمهای بسته به تپه های اوین برده و آنها را به رگبار بسته و بشهادت رسانده اند.
نگارنده در اینجا در صدد مطرح کردن قدر و شأن ایدئولوژیک و مبارزاتی اعضای مرکزیت مجاهدین نیست -نوشتن در این زمینه را به اعضا و مسؤلین مجاهدین که خود اشراف بیشتری دارند واگذار می کنم- بلکه تنها در صدد بیان نمودن چند خاطره مطرح نشده از فرمانده کاظم ذوالانوار و مختصری از مقاومتهای قهرمانانه و حماسی مصطفی جوان خوشدل می باشم تا همراه با به ثبت دادن این خاطرات برای خوانندگان روشن کنم که مجاهدین خلق با پرداخت چه بهای گزاف و با تحمل چه رنج و مشقتهائی سعی در برافراشته نگهداشتن این پرچم و حفظ و حراست از پرچم دار اصلی آن نموده و این راه را طی کرده اند.
همین جا باید تأکید کنم که من هیچگاه از نزدیک در ارتباط با این ۲ شهید سرفراز خلق نبوده و تنها کاظم را هنگام عبور از حیاط بند ۴ و ۵ زندان قصر برای رفتن به حمام دیده بودم اما این خاطرات را مکرراً از زندانیان مجاهد در سالهای ۵۳ به بعد شنیده ام همچنین باید گفت که بخشی از مطالب این نوشته از نشریه مجاهد شماره ۷۳۳ و ۹۰۲ برگرفته شده است.
۱- کاظم ذوالانوار، عضو مرکزیت مجاهدین بعد از ضربه سال ۵۰، در کنار مجاهد قهرمان رضا رضائی -بعد از فرار قهرمانانه اش از زندان- در ۱۲ مهر ۵۱ بر سر یک قرار به کمین ساواک افتاد. وی با جسارتی فوق العاده در صدد برآمد تا با شلیک گلوله به شقیقه خود زنده بدست دژخیمان ساواک نیافتد اما با اصابت همزمان یک گلوله به پایش و بر اثر لرزش ناشی از آن، گلوله خودش به جای شقیقه به فکش اصابت کرده و در نتیجه زنده دستگیر شد. ضروری است تأکید کنم که با دستگیر شدن یک مجاهد خلق مبارزه او ادامه پیدا می کرد و تنها شکل آن عوض میشد آنهم در دوران مبارزه چریکی که ساواک تلاش داشت با اعمال شدیدترین شکنجه ها در همان ساعات اولیه به کلیه اطلاعات چریک اسیر دست پیدا کرده تا از این طریق قادر به انهدام و نابود کردن سازمان و تشکیلات متبوع وی گردد. لازم به تأکید نمودن است که در تجارب جنگ شهری با دستگیری هر چریک یاران وی موظف بودند که در کمترین فرصت ممکن کلیه ردهای اطلاعاتی فرد اسیر را پاک کرده و از سرایت ضربه به سایر افراد و تشکیلات جلوگیری کنند. تکیه بر مقاومت نامحدود زندانی اسیر تصوری ساده اندیشانه بود و از اینرو بسته به قدرت تشکیلات و دینامیزم تیمها در بهترین حالت ظرف ۶ تا ۱۲ ساعت و حداکثر ظرف ۲۴ ساعت بایستی کلیه اطلاعات فرد اسیر پاک شده و سایر افراد از تردد به اماکن و خانه هائی که فرد اسیر میدانست خودداری کنند. اما این مسائل در مورد کاظم ضریب میخورد، اگر او دهان باز میکرد چه کسی در خطر قرار می گرفت و چه ضربه ای بر سازمان وارد میشد آخر او در مرکزیت مجاهدین در کنار رضا رضائی قرار داشت. شکنجه در مورد او شروع شد اما وی با یک شگرد زیرکانه همراه با تهور و مقاومتی فوق طاقت بشری بازجویان را فریب داد او خود را به بیهوشی زد بازجویان شکنجه گر با وسیله ای تیز جای شلیک گلوله را بر فک او تحریک می کردند اما کاظم قهرمان هیچ عکس العملی که بیانگر حس کردن آن تحریک باشد از خود نشان نمی داد دکتر زندان که همزمان بالای سر کاظم بود میگفت همه شواهد حاکیست که بیهوش نیست اما بی حرکت بودن کاظم هنگام تحریک زخم گلوله برای بازجویان غیر قابل باور بود هر چند منطق دژخیمان ''همه چیز فدای اطلاعات'' بود و اعمال هر نوع شکنجه و شقاوتی در مورد زندانی مجاز بود اما متقابلاً در منطق مجاهدین تحمل هرگونه شکنجه و نیز رذالتی بخاطر حفظ پرچم مبارزه و سازمان و رهبرانش مطلقاً ضروری بود و بایستی از دادن هرگونه اطلاعات به بازجو خودداری کرد. فرمانده ذوالانوار ۲۴ ساعت را با این مقاومت حماسی و غیر قابل تصور سپری نمود و کلیه قرارهای خود را با رضا رضائی و دیگران سوزاند. راستی اگر کاظم چنین مقاومتی نمیکرد و در همان مقطع رضا رضائی دستگیر یا شهید میشد چه پیروزی بزرگی برای رژیم و چه ضربه سهمناکی برای سازمان بود. کاظم بارها بین کمیته مشترک و زندان اوین و بین انفرادی و عمومی اوین جابجا شد در حالیکه از زخم پا و فک تیر خورده اش درد کشنده ای را تحمل میکرد. وی سپس به زندان قصر منتقل شد. او از عناصر اصلی در فعالیتهای زندان قصر و نقش برجسته ای در آموزش و تربیت کادرها در زندان داشت شخصیت انقلابی و رفتار مجاهدی وی نمونه و بسیار تأثیرگذار بود وی با شخصیت و رفتارش تأثیر بسزائی بر زندانیان غیر مجاهد داشت بسیاری از بچه ها بر این باور بودند که صحبتهای شهید قهرمان خسرو گلسرخی -در دفاعیات قهرمانانه اش- از امام حسین و تأثیر راه و مشی حسین در تاریخ در نتیجه تأثیر پذیری وی از فرمانده کاظم ذوالانوار بوده است. برادر مجاهد مسعود رجوی او را مجاهد نمونه معرفی کرده و کاظم ذوالانوار را سمبل اخلاق، انضباط و انسانیت توصیف کرده بود. اما اوج پاکبازی و فداکاری او را در سپر کردن خودش برای حفظ برادر مجاهد مسعود رجوی بعنوان پرچمدار اصلی راه حنیف باید دید. قضیه از این قرار بود که در سال ۵۳ طرح ترور تیمسار محرمی رئیس کل زندان قصر از طریق زندانی مجاهد مُراد نانکِلی به خواهرش که به ملاقات او آمده بود داده میشود، این طرح در بازرسی بدنی از این خواهر لو رفته و بعداً برادر وی در همین رابطه اعدام میشود. ساواک فکر میکرد که این طرح کار مسئولین مجاهدین در زندان است در همین رابطه برادر مجاهد مسعود رجوی از بند ۶ زندان قصر و فرمانده کاظم ذوالانوار از بند ۴ زندان قصر به کمیته و به زیر شکنجه برده میشوند. فرمانده ذوالانوار که به قدر و شأن و نقش بی همتای برادر مجاهد مسعود رجوی اشراف داشت مسئولیت این طرح را بعهده گرفت و سعی کرد بازجویان را متقاعد کند که مسعود هیچگونه نقشی در این طرح نداشته است. در این رابطه کاظم از جمله به بازجویان گفته بود شما فکر میکنید او (مسعود) میتواند کاری انجام دهد. شما او را در یک بند در بسته (بند ۶ قصر) گذاشته و ارتباط او را با بقیه زندانیان قطع کرده اید در اتاقش هم چند جاسوس گذاشته اید او چکار میتواند بکند؟ وی بدین صورت تمامی مسئولیت طرح را خودش بگردن گرفته و مسعود را تبرئه کرد کاظم به خوبی میدانست معنی این کار چیست و چه پیامدی دارد، نتیجه اعدام صد در صد بود اما او این اعدام را آگاهانه پذیرفت، او تنها به آرمان و راه حنیف و اینکه پرچم آن در دست مسعود است فکر می کرد، وی آگاهانه برای حفظ و حراست از پرچمدار آرمان حنیف خود را فدا نمود، گویا کاظم در این برخورد پیشوای تاریخی و آرمانی خود علی بن ابیطالب را الگو قرار داده بود آنگاه که قبایل مختلف قریش هم پیمان شده که محمد (پیامبر) را مشترکاً و شبانه بقتل برسانند اما علی با خوابیدن در بستر پیامبر این امکان را فراهم کرد که پیامبر مخفیانه از مکه به مدینه هجرت کند، در نیمه های شب وقتی قریش برای کشتن پیامبر میآیند با علی بن ابیطالب مواجه شده و از قصد خود منصرف می شوند. باید اذعان نمود که این رویکرد در تداوم خودش به سنت و شیوه ای تبدیل گردید که مجاهدین از رهبران عقیدتی خود همچون مردمک چشم محافظت کرده و در شرایط پر فتنه ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳ آنگاه که خطر استرداد خانم رجوی جدی بنظر میرسید مشعلهای فروزان آزادی با نثار خود میز ارتجاع و استعمار چیده را واژگون کرده و مانع سر بریدن این مقاومت توسط آخوندها و حامیان بین المللی آنها گردیدند.
۲- مجاهد خلق مصطفی جوان خوشدل: از قهرمانان مقاومت و پایداری در مقابل شکنجه بود وی در خارج از زندان ارتباطات گسترده ای با کارگران و اقشار پائینی جامعه داشت اما او هیچگاه کمترین اطلاعی از ارتباطات خود را به ساواک نداد، هر بار که فردی جدید دستگیر شده و برای ساواک مشخص میشد که وی با مصطفی ارتباط داشته مجدداً وی را به زیر شکنجه میبردند و او تمامی مسئولیت را قبول کرده و سعی در کم کردن و سبک نمودن پرونده فرد مذکور می نمود. از اینرو ساواک به شدت روی او حساسیت داشت و مستمراً بین کمیته و قصر در رفت و آمد بود بطوریکه وی را دست کم ۶ بار از زندان قصر به کمیته برای بازجوئی مجدد بردند. نگهبانان کمیته میگفتند مصطفی عضو ثابت کمیته می باشد، بازجویان کینه عمیقی نسبت به مصطفی داشتند از اینرو سیاست شکنجه فرسایستی را در مورد او اعمال می کردند وی روزانه جیره شکنجه داشت، این شیوه برای در هم شکستن زندانیان مقاوم بکار گرفته میشد، برادر مجاهد مجید معینی -که خود از قهرمانان پایداری در مقابل شکنجه بود- مصطفی را با چند کلمه ''اشتیاق و آرزوی شهادت'' توصیف کرده بود. در تمامی دوران زندان بین مصطفی و ساواک یک جنگ آشکار ایدئولوژیک وجود داشت، شکنجه گران میخواستند او را در هم بشکنند از اینرو از هر امکان و شکنجه ای برای خرد کردن و در هم شکستن او استفاده می کردند اما مصطفی مجاهد خلق و شکست ناپذیر بود، هر چه او را بیشتر شکنجه میکردند او پایدارتر و مقاومتر میشد. یکبار بازجو از سر استیصال و برای به تسلیم واداشتن مصطفی به خانواده اش متوسل شده و با اصرار از آنها میخواهد به او بگویند فقط یک سطر بنویسد ما هیچ چیز دیگر از او نمیخواهیم اما مصطفی با تمسخر زیاد در جواب آنها گفته بود ''سواد ندارم''. مقاومت حماسی او زیر شکنجه و پایداری او برای حفظ اسرار و اطلاعات سازمان کینه عمیقی را نسبت به وی در بازجویان ایجاد کرده بود. یکبار بازجو به او گفته بود ''سرانجام تو را اعدام می کنیم'' مصطفی در کمال آرامش در جواب گفته بود: ''تازه به آرزویم میرسم''. شدت شکنجه های اعمال شده بر مصطفی بقدری بود که بعضاً از شدت درد به خواب رفته اما در همان حال ''یا حسین یا حسین'' می گفت. از دیگر شیوه های ساواک برای در هم شکستن مصطفی نگهداشتن او در پشت اطاق شکنجه و شنیدن صدای شکنجه شدگان بود، زندانیان شکنجه شده بخوبی میدانند که شنیدن صدای ضجّه و شکنجه شدن دیگران از شکنجه شدن خود فرد سختر و دردناکتر است یکبار برادر مسعود از او پرسیده بود مصطفی ساعاتی که پشت اطاق شکنجه در انتظار بسر می بری چکار میکنی او در جواب گفته بود دعای حضرت موسی را میخوانم ''رب لِما اَنزَلتَ اِلیِّ من خیر فقیر'' پروردگارا من به مشکلات و سختیهائی (خیر) که برایم میفرستی نیازمندم، او به خوبی میداند این رنج و مرارت ها وسیله تکامل و رشد انسانی او شده از اینرو خود را محتاج آنها می بیند. این آیه در ادامه داستان موسی (پیامبر) در سوره قصص است آنگاه که به او خبر می دهند: ''اِنَّ المَلَاءَ یَأنَمرونَ بکِ لِیَقتُلوک فَاَخرُج…'' حکام و صاحبان قدرت توطئه کرده تو را به قتل برسانند پس از شهر خارج شو (فرار کن). وی سپس فراری شده و به شهر مَدیَن پناه میبرد سپس در سایه ای نشسته و این کلمات را بعنوان دعا بر زبان می آورد مصطفی جوان خوشدل نیز چون موسی همه شداید و سختی ها را وسیله تکامل انسانی خود و در یک کلام ''خیر'' و خود را بدان نیازمند می بیند.
