ابلیس با تولههایش:
در افسانههای منقول از کاشفان ابلیس آمده است که آن ملعون هر روز تخم میریزد و از هر تخم هفتاد شیطان برمیخیزد. با این حساب تعداد تولههای ابلیس چقدر است؟ متأسفانه ما هرچه گشتیم آدرسی از اداره «سجلد و احوال» (لطفا دندان روی جگر بگذارید قضیه «سجلد» و نه «سجل» را خواهم نوشت) مخصوص ثبت تیره و تبار ابلیس نیافتیم. هیچ اداره سرشماری نفوس تخم و ترکه ابلیس هم یافت نشد که به ما آمار بدهد میزان زاد و ولد ابلیسیان در مثلا شش ماهه اول سال چقدر بوده است. ابلیس شناسان چیزهایی نوشتهاند که براساس آنها میتوان تصوری از رنگ و شکل و قیافه و ریز و درشت بودن آنها، که هریک وظایف مشخص و متنوعی دارند، پیدا کرد.
در افسانههای منقول از کاشفان ابلیس آمده است که آن ملعون هر روز تخم میریزد و از هر تخم هفتاد شیطان برمیخیزد. با این حساب تعداد تولههای ابلیس چقدر است؟ متأسفانه ما هرچه گشتیم آدرسی از اداره «سجلد و احوال» (لطفا دندان روی جگر بگذارید قضیه «سجلد» و نه «سجل» را خواهم نوشت) مخصوص ثبت تیره و تبار ابلیس نیافتیم. هیچ اداره سرشماری نفوس تخم و ترکه ابلیس هم یافت نشد که به ما آمار بدهد میزان زاد و ولد ابلیسیان در مثلا شش ماهه اول سال چقدر بوده است. ابلیس شناسان چیزهایی نوشتهاند که براساس آنها میتوان تصوری از رنگ و شکل و قیافه و ریز و درشت بودن آنها، که هریک وظایف مشخص و متنوعی دارند، پیدا کرد.
مثلا در اخبار و روایات ابلیس شناسان آمده است که یکی از فرزندان ابلیس «خناس» نامی است که وظیفه ایجاد وسوسه و انحراف فکری و عملی انسانها را به عهده دارد. همان ابلیس شناسان نوشتهاند که جناب خناس زیر پوست میخزد و در ناحیه سر و سینه آدمی منزل میگزیند. یکی دیگر از فرزندان ابلیس مطرش، مشوط یا شوط نام دارد که وظیفهای بسیار سنگین به عهده دارد. این وظیفه عبارت است از جعل اخبار دروغ و خالی از حقیقت و انتشار آن به شکلی که بر سر زبانها و نقل مجالس باشد.
بازخوانی زندگی نامه یک «شوط»!
حالا من چرا علم ابلیسشناسی خودم را به رخ شما کشیدم؟ زیرا که چندی است با پدیدهای به نام «میهن تی.وی» و موجودی به نام «سعید بهبهانی» مواجه شده و با دیدن آنها همواره یاد «شوط» علیه اللعنه افتادهام. این فرزند خرده پای ابلیس به رغم حقیر بودنش سعی بسیار دارد وظیفه «جعل اخبار دروغ و خالی از حقیقت» را به نحو احسن انجام دهد. و در مسابقه با همگنان خود در انجام وظایف محوله از وزارت خبیثه اطلاعات تازه به دوران رسیده ای دیر آمده است که خیلی هم عجله دارد تا زود برود.
از سوابق این موجود خبری در دست نیست. یکنفر از او درباره خودش را پرسیده بود و او به زندگینامهای که در سایت میهن تی.وی نوشته است حواله داد. ما هم همین کار را کردیم.
با مراجعه به آن روشن میشود که، هرچند به لحاظ فارسی نویسی(از جمله سجل را سجلد نوشتن) مشکلات عدیدهای دارد اما، به هرحال لنگه کفش کهنهای است غنیمت تا با درنگ در آن نوری بر قسمتهایی از زندگی سراسر مشعشع ایشان تابیده شود.
یک «شوت» یا «شوط»؟
اولین نکتهای که در مورد ایشان باید روشن شود رفع یک اتهام ناروا است. سعید بهبهانی در گذشته، خودش را «چالشگر چپ» معرفی میکرد. ولی وقتی به زندگینامه نوشته شده توسط خود بهبهانی مراجعه کردم به راستی غرق حیرت شدم و فهمیدم در علم ابلیسشناسی چقدر خام و ساده هستم. ایشان در زندگینامه خودشان، با بیش از بیست عدد ناقابل غلط املایی و انشایی، بعد از شرح مفصلی از نحوه تولد و خاطرات کودکی و شرح جدایی «مامان و بابا»یشان از یکدیگر در مورد «چالشگر چپ» بودنشان توضیح دادهاند که: «از ژوئن ۲۰۰۱تا ژوئیه۲۰۰۸ با برنامه چالشگر چپ در تلویزیون رنگارنگ (در آمریکا) در کنار کار روزانه و تلاش برای معاش سعی در معرفی و به چالش کشیدن چپ کردم. به دلیل آشنائی کمتر جامعه ایرانی با کلمه چپ در افکار عمومی از معنای چپ به عنوان معترض به اوضاع سیاسی موجود به کمونیست معروف شدم. در حالی که جز درهمان ایام جوانی که دو معلم محبوبی که ذکری ازشان رفت نه اعتقادات کمونیستی داشتهام، نه درگروه، انجمن و یا حزب کمونیستی عضو بودهام».
امیدوارم با توضیح ایشان متوجه کنه مسأله شده باشید. در واقع ایشان «چپ» نبوده بلکه با چپ چالش داشتهاند. با این اعتراف بسیاری از ابهامات زندگی ایشان برطرف میشود. مثلا ما متوجه شدیم که نسب ایشان به شاهزادگان قاجار میرسد و پدرشان از کارگزاران دکتر منوچهر اقبال(نخست وزیر شاه) بوده و در واقع باید نام ایشان «شهشهانی» باشد که براثر بی سوادی مأمور سجل و احوال «بهبهانی» نوشته شده!
همچنین روشن میشود که پدر بزرگ پدری ایشان «شیخ المشایخ ...شاخه ذوالریاستینی» با لقب سنجاق شده به جوف قبایشان «مرات الذاکرین» بوده است.
در اینجا ما به علت ضیق وقت، به خصوص رعایت حال خوانندگان، از بسیاری نکات در میگذریم. پژوهشگران فرزندان ابلیس میتوانند، همراه یک عدد دیلماج فارسی به فارسی جهت مفهوم کردن افاضات ایشان، خودشان مستقیما به بیوگرافی مندرج در سایت میهن تی.وی مراجعه کنند.
براساس آنچه که خود ایشان نوشتهاند در عنفوان جوانی به منچستر انگلستان میروند. اما بلافاصله در آنجا با دانشجویان متشکل در کنفدراسیون مشکل پیدا میکنند. اینجا ابهام بسیار مهمی وجود دارد. این که علت دعوای این دانشجوی بیست ساله، با مشتی جوان متشکل در «کنفدراسیون دانشجویی منچستر و لیدز» که علیه شاه شعار میدادند چیست؟ یک جمله شاید به رفع ابهام کمکی کند. نوشتهاند: «(دعوا) بر سر موضوع استبداد و مستبد داشتم و حرف همیشه آن بود که باید با استبداد مبارزه کرد نه مستبد». جمله مقداری بو دار است که مؤدبانه و در پرده نوشته شده است. بخواهیم خودمانی آن را بگوییم باید بنویسیم آن دانشجویان با شاه مبارزه میکردند و آقا سعید تازه از گرد راه رسیده با آنها دعوا داشته که نخیر اسمی از شاه نبرید! «با استبداد» مبارزه کنید! کسانی که سن و سالی ازشان گذشته باشد و آن ایام را به یاد آورند خوب میدانند این تز که شاه را کنار بگذاریم و به «استبداد»ی کلی و در آسمانها بپردازیم مشخصه دانشجویان «بورسیه»ای و حتی «فرستاده شده توسط ساواک» بود. ما البته از جناب ایشان میخواهیم چنانچه سند و مدرکی در اثبات این مورد دارند ارائه کنند زیرا به خوبی ریشههای «چالشگر»ی ایشان با «چپ» را نشان میدهد. ما که فراز و نشیبهایی را گذرانده و انواعی از تولههای ابلیس را به چشم دیدهایم به قدری بدبین شدهایم که نسبت به این نوک دادنها مقداری حساس هستیم.
مبارزه با مستبد یا استبداد؟
یکی از ویژگیهای مبارزه مجاهدین و فداییها از همان سالهای۱۳۵۰ تأکیدشان بر ضرورت مبارزه با شخص شاه بود. بیشتر احزاب و اقطاب مرده و نیم مرده آن سالها جرأت نام بردن از رأس هرم قدرت را نداشتند. در نتیجه انتقادات و حرفهای آنها اغلب غر زدنی بود که شاه هم تحمل میکرد و ساواک هم زیاد کاری به کارشان نداشت. اما این مجاهدین و فدایی ها بودند که به صورت قاطع و روشن دست روی فساد بت اعظم میگذاشتند و به همین دلیل هم تحمل نمیشدند. از نظر کارگزاران ساواک بهتر بود روشنفکران به مبارزه با «استبداد» بپردازند تا با مستبد که مصداق مشخص و اصلیاش «شاه» بود. یعنی هیچ اشکالی نداشت که به استبداد «پدر در خانواده» یا «ناظم مدرسه در مدرسه» یا «رئیس اداره در محیط کار» پرداخت و شعارهای تند و تیز هم داد ولی دور «مستبد اصلی» را خط کشید. آقای سعید آقا از همان ابتدا «ضد استبداد» بود و با دانشجویان کنفدراسیون که شعار علیه شاه میدادند مشکل داشت. حال خودشان باید بگویند که این کار را به فرموده انجام دادهاند یا اصلا طینتشان همین بوده است!
اما به نکته مهمتری بپردازیم که با قضیه مبارزه با استبداد و مستبد در یک راستا است و معنای ویژهای دارد. نقل چند جملهاش در چالش ما با فرزندان ابلیس بسیار روشنگر است. آقا سعید نوشتهاند: «از جمله اتفاقاتی که به یادم مانده دعوت به انجمن فراماسونهای جدید به دعوت وینستون ویلسون استاد مدرسه فوقالذکر بود. در این محفل بحثهائی راجع به امور اجتماعی و سیاسی مطرح میشد». یعنی پای این دانشجوی سفارشی از سوی ساواک که وظیفه داشت، یا وظیفه خود میدانست، تا با زیر تیغ دادن یک موجود موهوم و دلنگان بین زمین و آسمان به نام «استبداد»، شاه را به فراموشی بسپرد به انجمن فراماسون کشیده میشود. البته ما اجازه نداریم خیالات بد بدی بکنیم و با پیشداوری نسبت به «فراماسون» و سوابق تاریخی آن قضاوت کنیم. نوع قدیم و جدید آن را هم نمیشناسیم. آقا سعید توضیح دادهاند که به آنجا رفته تا دو کلام درباره «امور اجتماعی و سیاسی» بحث کند. منتها از اسم فراماسون به شدت وحشت داشته اند. اما به رغم این وحشت همکاری ادامه مییابد و درست در بحبوحه انقلاب سال۵۷ به تهران اعزام میشوند. باز هم محض رفع ابهام از ایشان درخواست میکنیم که توضیح روشنگرانهای همراه با سند و مدرک منتشر کنند تا مبادا ما که به شدت علاقمند به ریشهیابی تخم و ترکه ابلیس هستیم اسائه ادبی نسبت به ایشان بکنیم. و مثلا مدعی شویم در واقع ایشان به یک مأموریت خطرناک و حساس اعزام شده بودند. یک عده مغرض و جنجالآفرین هم پیدا خواهند شد و ذیل یکی از برنامههای تلویزیون میهن تی. وی (مثل سخنرانیهای ملالآور محمدرضا روحانی که مسائل حاد و لاینحل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کشور را با مثالهای سادهای از قبیل زبان آموزی نوه محترمشان برای شنوندگان باز میکنند و مثل همیشه یک سری فرمان نظامی با عنوان رهنمود به جوانان میدهند) کامنت خواهند نوشت که بابا آقا سعید یک نورسیده «نیک پی» است که «نصب از دو سو دارد» و منظور ناپاکشان این است که ایشان، هم ساواکی بودهاند و هم عضو فراماسون! و از آنجا که این حرفها تماما از زندگینامه نوشته شده توسط خود ایشان بیرون زده ما البته نمیتوانیم جوابی قانع کننده در رد یا اثبات مسأله بدهیم و لذا از خود ایشان تقاضا داریم که با سند و مدرک و البته افتخار ما را تعیین تکلیف کنند.
به هرحال به بازخوانی زندگی نامه آقا سعید ادامه دهیم شاید که نکات جدیدتری هم دستگیرمان شود.
بنا به نوشته خود ایشان وقتی ایشان به تهران اعزام میشود به در نمایشگاه بینالمللی تهران مشغول به کار میگردد. اما از شانس بد ایشان این ایام مصادف میشود با حوادثی چون نماز عید فطر و راهپیمایی مسجد قبا و بعد هم جمعه خونین ۱۷شهریور. و ایشان تاب نیاورده و به انگلستان بازمیگردند. البته آقا سعید ننوشتهاند اما ما به قرینه میتوانیم حدس بزنیم علت، رقت قلب بیش از حد ایشان بوده است. ادامه را از زبان خود ایشان بخوانیم: «در مهرماه هزار سیصد پنجاه وهشت به امید این که برای ادامه تحصیل بتوانم به آمریکا بروم به ایران بازگشتم، اما با اتفاقات بعد از انقلاب و ماجرای گروگانگیری این مهم حاصل نشد». از ابهام رابطه ادامه تحصیل و بازگشت به ایران بگذریم. حتما ایشان میخواستهاند هزینه رفتن به آمریکا را تأمین کنند. به هر دلیل ناننوشته این کار نیز مقدور نمیشود و ایشان مشاغل مختلف دیگری به عهده میگیرد. به طور خاص در کنار یکی از اساتید خود به دیدار برخی چهرهها که بعدا مقاماتی در جمهوری اسلامی یافتند میشتابند. خودشان مرقوم کردهاند: «در تمامی ملاقاتهای ایشان با دست اندرکاران انقلاب چه موافقین جمهوری اسلامی و چه مخالفین آن شرکت جسته و تلمذ میکردم از جمله این ملاقاتها، دیدار با احمد جنتی در کاخ مرمر، مهندس مصطفوی در کمیته انقلاب فرهنگی، موسوی خوئینی ها، صادق قطب زاده در زمان وزارت خارجه، آیت الله قدوسی دادستان کل انقلاب،آیتالله سید حسن قمی در مشهد، استاد تقی شریعتمداری پدر علی شریعتی (توجه شود که منظور از تقی شریعتمداری همان استاد محمدتقی شریعتی است. چنین بی توجهیهای ناقابلی در کل نوشته ایشان تنها یک مورد نیست)، علی اصغر حاج سید جوادی از جنبش، فریدون کاظمیان، علامه طباطبائی،مهدی هادوی اولین دادستان انقلاب و بسیاری دیگر بود» هرچند ایشان فراموش کردهاند بنویسند ولی برای ما اصلا مشکل نیست که بفهمیم این ملاقاتها در کادر همان «بحثهائی راجع به امور اجتماعی و سیاسی» جهت بی اطلاع نماندن استاد وینستون ویلسون میباشد.
از این دست نکات ریز و درشت در این زندگینامه بسیار وجود دارد که ما در میگذریم. به اختصار اشاره میکنیم که ایشان به سوئد میروند و خدمات ارزندهای به پناهندگان میکنند! و طی سالیان، رنج و تعب بسیاری را متحمل میشوند که از جمله آنها میتوان به درگذشت استادشان اشاره کرد (سعید خان نوشته «(این مرگ) به خواست و مشیعت یزدان مقتدر مهربان» بوده است. و ما کلافه میشویم که آیا از اساتید مشغول در میهن تی.وی یک نفر پیدا نمیشود برای این مدیر فداکار برنامهشان در ازای آن همه خدمات بی چشمداشت یک کلاس فارسی بگذارد که مشیت را «مشیعت» ننویسد؟). بالاخره بعد از چند سال فراق، ایشان موفق میشوند خودشان را به آمریکا برسانند.
در سالهای اول با انجمنهای متعددی رابطه برقرار میکنند و نشریاتی هم با همکاری ایشان منتشر میشود. مهمترین این فعالیتها در تلویزیون رنگارنگ است با عنوان «چالشگر چپ». برنامهای که از سال۲۰۰۱ تا ۲۰۰۸ ادامه داشته است. ایشان چالشگری با چپ را با توضیحات به اندازه کافی روشنگر نوشتهاند که ما اشاره کردهایم و نیازی به تکرار نیست.
اما سرفصل تمام این فعالیتها در سپتامبر ۲۰۰۸ اتفاق میافتد. یعنی زمانی که در «سپتامبر ۲۰۰۸ بنا بدرخواست آقای علیرضا میبدی در تلویزیون پارس با برنامه بینش نو به فعالیت تلویزیونی خود ادامه» میدهد.
دست بر قضا این همکاری هم مدت زیادی به درازا نمیکشد. زیرا: «متأسفانه مدیریت این رسانه مرا تاب نیاورد و در وفای به عهد خویش تقصیر کرده ساعات برنامههای اعلام شده مرا به دیگران واگذار مینمود لذا عطایش را به لقایش بخشیدم» این دلیل نویسنده مطلقا روشن نیست. مثلا ابهام در این است که چرا مدیریت این رسانه ایشان را تاب نمیآورد! از کارشان ناراضی بودهاند؟ یا ایشان دستمزدی اضافه طلب میکردهاند؟ یا برخی روابط و مناسبات ایشان مورد پسند «مدیریت» نبوده است؟ اما آقا سعید با تجربیاتی که در این سالها اندوختهاند در سال۲۰۰۹ «با کمک برخی از دوستان موفق به تأسیس تلویزیون اینترنتی میهن» میشوند. باز هم ابهامی وجود دارد که بهتر است بگذریم و زیاد سختگیری نکنیم. و آن این که این «برخی دوستان» چه کسانی بوده یا هستند؟ و آیا «سر وینستون ویلسون» هم در زمره این برخی دوستان بودهاند؟ به هرحال این مبارزات پیگیر ادامه مییابد تا این که ایشان از ویرجنیا به آریزونا منتقل میشوند و مرقوم فرمودهاند که:«تا به امروز در جهت اهداف تعیین شده این رسانه سعی در اطلاع رسانی و بررسی امور اجتماعی و سیاسی ایران بزرگ دارم»
یک نمونه از «اطلاع رسانی» میهن تی. وی
حالا که تا اندازهای با سعید بهبهانی از زبان خودش آشنا شدیم بهتر است نگاهی هم به «اطلاع رسانی و بررسی امور اجتماعی و سیاسی ایران بزرگ» ایشان داشته باشیم.
یکی از دوستان زحمت کشیده و صورتی از یک هفته برنامههای ایشان را برای من فرستاده است. در این نوشته آمده است: «هفته گذشته مهمترین فعالیتهای میهن تی. وی مصاحبه با افرادی بوده است که عبارتند از: مصداقی (۳ ساعت)، یغمایی (۱.۳۸ ساعت)، محمدرضا روحانی (۱.۳۲ ساعت)، حشمت رئیسی(۲.۱۰ ساعت)، سیامک نادری( ۱.۳۶ ساعت)، فرامرز دادرس( ۱.۴۴ ساعت) که بخش اصلی و اعظم این مصاحبهها لجنپراکنی علیه مجاهدین بوده است. تقریبا همه مطالب مکتوب این افراد در سایت میهن تی وی نیز درج شده است».
راستی این سؤال برای شما مطرح نمیشود که مجاهدین چه هیزم تری به این شازده بی ریشه و بی سواد فروختهاند؟ معنای اطلاع رسانی این است؟ معنای «بررسی امور اجتماعی و سیاسی» این است که نفوذی سوخته و بد نامی مثل مصداقی را به صحنه بیاوری تا با لات بازی چاک دهانش را باز کند و بگوید آن چه را که لایق خودش و رئیساناش در دفتر مبارزه با نفاق است؟ آیا معنای اطلاع رسانی این است که وقت و امکانات تلویزیون خود را در اختیاریک مأمور روان پریش قرار بدهی که معتقد است مجاهدین از فرط بیکاری از صدر تا ذیل بسیج شده و میخواستهاند ایشان را بکشند؟
به راستی یاد «شوط و مشوط» توله ابلیس نمیافتید که وظیفه دارد: با «جعل اخبار دروغ و خالی از حقیقت و انتشار آن به شکلی که بر سر زبانها و نقل مجالس باشد» برای خود اسم و رسمی کسب کند.
لحظهای درنگ!
همیشه به ما گفتهاند که وقتی با انبوهی خبر و حدس و گمان مواجه شدیم قبل از تحلیل و تصمیم درنگ کنیم. در بررسی جریانهایی از قبیل مثل میهن تی.وی و اعضای باندش یک سؤال اساسی میتواند راهگشا باشد. نباید به دنبال سؤالات انحرافی و در واقع بهانه تراشیهای تولههای ریز و درشت ابلیس وقت تلف کنیم. سؤال اساسی این است که حرف نهایی آنها با مقاومت و مجاهدین چیست؟ آیا مشکل آنها این است که مثلا چرا به عراق رفتهایم؟ چرا ارتش آزادیبخش تشکیل دادهایم؟ چرا مبارزه مسلحانه را شروع کردهایم؟ پولمان را از کجا میآوریم؟ چرا زنان مجاهد روسری دارند؟ چرا و چرا و چراهای دیگر...؟
خوب به راستی بهتر نیست بگذاریم ابلیس با تمام اعوان و انصارش هرچه میخواهند به ما به عنوان مقاومت و مجاهدین بگویند. چرا وقت خود را تلف میکنیم؟ کل جماعت «شوط»های«میهن تی.وی» را بار بزنیم یک وانت زباله نمیشوند!
اما اگر به یاد بیاوریم که ابلیس هرروز تخم ریزی میکند و از هر تخمش یک شیطان مأمور به مأموریت زاده میشود، و اگر انبوه رسانههای مشابه تلویزیونی و اینترنتی را به یاد آوریم که در لس آنجلس و لندن در کار تبلیغ و کارچاق کنی هستند، بیشتر متوجه سرمایهگذاری عظیم رژیم میشویم برای این که جلو قیام و مقاومت بپیچد. به فرهنگ سعید بهبهانی برای این که به جای مستبد با به اصطلاح استبداد بجنگیم! بنابراین مشکل رسانههای امثال «میهن تی.وی» را باید در کادر مبارزه با رژیم و وزارت اطلاعات مربوطه و سایر ارگانهای اطلاعاتی «ابلیس اصلی» بررسی کرد. سرنخ اصلی کلاف شلوغ و در هم برهم قضیه هم از همین نقطه باز میشود.
