
لینک به منبع
مادر بزرگِ» حماسه ساز! ـ فرخنده ذاکری
دوشنبه, 14 دی 1394
دوشنبه, 14 دی 1394

من هم اولین بار او را با همین خروش و با چشمان بیدارش شناختم. برای کسانی مانند من که در دههُ 60 بهعنوان کودکانی در میان مجاهدین بودیم، فرصتی برای شناخت خانواده و اقوام نماند. درگیریها و دربهدریها به پدیدهای آشنا برای خانوادهُ ما تبدیلشده بود. برای همین من او را سالها بعد، از میان کلمات خودش که بر برگ یک کتاب نشسته بود، شناختم. البته خودم او را نشناختم بلکه زهیر (مجاهد شهید زهیر ذاکری نوهُ مادر) بود که او را با غرور و افتخار به من معرفی کرد. او در لحظهُ اعدام پاسداران را پسزده بود و گفته بود:
«چشمانم را نبندید میخواهم با چشمان باز تیرباران شوم تا حقانیت مجاهدین را ببینم». همین چشمان بیدار او بود که دو نسل بعد از خودش را همچنان شیفتهُ رزم و نبرد پرورش داد و رایت آرمانی را که برگزیده بود در اهتزاز نگهداشت. پسرش سردار ارتش آزادیبخش ابراهیم ذاکری و نوهاش شهید اشرفی
برای همه، مادربزرگ یعنی آنکه قصهها و داستانها را تعریف میکند. برای من اما، مادربزرگ کسی است که خودش حماسهها را میسازد و قهرمان داستانهاست. مادربزرگ آن است که پشت جلاد معروف اوین، لاجوردی را به خاک میمالد. مادربزرگ واقعاً بزرگ و دلاور است و زندان مخوف اوین را به صحنهُ رزم و پایداری و دفاع از آرمان آزادی مردم ایران تبدیل میکند. مادربزرگ تنها فرزندان خودش را به فرزندی نگرفته، بلکه خود را مادر خلقی در زنجیر میداند و برای همین مسئولیت، قیام میکند. مادربزرگ کسی است که بر نام مقدس حضرت زینب اتکا میکند و در برابر دژخیمان میخروشد: «خون من که از خون حضرت زینب رنگینتر نیست» و اینگونه دژخیم و سلاحش را که ایجاد رعب و وحشت است به جانور بیارزشی تبدیل میکند. آری با این مادربزرگها چه کسی گفته است که مجاهدین بیسلاح هستند؟ و برای همین است که تیر و تبر و موشک و... دیگر کارساز مقابله با ما نیست!
هرچند که آخوندها با اعدام او فرصت شناخت و پر شدن از ایمانش را از من ربودند، اما باید اعتراف کنم که باعث شد من بیشازپیش به او نزدیک شوم. زیرا زیستن در یک آرمان مشترک، بسا بالاتر از زیستن در یک خون و رگ مشترک است.
درود به شیر زن مجاهد خلق مادر قهرمان مادر ذاکری یا نامآشناترش خانم «محمدی»
فرخنده ذاکری
دی 94
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر