چهارشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۹۷

اعتراف بی اما و اگر!


برای آنهایی که سالهاست، مدعی هستند:  مجاهدین پایگاهی در میان مردم ندارند!! و یا مجاهدین درگذشته پایگاه وسیع داشته اند ولی  به دلیل رفتن به عراق و انقلاب درونی مجاهدین، مقبولیت و پایگاه اجتماعی سابقشان را از دست داده اند!!، یا مجاهدین نیروی وابسته به قدرتهای خارجی هستند و فعالیت های آنها درجهت منافع قدرتهای خارجی بویژه آمریکا و ترامپ میباشد و به همین دلیل از نظر مردم ایران !!؟ رد میشوند!! و یا اینکه مجاهدین در آینده ایران بعد از سرنگونی هیچ نقشی ندارند و نمیتوانند داشته باشند و..... و  همه آنهایی که آگاهانه و یا نا آگاهانه، تحت تاثیر این گفته های ماموران وزارت اطلاعات و لابی های رژیم قرار گرفته اند تا از مجاهدین شیطان سازی کنند و دیگران را قانع کنند که با همه این احوال به بقای همین رژیم جنایتکار رضایت بدهند.....، اعترافات اخیر یکی از مهرهای وزارت اطلاعات و وزارت خارجه رژیم آخوندی که باطل کننده  همه این ادعا میباشد را ذیلا نقل میکنیم .
درطول 40 سال عمر ننگین رژیم چنین اعترافاتی از جانب مهره های رژیم دررابطه با نفوذ و پایگاه اجتماعی مجاهدین سابقه نداشته است.
این کارگزار اطلاعاتی رژیم، خیلی شفاف و با یک مقدار تفحص در تلگرام ( نه کل فضای مجازی) به موقعیت و پایگاه اجتماعی مجاهدین و مقبولیت آنها، رشد وگسترش و تاثیر گذاری آنها، لخت و عریان اعتراف میکند. البته اعترافاتی توام با ترس و وحشت و جدی بودن براندازی و از موضع دلسوزی برای نظام و چاره اندیشی برای متوقف کردن روندی که از عوارض آن( سرنگونی)   گریزی نیست.
آنچه را که این مهره اطلاعاتی رژیم به آن اذعان میکنید، براستی که یک صدم واقعیت موجود در جامعه نیز نمی باشد.
بنا براین به فصل ، به بار نشستن  نتیجه همه خونهایی که در مسیر  انقلاب دموکراتیک مردم ایران تا کنون نثار شده و همه آنهایی که شکنجه شدند باور داشته باشیم . باور داشته باشیم، که آرمانهای انقلاب دموکراتیک مردم ایران در سال 57 نمرده و خاکستر نشده و به زودی مردم ایران به آزادی و صلح و برابری و رفع همه گونه تبعیض وبی عدالتی دست خواهند یافت . زیرا که مجاهدین از آغاز آنتی تز این رژیم ضد مردمی بوده اند.

منبع :‌ تهران پرس – خبرگزاری تهران  24 مرداد 97 برابر با 15 اوت 2018
حاکمیت مزورانه منافقین بر فضای مجازی/هشدار به آقای وزیر ارتباطات و فن آوری
خبرگزاری تهران ؛ علی زارعی : ما عادت کرده ایم که دشمن را از پشت خاکریزهای مرزی مهران و سومار و جزایر مجنون و فاو و غیره ببینیم تا باور کنیم. عادت کرده ایم که با آنها در نبرد مرصاد و امثال آن رویا رو شویم. در یک کلام عادت کردیم که از دست آنها شهید شویم تا به هوش آییم !
برای کسانی که دستی در فضای مجازی و فوت و فنهای مربوطه و روانشناسی حاکم بر آن دارند شاید روشن باشد که ما(و نظام حکومتی ما)  بدلیل فرهنگ خاص خود نتوانسته ایم در این زمینه بر دشمن پیشی بگیریم که هیچ،  همواره از دشمن در این پهنه عقب بوده ایم و ضربات سهمگینی نیز از همین رهگذر  متحمل شده ایم.
نگارنده مدتی است که از سر کنجکاوی و یا از موضع تخصصی و پژوهشگرایانه ، متمرکز فضای مجازی بویژه در تلگرام شده ام .به جرئت میتوان گفت در فضای مجازی مربوط به تلگرام ، دشمن و بطور خاص سازمان منافقین خلق حاکمیت دارد. برای کسانی که با شگردهای این سازمان آشنا باشند این سخن به هیچ عنوان گزافه نیست بلکه عین واقعیت میباشد. 
فرهنگ براندازی که امروزه در شبکه های اجتماعی حاکم است را - اگر نگوییم صد در صد = بمیزان بسیار بالایی متاثر از ادبیات و لحن براندازانه و بسیار ملموس سازمان باصطلاح «مجاهدین خلق» است.  در اغلب گروه های تلگرامی اعم از گروه های سیاسی و خیلی از گروه های اجتماعی  این فرهنگ موج میزند .شاید باورمان نشود که خیلی از گروه های باصطلاح اصولگرا و بظاهر مومن به انقلاب نیز از خطر نفوذ « فرهنگ منافقانه این سازمان » در امان نیستند.
به این میگویند حاکمیت مرموزانه و بی سر و صدا در پهنه ای که تا درون خانه های مسئولین نظام و در بالاترین سطوح ادامه دارد. این روزها می بینیم که  خیلی از فرزندان افراد مومن و حزب اللهی و وابسته به نظام  نیزتا فرق سر در فضای مجازی تحت حاکمیت منافقین فرورفته اند و متوجه نیستند.
اپیدمی کانالها و گروه های اجتماعی در فضای مجازی تلگرام ،  مصداق محیط تنفسی آلوده پیدا کرده است که کودکان ما تا خود ما و تا مادر بزرگها و پدر بزرگهای ما همه و همه در آن تنفس میکنیم و لاجرم از عوارض آن گریزی نیست.
قراربود وزارت ارتباطات و فن آوری و وزیر محترم آن(آقای جهرمی)  در بدو  تصاحب  این کرسی در دولت ،در این رابطه  دست به اقدامی بزند اما بنظر میآید  او هم در دستگاه مماشات جویی  در وسط  غرب زدگانی که دور و برش هستند مضمحل شد و کاری نکرد و یا در مقابل این معضل امنیتی – فرهنگی دست بالا کرده است.

چهارشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۷

عذر بد تر از گناه


     وقتی که آقا رضا !!؟ از محکوم کردن جنایات پدرش طفره میرود؟

اخیرا کتابی از رضا پهلوی به نام « زمان انتخاب» منتشر شده است . قسمتی از کتاب به سوال و پرسشهای خبرنگاران از او اختصاص دارد که بسیار قابل توجه میباشد. نگاهی به بخشی از این کتاب شناخت ما را نسبت به ماهیت و محتوای سلطنت و بازماندگان آن و بطور مشخص رضا پهلوی  عمیق ترمیکند. اگرچه که، پس از انقلاب ضد سلطنتی درسال 1357 هیچ شانسی برای آن در آینده ایران متصور نیست.
درقسمتی از این کتاب خبرنگارفرانسوی یکی از اساسی ترین سوالات مطرح درمورد سلطنت گذشته درایران را از او می پرسد، سوالی که تا بحال بارها و بارها مطرح شده ولی هرگز جوابی به آن داده نشده است. سوال این است، اعدام و شکنجه در زمان پدر برزگ و پدر آقای رضا پهلوی؟ اگر چه که رضا پهلوی به دلیل سن وسالش در این اعدامها و شکنجه ها هیچ نقشی نداشته است. ولی این سوال از او هم چنان باقی است.
رضا پهلوی طی همه این سالها، برغم دعاوی دموکراسی خواهانه در قالب کلمات شیک و پس از سالها زندگی درغرب، هرگز به محکومیت اعدام و شکنجه در زمان پدرش و پدربزرگش اعتراف نکرده و از آن فاصله نگرفته است . دلیل آنهم روشن است . نفی هرگونه شکنجه و اعدام ، درنظام نظامهای دیکتاتوری ازجمله سلطنتی ، و ولایت فقیه خمینی و خامنه ای درایران، مساویست با سرنگونی . کما این که وقتی شاه به دستور کارتردرسال 1355 شکنجه و اعدام را کنار گذاشت، با همه ویراژهایی که برای حفظ سلطنت به کار برد،  از تعویض هویدا، تا جایگزین کردن آموزگار و شریف امامی و ازهاری و بختیار و حتی بوجود آوردن شورای سلطنت و به زندان انداختن هویدا و دستگیری ارتشبد نصیری رئیس ساواک ... فقط 27 ماه حکومت کرد و سرنگون شد .. به همین دلیل ا ست که رضا پهلوی جنایت های پدر وپدربرزگش را نمیتواند محکوم کند.