رژیم آخوندی پول و امکانات و نفر دارد. طبیعی هم هست که به ما پاتک بزند. لذا توطئه میکند. نفر نفوذی توی ما میفرستد. بامبول سیاسی و امنیتی برای ما علم میکند. قبلا در لیبرتی و اشرف اولین کاری که میکرد موشک میزد. نیروهای «لشگر کثیف» مالکی را به سروقتمان میفرستاد. الان نمیتواند با ضربه نظامی ما را از کارهای اصلی مان غافل و منحرف کند. لاجرم تحلیلگران بیت عظما و اندیشمندان وزارت اطلاعات و سایر نهادها و سازمانهای امنیتی به میدان میآیند و بسیج میکنند. امام جمعههایشان را یک جور. بسیجیها و پاسدارانش را یک جور. مجریان و تهیهکنندگان برنامههای تلویزیونیشان یک جور. فیلمسازان و هنرپیشههایشان یک جور. و همه هم در این راستا که در شعار سرنگونی رژیم و «مرگ بر خامنهای» خللی ایجاد کنند.
نکته بسیار مهم این است که این گونه لجن پراکنیها و دروغپردازیها در کادر مشخص زمانی و مکانی خاصی معنای روشن تری پیدا می کنند. یعنی شیطانسازی سیاست شناخته شده رژیم در رابطه با مجاهدین بوده است. اما این قبیل کارهای رذیلانه در شرایط خاص قیام ضریبی چند برابر می خورد و حتی معنایی جدید پیدا می کند. در شرایطی که هشت هزار نفر دستگیر می شوند و هر روز خبر شهادت یکی از آنها با عنوان «خودکشی» منتشر می شود. در شرایطی که در خیابانها تودههای گرسنه همه چیز از دست داده شعار مرگ بر خامنه ای می دهند، در شرایطی که طنین شعار “اصلاح طلب، اصول گرا، دیگه تمام شد ماجرا» خود ابلیس بزرگ را به میدان میکشد و او با ریاکاری تمام آخوندهای عالم عذر تقصیر می خواهد که به او هم «انتقاداتی وارد است» و مهمتر این که وقتی مجاهدین را عامل اصلی قیام معرفی می کند و با صراحت تمام دندان تیز میکند برای سرکوب عریانتر، بهترین خدمت به وزارت اطلاعات این است که علم کنیم مجاهدین شکنجهگر هستند و قتلهای مشکوک و غیر مشکوک در اشرف انجام شده و علیرضا طاهرلو که در حمله مزدوران ولایت فقیه و مالکی، در ۱۹فروردین ۹۰ به اشرف به شهادت رسید، چقدر توسط شکنجهگران مجاهد شکنجه شده و این قبیل مزخرفات. امدادرسانی به بیت عظما از این بیشتر امکان دارد؟ در یک کلام سر هم کردن این همه یاوه و دروغ تقلاهایی است برای منحرف کردن اصل قضیه دستگیر شدگان و «خودکشی»های دستگیرشدگان قیام.
این خدمت، که مطمئنا بی اجر و مزد هم نیست، در خارج کشور به صورت وقیحانه تری اوج می گیرد. مگر ابلیس ضمانت داده که تخمریزیاش منحصر به داخل کشور باشد؟ امکانات رنگارنگی در فرنگ هست که در داخل نیست. این است که حتی ساواکیهای شکنجهگر هم به خدمت گرفته میشوند. مدعی میشوند و از مجاهدین و مبارزان طلبکاری میکنند. گنده لاتهای مطبوعاتیشان را به میدان میفرستند. نفوذیهای سوخته و مطرودشان یک دفعه کشف میکنند که مجاهدین در جبهه خلق نیستند! اصلا مانع اعتلا و گسترش جنبش هستند. مجاهدینی که برای تأمین مالی روزمره خود با هزار و یک مشکل روبه روبه رو هستند به انبوه نمایندگان پارلمان و کنگره و سنا و انجمنهای حقوق بشری پول میدهند. به تازگی هم در آلبانی دارند، جلو چشم تمام جهانیان، از دولت آلبانی گرفته تا سفارت آمریکا و سازمان ملل و...، با خواندن یک دوجین «اجی.مجی.لاترجی»، زندان میسازند! و بسیار لاطائلاتی از این دست که اگر وقت و حوصله داشتید به یکی از برنامههای «میهن تی.وی» گوش دهید تا بهتر و بیشتر از دهان امثال نفوذی هار و مطرود وزارت اطلاعات یا دیگر وراج های عضو باند سعید بهبهانی بشنوید.
بازخوانی زندگی نامه یک «شوط»!
حالا من چرا علم ابلیسشناسی خودم را به رخ شما کشیدم؟ زیرا که چندی است با پدیدهای به نام «میهن تی.وی» و موجودی به نام «سعید بهبهانی» مواجه شده و با دیدن آنها همواره یاد «شوط» علیه اللعنه افتادهام. این فرزند خرده پای ابلیس به رغم حقیر بودنش سعی بسیار دارد وظیفه «جعل اخبار دروغ و خالی از حقیقت» را به نحو احسن انجام دهد. و در مسابقه با همگنان خود در انجام وظایف محوله از وزارت خبیثه اطلاعات تازه به دوران رسیده ای دیر آمده است که خیلی هم عجله دارد تا زود برود.
از سوابق این موجود خبری در دست نیست. یکنفر از او درباره خودش را پرسیده بود و او به زندگینامهای که در سایت میهن تی.وی نوشته است حواله داد. ما هم همین کار را کردیم.
با مراجعه به آن روشن میشود که، هرچند به لحاظ فارسی نویسی(از جمله سجل را سجلد نوشتن) مشکلات عدیدهای دارد اما، به هرحال لنگه کفش کهنهای است غنیمت تا با درنگ در آن نوری بر قسمتهایی از زندگی سراسر مشعشع ایشان تابیده شود.
یک «شوت» یا «شوط»؟
اولین نکتهای که در مورد ایشان باید روشن شود رفع یک اتهام ناروا است. سعید بهبهانی در گذشته، خودش را «چالشگر چپ» معرفی میکرد. ولی وقتی به زندگینامه نوشته شده توسط خود بهبهانی مراجعه کردم به راستی غرق حیرت شدم و فهمیدم در علم ابلیسشناسی چقدر خام و ساده هستم. ایشان در زندگینامه خودشان، با بیش از بیست عدد ناقابل غلط املایی و انشایی، بعد از شرح مفصلی از نحوه تولد و خاطرات کودکی و شرح جدایی «مامان و بابا»یشان از یکدیگر در مورد «چالشگر چپ» بودنشان توضیح دادهاند که: «از ژوئن ۲۰۰۱تا ژوئیه۲۰۰۸ با برنامه چالشگر چپ در تلویزیون رنگارنگ (در آمریکا) در کنار کار روزانه و تلاش برای معاش سعی در معرفی و به چالش کشیدن چپ کردم. به دلیل آشنائی کمتر جامعه ایرانی با کلمه چپ در افکار عمومی از معنای چپ به عنوان معترض به اوضاع سیاسی موجود به کمونیست معروف شدم. در حالی که جز درهمان ایام جوانی که دو معلم محبوبی که ذکری ازشان رفت نه اعتقادات کمونیستی داشتهام، نه درگروه، انجمن و یا حزب کمونیستی عضو بودهام».
امیدوارم با توضیح ایشان متوجه کنه مسأله شده باشید. در واقع ایشان «چپ» نبوده بلکه با چپ چالش داشتهاند. با این اعتراف بسیاری از ابهامات زندگی ایشان برطرف میشود. مثلا ما متوجه شدیم که نسب ایشان به شاهزادگان قاجار میرسد و پدرشان از کارگزاران دکتر منوچهر اقبال(نخست وزیر شاه) بوده و در واقع باید نام ایشان «شهشهانی» باشد که براثر بی سوادی مأمور سجل و احوال «بهبهانی» نوشته شده!
همچنین روشن میشود که پدر بزرگ پدری ایشان «شیخ المشایخ ...شاخه ذوالریاستینی» با لقب سنجاق شده به جوف قبایشان «مرات الذاکرین» بوده است.
در اینجا ما به علت ضیق وقت، به خصوص رعایت حال خوانندگان، از بسیاری نکات در میگذریم. پژوهشگران فرزندان ابلیس میتوانند، همراه یک عدد دیلماج فارسی به فارسی جهت مفهوم کردن افاضات ایشان، خودشان مستقیما به بیوگرافی مندرج در سایت میهن تی.وی مراجعه کنند.
براساس آنچه که خود ایشان نوشتهاند در عنفوان جوانی به منچستر انگلستان میروند. اما بلافاصله در آنجا با دانشجویان متشکل در کنفدراسیون مشکل پیدا میکنند. اینجا ابهام بسیار مهمی وجود دارد. این که علت دعوای این دانشجوی بیست ساله، با مشتی جوان متشکل در «کنفدراسیون دانشجویی منچستر و لیدز» که علیه شاه شعار میدادند چیست؟ یک جمله شاید به رفع ابهام کمکی کند. نوشتهاند: «(دعوا) بر سر موضوع استبداد و مستبد داشتم و حرف همیشه آن بود که باید با استبداد مبارزه کرد نه مستبد». جمله مقداری بو دار است که مؤدبانه و در پرده نوشته شده است. بخواهیم خودمانی آن را بگوییم باید بنویسیم آن دانشجویان با شاه مبارزه میکردند و آقا سعید تازه از گرد راه رسیده با آنها دعوا داشته که نخیر اسمی از شاه نبرید! «با استبداد» مبارزه کنید! کسانی که سن و سالی ازشان گذشته باشد و آن ایام را به یاد آورند خوب میدانند این تز که شاه را کنار بگذاریم و به «استبداد»ی کلی و در آسمانها بپردازیم مشخصه دانشجویان «بورسیه»ای و حتی «فرستاده شده توسط ساواک» بود. ما البته از جناب ایشان میخواهیم چنانچه سند و مدرکی در اثبات این مورد دارند ارائه کنند زیرا به خوبی ریشههای «چالشگر»ی ایشان با «چپ» را نشان میدهد. ما که فراز و نشیبهایی را گذرانده و انواعی از تولههای ابلیس را به چشم دیدهایم به قدری بدبین شدهایم که نسبت به این نوک دادنها مقداری حساس هستیم.
مبارزه با مستبد یا استبداد؟
یکی از ویژگیهای مبارزه مجاهدین و فداییها از همان سالهای۱۳۵۰ تأکیدشان بر ضرورت مبارزه با شخص شاه بود. بیشتر احزاب و اقطاب مرده و نیم مرده آن سالها جرأت نام بردن از رأس هرم قدرت را نداشتند. در نتیجه انتقادات و حرفهای آنها اغلب غر زدنی بود که شاه هم تحمل میکرد و ساواک هم زیاد کاری به کارشان نداشت. اما این مجاهدین و فدایی ها بودند که به صورت قاطع و روشن دست روی فساد بت اعظم میگذاشتند و به همین دلیل هم تحمل نمیشدند. از نظر کارگزاران ساواک بهتر بود روشنفکران به مبارزه با «استبداد» بپردازند تا با مستبد که مصداق مشخص و اصلیاش «شاه» بود. یعنی هیچ اشکالی نداشت که به استبداد «پدر در خانواده» یا «ناظم مدرسه در مدرسه» یا «رئیس اداره در محیط کار» پرداخت و شعارهای تند و تیز هم داد ولی دور «مستبد اصلی» را خط کشید. آقای سعید آقا از همان ابتدا «ضد استبداد» بود و با دانشجویان کنفدراسیون که شعار علیه شاه میدادند مشکل داشت. حال خودشان باید بگویند که این کار را به فرموده انجام دادهاند یا اصلا طینتشان همین بوده است!
اما به نکته مهمتری بپردازیم که با قضیه مبارزه با استبداد و مستبد در یک راستا است و معنای ویژهای دارد. نقل چند جملهاش در چالش ما با فرزندان ابلیس بسیار روشنگر است. آقا سعید نوشتهاند: «از جمله اتفاقاتی که به یادم مانده دعوت به انجمن فراماسونهای جدید به دعوت وینستون ویلسون استاد مدرسه فوقالذکر بود. در این محفل بحثهائی راجع به امور اجتماعی و سیاسی مطرح میشد». یعنی پای این دانشجوی سفارشی از سوی ساواک که وظیفه داشت، یا وظیفه خود میدانست، تا با زیر تیغ دادن یک موجود موهوم و دلنگان بین زمین و آسمان به نام «استبداد»، شاه را به فراموشی بسپرد به انجمن فراماسون کشیده میشود. البته ما اجازه نداریم خیالات بد بدی بکنیم و با پیشداوری نسبت به «فراماسون» و سوابق تاریخی آن قضاوت کنیم. نوع قدیم و جدید آن را هم نمیشناسیم. آقا سعید توضیح دادهاند که به آنجا رفته تا دو کلام درباره «امور اجتماعی و سیاسی» بحث کند. منتها از اسم فراماسون به شدت وحشت داشته اند. اما به رغم این وحشت همکاری ادامه مییابد و درست در بحبوحه انقلاب سال۵۷ به تهران اعزام میشوند. باز هم محض رفع ابهام از ایشان درخواست میکنیم که توضیح روشنگرانهای همراه با سند و مدرک منتشر کنند تا مبادا ما که به شدت علاقمند به ریشهیابی تخم و ترکه ابلیس هستیم اسائه ادبی نسبت به ایشان بکنیم. و مثلا مدعی شویم در واقع ایشان به یک مأموریت خطرناک و حساس اعزام شده بودند. یک عده مغرض و جنجالآفرین هم پیدا خواهند شد و ذیل یکی از برنامههای تلویزیون میهن تی. وی (مثل سخنرانیهای ملالآور محمدرضا روحانی که مسائل حاد و لاینحل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کشور را با مثالهای سادهای از قبیل زبان آموزی نوه محترمشان برای شنوندگان باز میکنند و مثل همیشه یک سری فرمان نظامی با عنوان رهنمود به جوانان میدهند) کامنت خواهند نوشت که بابا آقا سعید یک نورسیده «نیک پی» است که «نصب از دو سو دارد» و منظور ناپاکشان این است که ایشان، هم ساواکی بودهاند و هم عضو فراماسون! و از آنجا که این حرفها تماما از زندگینامه نوشته شده توسط خود ایشان بیرون زده ما البته نمیتوانیم جوابی قانع کننده در رد یا اثبات مسأله بدهیم و لذا از خود ایشان تقاضا داریم که با سند و مدرک و البته افتخار ما را تعیین تکلیف کنند.
به هرحال به بازخوانی زندگی نامه آقا سعید ادامه دهیم شاید که نکات جدیدتری هم دستگیرمان شود.
بنا به نوشته خود ایشان وقتی ایشان به تهران اعزام میشود به در نمایشگاه بینالمللی تهران مشغول به کار میگردد. اما از شانس بد ایشان این ایام مصادف میشود با حوادثی چون نماز عید فطر و راهپیمایی مسجد قبا و بعد هم جمعه خونین ۱۷شهریور. و ایشان تاب نیاورده و به انگلستان بازمیگردند. البته آقا سعید ننوشتهاند اما ما به قرینه میتوانیم حدس بزنیم علت، رقت قلب بیش از حد ایشان بوده است. ادامه را از زبان خود ایشان بخوانیم: «در مهرماه هزار سیصد پنجاه وهشت به امید این که برای ادامه تحصیل بتوانم به آمریکا بروم به ایران بازگشتم، اما با اتفاقات بعد از انقلاب و ماجرای گروگانگیری این مهم حاصل نشد». از ابهام رابطه ادامه تحصیل و بازگشت به ایران بگذریم. حتما ایشان میخواستهاند هزینه رفتن به آمریکا را تأمین کنند. به هر دلیل ناننوشته این کار نیز مقدور نمیشود و ایشان مشاغل مختلف دیگری به عهده میگیرد. به طور خاص در کنار یکی از اساتید خود به دیدار برخی چهرهها که بعدا مقاماتی در جمهوری اسلامی یافتند میشتابند. خودشان مرقوم کردهاند: «در تمامی ملاقاتهای ایشان با دست اندرکاران انقلاب چه موافقین جمهوری اسلامی و چه مخالفین آن شرکت جسته و تلمذ میکردم از جمله این ملاقاتها، دیدار با احمد جنتی در کاخ مرمر، مهندس مصطفوی در کمیته انقلاب فرهنگی، موسوی خوئینی ها، صادق قطب زاده در زمان وزارت خارجه، آیت الله قدوسی دادستان کل انقلاب،آیتالله سید حسن قمی در مشهد، استاد تقی شریعتمداری پدر علی شریعتی (توجه شود که منظور از تقی شریعتمداری همان استاد محمدتقی شریعتی است. چنین بی توجهیهای ناقابلی در کل نوشته ایشان تنها یک مورد نیست)، علی اصغر حاج سید جوادی از جنبش، فریدون کاظمیان، علامه طباطبائی،مهدی هادوی اولین دادستان انقلاب و بسیاری دیگر بود» هرچند ایشان فراموش کردهاند بنویسند ولی برای ما اصلا مشکل نیست که بفهمیم این ملاقاتها در کادر همان «بحثهائی راجع به امور اجتماعی و سیاسی» جهت بی اطلاع نماندن استاد وینستون ویلسون میباشد.
از این دست نکات ریز و درشت در این زندگینامه بسیار وجود دارد که ما در میگذریم. به اختصار اشاره میکنیم که ایشان به سوئد میروند و خدمات ارزندهای به پناهندگان میکنند! و طی سالیان، رنج و تعب بسیاری را متحمل میشوند که از جمله آنها میتوان به درگذشت استادشان اشاره کرد (سعید خان نوشته «(این مرگ) به خواست و مشیعت یزدان مقتدر مهربان» بوده است. و ما کلافه میشویم که آیا از اساتید مشغول در میهن تی.وی یک نفر پیدا نمیشود برای این مدیر فداکار برنامهشان در ازای آن همه خدمات بی چشمداشت یک کلاس فارسی بگذارد که مشیت را «مشیعت» ننویسد؟). بالاخره بعد از چند سال فراق، ایشان موفق میشوند خودشان را به آمریکا برسانند.
در سالهای اول با انجمنهای متعددی رابطه برقرار میکنند و نشریاتی هم با همکاری ایشان منتشر میشود. مهمترین این فعالیتها در تلویزیون رنگارنگ است با عنوان «چالشگر چپ». برنامهای که از سال۲۰۰۱ تا ۲۰۰۸ ادامه داشته است. ایشان چالشگری با چپ را با توضیحات به اندازه کافی روشنگر نوشتهاند که ما اشاره کردهایم و نیازی به تکرار نیست.
اما سرفصل تمام این فعالیتها در سپتامبر ۲۰۰۸ اتفاق میافتد. یعنی زمانی که در «سپتامبر ۲۰۰۸ بنا بدرخواست آقای علیرضا میبدی در تلویزیون پارس با برنامه بینش نو به فعالیت تلویزیونی خود ادامه» میدهد.
دست بر قضا این همکاری هم مدت زیادی به درازا نمیکشد. زیرا: «متأسفانه مدیریت این رسانه مرا تاب نیاورد و در وفای به عهد خویش تقصیر کرده ساعات برنامههای اعلام شده مرا به دیگران واگذار مینمود لذا عطایش را به لقایش بخشیدم» این دلیل نویسنده مطلقا روشن نیست. مثلا ابهام در این است که چرا مدیریت این رسانه ایشان را تاب نمیآورد! از کارشان ناراضی بودهاند؟ یا ایشان دستمزدی اضافه طلب میکردهاند؟ یا برخی روابط و مناسبات ایشان مورد پسند «مدیریت» نبوده است؟ اما آقا سعید با تجربیاتی که در این سالها اندوختهاند در سال۲۰۰۹ «با کمک برخی از دوستان موفق به تأسیس تلویزیون اینترنتی میهن» میشوند. باز هم ابهامی وجود دارد که بهتر است بگذریم و زیاد سختگیری نکنیم. و آن این که این «برخی دوستان» چه کسانی بوده یا هستند؟ و آیا «سر وینستون ویلسون» هم در زمره این برخی دوستان بودهاند؟ به هرحال این مبارزات پیگیر ادامه مییابد تا این که ایشان از ویرجنیا به آریزونا منتقل میشوند و مرقوم فرمودهاند که:«تا به امروز در جهت اهداف تعیین شده این رسانه سعی در اطلاع رسانی و بررسی امور اجتماعی و سیاسی ایران بزرگ دارم»
یک نمونه از «اطلاع رسانی» میهن تی. وی
حالا که تا اندازهای با سعید بهبهانی از زبان خودش آشنا شدیم بهتر است نگاهی هم به «اطلاع رسانی و بررسی امور اجتماعی و سیاسی ایران بزرگ» ایشان داشته باشیم.
یکی از دوستان زحمت کشیده و صورتی از یک هفته برنامههای ایشان را برای من فرستاده است. در این نوشته آمده است: «هفته گذشته مهمترین فعالیتهای میهن تی. وی مصاحبه با افرادی بوده است که عبارتند از: مصداقی (۳ ساعت)، یغمایی (۱.۳۸ ساعت)، محمدرضا روحانی (۱.۳۲ ساعت)، حشمت رئیسی(۲.۱۰ ساعت)، سیامک نادری( ۱.۳۶ ساعت)، فرامرز دادرس( ۱.۴۴ ساعت) که بخش اصلی و اعظم این مصاحبهها لجنپراکنی علیه مجاهدین بوده است. تقریبا همه مطالب مکتوب این افراد در سایت میهن تی وی نیز درج شده است».
راستی این سؤال برای شما مطرح نمیشود که مجاهدین چه هیزم تری به این شازده بی ریشه و بی سواد فروختهاند؟ معنای اطلاع رسانی این است؟ معنای «بررسی امور اجتماعی و سیاسی» این است که نفوذی سوخته و بد نامی مثل مصداقی را به صحنه بیاوری تا با لات بازی چاک دهانش را باز کند و بگوید آن چه را که لایق خودش و رئیساناش در دفتر مبارزه با نفاق است؟ آیا معنای اطلاع رسانی این است که وقت و امکانات تلویزیون خود را در اختیاریک مأمور روان پریش قرار بدهی که معتقد است مجاهدین از فرط بیکاری از صدر تا ذیل بسیج شده و میخواستهاند ایشان را بکشند؟
به راستی یاد «شوط و مشوط» توله ابلیس نمیافتید که وظیفه دارد: با «جعل اخبار دروغ و خالی از حقیقت و انتشار آن به شکلی که بر سر زبانها و نقل مجالس باشد» برای خود اسم و رسمی کسب کند.
لحظهای درنگ!
همیشه به ما گفتهاند که وقتی با انبوهی خبر و حدس و گمان مواجه شدیم قبل از تحلیل و تصمیم درنگ کنیم. در بررسی جریانهایی از قبیل مثل میهن تی.وی و اعضای باندش یک سؤال اساسی میتواند راهگشا باشد. نباید به دنبال سؤالات انحرافی و در واقع بهانه تراشیهای تولههای ریز و درشت ابلیس وقت تلف کنیم. سؤال اساسی این است که حرف نهایی آنها با مقاومت و مجاهدین چیست؟ آیا مشکل آنها این است که مثلا چرا به عراق رفتهایم؟ چرا ارتش آزادیبخش تشکیل دادهایم؟ چرا مبارزه مسلحانه را شروع کردهایم؟ پولمان را از کجا میآوریم؟ چرا زنان مجاهد روسری دارند؟ چرا و چرا و چراهای دیگر...؟
خوب به راستی بهتر نیست بگذاریم ابلیس با تمام اعوان و انصارش هرچه میخواهند به ما به عنوان مقاومت و مجاهدین بگویند. چرا وقت خود را تلف میکنیم؟ کل جماعت «شوط»های«میهن تی.وی» را بار بزنیم یک وانت زباله نمیشوند!
اما اگر به یاد بیاوریم که ابلیس هرروز تخم ریزی میکند و از هر تخمش یک شیطان مأمور به مأموریت زاده میشود، و اگر انبوه رسانههای مشابه تلویزیونی و اینترنتی را به یاد آوریم که در لس آنجلس و لندن در کار تبلیغ و کارچاق کنی هستند، بیشتر متوجه سرمایهگذاری عظیم رژیم میشویم برای این که جلو قیام و مقاومت بپیچد. به فرهنگ سعید بهبهانی برای این که به جای مستبد با به اصطلاح استبداد بجنگیم! بنابراین مشکل رسانههای امثال «میهن تی.وی» را باید در کادر مبارزه با رژیم و وزارت اطلاعات مربوطه و سایر ارگانهای اطلاعاتی «ابلیس اصلی» بررسی کرد. سرنخ اصلی کلاف شلوغ و در هم برهم قضیه هم از همین نقطه باز میشود.
رژیم آخوندی پول و امکانات و نفر دارد. طبیعی هم هست که به ما پاتک بزند. لذا توطئه میکند. نفر نفوذی توی ما میفرستد. بامبول سیاسی و امنیتی برای ما علم میکند. قبلا در لیبرتی و اشرف اولین کاری که میکرد موشک میزد. نیروهای «لشگر کثیف» مالکی را به سروقتمان میفرستاد. الان نمیتواند با ضربه نظامی ما را از کارهای اصلی مان غافل و منحرف کند. لاجرم تحلیلگران بیت عظما و اندیشمندان وزارت اطلاعات و سایر نهادها و سازمانهای امنیتی به میدان میآیند و بسیج میکنند. امام جمعههایشان را یک جور. بسیجیها و پاسدارانش را یک جور. مجریان و تهیهکنندگان برنامههای تلویزیونیشان یک جور. فیلمسازان و هنرپیشههایشان یک جور. و همه هم در این راستا که در شعار سرنگونی رژیم و «مرگ بر خامنهای» خللی ایجاد کنند.
نکته بسیار مهم این است که این گونه لجن پراکنیها و دروغپردازیها در کادر مشخص زمانی و مکانی خاصی معنای روشن تری پیدا می کنند. یعنی شیطانسازی سیاست شناخته شده رژیم در رابطه با مجاهدین بوده است. اما این قبیل کارهای رذیلانه در شرایط خاص قیام ضریبی چند برابر می خورد و حتی معنایی جدید پیدا می کند. در شرایطی که هشت هزار نفر دستگیر می شوند و هر روز خبر شهادت یکی از آنها با عنوان «خودکشی» منتشر می شود. در شرایطی که در خیابانها تودههای گرسنه همه چیز از دست داده شعار مرگ بر خامنه ای می دهند، در شرایطی که طنین شعار “اصلاح طلب، اصول گرا، دیگه تمام شد ماجرا» خود ابلیس بزرگ را به میدان میکشد و او با ریاکاری تمام آخوندهای عالم عذر تقصیر می خواهد که به او هم «انتقاداتی وارد است» و مهمتر این که وقتی مجاهدین را عامل اصلی قیام معرفی می کند و با صراحت تمام دندان تیز میکند برای سرکوب عریانتر، بهترین خدمت به وزارت اطلاعات این است که علم کنیم مجاهدین شکنجهگر هستند و قتلهای مشکوک و غیر مشکوک در اشرف انجام شده و علیرضا طاهرلو که در حمله مزدوران ولایت فقیه و مالکی، در ۱۹فروردین ۹۰ به اشرف به شهادت رسید، چقدر توسط شکنجهگران مجاهد شکنجه شده و این قبیل مزخرفات. امدادرسانی به بیت عظما از این بیشتر امکان دارد؟ در یک کلام سر هم کردن این همه یاوه و دروغ تقلاهایی است برای منحرف کردن اصل قضیه دستگیر شدگان و «خودکشی»های دستگیرشدگان قیام.
این خدمت، که مطمئنا بی اجر و مزد هم نیست، در خارج کشور به صورت وقیحانه تری اوج می گیرد. مگر ابلیس ضمانت داده که تخمریزیاش منحصر به داخل کشور باشد؟ امکانات رنگارنگی در فرنگ هست که در داخل نیست. این است که حتی ساواکیهای شکنجهگر هم به خدمت گرفته میشوند. مدعی میشوند و از مجاهدین و مبارزان طلبکاری میکنند. گنده لاتهای مطبوعاتیشان را به میدان میفرستند. نفوذیهای سوخته و مطرودشان یک دفعه کشف میکنند که مجاهدین در جبهه خلق نیستند! اصلا مانع اعتلا و گسترش جنبش هستند. مجاهدینی که برای تأمین مالی روزمره خود با هزار و یک مشکل روبه روبه رو هستند به انبوه نمایندگان پارلمان و کنگره و سنا و انجمنهای حقوق بشری پول میدهند. به تازگی هم در آلبانی دارند، جلو چشم تمام جهانیان، از دولت آلبانی گرفته تا سفارت آمریکا و سازمان ملل و...، با خواندن یک دوجین «اجی.مجی.لاترجی»، زندان میسازند! و بسیار لاطائلاتی از این دست که اگر وقت و حوصله داشتید به یکی از برنامههای «میهن تی.وی» گوش دهید تا بهتر و بیشتر از دهان امثال نفوذی هار و مطرود وزارت اطلاعات یا دیگر وراج های عضو باند سعید بهبهانی بشنوید.
یک نمونه اطلاع رسانی از نوع تولههای ابلیس
بد نیست یک نمونه از نوع اطلاع رسانی را از زبان یک توله ابلیس روان پریش از تلویزیون میهن تی.وی مرور کنیم. اسم سیامک نادری را شنیدهاید؟ ایشان بعد از کشف ساواکی جلیلالقدر و لعنهالله علیه، پرویز معتمد توسط مصداقی، دومین کشف وزارتی باز یافته تواب تشنه به خون و باد زده شده توسط سعید بهبهانی است.
او با سرهم کردن دروغهایی از نوع شاخدارش چنان یاوههایی به هم میبافد که گاه آدمی میماند به این بابا بخندد یا بر فلاکتش بگرید؟ به این ادعا که نصف مجاهدین را شکنجهگر و بازجو و قاتل و... معرفی میکند کاری نداریم. به این نمونه توجه کنید که گفته است مجاهدین قصد کشتن و نابودی او را داشتهاند. باز هم از انبوه یاوههایش در این مورد که بیشتر کابوسهای یک مالیخولیای خودفروخته است میگذریم. به یک نمونه مشخص از یاوههایش میپردازیم که شایسته است حافظان حقوق گنجکشها هم بیایند علیه مجاهدین اعلام جرم کنند. نادری گفته یا نوشته متوجه شده بوده است که مجاهدین قصد نابودی و کشتن او را داشتهاند. لذا به همه چیز آنها مشکوک بوده است. از جمله این که یک بار یکی از مجاهدین مقداری بیسکویت به او میدهد و: «به شوخی گفت: این را بخور، سم توش نیست. بیسکویت درکمد باقی مانده بود، من استفاده نکردم، آن بیسکویت را به گنجشکهای بالای درخت کنار بنگالمان دادم. فردا هیچ کدام از آن گنجشکها نیامدند. درحالی که هر روز میآمدند، و سر و صدای زیادی هم داشتند.» و بعد: «همان بیسکویت را برای چک به یکی از دو قمری که روبه روی بنگال ما بود، خُرد کردم و ریختم باغچه. وقتی خورد، برخلاف این چندماهه که جفت بودند. دیگر پیدایش نشد و تنها یک قمری در لانه بود.» به این ترتیب نادری از یک توطئه خطرناک نجات مییابد!
مرحوم مادرم، وقتی ما شکمو بازی در میآوردیم، میگفت: کارد دسته سیاه به شکممان برود! حالا ما هم به این گنجشکان و قمریان زبان نفهم! میگوییم واقعا کارد دسته سیاه به شکمشان برود. یعنی به اندازه یک روان پریش وزارت نشان هم عقل نداشتید تا بیسکویتهای اهدایی مجاهدین را قبل از خوردن چک کنید؟
به نظر شما ما با یک عده «شوت» طرف هستیم یا «شوط»؟ من که به جد معتقدم با یک عده «شوط شوت» مواجهیم. والا آیا کسی پیدا میشود چنین کابوسهایی را به عنوان واقعیت بپذیرد؟ اما وظیفه خطیر اطلاع رسانی میهن تی.وی راه را باز میکند تا یغمایی بگوید بعد از مقاله «شمهای از خروار» فهمیده که حرفهای نادری درست است. به یغمایی، که اخیرا کشف کرده با سگها همخون است و عکس خودش و توله سگی را که به برادری انتخاب کرده است در فیس بوکش منتشر کرده، سفارش میکنیم سوکنامهای برای «گنجشکان و قمریان» بسراید. مزدور دیگری بعد از بیست و پنج سال تازه به یادش آمده که خاطراتش از فروغ جاویدان را بنویسد نعره وای از «اتهامات سنگین نقض سیستماتیک حقوق بشر» توسط مجاهدین میکشد و یاوه میبافد. به ایشان توصیه میکنیم که «نقض حقوق گنجشکان و قمریان» را نیز به لیست اتهامات مجاهدین اضافه کند. محمدرضا روحانی هم میگوید وقتی عضو شورا بوده اتاقش در چند متری اتاق مریم رجوی بوده ولی از این اتفاقات خبر نداشته است(توجه شود به استدلال محکمی که فرموده اند!). به ایشان هم توصیه میشود «گنجشکان و قمریان» را در لیست موکلین بیزبان خود وارد کند...
و بسیاری دیگر از این قبیل کشفیات جدید جماعت میهن تی.وی که به تأیید یاوههای نادری پرداختهاند. اما سعید بهبهانی که در سالهای گذشته با مزدوران پیشانی سفیدی همچون سبحانی، بهزاد علیشاهی «اطلاع رسانی» و مصاحبه میکرد به کجا رسید که الان با این تحفه جدیدش برسد؟
حال یک اطلاع رسانی از همین دست را از خبرگزاری فارس(۹۰/۰۳/۱۶) بهنقل از پایگاه اطلاعرسانی هابیلیان مرور کنیم تا بیشتر و بیشتر دستمان بیاید که کفگیر وزارت خبیثه تا چه حدی به ته دیگ خورده. هابیلیان درباره تهاجم وحشیانه نیروهای مالکی به مجاهدین در اشرف نوشته است: «منافقین که قبل از ورود نیروهای عراقی، تمام تدارکات لازم را از سلاحهای سرد تا پاره آهن و سنگ و چوب را آماده کرده بودند، تمهید دیگری هم اندیشیده بودند و آن استفاده از خون مصنوعی برای نشاندادن شدت جراحات وارده به نیروهایشان بود، به گونهای که قبل از آغاز درگیریها، عناصر منافقین خون گیاهی از شیره چغندر قرمز (لبو) به مقدار۱۰۰۰ لیتر تهیه کردند تا در صورت کوچکترین ضربه وارده به نیروهایشان، آنها را غرق در خون کنند و پس از فیلمبرداری و ارسال برای شبکههای خارجی، «عمق فاجعه» را به تصویر بکشند. این تمهید منافقین بود که تعداد کشته و زخمیهای این فرقه را در هر درگیری بسیار بالاتر از آمار واقعی آن نشان میداد.»
و این میشود کل دو «اطلاع رسانی» دستپخت دو توله ابلیس. میبینید که در محتوا مطلقا با هم فرقی ندارند زیرا که ماهیت هر دو یکی است.
بنابراین از شوطهایی از قبیل سعید بهبهانی و اعوان و انصارش، کما این که از سایت هابیلیان و تولههایش بگذریم. زیرا در نهایت باید بپرسیم بازنده کیست؟ مقاومت ایران و مجاهدین یا وزارت اطلاعات رژیم؟
نام دیگر ابلیس و عاقبت ابلیسیان
به یاد آوریم که نام دیگر ابلیس، و لاجرم تخم و ترکهاش، کذاب است. شیخ عطار در منطق الطیر از قول خداوند خطاب به ابلیس گفته است:
نام تو کذاب خواهم زد رقم
تا بمانی تا قیامت متهم.
همچنین آمده است که کذابان هیچ جای دیگری جز جهنم ندارند. با این حساب دروغگویان مدعی «اطلاع رسانی» که جز یاوه و کذب نمیپراکنند جایشان کجاست؟ ابلیس هرچه میخواهد زاد و ولد کند! تولههای رنگارنگ و ریز و درشت تولید کند. و نامهای مختلفی برآنها بگذارد. اما تاریخ فرزندان انسان اینگونه مقدر نشده که ابلیس بر آن سلطه داشته باشد. در قرآن(سوره اسرا آیه۶۵) خواندهایم آنگاه که شیطان به خدا می گوید اگر به او فرصت داده شود بر فرزند انسان سلطه خواهد یافت. خدا در پاسخش میگوید برود هرچه که از پیاده و سواره دارد را گرد آورد و توطئه کند و تلویزیون و رسانه راه بیندازد! اما: «ان عبادی لیس لک علهیم سلطان». (تو بر بندگان من هرگز تسلط نداری) این قولی است که خدا به ما داده است. پس بگذارید ابلیسیان در دوزخ کینهورزیهای خود غوطه بخورند که داستایوسکی به یکی از ژرفترین تعاریف دوزخ دست یافته است: دوزخ یعنی ناتوانی در عشق ورزیدن. و ما اضافه میکنیم دوزخ همان نیهلیسم افسار گسیخته حضرات است که مثل کرم و مار و عقرب در آن میلولند و همدیگر را نیش میزنند. و آنگاه که دهان باز میکنند ما با فورانی از عفونت و چرک و ریم مواجه خواهیم بود که نامهای مختلفی دارد. یکی از آن مردابهای عفن «میهن تی.وی» به مدیریت «سعید بهبهانی» است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر