سه‌شنبه، دی ۲۹، ۱۳۹۴

مسعود رجوی ، خورشیدی که خستگی نمی شناسد .

مسعود رجوی سمبل و راهبر نسل بیشماران ، نسل سربداران میباشد که طی سالهای طوفانی مبارزه با مهیب ترین نیروی ضد بشری یعنی خمینی جلاد ، مقاومت مردم ایران زا  از پیچ ها و گردنه های بسیارخطرناک  به سلامت عبور داده است. به این دلیل است که رژیم و مزدورانش هر چه که در توان داشتند علیه او لجن پراکنی کردند . ولی هم چنان که خودش گفته است :‌«مگر مي‌ شود خورشيد را كشت؟ مگر مي ‌شود باد را از وزيدن بازداشت و باران را از باريدن، مگر مي ‌شود اقيانوس را خشك كرد؟ مگر مي ‌شود بهار را از آمدن بازداشت و مانع روييدن لاله‌ ها شد؟ و مگر مي ‌شود ملتي را تا به ابد اسير نگه داشت؟ مگر مي ‌شود خلقي را تا به ابد در زنجير نگه داشت؟ نه… نه… چرا؟ زيرا خواست خداست؛ اراده خلق است؛ سنت تاريخ و قانون اجتماع است؛ ميعاد خداست؛ ميعاد تخلّف ‌ناپذير. بله سنت خداست. سير تاريخ است. بشارت همه انبيا و پيام‌ آوران، مُصلحين و انقلابيون بزرگ جهاني اين است: خلق پيروز مي‌شود. آينده تابناك است...»

 لینک به منبع :‌

”آفتاب خسته تن“

سه شنبه, 29 دی 1394 00:00

در ایام کودکی و در فرهنگ محلی وقتی می‌خواستیم به چیز با عظمت و حقی قسم یاد کنیم
می‌گفتیم: ”به این آفتاب خسته تن قسم!... .“ روزی از مادر پرسیدم که چرا می‌گوییم آفتاب خسته تن؟! 
جواب داد: «چون آفتاب، تمام وقت می‌دود تا بتواند به زمین نور و گرما بدهد. نگاهش کن چطور دارد در پشت ابر می‌دود تا به من و تو و صحرا و دشت نور بدهد».
البته وقتی بزرگ‌تر شدم متوجه شدم که خستگی خورشید بی‌معناست، چون این زمین است که می‌دود و این ابرها هستند که می‌رمند اما بعدها خورشیدی یافتیم که لامجال می‌دود. او از همان روز که گم‌شده‌اش را در حنیف کبیر بازیافت، تا به امروز که 50سال از آن زمان گذشته است بی‌وقفه در آسمان سیاسی و اجتماعی ایران نور افشانی می‌کند؛ خورشیدی‌ که در اسارت هم خورشید بود.
یادم نمی‌رود روزی را که در سال 80 با جمعی از دوستان تازه از اسارت رسته، قرار گذاشتیم برای تجدید خاطره سری به کمیته مشترک بزنیم. کمیته مشترک که تا همین دو سال پیش به‌عنوان مخوف‌ترین و مخفی‌ترین شکنجه‌گاه آزایخواهان شناخته می‌شد و در اثر افشاگریهای مقاومت و تلاش رژیم برای رد گم کردن شکنجه‌گاههای دیگر، حالا به‌صورت موزه درآمده بود؛ ”موزه عبرت“! بازدیدکنندگان می‌بایست به‌صورت گروه گروه همراه با یک به‌اصطلاح راهنما از موزه بازدید نمایند. ساختمان مدور و میدان وسط زندان و سلولها و دیوارها و نرده‌های خاص این شکنجه‌گاه برای هر کس که یک بار گذرش به آن جا افتاده باشد آشنا و پرهیبت است. حالا اما، به ظاهر چشم‌بندی به چشم نداشتیم و شکنجه‌گر دیروز به‌عنوان تاریخ‌دان ما را همراهی می‌کرد. بازسازی و صحنه‌سازیهای مضحک شکنجه‌گران برای مبارز نشان‌دادن خود در زمان شاه، البته بسیار کودکانه بود. در ورودی طبقه دوم موزه نوشته بود: اسامی و مشخصات تمامی کسانی که در زمان شاه در این جا بوده‌اند در نمایشگاه موزه موجود است، البته با وقاحت بی‌مانند آخوندی اصلاً منکر آن بودند که از همین سلولها در زمان حاکمیت‌شان هزاران مجاهد و مبارز روانه حلقه‌های دار و یا میدانهای اعدام شده‌اند. انصافاً با ناشی‌گری تمام سعی کرده بودند که همه نقش‌های اول را برای خود در نظر بگیرند و برای مبارزانی مثل مجاهدین و فدایی‌ها نقشی حاشیه‌یی و جزیی. در ردیف عکسهای زندانیان مجاهد عکس کوچک و قدیمی از مسعود رجوی هم دیده می‌شد.
یکی از دانشجویانی که در جمع ما بود از راهنما پرسید: ”این عکس کیست که اسم ندارد؟“ 
جواب داد: ”این زندانی زیاد این جا نبود. اسمش مسعود رجوی است. خیلی شناخته شده نیست! “
دانشجو: ”مسعود رجوی، زیاد شناخته شده نیست!؟“ 
راهنما: ”منظور این‌که دیگر زیاد مطرح نیستند.“
دانشجو: ”مگر این آقا، همونی نیست که توی همه نمازجمعه‌ها هر هفته مرگ بر او می‌گویید؟ من که الآن 24سالمه بیش از هر کسی دیگری اسم او را شنیده‌ام.“ 
راهنما ساکت شد و چشمها بر عکس مسعود رجوی خیره ماند. چشمان تیزبین و شکافنده‌یی که بیننده احساس می‌کند تا عمق وجودش را می‌فهمد. برای ما نسل جدیدتر مجاهدین که پا در مبارزه و رزم گذاشته بودیم، سالها زندان و شکنجه و دربدری هم نوعی جست‌وجو بود؛ جست‌وجویی در پی رهبران و پیشتازان این نسل که پیش از این در دیکتاتوری پیشین در بند بودند. برای همین، سلولهای انفرادی همین کمیته مشترک برای ما به‌جای این‌که فرساینده و مهلک باشد، انگیزه دهنده و الهام‌بخش بود؛ کما این‌که در بند قدیمی 325 که می‌دانستیم رهبران مجاهدین در آن در بند بودند، همیشه به‌دنبال ردی از آن پیشتازان در سلولها و لابه‌لای آجرهای نمور آن بودیم و پر واضح است که نام مسعود رجوی جای خود را داشت و دارد.
خورشیدی که خستگی نمی‌شناسد، منت‌گذاری نمی‌داند چیست، پاره پاره وجودش از جنس فداست و قربانی. جاذبه و دافعه‌یی عظیم دارد. مردی که شاید به‌جرأت بتوان گفت لااقل در تاریخ معاصر ایران هیچ‌کس به‌اندازه او توسط دشمنان‌اش لعن و نفرین نشده است؛ با این وجود، چنان جاذبه‌ای دارد که نسلی سر بدار در پای آرمان او هزار هزار به قربانگاه رفتند. تاریخ هرگز از یاد نمی‌برد که از پرتو همین خورشید بود که در تاریکی قرون‌وسطایی خمینی در دهه 60، هزاران شمع بر افروخته - تنها و تنها به این دلیل که پرتوی از صداقت و فدای او را دریافته بودند- حلاج وار خود را به آتش زدند و با فدای بیکران خویش نگذاشتند امپراتوری ظلمانی خمینی پا بگیرد. تاریخ ایران فراموش نخواهد کرد که در سال 67 که سی هزار اسیر در انتقامی کور و ضدبشری به تیرک های اعدام سپرده شدند، همه دعوا بر سر یک کلمه بود، ”مجاهد“ و این همان اوست مجاهد اول. ارتجاع و استعمار چه بیهوده تلاش کردند که در یک پیمان نامقدس از تابیدن مستقیم این خورشید بر ملت ایران جلوگیری کنند و چه توطئه‌ها که نکردند و چه تهمتها که نزدند و چه دست و پاها که نبستند، اما همان‌طور که خود او 37سال قبل گفته بود: ”مگر می‌توان تا ابد خورشید را از تابیدن باز داشت و مگر می‌توان نسیم را از وزیدن باز داشت؟“ از این روست که ما باور داریم چندان دیر نیست روزی که خورشید ما در سرزمین ظلمت‌زده ایران طلوع کند و آنگاه همه خستگی این راه نیم قرنه از تن آفتاب خسته تن ما زدوده شود. خداوندا یاریش کن.
اسدالله نبوي - دی‌ماه94

مسعود رجوی - 30 دی مبارک باد

اوکسی است که هر شکستی را به پیروزی و 
هر فرودی را به فراز تبدیل میکند و 
هر ضربه ای را با ضربه محکمتر به رژیم بر میگرداند و 
ازشر عظیم خیر کثیر درو میکند
اوکسی است که گفت  ؛‌
اگر چاه باطل خمینی عمیق است قله ستیغ حق نیز باید صد بار بالا بلند تر باشد .
اگر جهان با یستد، جهان خواهد ایستاد.
خون شهیدان ضامن پیروزی محتوم خلق قهرمان ایران است و .....

هرکجا هست  خدایا تو نگهدارش باش .
«امروز بعد از گذشت سرفرازانه از توفانهاي بنيان كن و سونامي هاي نفس گير، در يك جنگ فشرده اراده ها بيش از هر زماني شكوه يك نام مرا در بر ميگيرد. نامي كه تبلور اراده انسان براي شكستن جبرهاي كور ميباشد، نامي كه براي من تجسم ايستادگي بر سر اصول به هر بهايي و بدون چشم داشت آنهم در زمانه نامردي ها و نامردمي هاست. نامي كه هزار و يك معناي ديگر را در وراي طاقت انساني عينيت ميبخشد. براي من آيا فقط ”من “ ؟ نه شايد فردا طلوع ”تولدي ديگر“ باشد... قطعا...»

لینک به منبع :‌

شكوه يك نام – بهزاد راجي

بعد از ساعتها انتظار بالاخره در باز شد و آن ” چهره مشعشع  تابان ” را پس از ساليان انتظار ديدم.
راستش از صحبتهايش هيچ نميفهميدم و تمام تلاشم اين بود كه به سياه چشمانش خيره شوم. وه كه چه كار سختي بود و بايد آزموده باشي كه بداني! در خلال صحبتهايش چشم را روي هم نهاده و به ياد اولين روزي افتادم كه شكوه يك نام مرا با خودش به اوج بودن ها و توانستن ها برد.
سال 1366 هنوز پنج سالم تمام نشده بود. آسمان شهر تهران هر روز و هر شب از شدت بمباران ها به سرخي ميگراييد و جو ترس و وحشت همه مردم را فرا گرفته بود. اما مدت دو هفته اي بود كه ديگر خبري از بمباران نبود و مردم كمي آسايش پيدا كرده بودند. يك روز به همراه مادرم به سبزي فروشي محلهيمان رفتيم. صاحب مغازه از فالانژهاي محله بود و ميدانست كه مادرم هوادار سازمان است. فالانژ ريشوي بدقواره به محض ديدن مادرم با غيظ و كين گفت: ” ميدوني مسعود رجوي صحبت كرده دو هفته بمباران ها را قطع كنند؟ ” مادرم هيچ نگفت اما با لبخندي احساس رضايتش را نشان داد. اما از همان لحظه بود كه ذهنم آرام و قرار نداشت و سيلي از سؤالات را متوجه مادرم كردم.
-        مامان مسعود رجوي ديگه كيه؟
-        تو به اين حرفها چه كار داري؟!
-        كجا زندگي ميكنه ؟
-        نميدونم شايد همين جا بين ما باشه
-        ميتونم ببينمش
-        نه علني نيست
-        ووو
آن روز فهميدم كه مادرم نميخواهد كه من زياد از اين موضوع سر در بياورم و سعي دارد كه بحث را عوض كند اما بعدها كه حين گوش كردن مادرم به راديو مجاهد باز هم اسم ”او“ را شنيدم، فهميدم كه آخوندها خيلي از او وحشت دارند و از همان موقع بود كه حسي داخلي در من بازتاب يافت و به بيان ساده احساس ميكردم خيلي دوستش دارم... آخر ميدانيد ... آري حتما بهتر از من ميدانيد...
چند ساعت به همين منوال سپري شد بدون اينكه گذر زمان را حس كرده باشم. اما بالاخره من محدود در بعد زمان، مغلوب گذشت ثانيه ها شده و آن ديدار به يادماندني تمام شد. ولي آيا به واقع تمام شده بود؟ چه ساده انديشم من! تازه شروع شده بود! اگر “فروغ” قبول كند ميخواهم از او اين واژه را به عاريه بگيرم : ”تولدي ديگر“ يا بهتر است واژه اي را به كار ببرم كه وقتي انسان از بيان احساسي عاجز ميماند به آن پناه ميبرد چرا كه همه مفاهيم را با خودش به همراه دارد. آري شايد ” عشق“ كمي تسكينم بدهد. شايد ...
امروز بعد از گذشت سرفرازانه از توفانهاي بنيان كن و سونامي هاي نفس گير، در يك جنگ فشرده اراده ها بيش از هر زماني شكوه يك نام مرا در بر ميگيرد. نامي كه تبلور اراده انسان براي شكستن جبرهاي كور ميباشد، نامي كه براي من تجسم ايستادگي بر سر اصول به هر بهايي و بدون چشم داشت آنهم در زمانه نامردي ها و نامردمي هاست. نامي كه هزار و يك معناي ديگر را در وراي طاقت انساني عينيت ميبخشد. براي من آيا فقط ”من “ ؟ نه شايد فردا طلوع ”تولدي ديگر“ باشد... قطعا...


یکشنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۴

مقاومت بی چشم داشت ، خادم و خائن!


مقاومت و مبارزه اجتماعی از وقتی شروع میشود که در جامعه اشتراکی اولیه طبقات شکل میگیرد ، با
افرایش تولید، و تولید کالایی درجامعه بشری، عده ای زورگو با سرنیزه و نیروی نظامی و قلدری، تصمیم میگرند که خودشان
کار نکنند و قسمتی از دسترنج محرومان و زحمتکشان را دراختیار خود بگیرندوبه استثمار آنها بپردازند. ازاین تاریخ ، مبارزه انسان با انسان شکل میگرد، جامعه به دو  طبقه حاکم و محکوم تقسیم میشود. اعتراضات محکومان علیه حاکمان مستبد در ابتدا به شکل خود بخودی  وشورش بردگان آغاز میشود ، ولی کم کم این مبارزه، صاحب آرمان وایدئولوژی و سازمان کار و تشکیلات و قانونمند میگردد. مبارزینی که تشکیلات منسجمی دارند همواره خودشان را بی چشمداشت خادم خلق میداننداز همه چیز خود برای رهایی توده های مردم میگذرند .
طبقه حاکم برای تضعیف صفوف مبارزات محکومان تلاش میکنند که عده ای از حلقه ضعیف ها و آنهایی که تاب تحمل سختیهای مبارزه را ندارند را  با زور و یا با پول از مبارزه جدا کرده و حتی الامکان به خدمت دستگاه سرکوب خودش قرار بدهد . از این تاریخ به بعد تاریخ بشری با  پدیده ای  به نام «خائن» روبرو میشود. خائن کسی است که آگاهانه صف خلق را ترک کرده و به  خاطر منافع فردی و طبقاتی خود در صف ضد خلق و حاکمان قرار میگیرد .« می شود به صف مقاومت نپیوست. می شود برای پیروزی آنان که پیروزی خلق است، حتی دعای خیر هم نکرد و اصلاً آن را باور نکرد. می شود با اهداف آنها مخالف بود و یا حتی استراتژی اشان را قبول نداشت؛ اما اگر به جای پرداختن به رژیمی که در حاکمیت است و با استفاده از قدرت و ثروت مردم آنها را به زنجیر کشیده و روزمره و نقداً تسمه از گردۀ زنان و مردان وطن می کشد، با هر بهانه ای نیروی مقاومت را نشانه گرفت، هیچ معنائی به جز نزدیک شدن به رژیم حاکم سرکوبگر ندارد. این از اصول ابتدائی و عام دیالکتیک بوده وبا هیچ توجیهی نمی توان از آن گریخت. »

لینک به منبع :‌

تلاش برای بهبود زندگی خود و دیگران احتمالاً غریزه ای است که انسان با آن به دنیا می آید. انسان،
موجود اجتماعی، همیشه سعی کرده است تا زندگی و محیطی که در آن زندگی می کند را با کمک بقیه سازمان دهی کرده و با عقل و درایت مقدمات رسیدن به ترقی و خوشبختی را فراهم کند. علمی که از ارادۀ مردم یک محیط برای ادارۀ آن زائیده شد، بعدها سیاست نام گرفت. در مقابلِ عموم مردم که عمدتاً برای رفاه و سعادت خود و خانواده اشان کار و تلاش میکنند، عده ای نیز هدفشان تصاحب حاصل کار بقیه است. این معنای ابتدائی بی عدالتی است. کسانی که برعلیه بی عدالتی دست روی دست نمی گذارند و برعلیه آن می شورند، مبارز خوانده می شوند. زمانیکه دسته ای با ابزارهای مختلف و با خشونت اساساً حق ادارۀ امور را از جمع و جمهور مردم به منظور کسب منافع شخصی سلب می کنند، مبارزه ای نابرابر بین طبقه حاکم و گروهی شورشی و از خودگذشته درمی گیرد. اسم این مبارزه را می توان مقاومت گذاشت و منظور از شورش، معنای نجیب مقابله با بی عدالتی است. اعضاء مقاومت در قدم اول به خاطر اعادۀ حیثیت انسان پا به میدان می گذارند. اگرچه پیروزی می تواند در ذات هر مبارزه ای وجود داشته باشد، اما اعضاء مقاومت جنگ با سیستم حاکم سرکوبگر را در وحلۀ اول حق و وظیفۀ خود تلقی کرده و به آن می پردازند. برای اعضاء مقاومت هنگامیکه پا به میدان نبرد می گذارند مقاومت برعلیه بی عدالتی عین زندگی است. این طرز فکر می تواند برای افرادی که تا این حد احساس مسئولیت نمی کنند، خیلی قابل فهم نباشد، اما برای تودۀ مردم که هدف درجه اول بی عدالتی حکومت می باشند و آن را روی پوستشان حس می کنند، امری بسیار روشن است.
افرادی که روزی در میان اعضاء مقاومت بوده و حتی حاضر بودند جانشان را در راه آرمانشان و خوشبختی مردم فدا کنند، اما بعداً از صف مبارزه خارج شدند، زیر فشار طاقت فرسای شانه خالی کردن از وظیفه، مدعی همرزمان سابقشان شده و برای تبرئۀ خودشان، استراتژی و رهبری مقاومت را به زیر علامت سؤال برده و او را دلیل بریدگی اشان از مبارزه معرفی می کنند. این افراد عمدتاً تاب کشیدن بار مبارزه، در شرایط به واقع طاقت فرسا را نیاورده و به خصوص زمانی که مبارزه طولانی شود از مبارزه خسته می شوند و شاید حتی بدون اینکه خودشان متوجه شوند کم کم انگیزۀ شورش در برابر رژیم سرکوبگر حاکم را در عمل از دست می دهند. برخی در این راه تا آنجا پیش می روند که با جواز "مبارزِ ضدرژیم"، مبارزه ای که عمدتاً مربوط به گذشته ای است که دیگر قبولش ندارند، قسمت بیشتری از هم شان را مصرف "مبارزه" برعلیه همرزمان سابقشان می کنند. رژیم حاکم سرکوبگر را رها کرده و با کسانیکه با این رژیم سرجنگ دارند "مبارزه" می کنند. این افراد با استراتژی و تاکیک و فرهنگ و خلاصه با همه چیز مقاومت سر جنگ دارند و اسم این را "انتقاد" می گذارند. از آنجائی که نمی شود ادعای ضد رژیم بودن را با برخورد شاخ به شاخ با اپوزیسیون اصلی آن یکجا با هم جمع زد، توجیهات من درآوردی اساساً ذهن این افراد را تماماً احاطه می کند. هیچ مبارز و هیچ نیروی مبارزی وجود ندارد که از اشتباه به دور باشد، اما این افراد ایرادهای بنی اسرائیلی را پیراهن عثمان می کند و با آن به "جنگ مقدس" بر علیه نیروهای مقاومت می روند. مخالفتهای این افراد با دیکتاتوری حاکم سرکوبگر، برگ درخت انجیری است که می خواهد "مبارزه" با نیروهای مقاومت را ناشیانه توجیه کند. این افراد چه بخواهند چه نخواهند ثقل وجودی اشان نقل مکان کرده است و روایتشان از مقاومت روده درازی در مورد گذشته ای است که دیگر قبولش ندارند و می خواهند از آن انتقام بگیرند. 
سبک و سیاق خود حکومت مستبد حاکم، با تمام حرامزادگی اش، در مجموع از روشنترین موضوعات مبحث مقاومت می باشد. او در ابتدای حاکمیتش هر گونه آزادی را از میان بر می دارد و در قدم بعدی کمر به از میان برداشتن تمام کسانی که در مقابلش بایستند می بندد. رژیم حاکم با عطف به خاستگاه دستگاه نظری اش هر چه را که به منافعش ضرر برساند با قاطعیت نابود می کند. مقاومت در مقابل این رژیم حق طبیعی انسان محسوب شده که اندیشمندان بسیاری آن را منسجم تدوین کرده و ارائه داده اند. رژیم حاکم سرکوبگر هرگز توان درهم شکستن مقاومت را ندارد، چرا که مقاومت با مردم و مشکلاتشان رابطه ای ریشه ای دارد و مقاومت اساساً از خود مردم نشأت می گیرد و با آنان رابطه ای ارگانیک دارد. از میان برداشتن رژیم حاکم سرکوبگر هدف اولیه و اصلی مقاومت می باشد. لغز خواندن رژیم حاکم برای نیروی مقاومت بسیار طبیعی است و زمانی اوج می گیرد که رژیم در شکست دادن مقاومت به مشکلات جدی برسد. شیطان سازی مقاومت از طرف رژیم حاکم و از طرف کسانی که در هر حال خودشان بیشتر در جنگ با مقاومت فعال نگاه می دارند، البته بی ضرر نیست، اما نهایتاً روی مردمی که روزمره سیاست رژیم را تجربه می کنند بی اثر می باشد. شیطان سازی مقاومت در انظار مردم، دست آخر نشانه ضعف رژیم حاکم و قدرت نیروهای مقاومت تلقی می شود.
 
اعضاء مقاومت برای پیوستن به مبارزه فقط از جانشان نمی گذرند. آنها مجبور می شوند که برای ادام
ۀ مبارزه از خانه و از زندگی عادی و به خصوص از خانوادۀ خود بگذرند. به همین دلیل تنها عده ای به صف اول مقاومت روی می آورند، اگرچه در کُنه بسیاری از مردم میل به مبارزه بر علیه رژیم حاکم سرکوبگر، حتی به طور غریزی وجود دارد. چون گذشتن از خانواده و از همسر، به خصوص گذشتن از فرزندان خردسال ساده نیست، رژیم حاکم سرکوبگر فکر می کند که می تواند از قهرمانانی که موضوع بسیار پیچیدۀ گذشتن از عزیزانشان به خاطر مبارزه را، گاهاً با رنج زیاد، حل کرده اند سوء استفاده کند و آنها را به بی احساسی و بی عاطفگی متهم کند. رژیم سرکوبگر که با خصلت تنفر از آزادی به حکومت مستبدش ادامه می دهد، توان درکِ ازخودگذشتگی نیروهای مقاومت را که اساساً از عشق به آزادی نشأت می گیرد را ندارد. اصالت این عشق که در نوشته های کوتاه و بلند مبارزین و در وصیت نامه های بسیاری از شهدا بیان شده است، از بین رفتنی نیست و در اذهان تودۀ مردم زیر ستم جا می افتد. شیطان سازی نیروهای مقاومت و متهم کردن آنها به بی احساسی بیش از آن که بر روی مردم اثر بگذارد به حجم تبلیغات رژیم اضافه می کند و دل مزدورانشان را برای توجیه این همه جنایت خوش می کند. 
در مقاومت مردم ایتالیا که پس از اعلام آتش بس 8 سپتامبر 1943 با نیروهای متفقین در تمام این کشور به خصوص در شمال آن شیوع پیدا کرد، بسیاری از جوانان و نوجوانان با شوق پاک این دور
ۀ سنی و بسیاری از سالمندان با پختگی پا به میدان مبارزه برای آزادی وطن گذاشتند. بسیاری از پدران خانواده اشان را رها کردند و از آن ها خواستند تا بتوانند به جای تلاش برای معیشت آنان به مبارزه برای سربلندی و خوشبختی همه مردم ایتالیا و مام وطن بپردازند. نیروهای مقاومت ایتالیا با الهام از مذهب و یا از عدالتخواهی سوسیالیست برای آزادی کشورشان، با قبول فدای جانشان و ترک تلخ خانواده، به مقاومت پیوستند. جمله عیسی مسیح "هر کس که پدر و مادرش را از من بیشتر دوست بدارد لایق من نیست" در عمق فرهنگ مردم ایتالیا جا گرفته بود و حتی کمونیستها نیز از آن الهام می گرفتند. لغزخوانی فاشیستهای ایتالیا برعلیه نیروهای مقاومت که اتفاقاً آنها را به تروریسم و بی عاطفگی متهم می کردند گوشهای مردم را پر می کرد، اما تودۀ مردم عمل پارنیزانهای ایتالیا به خوبی درک می کردند و در پشت جبهه هر کس بنا بر بضاعتش به آنها، گاهاً به قیمت جان، کمک می کرد. استقبال فراگیر مردمی از نیروهای مقاومت در ایتالیا بخش مهمی از فرهنگ پرشور این آب و خاک محسوب می شود. در مقابل شیطان سازی جنون آمیز فاشیستها حتی متفکر زبده و شناخته شده ای ماند آنتونیو گرامشی می بایست از زندان برای مادرش بنویسد که "من یک زندانی سیاسی هستم که به خاطر عقایدم در زندان می باشم و این راه را خودم انتخاب کردم. برای ادامه این راه نه تنها زندان را می پذیرم، بلکه از دادن جانم نیز ابا ندارم. مادر عزیزم، نمی دونی چقدر دلم می خواست در آغوشت بگیرم و به خاطر دردی از هجران من می کشی دلداریت بدهم؛ اما باور کن به جز انتخاب این راه، چارۀ دیگری برای حفظ عزت و حیثیتم وجود نداشت". الچیده چروی دهقان شوریده ای که تمام زندگی اش را در اختیار مبارزه برای آزادی ایتالیا گذاشت و هفت پسرش در این راه به خاک افتادند می گفت: "فکر نکنید که ما کورکورانه قدم در این راه گذاشتیم، یا نمی فهمیدیم چه کار می کنیم. من و پسرانم همیشه هدف روشن و مشخص داشتیم". 
می شود به صف مقاومت نپیوست. می شود برای پیروزی آنان که پیروزی خلق است، حتی دعای خیر هم نکرد و اصلاً آن را باور نکرد. می شود با اهداف آنها مخالف بود و یا حتی استراتژی اشان را قبول نداشت؛ اما اگر به جای پرداختن به رژیمی که در حاکمیت است و با استفاده از قدرت و ثروت مردم آنها را به زنجیر کشیده و روزمره و نقداً تسمه از گردۀ زنان و مردان وطن می کشد، با هر بهانه ای نیروی مقاومت را نشانه گرفت، هیچ معنائی به جز نزدیک شدن به رژیم حاکم سرکوبگر ندارد. این از اصول ابتدائی و عام دیالکتیک بوده وبا هیچ توجیهی نمی توان از آن گریخت. 


سه‌شنبه، دی ۲۲، ۱۳۹۴

خامنه ای ، عقب نشینی و ترس از عواقب داخلی و بین المللی حمله به سفارتخانه عربستان

خامنه ای با یک  محاسبه اشتباه در برخورد با مسایل بین  المللی بعد از برجام،. به سیاق همیشگی برای روحیه دادن به نیروهایش، عوامل واوباش خود را برای حمله به سفارت عربستان در تهران و کنسولگری آن در مشهد فرستاد، تا ضمن خالی کردن دق دلش بر سر عربستان، که درجبهه های مختلف رو در روی ولی فقیه  ایستاده است، یک قدرت نمایی هم برای نیروهای وارفته اش داشته باشد ولی نه تنها سرش به سنگ خورد و به غلط گویی افتاد و معلوم شد که قدرتش پوشالی است،  بلکه ،موج محکومیت بین  المللی و مخصوصا اعراب را نیزبه دنبال داشت. به همین دلیل  برغم این که پس از حمله به سفارت عربستان ،خامنه ای دو باربرای عواملش صحبت کرده است ولی جرات طرح ا ین مساله مهم منطقه ای و بین المللی را به خودش نداد و لام تاکام در این مورد صحبت نکرد . «معمولا دیکتاتورها در دوران سرنگونی خود مرتکب چنین خطاهای تکراری و پشت سر هم می شوند. خامنه ای در دوران برجام و برشام از موضع ضعف و استیصال می خواهد با اینگونه حرکتهای غیر متعارف به نیروهای وارفته خودش روحیه بدهد ولی اینبار برای انجام وحشیگری هایی از این دست باید بهای سنگینی بپردازد. بهایی که روز بروز رژیم را بیشتر در تنگنا قرار داده و ضعیف و ضعیفتر میکند».

لینک به منبع :

نکیسا بامداد:‌ حمله به سفارتخانه ها، بهایی که خامنه ایی آنرا از جیب مردم می پردازد

در خبرهای سوم دیماه 1394 آمده بود که دادگاه عالی آمریکا با امضای باراک اوباما رای بر دادن غرامت هنگفتی از سوی رژیم ایران به دیپلماتهای به گروگان گرفته شده آمریکایی در حمله به سفارتخانه این کشور در تاریخ 13 آبان 1358 داده است. هچنین بابت دو حادثه تروریستی دیگر به قربانیان حادثه بمبگذاری در بیروت و عربستان سعودی نیز می باید غرامت قابل توجهی از خزانه ملی مردم ایران به قربانیان حادثه پراخت شود. در همین حال در اقدامی مشابه بدلیل بالا رفتن اراذل و اوباش های خامنه ای از دیوار سفارت انگلیس در تهران که منجر به از بین بردن برخی از اشیای داخل سفارت شد دولت انگلیس مبلغ هنگفتی بالغ بر یک میلیون پوند را از تهران درخواست نموده که صد البته پرداخت همه این هزینه ها باز هم از جیب مردم ایران خواهد بود.
با همه این اوصاف روز شنبه 12 دیماه 1394 در اقدامی کاملا غیر متعارف و غیردپیلماتیک اراذل و اوباش افسار گسیخته خامنه ای با حمله سازمان یافته به سفارتخانه و کنسولگری کشور عربستان در تهران و مشهد و به آتش کشیدن آن برگ دیگری از توحش و بربریت خویش را با نادیده گرفتن قوانین بین المللی و حقوق مردم ایران، به جهانیان نشان دادند.
همانطور که گفته شد رژیم ملایان در حمله به سفارتخانه ها سابقه طولانی دارد و این در حالیست که سفارت هر کشور جز خاک آن کشور به حساب آمده و به همین دلیل از مصونیت و امنیت بین المللی برخوردار بوده و بالا رفتن از دیوار سفارتخانه ها، تخریب اموال و به آتش کشیدن پرچم آن، دخالت آشکار در امور داخلی آن کشور محسوب شده و به نوعی به منزله اعلان جنگ با آن کشور است.
در اینباره اگرچه شورای امنیت با شدیدترین لحن این رفتار غیر معمول نظام آخوندی را محکوم نمود اما آنچه که باعث تاسف می شود این است که دولت های غربی طی این سالها با رژیم ملایان دراینباره هم سیاست مماشات را در پیش گرفته اند. چنانچه اگر دولتهای اروپایی در این زمینه از خود قاطعیت نشان می دادند هرگز این رژیم که زبان زور را خوب می فهمد اینگونه اعمال وحشیانه را تکرار نمی کرد . البته بسیار روشن است که بهای این عدم قاطعیت کشورهای غربی را هم می باید مردم ایران با دادن غرامت از سرمایه های ملی کشور بپردازند.

بعبارت دیگر اگر دولت های غربی سیاست مماشات با این رژیم را کنار میگذاشتند می بایست آنچنان سیلی سیاسی بر بنا گوش ولی فقیه نظام نواخته می شد که حمله به سفارت و کنسولگری کشورها را حتی در رویاهای خود هم جراعت پردازش نمی داشت، چه رسد به اینکه رسما برای سرکوب مردم سوریه و یمن و بحرین نیروی نظامی نیز بفرستد و به آن افتخار هم بکند.
و اگر دولت انگلیس رفتار وحشیانه حکومت آخوندها را که به سفارتش حمله کرده و آنرا به آتش کشیده بودند با این میزان بی پرنسیبی نادیده نمی انگاشت و اگر در برابر رفتار حکومت ملاها اقدام جامع حقوقی و قانونی به عمل می آورد و رژیم را پای میز محاکمه بین اللملی می کشاند و از آن قیمت سیاسی می گرفت قطعا حمله به سفارت کشور عربستان نیز رخ نمی داد. متاسفانه سیاست دولت های غربی تاکنون نه تنها برخورد قاطع نبوده بلکه با بستن قراردادهای اقتصادی عملا رژیم را تشویق به اینگونه کارها هم کرده اند، زیرا رژیم بخوبی دریافته که هیچ مکافات سیاسی در قبال انجام اینگونه حرکتهای وحشیانه دامنگیرش نخواهد شد.
اما اینبار موضعگیری صریح و درست کشور عربستان و برخی از کشورهای منطقه و نهادها و ارگانهای حقوقی و سیاسی منطقه، بلافاصله رژیم ولی فقیه زهرخورده را در یک تنگنای داخلی و بین المللی فرو برد و رژیم را حتی در نزد نیروهای بسیجی خود هم سنگ روی یخ کرد و ناچار شد با توسل به شگرد همیشگی و کم مایه خود یعنی دروغ، دروغ و دروغ و چرخاندن جهت انگشت اتهام بسوی کج راهه ها، به شکل های گوناگون و از زبان کارگزاران مختلف اعتراف به نادانی و خودسری، با توصیف انجام عملی زشت و غلط که هرگز قابل توجیه نیست بکند!
اگر چه متاسفانه اینبار هم غرب بطور عام و باراک اوباما از ترس برهم خوردن برجام که همه تخم مرغهایش را یکجا در آن سبد گذاشته است، باز هم سیاست قاطعی در قبال ولی فقیه ارتجاع اتخاذ نکردند، اما اینبار در چرخش اوضاع، رژیم وقتی ابعاد فاجعه را دید و متوجه شد که کشورهای منطقه یکی بعد از دیگری قطع رابطه می کنند، از این واکنش قاطع جا خورده و سریع شروع به عقب نشینی کرد و عوامل حمله به سفارتخانه عربستان را نفوذی و غیرخودی و بیگانه معرفی نمود و در توضیح مضحک و کاملا غیر قابل باور فرمانده ناجا در توجیه همکاری خود با عوامل خامنه ای و کوتاهی نمودن در انجام وظیفه اش بسیار شاخدار متوسل به دروغ شد و گفت که گاهی وقتها مردم را نمی شود زد! که بهرحال همه اینها بیانگر تنها یک حقیقت است و آنهم به غلط کردن افتادنهای خامنه ای و عواملش در این رابطه می باشد. چراکه از این مثلا فرمانده ناجا باید پرسیده شود اگر که نیروی انتظامی شما نمی تواند مردم را بزند پس وحشیگری های روزانه و افسار گسیخته نیروی انتظامی در خیابانها با مردم عادی چه نامیده می شود؟ جنایاتی که در حق مردم در قیام سال 1388 انجام گرفت را چه کسانی انجام داده اند؟ اگر نیروی انتظامی نمی تواند بسیجی های خامنه ای را بزند پس چطور می تواند با ماشین خود برای چندمین بار از روی پیکر جوانان رد می شود؟ اگر نیروی انتظامی می تواند جوانان و قربانیان نظام را سوار ماشین خود کرده و در خیابانها بچرخاند و وادارشان کند تا شاخ و برگ بجوند و صدای حیوان بدهند پس چرا در قبال برخورد با اراذل و اوباشهایی که مرتب از دیوار سفارتخانه ها بالا می روند کوتاه می آید؟ اگر نیروی انتظامی در کمال بی شرمی می تواند دست دختر جوانی را که در حالت ترس جیغ می کشد و می گوید سوار ماشینشان بخاطر بالا بودن روسری و کمی کوتاه بودن مانتو اش نمی شود آنچنان بکشد که تمام جسم این دختر روی آسفالت خیابان کشیده شود و هر کسی را هم که به این عمل کثیف نیروی انتظامی اعتراض می کند دستگیر کرده و با خود می برد، پس چرا نمی تواند در مقابل وحوشی که مرتب به سفارتخانه ها حمله می کنند و باعث می شوند تا مردم ایران متضرر شوند از خود قاطعیت و برخورد نشان دهد و ادعای عاجز بودن دارد؟ اگر مردم را نمی شود زد پس آثار شکنجه و تجاوز و و و در زندانها ی خامنه ای از سوی چه کسانی اعمال می شود؟ چه کسانی هر روز در خیابانها و جلوی چشم مردم شهر و حتی کودکان بساط اعدام می چینند؟ آنهایی که بساط دست فروشان را بهم می ریزند و سرمایه اندک آنها را فرش خیابان ها می کنند نامشان چیست؟ یا اینکه شهروندان کشور در حکومت آخوندی خودی و غیرخودی داشته و با هم برابر نیستند، بطوریکه در برابر جنایتکاران و مزدوران خامنه ای که موجب عمر ننگین این حکومت هستند نیروی انتظامی که خود بخشی از همان پیکر است دستش از زدن و دستگیر کردن و توبیخ نمودن همکارانش کوتاه است و چون نمی خواهد پس نمی تواند عملا کاری انجام دهد.
بهرحال آنچه که روشن است خامنه ای اینبار دچار یک اشتباه محاسبه بزرگ شد که معمولا دیکتاتورها در دوران سرنگونی خود مرتکب چنین خطاهای تکراری و پشت سر هم می شوند. خامنه ای در دوران برجام و برشام از موضع ضعف و استیصال می خواهد با اینگونه حرکتهای غیر متعارف به نیروهای وارفته خودش روحیه بدهد ولی اینبار برای انجام وحشیگری هایی از این دست باید بهای سنگینی بپردازد. بهایی که روز بروز رژیم را بیشتر در تنگنا قرار داده و ضعیف و ضعیفتر میکند. 

چهارشنبه، دی ۱۶، ۱۳۹۴

مادران مجاهد خلق نیز جلادان را بلرزه در می آورند.

مجاهدین خلق ایران نسل حماسه ساز و دلاوری بودند که برتارک تاریخ مبارزات مردم ایران میدرخشند، ولی دردل این نسل  سراسر حماسه ساز، تک ستاره های پر فروغی درخشیده  اند که تاریخ در باره آنها در آینده سخنان بیشتری خواهد نوشت . آنها بدون هیچ ادعا و چشم داشتی نورافشانی کرده  و چشمها را خیره کرده اند . بدون شک مادر ذاکری یکی از این گوهران درخشان مقاومت انقلابی مردم ایران میباشد که در سن ۶۰ سالگی ، با مقاومت و قاطعیت خود، پشت لاجوردی جلاد را به خاک مالید.«برای همه، مادربزرگ یعنی آنکه قصه‌ها و داستان‌ها را تعریف می‌کند. برای من اما، مادربزرگ کسی است که خودش حماسه‌ها را می‌سازد و قهرمان داستان‌هاست»....

لینک به منبع 

مادر بزرگِ» حماسه ساز! ـ فرخنده ذاکری
دوشنبه, 14 دی 1394
وقتی 9 دی‌ماه بر روی برگ‌های تاریخ می‌نشیند برای من عطر دلاوری و قهرمانی را می‌آورد. نه قهرمانان داستان‌هایی که همه‌شان جوانانی هستند با بازوان ستبر و... بلکه منظور من شیر زن مجاهد خلقی است که در سن بالای 60 سالگی با خروشش دژخیم را میخ‌کوب کرد، بر چوبهُ تیرباران بوسه زد و شجاعتش چنان پرآوازه و جاودان شد که ده‌ها سال بعد او در نامش همچنان زنده و بر لب دانشجویان آمریکا از ایالت کلرادو می‌خروشد.

من هم اولین بار او را با همین خروش و با چشمان بیدارش شناختم. برای کسانی مانند من که در دههُ 60 به‌عنوان کودکانی در میان مجاهدین بودیم، فرصتی برای شناخت خانواده و اقوام نماند. درگیری‌ها و دربه‌دری‌ها به پدیده‌ای آشنا برای خانوادهُ ما تبدیل‌شده بود. برای همین من او را سال‌ها بعد، از میان کلمات خودش که بر برگ یک کتاب نشسته بود، شناختم. البته خودم او را نشناختم بلکه زهیر (مجاهد شهید زهیر ذاکری نوهُ مادر) بود که او را با غرور و افتخار به من معرفی کرد. او در لحظهُ اعدام پاسداران را پس‌زده بود و گفته بود:

«چشمانم را نبندید می‌خواهم با چشمان باز تیرباران شوم تا حقانیت مجاهدین را ببینم». همین چشمان بیدار او بود که دو نسل بعد از خودش را همچنان شیفتهُ رزم و نبرد پرورش داد و رایت آرمانی را که برگزیده بود در اهتزاز نگهداشت. پسرش سردار ارتش آزادیبخش ابراهیم ذاکری و نوه‌اش شهید اشرفی

برای همه، مادربزرگ یعنی آنکه قصه‌ها و داستان‌ها را تعریف می‌کند. برای من اما، مادربزرگ کسی است که خودش حماسه‌ها را می‌سازد و قهرمان داستان‌هاست. مادربزرگ آن است که پشت جلاد معروف اوین، لاجوردی را به خاک می‌مالد. مادربزرگ واقعاً بزرگ و دلاور است و زندان مخوف اوین را به صحنهُ رزم و پایداری و دفاع از آرمان آزادی مردم ایران تبدیل می‌کند. مادربزرگ تنها فرزندان خودش را به فرزندی نگرفته، بلکه خود را مادر خلقی در زنجیر می‌داند و برای همین مسئولیت، قیام می‌کند. مادربزرگ کسی است که بر نام مقدس حضرت زینب اتکا می‌کند و در برابر دژخیمان می‌خروشد: «خون من که از خون حضرت زینب رنگین‌تر نیست» و این‌گونه دژخیم و سلاحش را که ایجاد رعب و وحشت است به جانور بی‌ارزشی تبدیل می‌کند. آری با این مادربزرگ‌ها چه کسی گفته است که مجاهدین بی‌سلاح هستند؟ و برای همین است که تیر و تبر و موشک و... دیگر کارساز مقابله با ما نیست!
هرچند که آخوندها با اعدام او فرصت شناخت و پر شدن از ایمانش را از من ربودند، اما باید اعتراف کنم که باعث شد من بیش‌ازپیش به او نزدیک شوم. زیرا زیستن در یک آرمان مشترک، بسا بالاتر از زیستن در یک خون و رگ مشترک است.
درود به شیر زن مجاهد خلق مادر قهرمان مادر ذاکری یا نام‌آشناترش خانم «محمدی»
فرخنده ذاکری
دی 94

شنبه، دی ۱۲، ۱۳۹۴

محمد قرائی:‌ چهارعدد مزدور "با نام" و"نشان"!

اخیرا عاطفه اقبال وشرکاء، دهان به یاوه گشوده و در مورد خانواده مجاهدین زبان درازی کرده اند. خانواده های
ساکنان لیبرتی را چهارصد خانواده بی نام و نشان خطاب کردند که محلی از اعراب نداشته و اساسا وجود خارجی ندارند!.
سخنگوی خود خوانده خانواده های الدنگ، ضمن عقده گشایی های همیشگی و هم کیشانش، خواسته اند به زعم خویش با یک تیر، چندین نشان را، نشانه روند. سوزش و گزیدگی از پاسخ قاطع و فوری اعضای شورای ملی مقاومت علیه دو خیانت پیشه و رفیق نیمه راهشان- قصیم و روحانی- یکی از این زخمهاست که گویا هنوزهم التیام نیافته است. بیانیه زندانیان از بند رسته علیه تواب تشنه به خون مجاهدین، دق دل دیگر کمپین نویس کذایی است.
تلاش کمپین نویس و سایر امربران با نام و نشان وزارت بدنام همیشه این بوده و هست که تا میتوانند اطلاعات جمع آوری کنند و آنها را لابد بدون چشمداشت! دراختیار قاتلان حرث و نسل مردم ایران قراردهند. وگرنه چه لزومی دارد "او" و همپالکی های تشنه به خون مجاهدین دنبال نام ونشان و مشخصات فعالین و خانواده های ساکنان لیبرتی در ایران و خارج مرزها باشند.
نویسنده، یکی ازامضاء کنندگان چهارصد نفری هستم که به بانکی مون نامه نوشته ایم و یاد آور اقدام به وظایف و قول و قرارهایی که به ساکنان لیبرتی داده بودند. ناگفته پیداست که اینجانب به عضویت در خانواده ساکنان لیبرتی و به عضویت در خانواده بزرگ مقاومت هزاران بار افتخارمی کنم. جهت اطلاع بیانیه نویس حقیر کمپین کذایی... متذکر بشوم که بیهوده دنبال آدرس و مشخصات چهارصد نفر بی نام و نشان نباشید!
خانواده بزرگ مقاومت و فرزندان رشیدش در لیبرتی بیشماران و صد هزارانند. میلیونها ایرانی که برای سرنگونی تام و تام آخوندها وطن فروش لحظه شماری می کنند خانواده مجاهدین و مقاومت هستند. خانواده واقعی ساکنان لیبرتی مادران شهدا و زندانیان سیاسی در میهن اسیرند که دست رد برسینه اربابان شما درتهران زده اند. پدران دلیری همچون دکترمحمد ملکی، نه تنها دشمن آخوندها بلکه انکار و نفی کننده دم و دنبالچه های خارجه نشین امثال شمایانند. خانواده مجاهدین امثال مادرستاربهشتی وشعله پاکروانها و...
گرچشم دلی بازباشد و تتمه وجدانی، نامه های شورانگیز حمایت زندانیان مجاهد و مبارز در زندانهای قرون وسطیی از ساکنان لیبرتی بسیار گویاست.
حرف از حیا و شرم به میان آورده اید راستی آیا عجوزه هایی از جنس تو و شرکاء که تشنه به خون شریف ترین و فداکارترین فرزندان این مرز و بوم هستید، معنی این کلمات را فهم می کنید؟!
کلام آخراینکه بدانید نوشته کوتاه ذیل نه در پاسخ چهارعدد مزدور با نام ونشان! که برای ثبت در حافظه تاریخ و نسلهای آینده ایران زمین، این زیباترین وطن است و بس!