با همه این ها،  اخیرا رضا پهلوی برای دررفتن از موضعگیری و محکوم کردن سلطنت به استدلال خنده داری متوسل شده است و عذر بدتر ازگناهی مرتکب شده است. او جواب شکنجه و اعدام در روزگار پدر و پدر بزرگش را به امر محالی یعنی زنده شدن آنها منوط میکند!؟ با این جواب او نه تنها خودش را میخواهد درببرد بلکه به همه پیام میدهد دراین مورد از من  برای همیشه جواب نخواهید اگر جواب این سوال را میخواهید پدرم را از قبر بیرون آورده و زنده کنید تا من از او سوال کنم و به شما جواب بدهم.
راستی وقتی که رضا پهلوی صراحتا اعدام و شکنجه را محکوم نمیکند، حق نداریم نیتجه گیری کنیم که پس او خودش را ادامه سلطنت پدر و پدر بزرگش میداند و درعمل ( نه درحرف) خودش را به ملزم به همان چارچوبها و اصول سلطنت و از جمله اعدام و شکنجه میداند؟ مگر او نمیداند که با موضوعی مانند اعدام و شکنجه در یک نظام  نمیتوان  شوخی کرد و بصورت غیر جدی آن را به بازی گرفت و با برخوردهای و کلمات کلی و نا روشن و دیپلماتیک از جواب به آن طفره رفت؟ 
دم خروس این قضیه وقتی بیشتر نمایان میشود که به عکس به ساواکیها و قاتلان مردم ایران دسته گل هم میدهد و میگوید:‌« وقتی با زندانيان قديمی ساواک صحبت می کنم، بسياری شان به من می گويند که رفتار محترمانه ای با آنان می شد. آنان تصوير کارمندان مودبی از غالب ماموران ساواک ارائه می کنند». حتما اعدام  9 زندانی  اسیر فدایی و مجاهد در زندان اوین هم بخشی کوچکی از رفتار محترمانه کارمندان ساواک بوده است؟!!
درادامه باتوصل به این حربه زنگ زده همه نظامهای دیکتاتوری ، مدعی میشود که اعدام و شکنجه ای که پدرش اعمال میکرد باز تاب عملیاتی بوده که مجاهدین و فداییها انجام میداده اند . ولی عمدا این منطق ساده را فراموش میکند که اگر پدرش تمام راههای مبارزه مسالمت آمیز را به روی مردم و روشنفکران نبسته بود ، اگر کشور را تک حزبی نکرده بود و مانند شعار حزب فقط حزب الله ، حزب فقط حزب رستاخیر نداده بود ، جوانان انقلابی مجبور نمیشدند که برای دفاع از مردم آزادی و سرکوب کارگران و دانشجویان دست به سلاح ببرند.
به قسمتی از مصاحبه ایشان با یک خبرنگار فرانسوی به نقل از کتاب «زمان انتخاب» نوشته رضا پهلوی توجه نمایید .
چطور اين را توضيح می دهید که پدر شما اجازه داد تا شکنجه اعمال شود؟ 
اگر او زنده بود، اين پرسش خوبی بود که از او بايد می شد. نمی دانم چه پاسخی به شما می داد و من نمی توانم به جای او پاسخ بدهم. می دانيـد وقتی پـدرم درگذشت، من بيست سالـه بودم. از زمان نـوجوانی ام، ما غالبا از ھم جدا بوديم. پرسش های زيادی هست که مايل بودم با او در ميان بگذارم. اما من خيلی جوان بودم و اين پرسش ها برای همیشه بی پاسخ خواهند ماند. 
فکر می کنيد که او همه چيز را نمی دانست؟ 
پدرم نمی توانست ازهمه جزئيات با خبر باشد. اما حق با شماست اگر او می دانست، چرا اقدام نکرد؟ او برخی از کارهای افراطی را محکوم کرد، اما اين کافی نبود. 
شايد او شکنجه را شرط لازم تلقی می کرد؟ 
او با گروهای تروريستی ای روبرو بود که مرتکب قتل، آدم ربايی و سرقت مسلحانه می شدند. مجاهدین و فدائيان خلق مبارزان رئوف چپ گرای خواستار آزادی بيان نبودند. هرکدام از این سازمانها شاخه  نظامی داشتند که در خارج تعليم ديده بود و به قتل و بمب گذاری اقدام می کرد. در مقابل چنين جناياتی، يک حکومت بايد از خود واکنش نشان بدهد. 
اگر امروز يک جريان افراطی مرتکب سوء قصد و قتل های سياسی شود، فکر می کنيد که حکومت شما دست روی دست میگذارد؟ شما نيز کمابيش در فرانسه و آلمان درهمان زمان با گروه های  "عمل مستقيم" و" فراکسيون ارتش سرخ" روبرو بوديد. اما تروريست های ايران بدتر از آن ها بودند . در نتيجه وجود ساواک موجه بود.  وقتی با زندانيان قديمی ساواک صحبت می کنم، بسياری شان به من می گويند که رفتار محترمانه ای با آنان می شد. آنان تصوير کارمندان مودبی از غالب ماموران ساواک ارائه می کنند. لغزش ها غالبا زمانی رخ می داد که يک نفر را به هنگام ارتکاب جرم دستگير میکردند. در چنين مواقعی برخی ماموران خود را مجاز به انجام هرکاری تصور می کردند. متاسفانه، هیچ نهادی برای نظارت بر کار آنان وجود نداشت. در اين مورد پدرم چه می دانست؟ افسوس که نمی توانم پاسخ بدھم و اين برای من مایه  تاسفی عميق است. 
- ازنظر رضا پهلوی ، شکنجه های وحشیانه زندانیان با آپولو و سوزاندن با اطو و شلاق زدن به کف پا بصورتی که گوشت کف پا آش ولاش شده و به استخوان برسد و ... لغزش ساواکیهایی بوده است که کسی را درهنگام ارتکاب جرم دستگیر میکردند.
آیا همین منطق را جنایتکاران رژیم ولایت فقیه صبح تا شب جار نمیزنند که اعدام و شکنجه های وحشتناک، عکس العمل ، عملیات مجاهدین میباشد؟ این مجاهدین هستند که جوانها را ـ بوسیله تفنگ ها و گلولهای ما ـ در زندانها به کشتن میدهند . منطق دیکتاتوری همیشه یکسان است اگر چه که  شکنجه و اعدام در نظام ولایت فقیه صدها برابر وحشیانه تر و بیشتراز نظام سلطنت بوده است.
آیا بخطا رفته ایم اگر بگوییم که دیکتا توری ولایت فقیه ادامه دیکتاتوری سلطنتی است؟  اگر این چنین باشد،  انقلاب ضد سلطنتی هنوز به اهداف خودش که آزادی و استقلال بود نرسیده است. اکنون از قیام دی ماه 1396 چیزی درتاریخ ایران ورق خورده است و بزودی بساط هرگونه خودکامگی و دیکتاتوری را با هر نامی به زباله دان تاریخ می اندازد.

جمعه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۷

ابوالفضل بهشتي مامور وزارت اطلاعات و لابی رژیم در فرانسه و بلژیک کیست؟


روز گذشته یک ویدئو در فضای مجازی ، ابوالفضل بهشتی مامور وزارت اطلاعات را درحالتی بسیار مهاجم و گستاخ و

وحشیانه ،همراه با فرهنگ لمپنی مانند پاسداران به یک خانم عرب اهوازی  نشان میداد پخش گردید . برخورد این مزدور وزارت اطلاعات یاد آور برخورد پاسداران و بسیجی ها و ماموران اطلاعات  و لباس شخصی های خامنه ای در خیابانهای شهرهای میهن با زنان درایران میباشد. گناه این زن این بود که سیاست رژیم ملاها را درجلسه ای که نماینده سازمان ملل نیز درآن حضور داشت را زیر علامت سوال برده بود . کسی که درخارج کشور، و در بروکسل به این گونه برخوردهای سرکوبگرانه پاسدارگونه

متوسل میشود ، روشن است که اگر درایران بود با مخالفین دیکتاتوری مذهبی آخوندها چه ها که نمیکرد؟
ابوالفضل بهشتی که طی سالهای اخیر به دلیل افشای ماهتیش تغییر قیافه داده و ریش پاسداری اش را تبدیل به ریش پروفسوری کرده و کراوات میزند، نشان دادکه فقط پالانش عوض شده و گرنه ماهیتش همان ماهیت پاسداری است زیرا که او سالهاست یک لابی و مامور اطلاعات ا ست سوابق بسیار ننگینی درخارج کشور دارد .
 از آنجا که در سالهاي اخير رژيم آخوندي بخاطر نقض فزاينده حقوق بشر و سرپيچي از قطعنامه هاي بين المللي در رابطه با سياست اتمي و حمايت اش از تروريسم با موجي از محكوميت ها از سوي پارلمان اروپا  و اتحاديه  اروپا روبرو بوده است. اين محكوميت ها با نفرت عمومي نسبت به عملكردها ودخالتهاي اين رژيم  بخصوص درعراق و سوریه و یمن , وهم چنين  در لبنان وفلسطين وعليه روند صلح خاورميانه همراه بوده است.
در چنين انزوايي نياز رژيم به داشتن لابي ها وعوامل ايراني وغير ايراني كه زمينه ها را  در محافل بين المللي بدون نام بردن از  اين رژيم جنايتكار ومنفور, براي پيشبرد سياستهايش هموار كنند, بيشتر شده است. اين عوامل كه همواره سعي ميكنند وابستگي علني خود را با رژيم آشكار نكنند, در پوش كارشناس, استاد دانشگاه ، اتاق فکر، تحليلگر, روزنامه نگار ويا مقاله  نويسان خدمات ننگين خود را در زمينه هاي مختلف به آخوندها عرضه مي كنند.
يكي از لابي هاي رژيم در فرانسه و بلژيك ابوالفضل بهشتي نام دارد كه خودش را « پرفسور دانشگاه ليل» معرفي ميكند.
وي در پارلمان اروپا به لابي گري براي رژيم ميپردازد و عليه مقاومت ايران لجن پراكني ميكند . در سال 2007 كه رئيس جمهور برگزيده  مقاومت به پارلمان  اروپا در بروكسل  رفت  او براي جمع آوري اطلاعات و جاسوسي براي ملاها به پارلمان اروپا آماده بود . كه بوسيله سيكيورتي مانع ورود او به پارلمان شد . يك بار ديگر كه او تلاش كرده بود خودش را به خانم رجوي نزديك كند . بوسيله سيكورتي پارلمان اروپا ممنوع الورود به پارلمان گرديد و كارت پارلمان اروپاي او لغو گرديد .
  ابوالفضل بهشتي برادر زاده آخوند بهشتي از رهبران متنفذ و بسيارمورد اعتماد خميني بود .
او اهل خمين ميباشد وي تحصيلات خود را ابتدا در رشته مهندسي مكانيك در انستيتو تكنولوژي تهران گذرانده است. بعد از انقلاب  در فرانسه اين رشته را ادامه داده وبراي لابي گري براي رژيم از عناوين « عضو و استاد اتاق فکر آکادمي اتحاديه اروپا بروکسل”، ”عضو هيات علمي دانشگاه پاريس و ليل فرانسه” و ”کارشناس و مفسر شبکه 3 تلويزيون فرانسه»  استفاده میکند. برخي ازاقدامات  ابوالفضل بهشتی براي حمايت وپشتيباني از رژيم آخوندي به قرارزير است .

1- دفاع از خميني و احمدي نژاد و ارزشهاي حكومت بنياد گرايي آن
 الف -  روزنامه همشهري درتاريخ 27 شهريور 85 از قول او نوشت  :
” امام خميني(ره) براي ايران و جهان شخصيتي ماندگار و موثر است. حفظ هر آنچه مربوط به او و محيط شكل گيري شخصيت اوست امري است ضروري و مهم.” انگاه درمورد منزلي كه سالها قبل خميني در آن ميزيسته است مي نويسد :” چند سالي است كه در حريم تاريخي زادگاه بنيانگذار جمهوري اسلامي(ره)، احداث ساختمان هاي جديدي مثل هتل آغاز شده است. اين در حالي است كه هر گونه تغيير در محيط اطراف بيت امام(ره) اصالت اين مجموعه را كه ارزش ديني، ملي و تاريخي دارد به خطر مي اندازد”
ب : او طي سخناني درتاريخ 7 فروردين 87  درذوب آهن اصفهان گفت :
”دكتر ابوالفضل بهشتي استاد روابط عمومي بين الملي ، اقتصاد و انرژي و عضو و استاد آكادمي ديپلماي اروپا ( بروكسل )
روابط عمو می  با توجه به جايگاه و نقش هايي كه دارد اتاق فكر مي سازد و اتاق فكر است كه مي تواند توانمندي هاي سازمان و كشور را به دنيا عرضه كند . خوشبختانه در سال هاي اخير پيشرفت هاي قبال ملاحظه اي در ايران شده كه مي تواند ما را به تمدن بزرگ نزديك كند .
اميد است جهاني بسازيم كه همراه با مدرنيسم و معنويت باشد و من اين را باور دارم .”
2-  حمايت فعال ازسياست اتمي احمدي نژاد
او درحمايت از سياست اتمي رژيم با راست بين يك مامور شناخته شده  ديگر  به منظور جلب ايرانيان و مسلمان بنياد گراي ساير كشورها فعاليت ميكند . بطورمثال
درتظاهراتي كه درتاريخ29 آوريل 2006  در ميدان تروكادوي پاريس برگزارشده بود فعالانه  درسازماندهي آن شركت داشته است .
3- شركت دركنفرانسها ومجامع داخلي رژيم
اودركنفرانسهايي كه عاليترين مقامات رژيم درآن شركت ميكنند حضور دا رد .
الف : شركت دركنفرانسي, با حضور قاليباف از سركردگان سپاه پاسداران شهر دار قبلی تهران را چنين بيان ميكند .
”آفرينش روزنامه مستقل صبح ايران تاريخ 1385/08/22 - روزنامه مستقل سراسري صبح ايران - دوشنبه
سومين کنفرانس بين المللي روابط عمومي ايران در روز بيست و پنجم آبان ماه سال جاري با حضور دکتر محمدباقر قاليباف شهردار تهران افتتاح مي شود.
ابوالفضل بهشتي: ابوالفضل بهشتي استاد روابط بين المللي و اقتصاد و انرژي و عضو و استاد آکادمي ديپلماسي اروپا (بروکسل) است. وي کارشناس ارشد ترجمه وزارت دادگستري، وزارت کشور و پليس مرزي و عضو و استاد (اقتصاد ژئوپولتيک منابع و انرژي و روابط عمومي بين المللي) آکادمي ديپلماسي اروپا بروکسل (Tank Think) استاد مدعو روابط بين الملل در دانشگاه پاريس جنوبي مي باشد. وي تاکنون 88 مقاله به کنفرانس هاي برجسته بين المللي ارايه کرده است و سخنران مدعو از کشور فرانسه است.وي در سومين کنفرانس بين المللي روابط عمومي ايران با مقاله "نقش اتاق فکر در روابط عمومي" حضور دارد.  سپس  مقاله او را درج كرده است .”
او همچنین با جلسات جامعه المصطفی که از مراکز بنیادگرایی رژیم درخارج کشور میباشد همکاری میکند.
3.  ارتباط وهمكاري با مركز بنيادگرايي  (الزهراء) درپاريس
ابوالفضل بهشتي با مراكز بنياد گرايي در اروپا بويژه  درفرانسه ارتباط فعال  دارد  او داوطلباني مسلمانان بنيادگرا را به ايران به منظور آموزش هاي تروريستي و بنياد گرايي  اعزام ميكند .
هم چنانكه درعكس  مشاهده ميكنيد او مستمرا در محل مركز اين انجمن به سبك آخوندهاي بينادگرا سخنراني ميكند . كليه مسولين  اين مركز بوسيله او به ايران اعزام شده و آموزشهاي بينادگرايي و جاسوسي را فراگرفته اند .

هيئت مديره اين كانون توسط مجلس دیکتاتوری ولایت فقیه به تهران دعوت شده است. روي سايت اين مركز پيام و تصوير خامنه اي كه در آن وظايف مسلمان ( وبطور مشخص شيعيان) جهان  را  مشخص ميكند, مشاهده مي شود.
فیلم حمله وحشیانه ابوالفضل بهشتی به یک زن هموطن اهوازی


جمعه، اسفند ۲۵، ۱۳۹۶

ازکوزه همان برون تراود که در اوست .

مسعود رجوی درکتاب استراتژی قیام و سرنگونی، پس ا زذکر سابقه سلطنت درایران و با ذکر این مساله
که «طبق اصل سی و پنج متمم قانون اساسی رژیم سلطنتی گفته شده است :«سلطنت ودیعه ای است که به موهبت الهی ازطرف ملت به شخص پادشاه مفوض شده است» و .... مینویسد :« اول این که، رضا درزمان انقلاب ضد سلطنتی 18سال داشته و تا آنجا که من میدانم شخصا مرتکب جرم و جنایتی ازنوع کارهای پدر و پدربزرگش درداخل ایران نشده است. وانگهی گناه پدر را به پای پسر و هم چنین گناه پسر را که به پای پدر نمی نویسند، مگراین که کسی اعلام جرم مشخصی کند و دادگاه قضاوت کند، آخر مگر ما باید گناهان رضاخان و سردار سپه وگناهان خمینی را به پای نوه های آنها بنویسیم؟.....اما پيشنهاد مشخص من به آقاى رضا پهلوى، اگر مانند برخى جناحهاى رژيم ولايتفقيه گمان نكنيد كه سوداى فردى و گروهى يا قصد سوء دارم، اين است كه اگر بخواهيد مى‌توانيد در اين مقطع حساس و تاريخى، خدمت بزرگى به آزادى وطنتان بكنيد. اعلام كنيد:
داعيه سلطنت نداريد و آن را بر هيچكس ديگر هم نمىپسنديد و خود را ملتزم به يك جمهورى دموكراتيك و مستقل و مبتنى بر جدايى دين از دولت با نفى كامل نظام ولايتفقيه و ضرورت سرنگونى آن مى‌دانيد. رو در رو و برخلاف فاشيسم دينى حاكم برايران، برچسب ناحق تروريستى بر مبارزان راه آزادى وطن خود، به‌ويژه سازمان مجاهدين خلق ايران و مجاهدان اشرف را محكوم مى‌كنيد. علاوه بر اين عموم هموطنان خود را به همبستگى ملى براى سرنگونى استبداد مذهبى و به دور ماندن از هر نوع استبداد ديگر تحت هر عنوانى، فرا مى‌خوانيد…
من به‌خوبى به‌ياد دارم كه روزى خمينى با اهانت به شما گفت: برو درسَت را بخوان و منظورش اين بود كه گرد سياست نچرخيد. حرف من معكوس خمينى است. از قضا با اعلام آنچه گفتم، من خواهان حداكثر فعاليت شما عليه رژيم ولايتفقيه البته درجاده جمهورى و آزادى و استقلال مردم ايران و خواهان بازگشت شما از جبهه ديكتاتورى سلطنتى به جبهه مردم ايران هستم. در آن‌صورت اگر مايل باشيد، خواهيد توانست در انتخابات رياست جمهورى هم شركت كنيد. اما لازمه آن، كه به سود خود شما هم هست، قبل از هر چيز كسب مشروعيت براى كَنده شدن از گذشته و گام نهادن و حركت به‌سوى آينده از طريق پيشنهاد مشخصى است كه ارائه كردم و الا چيزى جز درجا زدن در گذشته باقى نمىماند.« استراتژی قیام و سرنگونی – سلسله آموزش برای نسل جوان در داخل کشور–صفحه 254- مسعود رجوی  30 دی 1388»

جواب رضا پهلوی کمتراز سه سال بعد به پیشنهاد مسعود رجوی در مصاحبه با صدای امریکا بعد از خروج سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ا یران از لیست تروریستی آمریکا :
او در برنامه «افق» تلویزیون «صدای آمریکا» در 11مهر1391، همصدا با ماموران وزارت بدنام آخوندی و با دلخوری کامل از خروج نام مجاهدین ازلیست تروریستی آمریکا میگوید :
سوال :‌« خروج نام سازمان مجاهدین از لیست تروریستی، به نظر شما، یک تحوّل مثبته یا منفیه؟»

جواب:  «به‌نظر من، برخوردي که تا به‌ حال سازمان مجاهدين داشته، بر آن مبنا، حمايت از اين سازمان، هم در جهت استحکام رژيم کمک خواهد کرد و هم در تضعيف بقيه اپوزيسيون دموکراتيک». 
سوال :‌ «الآن خبر خارج کردن مجاهدين از ليست سازمانهاي تروريستي وزارت‌خارجه را شنيديد... آيا اين سازمان هم مي‌شود وارد اين پروسه سياسي بشه؟ شما حاضريد [با این سازمان] همکاري بکنيد؟»
جواب :‌«اگر تمام اصولي را که در اين منشور هست، قبول دارند و متعهد مي‌شوند به شکل رسمي، چه در گفتمان برونيشون، چه در رفتار درونيشون، به اين تعهّدات، بيايند نشان بدهند»......
 سوال :‌«در شرايط فعلي اگر امضا نکنند منشوري رو، که الآن شما پاش رو امضا کرديد، آيا حاضريد با مجاهدين، با سران مجاهدين، بعد از اين‌ که اسمشون از ليست درآمده، به گفتگو بنشينيد براي آن‌چه که مدّ نظرتان هست، آينده سياسي ايران؟» 
جواب : «اگر تعهّد سازماني و رعايت اصول رو مي‌دهند که بر خلاف تمام روشهايي که تا به‌ حال به‌ کار برده‌ اند، مثل هر کس ديگه به شکل مساوي و بدون تعيين خط مشي از قبل، در يک راستايي که بتونه نهايتاٌ برسه به اين‌که صندوق رأي بشه مسأله نتيجه، هر نيرويي، مجاهدين که به جاي خود، هر نيرويي که به اين اصول اعتقاد داشته باشه، ما نمي‌توانيم از گردونه خارج کنيم».....«عرض کردم در ابتداي صبحت، يک صافي در کار هست که نيروهايي که سازگاري ندارند با اين اصول دموکراتيک، خودشون رو در عمل از صحنه خارج مي‌کنند... عرض کردم شفافيّت مسأله بسيار مهمي است. شما مي‌توانيد از خود کساني که عضو سازمان مجاهدين بوده‌اند و الآن ديگه در آن سازمان نيستند بگيد، نظر خود آنها که عضو سازمان بوده‌اند راجع به اين سازمان چي هست و بگند که آيا اين سازمان قابليت انجام اين کار را داره يا نه؟» 
سوال :‌شما فکر میکند دارد ؟
جواب :‌من فکر نمیکنم، بنا به آن گفته ها و ....

مسعود رجوی درنوشته فوق، حد اکثر، مایه گذاری و امکان و بخت برگشت برای رضاپهلوی را فراهم کرد تا، اگر، اگر، به اندازه یک ارزن عرق ملی و مردمی در او پیدا میشود، بتواند از دیکتاتوری سلطنتی رضا خانی و محمد رضا شاهی فاصله بگیرد، وارد جبهه مردم بشود. ولی درعمل تا این نقطه نشان داده شده  که به اندازه یک ارزن هم چنین عناصری در او، یافت نمی شود.
آیا درمصاحبه رضا پهلوی: چیزی جز همنوایی و هم جبهه گی و دم تکان دادن برای رژیم ولایت فقیه و مزدوران وماموران وزارت اطلاعات میتوان مشاهده کرد؟ او درباره مجاهدین از همان برچسبی استفاده میکند که اکنون درجهان فقط رژیم ولایت فقیه و حزب  الله لبنان و مالکی جنایتکار درعراق از آن استفاده میکند. آیا این همنوایی تصادفی است؟
مقاومت ایران همیشه گفته است: دیکتاتوری مذهبی ولایت فقیه استمرار تاریخی دیکتاتوری سلطنتی میباشد. حزب فقط حزب الله، رهبرفقط روح الله و حکومت فقط جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد خمینی، استمرار حزب فقط حزب رستاخیر و حکومت فقط حکومت شاهنشاهی میباشد و لاغیر.

ازکوره همان برون تراود که در اوست. رضا پهلوی تا وقتی که از نظام استبدادی سلطنتی، فاصله نگرفته وخود را استمرار تاریخی سلطنت مدفون میداند نمیتوان، او را بهر شکلی بزک کرده و خودش را سکولار ودموکرات جلوه بدهد.
از نظر او، مبارزه مسلحانه انقلابی با رژیم دد منشی آخوندی که بیش از 120000 از بهترین جوانان و زنان مجاهد و مبارز را اعدام کرده است، تروریسم نام دارد و مجازاتش مرگ است، این همان کاری است که پدر و پدربزرگ رضا پهلوی هم انجام داده است. پدر رضا پهلوی درخاطراتش بزرگترین اشتباه زندگیش را «آزادی تروریستها» از زندان اعلام کرد. البته همه میدانند که او نبود که انقلابیون فدایی و مجاهد را از زندان آزاد کرد، مجاهدین و فداییان آزادی خود را مدیون مبارزات خودشان و خونهای گرم و جوشانشان و مردمی که سینه های خودشان را آماج گلوله های نظام سلطنتی قراردادند، میدانند. دراثر این جانفشانی ها بود که شاه مجبور به فرار و آزادکردن زندانیان سیاسی،شد.
او برای حفظ قدرتش حتی مجبور شد، نزدیکترین افرادش را که سالها به او خدمت کرده بودند را نیز دستگر و به زندان بیندازند تاشاید ازسقوط محتومش جلوگیری کند ولی همه این اقدامات هیچ افاقه ای نکرد. بیخودی نیست که او براشتباه خود تاسف میخورد که چرا بقیه زندانیان سیاسی را اعدام نکرده است .
رضا پهلوی، ماموران بد نام وزارت اطلاعات، از قبیل، قربانعلی حسین نژآد و بتول سلطانی و سیامک نادری و ایرج مصداقی و محمد رضا روحانی و.....را همچون وزارت اطلاعات اعضای جداشده مجاهدین می نامد.
مردمی که دجالیت خمینی و خامنه ای تحت لوای مذهب را رسوا کرده اند، گول هر نوع دجالیت دیگری را تحت عنوان، دموکراسی سلطنت طلبی و ... نمیخورند، مگراین که رضا پهلوی درگام اول بطور تیز روشن و مشخص و نه با کلمات کلی جنایات پدر و پدربزرگش را محکوم کند. درغیر این صورت بی مایه فطیراست و مشخص است که درب او نیز بر پاشنه پدر و پدر بزرگش میچرخد و مردم ایران گول ادا و اطوار های به اصطلاح دموکراتیک او را نخواهند خورد.






جمعه، اسفند ۱۸، ۱۳۹۶

کاظم مصطفوی: تخم و ترکه حقیر ابلیس و باب «اطلاع رسانی»

ابلیس با توله‌هایش:
در افسانه‌های منقول از کاشفان ابلیس آمده است که آن ملعون هر روز تخم می‌ریزد و از هر تخم هفتاد شیطان برمی‌خیزد. با این حساب تعداد توله‌های ابلیس چقدر است؟ متأسفانه ما هرچه گشتیم آدرسی از اداره «سجلد و احوال» (لطفا دندان روی جگر بگذارید قضیه «سجلد» و نه «سجل» را خواهم نوشت) مخصوص ثبت تیره و تبار ابلیس نیافتیم. هیچ اداره سرشماری نفوس تخم و ترکه ابلیس هم یافت نشد که به ما آمار بدهد میزان زاد و ولد ابلیسیان در مثلا شش ماهه اول سال چقدر بوده است. ابلیس شناسان چیزهایی نوشته‌اند که براساس آنها می‌توان تصوری از رنگ و شکل و قیافه و ریز و درشت بودن آنها، که هریک وظایف مشخص و متنوعی دارند، پیدا کرد.
مثلا در اخبار و روایات ابلیس شناسان آمده است که یکی از فرزندان ابلیس «خناس» نامی است که وظیفه ایجاد وسوسه و انحراف فکری و عملی انسان‌ها را به عهده دارد. همان ابلیس شناسان نوشته‌اند که جناب خناس زیر پوست می‌خزد و در ناحیه سر و سینه آدمی منزل می‌گزیند. یکی دیگر از فرزندان ابلیس مطرش، مشوط یا شوط نام دارد که وظیفه‌ای بسیار سنگین به عهده دارد. این وظیفه عبارت است از جعل اخبار دروغ و خالی از حقیقت و انتشار آن به شکلی که بر سر زبان‌ها و نقل مجالس باشد.
بازخوانی زندگی نامه یک «شوط»!
حالا من چرا علم ابلیس‌شناسی خودم را به رخ شما کشیدم؟ زیرا که چندی است با پدیده‌ای به نام «میهن تی.وی» و موجودی به نام «سعید بهبهانی» مواجه شده‌ و با دیدن آنها همواره یاد «شوط» علیه اللعنه افتاده‌ام. این فرزند خرده پای ابلیس به رغم حقیر بودنش سعی بسیار دارد وظیفه «جعل اخبار دروغ و خالی از حقیقت» را به نحو احسن انجام دهد. و در مسابقه با همگنان خود در انجام وظایف محوله از وزارت خبیثه اطلاعات تازه به دوران رسیده ای دیر آمده است که خیلی هم عجله دارد تا زود برود. 
از سوابق این موجود خبری در دست نیست. یکنفر از او درباره خودش را پرسیده بود و او به زندگینامه‌ای که در سایت میهن تی.وی نوشته است حواله داد. ما هم همین کار را کردیم.
با مراجعه به آن روشن می‌شود که، هرچند به لحاظ فارسی نویسی(از جمله سجل را سجلد نوشتن) مشکلات عدیده‌ای دارد اما، به هرحال لنگه کفش کهنه‌ای است غنیمت تا با درنگ در آن نوری بر قسمتهایی از زندگی سراسر مشعشع ایشان تابیده شود. 

یک «شوت» یا «شوط»؟
اولین نکته‌ای که در مورد ایشان باید روشن شود رفع یک اتهام ناروا است. سعید بهبهانی در گذشته، خودش را «چالشگر چپ» معرفی می‌کرد. ولی وقتی به زندگی‌نامه نوشته شده توسط خود بهبهانی مراجعه کردم به راستی غرق حیرت شدم و فهمیدم در علم ابلیس‌شناسی چقدر خام و ساده هستم. ایشان در زندگی‌نامه خودشان، با بیش از بیست عدد ناقابل غلط املایی و انشایی، بعد از شرح مفصلی از نحوه تولد و خاطرات کودکی و شرح جدایی «مامان و بابا»یشان از یکدیگر در مورد «چالشگر چپ» بودنشان توضیح داده‌اند که: «از ژوئن ۲۰۰۱تا ژوئیه‌۲۰۰۸ با برنامه چالشگر چپ در تلویزیون رنگارنگ (در آمریکا) در کنار کار روزانه و تلاش برای معاش سعی در معرفی و به چالش کشیدن چپ کردم. به دلیل آشنائی کمتر جامعه ایرانی با کلمه چپ در افکار عمومی از معنای چپ به عنوان معترض به اوضاع سیاسی موجود به کمونیست معروف شدم. در حالی که جز درهمان ایام جوانی که دو معلم محبوبی که ذکری ازشان رفت نه اعتقادات کمونیستی داشته‌ام، نه درگروه، انجمن و یا حزب کمونیستی عضو بوده‌ام».
 امیدوارم با توضیح ایشان متوجه کنه مسأله شده باشید. در واقع ایشان «چپ» نبوده بلکه با چپ چالش داشته‌اند. با این اعتراف بسیاری از ابهامات زندگی ایشان برطرف می‌شود. مثلا ما متوجه شدیم که نسب ایشان به شاهزادگان قاجار می‌رسد و پدرشان از کارگزاران دکتر منوچهر اقبال(نخست وزیر شاه) بوده و در واقع باید نام ایشان «شهشهانی» باشد که براثر بی سوادی مأمور سجل و احوال «بهبهانی» نوشته شده!
همچنین روشن می‌شود که پدر بزرگ پدری ایشان «شیخ المشایخ ...شاخه ذوالریاستینی» با لقب سنجاق شده به جوف قبایشان «مرات الذاکرین» بوده است. 
در اینجا ما به علت ضیق وقت، به خصوص رعایت حال خوانندگان، از بسیاری نکات در می‌گذریم. پژوهشگران فرزندان ابلیس می‌توانند، همراه یک عدد دیلماج فارسی به فارسی جهت مفهوم کردن افاضات ایشان، خودشان مستقیما به بیوگرافی مندرج در سایت میهن تی.وی مراجعه کنند. 
براساس آنچه که خود ایشان نوشته‌اند در عنفوان جوانی به منچستر انگلستان می‌روند. اما بلافاصله در آنجا با دانشجویان متشکل در کنفدراسیون مشکل پیدا می‌کنند. اینجا ابهام بسیار مهمی وجود دارد. این که علت دعوای این دانشجوی بیست ساله، با مشتی جوان متشکل در «کنفدراسیون دانشجویی منچستر و لیدز» که علیه شاه شعار می‌دادند چیست؟ یک جمله شاید به رفع ابهام کمکی کند. نوشته‌اند:‌ «(دعوا) بر سر موضوع استبداد و مستبد داشتم و حرف همیشه آن بود که باید با استبداد مبارزه کرد نه مستبد». جمله مقداری بو دار است که مؤدبانه و در پرده نوشته شده است. بخواهیم خودمانی آن را بگوییم باید بنویسیم آن دانشجویان با شاه مبارزه می‌کردند و آقا سعید تازه از گرد راه رسیده با آنها دعوا داشته که نخیر اسمی از شاه نبرید! «با استبداد» مبارزه کنید! کسانی که سن و سالی ازشان گذشته باشد و آن ایام را به یاد آورند خوب می‌دانند این تز که شاه را کنار بگذاریم و به «استبداد»ی کلی و در آسمانها بپردازیم مشخصه دانشجویان «بورسیه»ای و حتی «فرستاده شده توسط ساواک» بود. ما البته از جناب ایشان می‌خواهیم چنانچه سند و مدرکی در اثبات این مورد دارند ارائه کنند زیرا به خوبی ریشه‌های «چالشگر»ی ایشان با «چپ» را نشان می‌دهد. ما که فراز و نشیبهایی را گذرانده و انواعی از توله‌های ابلیس را به چشم دیده‌ایم به قدری بدبین شده‌ایم که نسبت به این نوک دادنها مقداری حساس هستیم. 

مبارزه با مستبد یا استبداد؟
یکی از ویژگی‌های مبارزه مجاهدین و فدایی‌ها از همان سالهای۱۳۵۰ تأکیدشان بر ضرورت مبارزه با شخص شاه بود. بیشتر احزاب و اقطاب مرده و نیم مرده آن سالها جرأت نام بردن از رأس هرم قدرت را نداشتند. در نتیجه انتقادات و حرفهای آنها اغلب غر زدنی بود که شاه هم تحمل می‌کرد و ساواک هم زیاد کاری به کارشان نداشت. اما این مجاهدین و فدایی ها بودند که به صورت قاطع و روشن دست روی فساد بت اعظم می‌گذاشتند و به همین دلیل هم تحمل نمی‌شدند. از نظر کارگزاران ساواک بهتر بود روشنفکران به مبارزه با «استبداد» بپردازند تا با مستبد که مصداق مشخص و اصلی‌اش «شاه» بود. یعنی هیچ اشکالی نداشت که به استبداد «پدر در خانواده» یا «ناظم مدرسه در مدرسه» یا «رئیس اداره در محیط کار» پرداخت و شعارهای تند و تیز هم داد ولی دور «مستبد اصلی» را خط کشید. آقای سعید آقا از همان ابتدا «ضد استبداد» بود و با دانشجویان کنفدراسیون که شعار علیه شاه می‌دادند مشکل داشت. حال خودشان باید بگویند که این کار را به فرموده انجام داده‌اند یا اصلا طینت‌شان همین بوده است!
 اما به نکته مهمتری بپردازیم که با قضیه مبارزه با استبداد و مستبد در یک راستا است و معنای ویژه‌ای دارد. نقل چند جمله‌اش در چالش ما با فرزندان ابلیس بسیار روشنگر است. آقا سعید نوشته‌اند:‌ «از جمله اتفاقاتی که به یادم مانده دعوت به انجمن فراماسون‌های جدید به دعوت وینستون ویلسون استاد مدرسه فوق‌الذکر بود. در این محفل بحث‌هائی راجع به امور اجتماعی و سیاسی مطرح می‌شد». یعنی پای این دانشجوی سفارشی از سوی ساواک که وظیفه داشت، یا وظیفه خود می‌دانست، تا با زیر تیغ دادن یک موجود موهوم و دلنگان بین زمین و آسمان به نام «استبداد»، شاه را به فراموشی بسپرد به انجمن فراماسون کشیده می‌شود. البته ما اجازه نداریم خیالات بد بدی بکنیم و با پیشداوری نسبت به «فراماسون» و سوابق تاریخی آن قضاوت کنیم. نوع قدیم و جدید آن را هم نمی‌شناسیم. آقا سعید توضیح داده‌اند که به آنجا رفته تا دو کلام درباره «امور اجتماعی و سیاسی» بحث کند. منتها از اسم فراماسون به شدت وحشت داشته اند. اما به رغم این وحشت همکاری ادامه می‌یابد و درست در بحبوحه انقلاب سال۵۷ به تهران اعزام می‌شوند. باز هم محض رفع ابهام از ایشان درخواست می‌کنیم که توضیح روشنگرانه‌ای همراه با سند و مدرک منتشر کنند تا مبادا ما که به شدت علاقمند به ریشه‌یابی تخم و ترکه ابلیس هستیم اسائه ادبی نسبت به ایشان بکنیم. و مثلا مدعی شویم در واقع ایشان به یک مأموریت خطرناک و حساس اعزام شده بودند. یک عده مغرض و جنجال‌آفرین هم پیدا خواهند شد و ذیل یکی از برنامه‌های تلویزیون میهن تی. وی (مثل سخنرانی‌های ملال‌آور محمدرضا روحانی که مسائل حاد و لاینحل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کشور را با مثالهای ساده‌ای از قبیل زبان آموزی نوه محترمشان برای شنوندگان باز می‌کنند و مثل همیشه یک سری فرمان نظامی با عنوان رهنمود به جوانان می‌دهند) کامنت خواهند نوشت که بابا آقا سعید یک نورسیده «نیک پی» است که «نصب از دو سو دارد» و منظور ناپاکشان این است که ایشان، هم ساواکی بوده‌اند و هم عضو فراماسون! و از آنجا که این حرفها تماما از زندگی‌نامه نوشته شده توسط خود ایشان بیرون زده ما البته نمی‌توانیم جوابی قانع کننده در رد یا اثبات مسأله بدهیم و لذا از خود ایشان تقاضا داریم که با سند و مدرک و البته افتخار ما را تعیین تکلیف کنند. 
به هرحال به بازخوانی زندگی نامه آقا سعید ادامه دهیم شاید که نکات جدیدتری هم دستگیرمان شود. 
بنا به نوشته خود ایشان وقتی ایشان به تهران اعزام می‌شود به در نمایشگاه بین‌المللی تهران مشغول به کار می‌گردد. اما از شانس بد ایشان این ایام مصادف می‌شود با حوادثی چون نماز عید فطر و راهپیمایی مسجد قبا و بعد هم جمعه خونین ۱۷شهریور. و ایشان تاب نیاورده و به انگلستان بازمی‌گردند. البته آقا سعید ننوشته‌اند اما ما به قرینه می‌توانیم حدس بزنیم علت، رقت قلب بیش از حد ایشان بوده است. ادامه را از زبان خود ایشان بخوانیم: «در مهرماه هزار سیصد پنجاه وهشت به امید این که برای ادامه تحصیل بتوانم به آمریکا بروم به ایران بازگشتم، اما با اتفاقات بعد از انقلاب و ماجرای گروگانگیری این مهم حاصل نشد». از ابهام رابطه ادامه تحصیل و بازگشت به ایران بگذریم. حتما ایشان می‌خواسته‌اند هزینه رفتن به آمریکا را تأمین کنند. به هر دلیل ناننوشته این کار نیز مقدور نمی‌شود و ایشان مشاغل مختلف دیگری به عهده می‌گیرد. به طور خاص در کنار یکی از اساتید خود به دیدار برخی چهره‌ها که بعدا مقاماتی در جمهوری اسلامی یافتند می‌شتابند. خودشان مرقوم کرده‌اند: «در تمامی ملاقاتهای ایشان با دست اندرکاران انقلاب چه موافقین جمهوری اسلامی و چه مخالفین آن شرکت جسته و تلمذ می‌کردم از جمله این ملاقاتها، دیدار با احمد جنتی در کاخ مرمر، مهندس مصطفوی در کمیته انقلاب فرهنگی، موسوی خوئینی ها، صادق قطب زاده در زمان وزارت خارجه، آیت الله قدوسی دادستان کل انقلاب،آیت‌الله سید حسن قمی در مشهد، استاد تقی شریعتمداری پدر علی شریعتی (توجه شود که منظور از تقی شریعتمداری همان استاد محمدتقی شریعتی است. چنین بی توجهی‌های ناقابلی در کل نوشته ایشان تنها یک مورد نیست)، علی اصغر حاج سید جوادی از جنبش، فریدون کاظمیان، علامه طباطبائی،مهدی هادوی اولین دادستان انقلاب و بسیاری دیگر بود» هرچند ایشان فراموش کرده‌اند بنویسند ولی برای ما اصلا مشکل نیست که بفهمیم این ملاقاتها در کادر همان «بحث‌هائی راجع به امور اجتماعی و سیاسی» جهت بی اطلاع نماندن استاد وینستون ویلسون می‌باشد. 
از این دست نکات ریز و درشت در این زندگی‌نامه بسیار وجود دارد که ما در می‌گذریم. به اختصار اشاره می‌کنیم که ایشان به سوئد می‌روند و خدمات ارزنده‌ای به پناهندگان می‌کنند! و طی سالیان، رنج و تعب بسیاری را متحمل می‌شوند که از جمله آنها می‌توان به درگذشت استادشان اشاره کرد (سعید خان نوشته «(این مرگ) به خواست و مشیعت یزدان مقتدر مهربان» بوده است. و ما کلافه می‌شویم که آیا از اساتید مشغول در میهن تی.وی یک نفر پیدا نمی‌شود برای این مدیر فداکار برنامه‌شان در ازای آن همه خدمات بی چشمداشت یک کلاس فارسی بگذارد که مشیت را «مشیعت» ننویسد؟). بالاخره بعد از چند سال فراق، ایشان موفق می‌شوند خودشان را به آمریکا برسانند. 
در سالهای اول با انجمن‌های متعددی رابطه برقرار می‌کنند و نشریاتی هم با همکاری ایشان منتشر می‌شود. مهمترین این فعالیتها در تلویزیون رنگارنگ است با عنوان «چالشگر چپ». برنامه‌ای که از سال۲۰۰۱ تا ۲۰۰۸ ادامه داشته است. ایشان چالشگری با چپ را با توضیحات به اندازه کافی روشنگر نوشته‌اند که ما اشاره کرده‌ایم و نیازی به تکرار نیست. 
اما سرفصل تمام این فعالیتها در سپتامبر ۲۰۰۸ اتفاق می‌افتد. یعنی زمانی که در «سپتامبر ۲۰۰۸ بنا بدرخواست آقای علیرضا میبدی در تلویزیون پارس با برنامه بینش نو به فعالیت تلویزیونی خود ادامه» می‌دهد.
دست بر قضا این همکاری هم مدت زیادی به درازا نمی‌کشد. زیرا: «متأسفانه مدیریت این رسانه مرا تاب نیاورد و در وفای به عهد خویش تقصیر کرده ساعات برنامه‌های اعلام شده مرا به دیگران واگذار می‌نمود لذا عطایش را به لقایش بخشیدم» این دلیل نویسنده مطلقا روشن نیست. مثلا ابهام در این است که چرا مدیریت این رسانه ایشان را تاب نمی‌آورد! از کارشان ناراضی بوده‌اند؟ یا ایشان دستمزدی اضافه طلب می‌کرده‌اند؟ یا برخی روابط و مناسبات ایشان مورد پسند «مدیریت» نبوده است؟ اما آقا سعید با تجربیاتی که در این سالها اندوخته‌اند در سال۲۰۰۹ «با کمک برخی از دوستان موفق به تأسیس تلویزیون اینترنتی میهن» می‌شوند. باز هم ابهامی وجود دارد که بهتر است بگذریم و زیاد سخت‌گیری نکنیم. و آن این که این «برخی دوستان» چه کسانی بوده یا هستند؟ و آیا «سر وینستون ویلسون» هم در زمره این برخی دوستان بوده‌اند؟ به هرحال این مبارزات پیگیر ادامه می‌یابد تا این که ایشان از ویرجنیا به آریزونا منتقل می‌شوند و مرقوم فرموده‌اند که:‌«تا به امروز در جهت اهداف تعیین شده این رسانه سعی در اطلاع رسانی و بررسی امور اجتماعی و سیاسی ایران بزرگ دارم» 
 
یک نمونه از «اطلاع رسانی» میهن تی. وی 
حالا که تا اندازه‌ای با سعید بهبهانی از زبان خودش آشنا شدیم بهتر است نگاهی هم به «اطلاع رسانی و بررسی امور اجتماعی و سیاسی ایران بزرگ» ایشان داشته باشیم.
یکی از دوستان زحمت کشیده و صورتی از یک هفته برنامه‌های ایشان را برای من فرستاده است. در این نوشته آمده است:‌ «هفته گذشته مهمترین فعالیتهای میهن تی. وی مصاحبه با افرادی بوده است که عبارتند از: مصداقی (۳ ساعت)، یغمایی (۱.۳۸ ساعت)، محمدرضا روحانی (۱.۳۲ ساعت)، حشمت رئیسی(۲.۱۰ ساعت)، سیامک نادری( ۱.۳۶ ساعت)، فرامرز دادرس( ۱.۴۴ ساعت) که بخش اصلی و اعظم این مصاحبه‌ها لجن‌پراکنی علیه مجاهدین بوده است. تقریبا همه مطالب مکتوب این افراد در سایت میهن تی وی نیز درج شده است».
راستی این سؤال برای شما مطرح نمی‌شود که مجاهدین چه هیزم تری به این شازده بی ریشه و بی سواد فروخته‌اند؟ معنای اطلاع رسانی این است؟ معنای «بررسی امور اجتماعی و سیاسی» این است که نفوذی سوخته و بد نامی مثل مصداقی را به صحنه بیاوری تا با لات بازی چاک دهانش را باز کند و بگوید آن چه را که لایق خودش و رئیسان‌اش در دفتر مبارزه با نفاق است؟ آیا معنای اطلاع رسانی این است که وقت و امکانات تلویزیون خود را در اختیاریک مأمور روان پریش قرار بدهی که معتقد است مجاهدین از فرط بیکاری از صدر تا ذیل بسیج شده و می‌خواسته‌اند ایشان را بکشند؟ 
به راستی یاد «شوط و مشوط» توله ابلیس نمی‌افتید که وظیفه دارد:‌ با «جعل اخبار دروغ و خالی از حقیقت و انتشار آن به شکلی که بر سر زبان‌ها و نقل مجالس باشد» برای خود اسم و رسمی کسب کند.

لحظه‌ای درنگ!
همیشه به ما گفته‌اند که وقتی با انبوهی خبر و حدس و گمان مواجه شدیم قبل از تحلیل و تصمیم درنگ کنیم. در بررسی جریانهایی از قبیل مثل میهن تی.وی و اعضای باندش یک سؤال اساسی می‌تواند راهگشا باشد. نباید به دنبال سؤالات انحرافی و در واقع بهانه تراشی‌های توله‌های ریز و درشت ابلیس وقت تلف کنیم. سؤال اساسی این است که حرف نهایی آنها با مقاومت و مجاهدین چیست؟ آیا مشکل آنها این است که مثلا چرا به عراق رفته‌ایم؟ چرا ارتش آزادیبخش تشکیل داده‌ایم؟ چرا مبارزه مسلحانه را شروع کرده‌ایم؟ پولمان را از کجا می‌آوریم؟ چرا زنان مجاهد روسری دارند؟ چرا و چرا و چراهای دیگر...؟
خوب به راستی بهتر نیست بگذاریم ابلیس با تمام اعوان و انصارش هرچه می‌خواهند به ما به عنوان مقاومت و مجاهدین بگویند. چرا وقت خود را تلف می‌کنیم؟ کل جماعت «شوط»های«میهن تی.وی» را بار بزنیم یک وانت زباله نمی‌شوند!
اما اگر به یاد بیاوریم که ابلیس هرروز تخم ریزی می‌کند و از هر تخمش یک شیطان مأمور به مأموریت زاده می‌شود، و اگر انبوه رسانه‌های مشابه تلویزیونی و اینترنتی را به یاد آوریم که در لس آنجلس و لندن در کار تبلیغ و کارچاق کنی هستند، بیشتر متوجه سرمایه‌گذاری عظیم رژیم می‌شویم برای این که جلو قیام و مقاومت بپیچد. به فرهنگ سعید بهبهانی برای این که به جای مستبد با به اصطلاح استبداد بجنگیم! بنابراین مشکل رسانه‌های امثال «میهن تی.وی» را باید در کادر مبارزه با رژیم و وزارت اطلاعات مربوطه و سایر ارگانهای اطلاعاتی «ابلیس اصلی» بررسی کرد. سرنخ اصلی کلاف شلوغ و در هم برهم قضیه هم از همین نقطه باز می‌شود. 
رژیم آخوندی پول و امکانات و نفر دارد. طبیعی هم هست که به ما پاتک‌ بزند. لذا توطئه می‌کند. نفر نفوذی توی ما می‌فرستد. بامبول سیاسی و امنیتی برای ما علم می‌کند. قبلا در لیبرتی و اشرف اولین کاری که می‌کرد موشک می‌زد. نیروهای «لشگر کثیف» مالکی را به سروقتمان می‌فرستاد. الان نمی‌تواند با ضربه نظامی ما را از کارهای اصلی مان غافل و منحرف کند. لاجرم تحلیل‌گران بیت عظما و اندیشمندان وزارت اطلاعات و سایر نهادها و سازمانهای امنیتی به میدان می‌آیند و بسیج می‌کنند. امام جمعه‌هایشان را یک جور. بسیجی‌ها و پاسدارانش را یک جور. مجریان و تهیه‌کنندگان برنامه‌های تلویزیونی‌شان یک جور. فیلمسازان و هنرپیشه‌هایشان یک جور. و همه هم در این راستا که در شعار سرنگونی رژیم و «مرگ بر خامنه‌ای» خللی ایجاد کنند. 
نکته بسیار مهم این است که این گونه لجن پراکنی‌ها و دروغپردازی‌ها در کادر مشخص زمانی و مکانی خاصی معنای روشن تری پیدا می کنند. یعنی شیطان‌سازی سیاست شناخته شده رژیم در رابطه با مجاهدین بوده است. اما این قبیل کارهای رذیلانه در شرایط خاص قیام ضریبی چند برابر می خورد و حتی معنایی جدید پیدا می کند. در شرایطی که هشت هزار نفر دستگیر می شوند و هر روز خبر شهادت یکی از آنها با عنوان «خودکشی» منتشر می شود. در شرایطی که در خیابانها توده‌های گرسنه همه چیز از دست داده شعار مرگ بر خامنه ای می دهند، در شرایطی که طنین شعار “اصلاح طلب، اصول گرا، دیگه تمام شد ماجرا» خود ابلیس بزرگ را به میدان می‌کشد و او با ریاکاری تمام آخوندهای عالم عذر تقصیر می خواهد که به او هم «انتقاداتی وارد است» و مهم‌تر این که وقتی مجاهدین را عامل اصلی قیام معرفی می کند و با صراحت تمام دندان تیز می‌کند برای سرکوب عریان‌تر، بهترین خدمت به وزارت اطلاعات این است که علم کنیم مجاهدین شکنجه‌گر هستند و قتل‌های مشکوک و غیر مشکوک در اشرف انجام شده و علیرضا طاهرلو که در حمله مزدوران ولایت فقیه و مالکی، در ۱۹فروردین ۹۰ به اشرف به شهادت رسید، چقدر توسط شکنجه‌گران مجاهد شکنجه شده و این قبیل مزخرفات. امدادرسانی به بیت عظما از این بیشتر امکان دارد؟ در یک کلام سر هم کردن این همه یاوه و دروغ تقلاهایی است برای منحرف کردن اصل قضیه دستگیر شدگان و «خودکشی»های دستگیرشدگان قیام. 
این خدمت، که مطمئنا بی اجر و مزد هم نیست، در خارج کشور به صورت وقیحانه تری اوج می گیرد. مگر ابلیس ضمانت داده که تخم‌ریزی‌اش منحصر به داخل کشور باشد؟ امکانات رنگارنگی در فرنگ هست که در داخل نیست. این است که حتی ساواکی‌های شکنجه‌گر هم به خدمت گرفته می‌شوند. مدعی می‌شوند و از مجاهدین و مبارزان طلبکاری می‌کنند. گنده لاتهای مطبوعاتی‌شان را به میدان می‌فرستند. نفوذی‌های سوخته و مطرودشان یک دفعه کشف می‌کنند که مجاهدین در جبهه خلق نیستند!‌ اصلا مانع اعتلا و گسترش جنبش هستند. مجاهدینی که برای تأمین مالی روزمره خود با هزار و یک مشکل روبه روبه رو هستند به انبوه نمایندگان پارلمان و کنگره و سنا و انجمن‌های حقوق بشری پول می‌دهند. به تازگی هم در آلبانی دارند، جلو چشم تمام جهانیان، از دولت آلبانی گرفته تا سفارت آمریکا و سازمان ملل و...، با خواندن یک دوجین «اجی.مجی.لاترجی»، زندان می‌سازند! و بسیار لاطائلاتی از این دست که اگر وقت و حوصله داشتید به یکی از برنامه‌های «میهن تی.وی» گوش دهید تا بهتر و بیشتر از دهان امثال نفوذی هار و مطرود وزارت اطلاعات یا دیگر وراج های عضو باند سعید بهبهانی بشنوید.

یک نمونه اطلاع رسانی از نوع توله‌های ابلیس
بد نیست یک نمونه از نوع اطلاع رسانی را از زبان یک توله ابلیس روان پریش از تلویزیون میهن تی.وی مرور کنیم. اسم سیامک نادری را شنیده‌اید؟ ایشان بعد از کشف ساواکی جلیل‌القدر و لعنه‌الله علیه، پرویز معتمد توسط مصداقی، دومین کشف وزارتی باز یافته تواب تشنه به خون و باد زده شده توسط سعید بهبهانی است. 
او با سرهم کردن دروغهایی از نوع شاخدارش چنان یاوه‌هایی به هم می‌بافد که گاه آدمی می‌ماند به این بابا بخندد یا بر فلاکتش بگرید؟ به این ادعا که نصف مجاهدین را شکنجه‌گر و بازجو و قاتل و... معرفی می‌کند کاری نداریم. به این نمونه توجه کنید که گفته است مجاهدین قصد کشتن و نابودی او را داشته‌اند. باز هم از انبوه یاوه‌هایش در این مورد که بیشتر کابوسهای یک مالیخولیای خودفروخته است می‌گذریم. به یک نمونه مشخص از یاوه‌هایش می‌پردازیم که شایسته است حافظان حقوق گنجکشها هم بیایند علیه مجاهدین اعلام جرم کنند. نادری گفته یا نوشته متوجه شده بوده است که مجاهدین قصد نابودی و کشتن او را داشته‌اند. لذا به همه چیز آنها مشکوک بوده است. از جمله این که یک بار یکی از مجاهدین مقداری بیسکویت به او می‌دهد و: «به شوخی گفت: این را بخور، سم توش نیست. بیسکویت درکمد باقی مانده بود، من استفاده نکردم، آن بیسکویت را به گنجشک‌های بالای درخت کنار بنگالمان دادم. فردا هیچ کدام از آن گنجشک‌ها نیامدند. درحالی که هر روز می‌آمدند، و سر و صدای زیادی هم داشتند.» و بعد: «همان بیسکویت را برای چک به یکی از دو قمری که روبه روی بنگال ما بود، خُرد کردم و ریختم باغچه. وقتی خورد، برخلاف این چندماهه که جفت بودند. دیگر پیدایش نشد و تنها یک قمری در لانه بود.» به این ترتیب نادری از یک توطئه خطرناک نجات می‌یابد!
مرحوم مادرم، وقتی ما شکمو بازی در می‌آوردیم، می‌گفت:‌ کارد دسته سیاه به شکممان برود! حالا ما هم به این گنجشکان و قمریان زبان نفهم! می‌گوییم واقعا کارد دسته سیاه به شکم‌شان برود. یعنی به اندازه یک روان پریش وزارت نشان هم عقل نداشتید تا بیسکویت‌های اهدایی مجاهدین را قبل از خوردن چک کنید؟ 
به نظر شما ما با یک عده «شوت» طرف هستیم یا «شوط»؟ من که به جد معتقدم با یک عده «شوط شوت» مواجهیم. والا آیا کسی پیدا می‌شود چنین کابوسهایی را به عنوان واقعیت بپذیرد؟ اما وظیفه خطیر اطلاع رسانی میهن تی.وی راه را باز می‌کند تا یغمایی بگوید بعد از مقاله «شمه‌ای از خروار» فهمیده که حرفهای نادری درست است. به یغمایی، که اخیرا کشف کرده با سگها همخون است و عکس خودش و توله سگی را که به برادری انتخاب کرده است در فیس بوکش منتشر کرده، سفارش می‌کنیم سوکنامه‌ای برای «گنجشکان و قمریان» بسراید. مزدور دیگری بعد از بیست و پنج سال تازه به یادش آمده که خاطراتش از فروغ جاویدان را بنویسد نعره وای از «اتهامات سنگین نقض سیستماتیک حقوق بشر» توسط مجاهدین می‌کشد و یاوه می‌بافد. به ایشان توصیه می‌کنیم که «نقض حقوق گنجشکان و قمریان» را نیز به لیست اتهامات مجاهدین اضافه کند. محمدرضا روحانی هم می‌گوید وقتی عضو شورا بوده اتاقش در چند متری اتاق مریم رجوی بوده ولی از این اتفاقات خبر نداشته است(توجه شود به استدلال محکمی که فرموده اند!). به ایشان هم توصیه می‌شود «گنجشکان و قمریان» را در لیست موکلین بی‌زبان خود وارد کند... 
و بسیاری دیگر از این قبیل کشفیات جدید جماعت میهن تی.وی که به تأیید یاوه‌های نادری پرداخته‌اند. اما سعید بهبهانی که در سالهای گذشته با مزدوران پیشانی سفیدی همچون سبحانی، بهزاد علیشاهی «اطلاع رسانی» و مصاحبه می‌کرد به کجا رسید که الان با این تحفه جدیدش برسد؟ 
حال یک اطلاع رسانی از همین دست را از خبرگزاری فارس(۹۰/۰۳/۱۶) به‌نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی هابیلیان مرور کنیم تا بیشتر و بیشتر دستمان بیاید که کفگیر وزارت خبیثه تا چه حدی به ته دیگ خورده. هابیلیان درباره تهاجم وحشیانه نیروهای مالکی به مجاهدین در اشرف نوشته است: «منافقین که قبل از ورود نیروهای عراقی، تمام تدارکات لازم را از سلاحهای سرد تا پاره‌ آهن و سنگ و چوب را آماده کرده بودند، تمهید دیگری هم اندیشیده بودند و آن استفاده از خون مصنوعی برای نشان‌دادن شدت جراحات وارده به نیروهایشان بود، به گونه‌ای که قبل از آغاز درگیریها، عناصر منافقین خون گیاهی از شیره چغندر قرمز (لبو) به مقدار۱۰۰۰ لیتر تهیه کردند تا در صورت کوچک‌ترین ضربه وارده به نیروهایشان، آنها را غرق در خون کنند و پس از فیلم‌برداری و ارسال برای شبکه‌‌های خارجی، «عمق فاجعه» را به تصویر بکشند. این تمهید منافقین بود که تعداد کشته‌ و زخمی‌های این فرقه را در هر درگیری بسیار بالاتر از آمار واقعی آن نشان می‌داد.»
و این می‌شود کل دو «اطلاع رسانی» دستپخت دو توله ابلیس. می‌بینید که در محتوا مطلقا با هم فرقی ندارند زیرا که ماهیت هر دو یکی است.
بنابراین از شوط‌هایی از قبیل سعید بهبهانی و اعوان و انصارش، کما این که از سایت هابیلیان و توله‌هایش بگذریم. زیرا در نهایت باید بپرسیم بازنده کیست؟ مقاومت ایران و مجاهدین یا وزارت اطلاعات رژیم؟

نام دیگر ابلیس و عاقبت ابلیسیان
به یاد آوریم که نام دیگر ابلیس، و لاجرم تخم و ترکه‌اش، کذاب است. شیخ عطار در منطق الطیر از قول خداوند خطاب به ابلیس گفته است:
نام تو کذاب خواهم زد رقم
تا بمانی تا قیامت متهم.
همچنین آمده است که کذابان هیچ جای دیگری جز جهنم ندارند. با این حساب دروغگویان مدعی «اطلاع رسانی» که جز یاوه و کذب نمی‌پراکنند جایشان کجاست؟ ابلیس هرچه می‌خواهد زاد و ولد کند! توله‌های رنگارنگ و ریز و درشت تولید کند. و نامهای مختلفی برآنها بگذارد. اما تاریخ فرزندان انسان اینگونه مقدر نشده که ابلیس بر آن سلطه داشته باشد. در قرآن(سوره اسرا آیه۶۵) خوانده‌ایم آنگاه که شیطان به خدا می گوید اگر به او فرصت داده شود بر فرزند انسان سلطه خواهد یافت. خدا در پاسخش می‌گوید برود هرچه که از پیاده و سواره دارد را گرد آورد و توطئه کند و تلویزیون و رسانه راه بیندازد! اما: «ان عبادی لیس لک علهیم سلطان». (تو بر بندگان من هرگز تسلط نداری) این قولی است که خدا به ما داده است. پس بگذارید ابلیسیان در دوزخ کینه‌ورزی‌های خود غوطه بخورند که داستایوسکی به یکی از ژرف‌ترین تعاریف دوزخ دست یافته است: دوزخ یعنی ناتوانی در عشق ورزیدن. و ما اضافه می‌کنیم دوزخ همان نیهلیسم افسار گسیخته حضرات است که مثل کرم و مار و عقرب در آن می‌لولند و همدیگر را نیش می‌زنند. و آنگاه که دهان باز می‌کنند ما با فورانی از عفونت و چرک و ریم مواجه خواهیم بود که نامهای مختلفی دارد. یکی از آن مردابهای عفن «میهن تی.وی» به مدیریت «سعید بهبهانی» است.

یکشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۶

قطب نما وگرای حرکت قیام


امروز دیگر همه، متفق القولند که مساله سرنگونی رژیم روی میز است، اصلاح طلب و اصولگرا هر یک
به زبانی روشن به آن اعتراف میکنند و به همدیگر هشدار میدهند. بنا براین سرنگونی یک مساله ذهنی و تحلیلی نیست، یک مقوله عینی و مادی است. اگر این مساله ریشه عمیق و پایه های مادی درجامعه نداشته شد، اگر سردمداران رژیم صدای براندازی را نشنیده باشند، غیر ممکن بود، روحانی، عباس عبدی، احمد جنتی و سایراصولگران  اظهار دغدغه و نگرانی کرده و علنی موضعگیری نمایند. سبزعلی رضایی نمیگفت :‌ دیگر دوران حل مساله با اصلاح طلب و اصولگرا سپری شده است.
فهم این مساله، به نیروی انقلابی مانند یک قطب نما، گرا و سمت را نشان میدهد که حرکتهای خودش را تصحیح کند، به چه سمتی برود؟ چه شعاری بدهد؟ چه نوع و اقداماتی بکند؟حتی اقداماتی را که درگذشته انجام میداده را نجام ندهد، زیرا تکراربرخی از کارهای گذاشته ، ممکن است عقب و پایین کشیدن مطالبات درمرحله جدید باشد. هرقله ای را که  فتح میکند باید چشم به قله بالاتر بدوزد وگرنه ازحرکت باز می ایستد و دنیامیزم خودش برای رسیدن به قله اصلی از دست میدهد.
وظیفه و مسولیت، نیروی انقلابی این است که مرحله قیام را بدرستی بررسی کرده و جامعه را به سمت جلو و رو به آینده هدایت نماید، از درجا زدن آن جلوگیری نماید. توطئه ها و دسیسه های دشمن را شناسایی و افشا و مسیرهای انحرافی و کوچه پس کوچه ها را یاد آوری کند. این نقش سازمان پیشتاز و رهبری کننده آن میباشد.
 یک انقلابی نمیتواند به مسایل فقط با دید مجزا و فردی نگاه کرده و آنرا مورد ارزیابی قرار بدهد. هرحرکتی را باید جدا از منشاء فردی آن درکادر مرحله و موقعیت جدید مردم و رژیم  نیز مد نظر قرار بدهد.
بطور مثال شعار رفراندوم (آنهم تحت نظر سازمان ملل) قبل از قیام، برای رژیم بسیارگزنده و مطلقا غیر قابل پذیرش بود ولی بعد از قیام و شعار«‌اصلاح طلب،اصولگرا دیگه تمومه ماجرا»، شعار رفراندوم یک شعار بسیارعقب افتاده است، ازقضا رژیم هم بصورت غیر رسمی ازطریق لابیهایش به آن دامن میزند، هدف رژیم با این شعار انحرافی،  تحت الشعاع قرار دادن شعارمرگ برخامنه ای است.
 همچنین این روزها درشبکه های اجتماعی عکس ها وگزارشاتی از زنان که اقدام به برداشتن روسری میکنند مشاهده میشود. بدون شک این، حق این زنان میباشد، این زنان از هر قشر و طبقه ای هم که هستند ، با حسن نیت این کار را انجام میدهند، اقدام آنها، عکس العمل فشارهای رژیم جنایتکار آخوندی طی سالهای گذشته درحق زنان میباشد. این زنان برای این کارشان قیمت میدهند، دستگیر میشوند و زندانی میشوند و خانواده آنها تحت فشار قرار میگیرند، نفس این حرکت، ولو فردی، علیه رژیم است، بدون تردید، رژیم از این حرکت خوشش نمی آید و ... تا این جای مساله اگر بصورت تجریدی به موضوع نگاه کنیم، همه چیز منطقی و درست است.
ولی اگر به مرحله مبارزه بعد از قیام دی ماه نگاه کنیم، در شرایطی که مردم به جان آمده در گروههای انبوه و دستجمعی درخیابان شعارمرگ برخامنه ای میدهند و پایگاه های نیروهای سرکوبگر رژیم مانند بسیج آتش میزنند، کتک میخورند، شکنجه میشوند و ....تا امروز با هر کش و قوسی ادامه داده اند ، این اقدام را نمیتوان درکادر حرکتی سرنگونی طلبانه و برانداز ارزیابی کنیم.
همه آزادیها منجمله آزادی پوشش و حجاب یکی از خواسته های مردم در انقلاب سال 57 بود که تاکنون از آنها دریغ شده است. زنان ایران هم طی این سالها در مقابل حجاب اجباری به انحاء مختلف مقاومت کرده اند.
مقاومت ایران، از همان روزهای اول حاکمیت این رژیم پلید در مقابل منطق یا روسری تا توسری رژیم  همراه با  بسیاری از زنان بی حجاب و با حجاب در مقابل این منطق ارتجاعی موضعگیری کردند. زیرا که حجاب یک زن ، انتخاب فردی خودش است، باید به انتخاب هر فرد احترام گذاشت. درخواست هر نوع آزادی درجبهه خلق و مردم ، نباید نفی و یا تحقیرکننده انتخاب وآزادی دیگران باشد.
مجاهدین از سال 57 پیشتازدفاع از حق زنان درامر پوشش بوده اند و بیش از همه درمقابل قانون اجباری حجاب علیه رژیم جنگیدند. مریم رجوی از سالها قبل در برنامه 10ماده ای روی آزادی حجاب و پوشش زنان بعنوان یک ماده تاکید کرده است اخیرا در شورای اروپا نیز روی همین مساله مجددا تاکید کرد. به همین دلیل کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت طی اطلاعیه ای، دستگیری این زنان را شدیدا محکوم کرده است.
ولی اگر بخواهیم این موضوع را در مرحله سرنگونی یعنی از قله بالاتر و دیدی وسیع تر ونگاهی عمیقتر بررسی کنیم، تکیه کردن روی این موضوع در واقع ، پایین کشیدن مطالبات جامعه از امر سرنگونی است. سرنگونی در شکل حرکت  جمعی و سراسری امکانپذیرمیباشد و حرکتهای فردی نهایتا راه به جایی نخواهد برد . حتی درخواستی مانند برابری جنسیتی بین زن ومرد که یک خواست مشروع و یک حق بزرگ زنان درجامعه است، درشرایط فعلی که مساله سرنگونی روی میز است، کم و پایین کشیدن مطالبات مردم میباشد. وقتی که با این عینک به موضوعات نگاه کنیم ، ارزشها و شاخص گذاریها نیز عوض میشود.
دراین مرحله پیام به رژیم ا ین است:‌ ما همه براندازیم، مساله ما فقط آزادی حجاب و یا پرداختن حقوق معوقه کارگران و یا بازنشستگان و یا پولهای به غارت رفته شدگان و .... نیست، هریک از این مطالبات بخشی از خواسته ماست و همه مطالبات ما را شامل نمیشود. ما از هر دسته و گروه و حزب و سازمان و قشری که هستیم، یک حرف داریم براندازی، سرنگونی سرنگونی سرنگونی، ما آزادی همه مردم ایران و همه ایران را میخواهیم و به چیزی کمتر از آن رضایت نمیدهیم. میجنگیم میمیرم ایرانرو پس میگیریم پس بحث اصلی پس گرفتن تمامیت ایران از آخوندهای جنایتکارو برقراری حاکمیت مردم میباشد و بس.
در دل شعار براندازی تمامیت رژیم، آزادی حجاب و پوشش و برابری جنسیتی و آزادی بیان وحقوق کارگران  .. و مستتر است . درحالی که اصلاح طلبان قلابی که مردم را ازشعار سرنگونی برحذر میدارند ،مانند، خاتمی وعباس عبدی و دیگران میگویند. بیایید دنبال همین  اصلاحات!!. شانس دیگری وجود ندارد. برخی از اصلاح طلبان هم که میدانند دیگرچیزی درچنته ندارند میگویند اصلاحات هم باید خودش را خانه تکانی کنند. ولی بالاخره ته خط اصلاحات درچارچوب همین نظام را توصیه میکنند و درسرکوب براندازان با خامنه ای هم کاسه و هم ریشه میشوند.
همه این علایم نشان میدهد که  سطح تضاد مردم و رژیم به نقطه ای رسیده که  رژیم مذبوحانه تلاش میکند با هر مساله ای موقتا هم که شده به نحوی کنار بیاید یا حد اقل دراین مرحله مخالفت جدی نکند، تا شاید بتواند مساله سرنگونی را دور بزند.
علی مطهری نایب رئیس مجلس آخوندی چند روز پیش گفت:‌ ما کاری به حجاب مردم نباید داشته باشیم. برخلاف دو ماه پیش که بی حجابی برای رژیم غیر قابل قبول بود، اکنون بخاطر قیام آنرا تحمل میکند تا بتواند جلو شعارهای رادیکال را بگیرد سکوت و یا بی توجهی رژیم به این گونه مسایل و از کنار آن رد شدن مقطعی است و فقط برای گذراندن موج
سرنگونی است ولاغیر، زیرا درماهیت رژیم تغییری حاصل نشده است.
درشرایط فعلی هرکس تلاش میکند کاری علیه رژیم انجام بدهد، ولی باید بدانیم که تلاشهای جمعی به نتیجه میرسد ضمن این که باید به سوء استفاده های  احتمالی دشمن نیز توجه داشته باشیم . اگرمشعل براندازی را دردستمان داشته باشیم و همه فعالیت هایمان را روی آن متمرکز کنیم، از افتادن به حرکتهای خود بخودی و یا مسیرهای ا نحرافی و مطالبات کوچک که  میتواند گاه منجر به سوء استفاده رژیم درآینده نیز بشود، درامان خواهیم ماند.
بیاد داشته باشیم که اهرم بقای رژیم هم چنان سرکوب است:
اگر به حرفهای تمامی سردمداران این رژیم از خامنه ای گرفته تا روحانی و بقیه توجه کرده باشیم همه یک حرف میزدند سرکوب اغتشاشگران، پس سرنگونی طلب مساویست با اغتشاگر. احمد خاتمی در نماز جمعه این هفته آن را بروشنی بیان کرد:‌ عدم رافت و مهربانی و شدت عمل بخرج دادن با اغتشاگران ( بخوانید براندازان ) . این حرف فقط خاتمی نیست حرف کلیت نظام ا ست زیرا رژیم بدرستی تهدید سرنگونی را دربغل گوشش حس کرد است.  .
نتیجه:
مساله اصلی روی میز براندازی است. وظیفه  مردم ایران دفاع از امر سرنگونی بعنوان اصلی ترین وظیفه ملی و مردمی میباشد ، وحشت رژیم فقط از سرنگونی است . سود حرکت های ناآگاهانه هرجریان و فردی بطور قانونمند، ناخواسته، درمسیرحرکت دینامک جامعه، ممکن است مورد بهره برداری رژیم نیزقراربگیرد.