در خاتمه باید تأکید نمود که مجاهدین اینگونه با بالاترین مقاومتها و با حداکثر ایثار و از خود گذشتگی سعی نمودند که پرچم حنیف را همواره در اهتزاز نگه دارند . بویژه فرمانده کاظم ذوالانوار تلاش نمود با فدا کردن خود پرچمدار اصلی آرمان حنیف را از گزند جنایات ساواک بدور نگهدارد یاد این شهدا و دیگر شهدای قهرمان این روز گرامی و راهشان پر رهرو باد.
عارف شیرازی
۲۸ فروردین ۱۳۹۴ ۱۷ آپریل ۲۰۱۵
۳۰ فروردین ماه سالگرد تیرباران اولین دسته از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین شهدای پر افتخار: علی میهن دوست، ناصر صادق، محمد بازرگانی و علی باکری بدست دژخیمان ساواک در سال ۵۱ می باشد، همچنین این روز یادآور جنایت سبعانه ساواک شاه در به گلوله بستن زندانیان اسیر، فدائیان قهرمان بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی، عزیز سرمدی، مشعوف کلانتری، محمد چوپان زاده، عباس سورکی و احمد جلیل افشار و مجاهدین خلق فرمانده کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل در سال ۵۴ می باشد.
اسرای قهرمانی که هر چند ساواک مذبوحانه تلاش کرد وانمود کند در حین فرار از زندان هدف قرار گرفته اند اما پس از پیروزی انقلاب دژخیمان دستگیر شده ساواک فاش ساختند که این زندانیان را با دستها و چشمهای بسته به تپه های اوین برده و آنها را به رگبار بسته و بشهادت رسانده اند.
نگارنده در اینجا در صدد مطرح کردن قدر و شأن ایدئولوژیک و مبارزاتی اعضای مرکزیت مجاهدین نیست -نوشتن در این زمینه را به اعضا و مسؤلین مجاهدین که خود اشراف بیشتری دارند واگذار می کنم- بلکه تنها در صدد بیان نمودن چند خاطره مطرح نشده از فرمانده کاظم ذوالانوار و مختصری از مقاومتهای قهرمانانه و حماسی مصطفی جوان خوشدل می باشم تا همراه با به ثبت دادن این خاطرات برای خوانندگان روشن کنم که مجاهدین خلق با پرداخت چه بهای گزاف و با تحمل چه رنج و مشقتهائی سعی در برافراشته نگهداشتن این پرچم و حفظ و حراست از پرچم دار اصلی آن نموده و این راه را طی کرده اند.
همین جا باید تأکید کنم که من هیچگاه از نزدیک در ارتباط با این ۲ شهید سرفراز خلق نبوده و تنها کاظم را هنگام عبور از حیاط بند ۴ و ۵ زندان قصر برای رفتن به حمام دیده بودم اما این خاطرات را مکرراً از زندانیان مجاهد در سالهای ۵۳ به بعد شنیده ام همچنین باید گفت که بخشی از مطالب این نوشته از نشریه مجاهد شماره ۷۳۳ و ۹۰۲ برگرفته شده است.
۱- کاظم ذوالانوار، عضو مرکزیت مجاهدین بعد از ضربه سال ۵۰، در کنار مجاهد قهرمان رضا رضائی -بعد از فرار قهرمانانه اش از زندان- در ۱۲ مهر ۵۱ بر سر یک قرار به کمین ساواک افتاد. وی با جسارتی فوق العاده در صدد برآمد تا با شلیک گلوله به شقیقه خود زنده بدست دژخیمان ساواک نیافتد اما با اصابت همزمان یک گلوله به پایش و بر اثر لرزش ناشی از آن، گلوله خودش به جای شقیقه به فکش اصابت کرده و در نتیجه زنده دستگیر شد. ضروری است تأکید کنم که با دستگیر شدن یک مجاهد خلق مبارزه او ادامه پیدا می کرد و تنها شکل آن عوض میشد آنهم در دوران مبارزه چریکی که ساواک تلاش داشت با اعمال شدیدترین شکنجه ها در همان ساعات اولیه به کلیه اطلاعات چریک اسیر دست پیدا کرده تا از این طریق قادر به انهدام و نابود کردن سازمان و تشکیلات متبوع وی گردد. لازم به تأکید نمودن است که در تجارب جنگ شهری با دستگیری هر چریک یاران وی موظف بودند که در کمترین فرصت ممکن کلیه ردهای اطلاعاتی فرد اسیر را پاک کرده و از سرایت ضربه به سایر افراد و تشکیلات جلوگیری کنند. تکیه بر مقاومت نامحدود زندانی اسیر تصوری ساده اندیشانه بود و از اینرو بسته به قدرت تشکیلات و دینامیزم تیمها در بهترین حالت ظرف ۶ تا ۱۲ ساعت و حداکثر ظرف ۲۴ ساعت بایستی کلیه اطلاعات فرد اسیر پاک شده و سایر افراد از تردد به اماکن و خانه هائی که فرد اسیر میدانست خودداری کنند. اما این مسائل در مورد کاظم ضریب میخورد، اگر او دهان باز میکرد چه کسی در خطر قرار می گرفت و چه ضربه ای بر سازمان وارد میشد آخر او در مرکزیت مجاهدین در کنار رضا رضائی قرار داشت. شکنجه در مورد او شروع شد اما وی با یک شگرد زیرکانه همراه با تهور و مقاومتی فوق طاقت بشری بازجویان را فریب داد او خود را به بیهوشی زد بازجویان شکنجه گر با وسیله ای تیز جای شلیک گلوله را بر فک او تحریک می کردند اما کاظم قهرمان هیچ عکس العملی که بیانگر حس کردن آن تحریک باشد از خود نشان نمی داد دکتر زندان که همزمان بالای سر کاظم بود میگفت همه شواهد حاکیست که بیهوش نیست اما بی حرکت بودن کاظم هنگام تحریک زخم گلوله برای بازجویان غیر قابل باور بود هر چند منطق دژخیمان ''همه چیز فدای اطلاعات'' بود و اعمال هر نوع شکنجه و شقاوتی در مورد زندانی مجاز بود اما متقابلاً در منطق مجاهدین تحمل هرگونه شکنجه و نیز رذالتی بخاطر حفظ پرچم مبارزه و سازمان و رهبرانش مطلقاً ضروری بود و بایستی از دادن هرگونه اطلاعات به بازجو خودداری کرد. فرمانده ذوالانوار ۲۴ ساعت را با این مقاومت حماسی و غیر قابل تصور سپری نمود و کلیه قرارهای خود را با رضا رضائی و دیگران سوزاند. راستی اگر کاظم چنین مقاومتی نمیکرد و در همان مقطع رضا رضائی دستگیر یا شهید میشد چه پیروزی بزرگی برای رژیم و چه ضربه سهمناکی برای سازمان بود. کاظم بارها بین کمیته مشترک و زندان اوین و بین انفرادی و عمومی اوین جابجا شد در حالیکه از زخم پا و فک تیر خورده اش درد کشنده ای را تحمل میکرد. وی سپس به زندان قصر منتقل شد. او از عناصر اصلی در فعالیتهای زندان قصر و نقش برجسته ای در آموزش و تربیت کادرها در زندان داشت شخصیت انقلابی و رفتار مجاهدی وی نمونه و بسیار تأثیرگذار بود وی با شخصیت و رفتارش تأثیر بسزائی بر زندانیان غیر مجاهد داشت بسیاری از بچه ها بر این باور بودند که صحبتهای شهید قهرمان خسرو گلسرخی -در دفاعیات قهرمانانه اش- از امام حسین و تأثیر راه و مشی حسین در تاریخ در نتیجه تأثیر پذیری وی از فرمانده کاظم ذوالانوار بوده است. برادر مجاهد مسعود رجوی او را مجاهد نمونه معرفی کرده و کاظم ذوالانوار را سمبل اخلاق، انضباط و انسانیت توصیف کرده بود. اما اوج پاکبازی و فداکاری او را در سپر کردن خودش برای حفظ برادر مجاهد مسعود رجوی بعنوان پرچمدار اصلی راه حنیف باید دید. قضیه از این قرار بود که در سال ۵۳ طرح ترور تیمسار محرمی رئیس کل زندان قصر از طریق زندانی مجاهد مُراد نانکِلی به خواهرش که به ملاقات او آمده بود داده میشود، این طرح در بازرسی بدنی از این خواهر لو رفته و بعداً برادر وی در همین رابطه اعدام میشود. ساواک فکر میکرد که این طرح کار مسئولین مجاهدین در زندان است در همین رابطه برادر مجاهد مسعود رجوی از بند ۶ زندان قصر و فرمانده کاظم ذوالانوار از بند ۴ زندان قصر به کمیته و به زیر شکنجه برده میشوند. فرمانده ذوالانوار که به قدر و شأن و نقش بی همتای برادر مجاهد مسعود رجوی اشراف داشت مسئولیت این طرح را بعهده گرفت و سعی کرد بازجویان را متقاعد کند که مسعود هیچگونه نقشی در این طرح نداشته است. در این رابطه کاظم از جمله به بازجویان گفته بود شما فکر میکنید او (مسعود) میتواند کاری انجام دهد. شما او را در یک بند در بسته (بند ۶ قصر) گذاشته و ارتباط او را با بقیه زندانیان قطع کرده اید در اتاقش هم چند جاسوس گذاشته اید او چکار میتواند بکند؟ وی بدین صورت تمامی مسئولیت طرح را خودش بگردن گرفته و مسعود را تبرئه کرد کاظم به خوبی میدانست معنی این کار چیست و چه پیامدی دارد، نتیجه اعدام صد در صد بود اما او این اعدام را آگاهانه پذیرفت، او تنها به آرمان و راه حنیف و اینکه پرچم آن در دست مسعود است فکر می کرد، وی آگاهانه برای حفظ و حراست از پرچمدار آرمان حنیف خود را فدا نمود، گویا کاظم در این برخورد پیشوای تاریخی و آرمانی خود علی بن ابیطالب را الگو قرار داده بود آنگاه که قبایل مختلف قریش هم پیمان شده که محمد (پیامبر) را مشترکاً و شبانه بقتل برسانند اما علی با خوابیدن در بستر پیامبر این امکان را فراهم کرد که پیامبر مخفیانه از مکه به مدینه هجرت کند، در نیمه های شب وقتی قریش برای کشتن پیامبر میآیند با علی بن ابیطالب مواجه شده و از قصد خود منصرف می شوند. باید اذعان نمود که این رویکرد در تداوم خودش به سنت و شیوه ای تبدیل گردید که مجاهدین از رهبران عقیدتی خود همچون مردمک چشم محافظت کرده و در شرایط پر فتنه ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳ آنگاه که خطر استرداد خانم رجوی جدی بنظر میرسید مشعلهای فروزان آزادی با نثار خود میز ارتجاع و استعمار چیده را واژگون کرده و مانع سر بریدن این مقاومت توسط آخوندها و حامیان بین المللی آنها گردیدند.
۲- مجاهد خلق مصطفی جوان خوشدل: از قهرمانان مقاومت و پایداری در مقابل شکنجه بود وی در خارج از زندان ارتباطات گسترده ای با کارگران و اقشار پائینی جامعه داشت اما او هیچگاه کمترین اطلاعی از ارتباطات خود را به ساواک نداد، هر بار که فردی جدید دستگیر شده و برای ساواک مشخص میشد که وی با مصطفی ارتباط داشته مجدداً وی را به زیر شکنجه میبردند و او تمامی مسئولیت را قبول کرده و سعی در کم کردن و سبک نمودن پرونده فرد مذکور می نمود. از اینرو ساواک به شدت روی او حساسیت داشت و مستمراً بین کمیته و قصر در رفت و آمد بود بطوریکه وی را دست کم ۶ بار از زندان قصر به کمیته برای بازجوئی مجدد بردند. نگهبانان کمیته میگفتند مصطفی عضو ثابت کمیته می باشد، بازجویان کینه عمیقی نسبت به مصطفی داشتند از اینرو سیاست شکنجه فرسایستی را در مورد او اعمال می کردند وی روزانه جیره شکنجه داشت، این شیوه برای در هم شکستن زندانیان مقاوم بکار گرفته میشد، برادر مجاهد مجید معینی -که خود از قهرمانان پایداری در مقابل شکنجه بود- مصطفی را با چند کلمه ''اشتیاق و آرزوی شهادت'' توصیف کرده بود. در تمامی دوران زندان بین مصطفی و ساواک یک جنگ آشکار ایدئولوژیک وجود داشت، شکنجه گران میخواستند او را در هم بشکنند از اینرو از هر امکان و شکنجه ای برای خرد کردن و در هم شکستن او استفاده می کردند اما مصطفی مجاهد خلق و شکست ناپذیر بود، هر چه او را بیشتر شکنجه میکردند او پایدارتر و مقاومتر میشد. یکبار بازجو از سر استیصال و برای به تسلیم واداشتن مصطفی به خانواده اش متوسل شده و با اصرار از آنها میخواهد به او بگویند فقط یک سطر بنویسد ما هیچ چیز دیگر از او نمیخواهیم اما مصطفی با تمسخر زیاد در جواب آنها گفته بود ''سواد ندارم''. مقاومت حماسی او زیر شکنجه و پایداری او برای حفظ اسرار و اطلاعات سازمان کینه عمیقی را نسبت به وی در بازجویان ایجاد کرده بود. یکبار بازجو به او گفته بود ''سرانجام تو را اعدام می کنیم'' مصطفی در کمال آرامش در جواب گفته بود: ''تازه به آرزویم میرسم''. شدت شکنجه های اعمال شده بر مصطفی بقدری بود که بعضاً از شدت درد به خواب رفته اما در همان حال ''یا حسین یا حسین'' می گفت. از دیگر شیوه های ساواک برای در هم شکستن مصطفی نگهداشتن او در پشت اطاق شکنجه و شنیدن صدای شکنجه شدگان بود، زندانیان شکنجه شده بخوبی میدانند که شنیدن صدای ضجّه و شکنجه شدن دیگران از شکنجه شدن خود فرد سختر و دردناکتر است یکبار برادر مسعود از او پرسیده بود مصطفی ساعاتی که پشت اطاق شکنجه در انتظار بسر می بری چکار میکنی او در جواب گفته بود دعای حضرت موسی را میخوانم ''رب لِما اَنزَلتَ اِلیِّ من خیر فقیر'' پروردگارا من به مشکلات و سختیهائی (خیر) که برایم میفرستی نیازمندم، او به خوبی میداند این رنج و مرارت ها وسیله تکامل و رشد انسانی او شده از اینرو خود را محتاج آنها می بیند. این آیه در ادامه داستان موسی (پیامبر) در سوره قصص است آنگاه که به او خبر می دهند: ''اِنَّ المَلَاءَ یَأنَمرونَ بکِ لِیَقتُلوک فَاَخرُج…'' حکام و صاحبان قدرت توطئه کرده تو را به قتل برسانند پس از شهر خارج شو (فرار کن). وی سپس فراری شده و به شهر مَدیَن پناه میبرد سپس در سایه ای نشسته و این کلمات را بعنوان دعا بر زبان می آورد مصطفی جوان خوشدل نیز چون موسی همه شداید و سختی ها را وسیله تکامل انسانی خود و در یک کلام ''خیر'' و خود را بدان نیازمند می بیند.
در خاتمه باید تأکید نمود که مجاهدین اینگونه با بالاترین مقاومتها و با حداکثر ایثار و از خود گذشتگی سعی نمودند که پرچم حنیف را همواره در اهتزاز نگه دارند . بویژه فرمانده کاظم ذوالانوار تلاش نمود با فدا کردن خود پرچمدار اصلی آرمان حنیف را از گزند جنایات ساواک بدور نگهدارد یاد این شهدا و دیگر شهدای قهرمان این روز گرامی و راهشان پر رهرو باد.
عارف شیرازی
۲۸ فروردین ۱۳۹۴ ۱۷ آپریل ۲۰۱۵
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر