پنجشنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۴

فاطمه اکبری نسب، مامور وزرات اطلاعات آخوندی در آلمان!

روز چهارشنبه 6 آبان ۹۴دادستاني آلمان اعلام كرد يك مرد 31 ساله به نام «میثم ب» را به اتهام
مزدوري براي وزارت اطلاعات رژيم ايران و جاسوسي عليه سازمان مجاهدين خلق ايران دستگير كرده است. بنا براين خبر منازل 5 تن ديگر به اتهام مشابهي، يعني جاسوسي عليه مجاهدين توسط دادستاني آلمان مورد بازرسي قرار گرفته است. پلیس آلمان درهنگام دستگیری آنها با آمادگی و تجهیزات کامل وارد محل استقرار آنها شده است. گفته میشود،آنها از مدتها قبل تحت نظر پلیس آلمان قرار داشته و ارتباطات آنها تحت کنترل بوده است .
یکی از ۵ نفری که منزلش مورد بازرسی قرار گرفته است، زنی به نام فاطمه اکبری نسب ساکن شهرکلن میباشد. او ازسالهاپیش مظنون به همکاری با وزارت اطلاعات آخوندی بوده است. وزارت اطلاعات طی سالهای گذشته، به شیوه های مختلف سعی کرده، برخی از ایرانیان حقیر وپست را برای جاسوسی علیه پناهندگان ایرانی و بویژه مجاهدین اجیر نماید. اداره حراست آلمان هر ساله به جامعه ایرانی وبین المللیدراین زمینه گزارش داده است. بطور مثال: در گزارش سال۲۰۱۱ در مورد فعالیت های وزارت اطلاعات در آلمان مینویسد:«فعاليتهاي جاسوسي ايران كه عليه آلمان صورت ميگيرند، اغلب توسط وزارت اطلاعات انجام ميشوند. يك موضوع محوري در فعاليتهاي جاسوسي  [ايران] شناسايي مخالفان تبعيدي در بين جامعه ايرانيان مقيم آلمان مي باشد كه جمعيت آنها به 50.000 نفر بالغ ميشود. در اين رابطه سازمان مجاهدين خلق ايران MEK و بازوي سياسي آن شوراي ملي مقاومت ايران NWRI  به طور خاص در مركز اين فعاليت‌ها قرار دارند. علاوه بر اين واواك يك علاقه شديد عملياتي براي شناسايي اهدافي در آلمان، بخصوص در بخش سياست خارجي و امنيتي، از خود نشان ميدهد. در راس اين فعاليتها جمع آوري اطلاعات در مورد تاسيسات آلمان در داخل  خارج از كشور  و همچنين برخورد با شهروندان  آلماني قرار دارد.» در انتهاي گزارش تحت عنوان ”ارزيابي” چنين آمده است : «اصلي‌ترين وظيفه دستگاه جاسوسي رژيم، حفاظت و تثبيت رژيم فعلي است. از اين رو در آينده نيز رژيم ايران روي اپوزيسيون ايران در آلمان تمركز خواهد داشت. »
فاطمه اکبری نسب کیست ؟
فاطمه اکبری نسب، فرزند یکی ازساکنان لیبرتی به نام مرتضی اکبری نسب میباشد. برادرمرتضی اکبری نسب به نام  رضا اکبری نسب (رضا سرابی) که سابقا یکی از خائنین اکثریت بوده، به استخدام وزارت اطلاعات درشهر تبریر درآمده و اکنون یک مامور فعال در انجمن نجات تبریز میباشد.
پدرفاطمه اكبري نسب درآوريل ۲۰۰۸، درشرایطی که امکان دیدار خانوادگی در اشرف میسر بود،  فاطمه را به اشرف دعوت کرده بود. فاطمه اکبری نسب این دیدار را به اطلاع رضا اکبری نسب میرساند و از این طریق وزارت اطلاعات وارد این دیدار خانوادگی میشود تا ازاین طریق یک جنگ روانی کثیف را به مجاهدین تحمیل نماید. فاطمه اکبری نسبت از همان زمان همکاری خود را با وزارت اطلاعات را آغاز میکند.

وزارت اطلاعات با طرح مشخصی رضا اکبری نسب را از تبریز به همراه یک مزدور دیگر به نام رضا صادقی جبلی(که قبلا افشاشده است) به عراق می فرستد و آنها را با فاطمه اکبری نسب در هتلی در بغداد وصل میکند. درتاریخ ۲۲ می ۲۰۰۸   فاطمه اکبری نسب به همراه رضا اکبری نسب و رضا صادقی جبلی به درب اشرف مراجعه میکنند تا به توطئه خود لباس خانوادگي بپوشانند. 
برای فاطمه اکبری نسب پيشاپيش و قبل از حرکت از آلمان روشن بوده كه اين مسافرت نه براي ديدار پدر و برادرش، بلكه بمنظور اجراي سناريويي وزارت اطلاعات میباشد. سايتهاي وزارت اطلاعات نوشته بودند که  رضا صادقی جبلي بعنوان مترجم همراه فاطمه اکبری نسب بوده است. در حاليكه صحبت با پدر و برادرش و افراد كمپ اشرف كه همه ايراني بودند چه نيازي به مترجم  انگلیسی زبان داشته است؟ مگر هزاران خانواده ای که طی آن سالها به اشرف آمده بودند و با خانواده های خود ملاقات کرده بودند و گاه چند ین ماه نزد خانواده های خود دراشرف مانده بودند، مترجم به اشرف آورده بودند؟ آوردن یک مزدور شناخته شده تحت عنوان مترجم برای ملاقات با چه مقامهایی بوده است؟ چه کسی این ملاقاتها را برنامه ریزی کرده بود ؟
هدف وزارت اطلاعات این بود که با ايجاد شانتاژ و جنجال با مسئولين انتظامات درب ورودي اشرف وبا سربازان آمریکایی و عراقی درگیری ایجاد کرده و براي بهره برداريهاي عمليات تروريستي و سياسي آتي وزارت اطلاعات عليه مجاهدين مستقر در شهر  اشرف زمينه چيني نمايند.
عليرغم اينكه بهانه فاطمه اکبری نسب براي حضور در اشرف، ديدار با پدر و برادرش بود ولي به درخواست و اصرار محبت‌آميز پدر براي رفتن بداخل اشرف و اقامت چند روزه در كنار پدر و برادر بعد از سالها دوري، جواب منفي داده و بجاي عواطف فرزندي دور از پدر، بعد از چند دقيقه به پدرش فحشهای ركيك میدهد. عليرغم توهین های غير معمول وغیرمتعارف فاطمه، تلاشهای پدرش برای آرام کردن او راه به جایی نبرده و فایده ای نمیکند، زیرا پولها و توجیهات وزارت از اویک فرد سنگدل ساخته بود.
رضا اکبری نسب طی گزارشی به تاریخ ۲۹می ۲۰۰۸ دربنیاد سحربرخوردهای فاطمه اکبری نسب را چنین توصیف میکند:‌ فاطمه « شروع به پرتاب سنگ به طرف قرارگاه ميکرد وفريادهاي گوشخراش وي دنيايي راتکان ميداد.»
فاطمه درجواب پدرش كه از او سوال میکند، مگر تو براي ديدار من و برادرت به این جا نيامده ایي؟ چرا حاضر نیستی که به همراهي من به اشرف بیایی ؟ولی او درجواب بهانه آورده كه:‌ «من به شوهرم قول داده ام كه داخل شهر اشرف نشوم و نميخواهم زندگي خانوادگي ام را خراب كنم .؟!!
ازآنجا که وزارت اطلاعات به فاطمه اکبری نسب دستور داده بود که به هیجوجه حق ورود به اشرف را ندارد، او حق هیچگونه تصمیم گیری نداشته است، زیرا برای وزارت اطلاعات ثابت شده بود هر خانواده ای که به منطور دیدارخانوادگی وارد اشرف بشود یا در اشرف باقی خواهد ماند و یا  تحت تاثیر مجاهدین قرار گرفته و به پیکی برای مجاهدین در داخل و خارج  کشور تبدیل میگردد. به همین دلیل ورود به داخل اشرف برای خانواده هایی که به اشرف اعزام میشدند، مرز سرخ بود .
رضا اكبري نسب به  نقش وزارت اطلاعات در اين طرح كثيف اذعان كرده و در گزارشي از سفرش که در سايت آوا وابسته به وزارت اطلاعات روز 30 مي 2008 درج شده بود نوشت : «اخیرا و بطریق تلفنی او [فاطمه] را به مسافرت به اشرف دعوت کرده بودند که این برنامه ریزی ما نقشه ی آنها را برباد داده بود.» پس روشن است که  رفتن فاطمه اکبری نسب و رضا اکبری نسبت و همه خانواده های وزارتی به مقابل كمپ اشرف، ”برنامه ريزي” و ”نقشه كشي” وزارت اطلاعات بوده و نه یک دیدار خانوادگی ؟!!
زمانيكه نيروهاي آمريكايي حفاظت كننده از شهر اشرف متوجه میشوند که  آنها قصد درگيري دارند، به آنها هشدار داده و رضا جبلی را برای ساعاتی دستگیر کرده و به او دستبند میزنند و سپس آنها را اخراج میکنند.
روزنامه هاي مختلف رژيم و شعبه ها و انجمنهاي وزارت اطلاعات كه آماده بهره برداري از اين سناريوي كثيف و طراحي شده بودند، در همان تاريخ  اين واقعه را بعنوان يك خبر با دروغهاي شاخدارو با آب و تاب منعكس كردند. که تعدادی از آنها به قرار زیراست :

سايت اينترلينك و بنياد خانواده سحر، سوم ژوئن 2008: « به قرار اطلاع، همسر خانم فاطمه اکبري نسب در آلمان مورد تهديد سازمان مجاهدين خلق قرار گرفته است. فاطمه هم اکنون در بغداد مشغول اقدامات حقوقي براي وادار کردن سازمان مجاهدين خلق جهت ديدار با برادرش موسي در قرارگاه اشرف مي باشد».
سايت پرواز 29 مي 2008:‌ «صبح روز پنجشنبه دوم خرداد ماه جاری آقای رضا اکبری نسب به همراه برادر زاده اش خانم فاطمه اکبری نسب و آقای رضا صادقی از فعالین بنیاد خانواده سحر در بغداد به عنوان مترجم و راهنما به قرارگاه اشرف مراجعه کردند. هدف ازاین دیدار این بود که خانم فاطمه اکبری نسب دیداری با آقای مرتضی اکبری نسب (پدر فاطمه) و همچنین آقای موسی اکبری نسب (برادر فاطمه) که در قرارگاه اشرف مستقر هستند داشته باشد.»
روزهاي بعد فاطمه اكبري نسب زير نظر ”بنياد خانواده سحر”که یک انجمن وابسته به وزارت اطلاعات در بغداد میباشد نوشته بود: «فاطمه اکبری نسب دنبال اقدامات حقوقي عليه پدرش در بغداد بوده است» که نشان از عواطف بالاي او به پدرش میباشد؟؟!! راستی رابطه  فاطمه اکبری با بنیاد سحر و بتول سلطانی  یک مامور بد نام وزارت اطلاعات چگونه برقرار شده است ؟
دم خروس وزارت اطلاعات در روزهای بعد کاملا نمایان میشود:‌ برخی از روزنامه ها و سايتهاي وابسته به وزارت اطلاعات و حتي تلويزيون دولتي عراق، وابسته به نوري مالكي نخست وزير جنايتكار عراق، گزارشاتی را از رفتن فاطمه اکبری نسب به درب قرارگاه اشرف  را منتشر کردند تا زمینه سیاسی کشتار مجاهدان اشرفی را فراهم نمایند. راستی چه کسی رابطه فاطمه اکبری نسب را که جدیدا از آلمان به عراق رسیده بود، را با  مطبوعات عراقی فراهم کرده است؟
فعاليتهاي فاطمه اكبري در اروپا
از سال 2008 که فاطمه اكبري نسب به وزارت اطلاعات وصل میشود، بلافاصله به تکرار حرفهای وزارت اطلاعات در هرجمعی علیه مجاهدین می پردازد، او هم چنین تلاش میکرده تا مانع نزديك شدن، نفرات پيرامون خود با مجاهدين بشود. تعدادی از ايرانياني كه در معرض برخوردهاي او بوده اند شاهدي بر فعاليتهاي او هستند. طبق اخبار موثق، او در مقابل اينكارها، پول ثابت ماهيانه دريافت مي كند ولي بتوصيه عمويش، همه جا وانمود مي كند كه در آمدي ندارد و وضعيت مالي اش خراب است.
طي سالهاي اخير فاطمه اکبری نسب دو بارازجانب وزارت اطلاعات به آلبانی سفر کرده است.
نوبت اول در اواخر اکتبر ۲۰۱۳ به مدت یک هفته و نوبت دوم  در تاریخ ۱۹ نوامبر همان سال بمدت دو هفته بوده است. در سفر دوم كه فعاليتها و اقدامات او براي پليس آلباني لورفته بود، هنگام خروج از كشور، بوسیله پلیس آلبانی مورد بازجویی قرار میگیرد و از ترس دستگيري دیگر به آلبانی باز نمیگردد. او برای این که  گرفتن پول از وزارت اطلاعات برای سفرهایش را ب‍پوشاند، وقتی که از  او سوال میشود که هزینه های این مسافرت را چگونه تامین میکنی ؟ او درجواب مدعی شده ، طلاهایم را برای تهیه بلیط این مسافرت فروخته ام؟!!
ماموریت فاطمه اکبری نسب درآلبانی جمع آوری اطلاعات از وضعيت و مواضع نفرات مختلف و همچنين مناسبات مجاهدین و مسئولان آن بوده است. او تلاش میکرده با برقراری رابطه با تعدادی ازهواداران مجاهدین آنها را به همکاری با وزارت اطلاعات تشویق نماید .
فاطمه اكبري نسب قبل از اينكه در 28 اكتبر 2015 با حكم دادستاني بازداشت شود، بعنوان يك ماموريت، دوبار پشت سرهم به برلين تردد داشته تا ضمن جاسوسی، رد نفراتی را که وزارت اطلاعات به او داده بود را بدست بیاوردتا امکان تماس وزارت اطلاعات را با آنها فراهم نماید كه البته دراينكار شكست خورده است. علت بازجویی از او نيز ارتباطات طولاني مدتش با وزارت اطلاعات و جمع آوري و دادن اطلاعات میباشد.
رابطين فاطمه اكبري نسب در وزارت اطلاعات چه كساني هستند ؟
علاوه بر سفارت رژیم در آلمان، وزارت اطلاعات در تهران و  پايگاه نیروی تروریستی قدس در سفارت رژيم در بغداد نيز مستقيما در استخدام و بكارگيري عوامل جديد براي گشتاپوی ملایان فعاليت دارند.
كيانمهر (سجاد) از سفارت رژيم و هتل مهاجر در بغداد
فردی که عضوگيري و هدايت شبكه جاسوسي دستگير شده در آلمان را بعهده داشته است، يك افسر قديمي وزارت اطلاعات و نيروي تروريستي قدس با ۳۰ سال سابقه ، بنام كيانمهر اهل ساري (با نام مستعار سجاد) میباشد. سجاد در سفارت رژیم درعراق مستقر بوده و سوابق و فعاليتهاي او بارها توسط مقاومت ایران افشا شده استه هتل مهاجر در بغداد محل اصلی سجاد میباشد. فاطمه اکبری نسب در ارتباط با سجاد قرار داشته است و ماموريتهايي كه توسط فاطمه اکبری نسب در آلمان اجرا ميشد از جانب سجاد به او ابلاغ میشود ،گزارش نتايج آن نيز به سجاد داده میشود. درحالی که فاطمه ارتباطش با سجاد را مخفي مي كند و مدعی است فقط با رضا اکبری نسب رابطه دارد .
سوابق رضا اكبري نسب
رضا اكبري نسب سالهاست که ازمسولين انجمن نجات در شهر تبريز میباشد. خانواده های مجاهدین به دلیل شدت نفرت از این ارگان سرکوب آن را انجمن «نجاست» می نامند، زیرا هرکس که با آن تماس بگیرد به نجاست آخوندی و جنایتکاران وزارت اطلاعات آلوده میشود.
 انجمن نجات ارگان سرکوب خانواده ها میباشد که ازطريق فشار وتهديد از خانواده ها ميخواهد كه درجلسات انجمن نجات شرکت نمایند.
دراین جلسات تحت عنوان دلسوزی برای فرزندانشان از خانواده ها میخواهندیابه درب لیبرتی بروند ویا برای فرزندانشان نامه بنویسند و آنها را تشویق به خروج از لیبرتی نمایند و یا به ارگانهای بین المللی نامه نوشته و مجاهدین را مقصر و مانع دیدارهای خانوادگی قلمداد نمایند. هدف اصلی وزات اطلاعات از این اقدامات آماده سازی برای حملات جنایتکارانه با موشک علیه لیبرتی میباشد.
رضا اکبری نسب چند بار همراه با سیرک خانواده ها به درب اشرف مراجعه کرده و با ۳۲۰ بلندگو همراه با مزدور وزارت اطلاعات مصطفی محمدی به فحاشی علیه ساکنان لیبرتی پرداخته و بطورمستمر بر روی سایتهای وزارت اطلاعات با اسامی مستعار و اصلی علیه مجاهدین لجن پراکنی میکند.
منجمله او درتاريخ سوم فوريه 2008 به قرارگاه اشرف مراجعه كرده و با فشار قصد داشت كه برادر وبرادر زاده اش را مجبوربه برگشتن به ايران بنمايند.
رضا اكبري نسب یکبار  بمدت 3 ماه  همراه با گروهي از مأموران اطلاعات و نيروي قدس از داخل و خارج ايران براي توطئه وشكايت و لجن پراكني عليه مجاهدان شهر اشرف به عراق فرستاده شده بود. اکیپ آنها در هتل ‏منصور بغداد مستقر شده و همه هزینه های مسافرت سه ماهه را وزارت اطلاعات تامین کرده بود .سازمان مجاهدين طي اطلاعيه اي در تاريخ 25 فروردين 87 آنرا افشاء نمود.
آقاي مرتضي اكبري نسب ازساکنان لیبرتی , درحضور نيروهاي آمريكايي, همكاري رضا اكبري با وزارت اطلاعات رابشدت محكوم كرده و حاضر به ملاقات وگفتگو  با او نمي شود .
آقاي مرتضي اكبري طي مصاحبه اي كه درتاريخ اکتبر۲۰۱۵  با سيماي مقاومت انجام داد , پرده ازنقشه هاي وزارت اطلاعات كه مجري آن برادرش است برداشته است.


پناهندگان ايراني ازدولت‌هاي اروپايي میخواهند که ماموران وزارت اطلاعات را طبق قانون مصوب آوریل ۱۹۹۷ شورای وزیران اتحادیه اروپا، از کشورهاي خود اخراج نمایند .


چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۹۴

ایرج مصداقی، سوگلی سایتهای بدنام وزارت اطلاعات


ایرج مصداقی ،طی سالهای گذشته ماموریت اصلیش پیشبرد سیاست شیطان سازی وزارت اطلاعات
 علیه مجاهدین و بطور مشخص مسعود رجوی بوده است .اگر چه که اوهیچگاه در ارتش آزادیبخش نبوده ولی ماموریت داشته که حرفهای آنهایی را که، بهر دلیلی صفوف مجاهدین را ترک کرده و به خدمت وزارت اطلاعات در آمده اندرا بازتاب داده وسخنگوی آنها بشود  و یا با کار کردن روی نفرات ضعیف و ... آنها را به خدمت وزارت اطلاعات در بیاورد. « تصورش را بکنید سوگلی سایتهای بدنام وزارت اطلاعات در حالیکه خودش حتی یکساعت شرایط سخت و پیچیده زندگی و مبارزات شیرزنانی همچون پروین را در میدانهای نبرد آزادیبخش و جنگ سیاسی و بمبارانهای مهیب و محاصره و تحریم و تهدیدهای مداوم، نه تجربه کرده و نه حتی توان و انگیزه فهمش را دارد، چه تصویری از یک زن فرمانده و عضو شورای رهبری مجاهدین میدهد... زنانی بی اراده، بی سواد، بی هویت و بزدل که مسحور و اسیر یک رهبری «بزدل و فراری» در یک «فرقه تاریک اندیش» شده اند!»


لینک به منبع :‌

زنی که حق وجود ندارد! مینا انتظاری

تمام دهه سیاه و خونین شصت را در زندان و بندهای سیاسی بسربرد، ده سال! آنهم در شکنجه گاههایی همچون اوین مخوف و قزل حصار و گوهردشت، در آن دورانی که دژخیم لاجوردی در دادستانی با خط امامیهای هفت خط، در جنایت و خونریزی علیه گلهای سرسبد نسل انقلاب، در پیشگاه آن امام کذّاب، کورس و رقابت بیرحمانه ای با هم داشتند... اتاقهای تعزیر آغشته در چرک و خون، شبهای تیرباران و شمارش تیرهای خلاص، وداع های آخر با یاران و وصیت نوشتن نوجوانان، شبهای بینهایت و فجایع واحد مسکونی و قبر و قیامت...
حدود هفت سالش را باهم در همان زندان و شرایط هولناک، همزنجیر و گاه همبند بودیم... در فاجعه ملی «قتل عام» تابستان ۶۷ در صف اعدام بود، از معدود شاهدان و بازماندگان در آن هنگامه ی بود که یاران همبندش را بسوی طناب های دار میبردند و خدا میداند که شاهد چه صحنه هایی بوده... وقتی هم که از بند و زندان رها شد و حتی تشکیل خانواده داد باز هم آرام و قرار نداشت. سرانجام بعد از چند سال، کودک دو ساله اش را که پاره تنش بود به خانواده اش سپرد و برای ادامه مبارزه با ملایان تبهکار راهی خط مقدم نبرد در «اشرف» و خطرناک ترین جایی شد که جز جنگ و جراحت و زندگی سنگری و محاصره و بمباران و کشته شدن چیز بهتری برایش متصور نبود.
بارها تا یک قدمی مرگ پیش رفت و شاهد بدنهای مجروح و یا پیکرهای تکه تکه شده یاران عزیزش بود. در این مسیر و برای وقف تمام عیار زندگیش بخاطر آرمانش، حتی از همسرش نیز جدا شد. شرایط سیاسی و نظامی تیره و تار بود و چشم انداز روشنی در پیش نبود ولی این «زن» همراه با خیل یارانش جا نزد در حالیکه برخی دیگر و از جمله همسر سابقش، با هر توجیهی، ترجیح دادند که به همرزمان سابق شان پشت کنند و رفتند. او با سی و چند سال سابقه زندگی سیاسی و مبارزاتی بعنوان یک رزمنده آزادی، هنوز با یک امید و آرزو زندگی میکند: سرنگونی فاشیسم مذهبی!
او حالا در لیبرتی در شرایط بسیار طاقت فرسای زیستی و محاصره پزشکی، در کنار همان یاران و دلاورانی بسر میبرد که پس از سالیان بر سوگندشان برای آزادی و به پیمانشان با خلق محبوبشان همچنان وفادار مانده اند، در حالیکه در هر شب و هر روز و یا حتی هر لحظه، سایه موشکهای مرگبار سفارشی از جانب ملایان و لهیب آتش انفجار و نفیر سوت قبل از انفجارشان را بر روی قتلگاه خود میتوانند حس کنند... ولی هنوز ایستاده اند البته با غرور و افتخار!

اسمش پروین است، پروین فیروزان، شاید اگر ایرانی و مجاهد نبود الان در ادبیات سیاسی معاصر و در محافل مبارزان تبعیدی، بسا درودها و سرودها به افتخارش ترّنم و طنین انداز میشد و چه بسا در رزمندگی و پایداری و فداکاری، حتی از «رزا لوکزامبورگ» و یا «تانیا» همرزم چه گوارا و «جمیله بوپاشا» و بسیاری دیگر از زنان پارتیزان و مبارزان جانفشان معروف جهان، منزلتی بالاتر میافت.
شاید هم کافی بود او زن کُردی باشد از اهالی شجاع کوبانی یا چریکی چپ در جنگلهای بولیوی... آنوقت فیلمها و کلیپ های واقعی از فرازهای زندگیش ساخته میشد ... حتی بی بی سی هم برای خالی نبودن عریضه برای او و یارانش برنامه ویژه میگذاشت، البته با دعوت از دوستانش و نه دشمنانش!
ولی هیهات که فعلآ در چهارچوب سیاست جهانی مماشات و تبانی ارتجاع داخلی و استعمار خارجی بر علیه منافع مردم ایران، این چنین مقرر شده که مجاهدین ایرانی کاملآ سانسور شوند و بدتر از آن سنگسار سیاسی شوند و البته ریختن خونشان هم که مباح است، حتی دست بسته و بی سلاح و بیدفاع...
همه ما، ملاهای تبهکار را خوب میشناسیم، همان قاتلین آزادیخواهان ایران زمین و غاصبین حق حاکمیت مردم ایران، که البته دشمن اصلی ما، همه ما، و از جمله پروین و یارانش هستند. ولی اوضاع و احوال روزگار ما بسا فراتر و پیچیده تر از این حرفهاست، بخصوص وقتی پای نارفیقان نابکار و خائنین خنجر بدست هم به میان میاید...
من در حد همان خاطرات سایه روشن دوران زندان، پروین را دختری متواضع و مهربان بیاد دارم. در تمامی سالهای تبعید هم با اینکه از طریق سیمای آزادی و یا سایتهای اینترنتی با اشتیاق دنبال میکردم، بندرت میدیدم که او از دلاوری و درد و رنج و یا خاطرات تلخ و شیرین خودش چه در زندان و چه در میدانهای رزم آزادیبخش سخن بگوید... چند روز پیش اما، او با همه بردباری و ازخودگذشتگی که در برابر ناملایمات و نامردمی ها، بخصوص طی سالهای پرفتنه اخیر داشته و خودش را سنگ زیرین آسیاب کرده بود، برای مقابله با یک جنگ کثیف روانی، نامه روشنگری نوشت و از مجامع حقوق بشری تقاضای کمک کرد.
ماجرا بسادگی از این قرار است که همسر سابق پروین، یعنی عباس محمدرحیمی، در حالیکه ۱۸ سال پیش رسمآ از یکدیگر جدا شده و طلاق گرفتند و ۱۱ سال قبل هم عباس از کلیه روابط مجاهدین جدا شده و سالهاست که در انگلستان زندگی شخصی خودش را دارد و حالا متاسفانه بخاطر بیماری مزمن سرطان در بیمارستانی در لندن بستری است، بناگاه در یک نامه چند خطی، آمرانه از رهبری مجاهدین میخواهد که پروین را هرچه زودتر از «لیبرتی» نزد او و پسرش به «لندن» بیاورند! و اگر این کار نشود آنوقت همان کاری را میکنند که الان دارند میکنند! یعنی سیلابی از اتهام علیه مجاهدین و رهبرانش...
من خانواده «محمدرحیمی» را لااقل از دوران زندان بخوبی میشناسم. دو دختر دلاور این خانواده یعنی مهری و سهیلا محمدرحیمی از عزیزترین یاران مجاهدم بودند که در تابستان ۶۷ سربدار شدند. دو پسر دلیر این خانواده، عزیز و هوشنگ نیز یکی فدایی و یکی مجاهد، جان شیرین را فدای راه آزادی کردند. همینطور یک نوه شانزده ساله این خانواده هم بنام حسین مجیدی به جرم مجاهد بودن تیرباران شد. حتی پدر و مادر این خانواده هم یکی دو سالی در بندهای سیاسی بودند. خود عباس هم بعنوان هوادار مجاهدین ده سال زندان بوده، هفت سالی هم در اشرف بوده...
ولی اصل داستان نه عباس و بیماریش است نه عاطفه خانوادگی و نه ارزشهای انسانی و یا پرنسیبهای سیاسی... همه اینها ابزاری است که رذیلانه توسط ایرج مصداقی در صفحات مجازی، برای سربریدن حقیقت و انکار واقعیت بکار گرفته میشود. جفاکاریی که در اولین قدم با نامردی تمام «وجود یک زن سالار» یعنی همبند عزیزم پروین را کاملآ نفی میکند و در قدم بعد شریرانه تمامیت یک جنبش، تشکیلات و رهبری آن را میالاید.
برای او درد و رنج دیگران، و مرگ پدران و مادران، و کشته شدن مجاهدان و رزمندگان، و هر شکست و پیروزی جنبش آزادیخواهانه مردم ایران و خلاصه هر اتفاق کوچک و بزرگ دیگری در صحنه سیاسی ایران، قبل از هرچیز در ذهن بیمار و مالیخولیای او «سوژه ای» است برای نفرت پراکنی و هرزه نویسی علیه مجاهدین و رهبری آن!
شاید باورش و یا درکش مشکل باشد ولی متاسفانه حقیقت دارد. همین بیماری و بستری شدن عباس (ابراهیم) را ببینید، چند سال پیش هم او با همین بیماری سرطان مغز در همان کشور محل سکونتش یعنی انگلستان بستری شد، جراحی شد و حتی متاسفانه در زیر عمل دچار سکته مغزی شد... حالش هم اصلآ خوب نبود ولی عباس اصلآ بخودش این حق را نداد که «زن» سابقش را بعنوان «مایملک» دائمش از اشرف احضار کند و تازه مثل اینبار بقول خودش «افشاگری» هم بکند.
مشخص است که در این جنگ روانی جدید هم مثل تمام سوژه های دو سه سال اخیر، باز هم کانون نفرت و انبان کینه و منبع این کینه ورزی ویرانگر خود مصداقی است. نمیشود از سوئد به لندن برود و با سواستفاده ناجوانمردانه از درد و رنج یک خانواده داغدار که اتفاقآ افتخار و سربلندی عزیزان جانفشان شان با اعتبار خانواده بزرگ مجاهدین و فدایی عجین است، زهر و کین پایان ناپذیرش را بر سر و روی همین مجاهدین سراپا خونین تخلیه نکند.
به تاریخ نوشتن نامه احضاریه از طرف عباس و پسرش و انتشارش در سایت پژواک مصداقی توجه کنید، کار خودش است.... ادامه اش هم مثل سوژه های قبلی است، ورود باند قلمزن مربوطه و فرافکنی منجلاب درونی، و بعد انتشار نامه دادخواهی از طرف خانواده با همان ادبیات مصداقی و تولید فیلم و مصاحبه و هزار دروغ و دغل دیگر.. البته تمام این «روشنگریهای» فی سبیل الله هم، بی کم و کاست در دهها سایت آلوده «وزارتی» ساعت به ساعت با عکس و تفصیلات چاپ و بازنشر میشود!
راستش در این یکی دو سال و در پروسه این جنگ کثیف روانی، به تلخی سعی میکردم از ورود و دخالت مستقیم در آن پرهیز کنم چرا که فکر میکردم این فضای آلوده و آشفته هرچه بیشتر مورد سواستفاده وزارت جهنمی اطلاعات آخوندی قرار میگیرد. ولی بتدریج برایم محرز شد که اتفاقآ تمام این اتفاقات در چهارچوب همان پروژه پلید «شیطان سازی» و بی اعتبار کردن اپوزیسیون ملایان، توسط خود «وزارت» و ستاد «نفاق» آن هماهنگ و هدایت میشود. چگونگی و مکانیزم این کنترل، نقش و ماهیت بازیگران این کارزار نامشروع، و رابطه مستقیم یا غیرمستقیم و آگاهانه یا ناآگاهانه آنان، چندان تفاوتی در نتیجه کار ندارد. از نظر من و در یک تصویر کلی تر، در این جنگ سیاسی روانی ما با خود وزارت اطلاعات طرف هستیم.
بهرحال داشتم از همبند عزیزم، آن زن آزاده و مجاهد خلق پروین فیروزان میگفتم و اینکه او در برابر اِعمال نظر و دخالت این مردان صاحب اختیار! به حریم زندگی شخصی و سیاسی اش و سواستفاده دشمن حاکم، در یک نامه سرگشاده به کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل مینویسد:
« سایت‌های وزارت اطلاعات مدت‌هاست در مقالات و نامه‌هایی توسط همسر سابق من بنام ابراهیم محمد‌رحیمی که ۱۸ سال پیش از یکدیگر طلاق گرفته و هیچ نسبتی با من ندارد، علیه شخص من لجن پراکنی نموده و چنین وانمود می‌کند که من خلاف انتخاب خودم در لیبرتی هستم و خواستار دیدار با من شده است.... من یک دختر جوان نیستم که فریب کسی را بخورم. من زندگی و مسیرم را خودم انتخاب کرده‌ام و به آن  عشق  می‌ورزم. من  ۵۳ ساله و لیسانس هستم و به ‌اندازۀ کافی سرد و گرم‌ چشیده‌ام که استقلال رأی داشته باشم.... »
آنوقت در برابر این درخواست و دادخواهی ساده و حداقلی یک زن آزاده با آن سوابق و دانش و تجربه، بلافاصله مصداقی با تهمت و تحریف وارد میشود و همان اول کار در هرزنامه خود، تمام شخصیت و منزلت و درک و شعور و حتی موجودیت این «زن رزمنده» را لگدکوب میکند و با رذالت مدعی میشود این نامه را مسعود رجوی نوشته است و پروین فقط امضا کرده است! یعنی که این «ضعیفه» اساسآ چنین حق و توانایی ندارد، شعور و اراده ای از خود ندارد، بلد نیست چیزی بنویسد، حتی زبان گفتن هم ندارد، اصلآ حق وجود ندارد!
تصورش را بکنید سوگلی سایتهای بدنام وزارت اطلاعات در حالیکه خودش حتی یکساعت شرایط سخت و پیچیده زندگی و مبارزات شیرزنانی همچون پروین را در میدانهای نبرد آزادیبخش و جنگ سیاسی و بمبارانهای مهیب و محاصره و تحریم و تهدیدهای مداوم، نه تجربه کرده و نه حتی توان و انگیزه فهمش را دارد، چه تصویری از یک زن فرمانده و عضو شورای رهبری مجاهدین میدهد... زنانی بی اراده، بی سواد، بی هویت و بزدل که مسحور و اسیر یک رهبری «بزدل و فراری» در یک «فرقه تاریک اندیش» شده اند!
نفرت پراکنی او به همین جا ختم نمیشود. در همین هرزنامه، پروین و پروین ها توسط این فرد فرومایه متهم میشوند که در مناسبات داخلی خود با رهبری مجاهدین آلوده به روابط جنسی بوده اند... واقعآ تنم میلرزد از اینهمه بی شرافتی وقتی چنین اتهاماتی را میخوانم. در آن سالهای خون و جنون در زندانهای خمینی، حتیلاجوردی و حاج داوود رحمانی هم برای زدن چنین اتهاماتی به ما دچار دست انداز میشدند... بسیاری میدانند و تجربه کرده اند و عمیقآ باور دارند که در تاریخ سیاسی معاصر ایران، نسل دختران و زنان مجاهد خلق در زمره پاکترین، پاکبازترین و پرهیزکارترین بوده اند. چنین اتهامات اخلاقی و کثیفی فقط از درون ذهنی تراوش میکند که یا خودش آلوده و ناپاک بوده است و یا در سقوط و انحطاط به چنین منجلابی رسیده است.
حالا عدالت و انصاف را ببینید، زنی رزمنده و آزاده با کوله باری از تجربیات گرانبارِ یک نسل، با پنجاه و چند سال سن حق ندارد در مورد زندگی و آینده خودش و نقشه مسیر و مشی مبارزاتی اش تصمیم بگیرد و انتخاب کند ولی بدخواهانش و دشمنان سازمان آرمانیش این حق را دارند که از راه دور برای او تصمیم بگیرند و او را وادار کنند از اصول اعتقادی و سیاسی که سی چهل سال برایش جنگیده دست بشوید، به همسنگران و همرزمانش پشت کند... و بفرموده هرچه زودتر خودش را از «لیبرتی» به لندن و نزد شوهر سابق اش که بیمار است برساند.
سالها پیش وقتی عباس، بهردلیلی تصمیم به ترک پایگاه اشرف و جدایی از یاران  مجاهدش گرفت قاعدتآ پروین معترض او نشد که جاگذاشتن همسر سابق آنهم یک زن در وسط بیابانهای عراق با مرام «لوطی گری و جوانمردی» جور در نمیاید... چرا که بحث بر سر دو انتخاب و دو مسیر کاملآ متفاوت از زندگی بود و آن دو دیگر هیچ پیوند و تعهد خانوادگی نسبت به هم نداشتند. یکی برای ادامه مبارزه با فاشیسم مذهبی در کنار یاران ماند و ایستاد و دیگری بدنبال زندگی شخصی خود رفت...
بنگرید حالا که پروین فقط با یک نامه از حق انسانی و استقلال نظر خود دفاع کرده، تازه طلبکار هم شده اند که چرا ول نمیکنی و نمیایی پیش ما! میدانم ممکن است باور نکنید ولی بروید نگاهی به سایت پژواک مصداقی و دیگر سایتهای آلوده وزارت اطلاعات بکنید تا ابعاد این فاجعه را بهتر متوجه شوید.
طنز روزگار را می بینید! در فرهنگ منحط مصداقی و باندش هرکس که از مجاهدین جدا شود و ترک صحنه نبرد و مقاومت علیه رژیم را بکند میشود «منتقد دلسوز» و اگر با پایداری و وفاداری بایستد و جانفشانی کند میشود «اسیر فرقه رجوی» و موجودی بی هویت تا حد یک «امضا» پای یک نوشته! و البته با دهها و صدها صفحه یاوه گویی و ردیه نویسی و نفرت پراکنی علیه شان و راه و راهبرانشان... ولی وای به روزی که کسی مثل پروین فقط با یک نوشته تک برگی، دست آنها را رو کند و بساط فریبکاری و شیادی شان را بهم بزند آنوقت در صفحات مجازی هوار هوار میکنند که این «فروریختن انسانیت» است، این «اوج حضیض و بیرحمی و بیشرمی» است... و ما «داد خواهیم این بیداد را»!
بله متاسفانه عباس بیمار است و در یکی از بهترین بیمارستانهای لندن بستری و تحت نظر میباشد و به لحاظ پزشکی هرکاری که نیاز باشد قطعآ از او دریغ نمیشود... حالا موج موشک پرانی و سونامی آتش و خون در لیبرتی به کنار، ولی آیا مدعیان «بیداد» پروین، از درد و رنج و بیماری او و یارانش هم سخنی میگویند؟ آیا نمیدانند که پروین و پروین ها در زندان لیبرتی از حداقل امکانات پزشکی و درمانی نیز محروم هستند و در حال «زجرکُش» شدن هستند؟ آیا نمیدانند برخی از آنان با چه بیماریهای طاقت فرسایی تا لحظه مرگ درد میکشند ولی حتی دریغ از یک داروی مناسب و مسکّن.... آیا نمیدانند که بعضی از آن زنان و مردان پاکباز با یک بیماری ساده ویروسی یا عفونی که بسادگی قابل درمان است بخاطر ممانعت عمدی مزدوران رژیم درعراق و عدم معالجه بموقع، دچار کوری یا ناشنوایی یا حتی فلج و نقص عضو میشوند؟ آیا آن مدعیان و «منتقدین دلسوز» مجاهدین نمیدانند که حتی بیماران صعب العلاج ساکن لیبرتی را هم به این سادگی اجازه خروج و رفتن به امریکا و اروپا و جایی مثل لندن نمیدهند؟
من خودم هیچوقت در اشرف و شرایط نظامی و جنگ آزادیبخش نبودم و چنین انتخابی نکردم ولی به انتخاب یاران و همبندان دلاورم مثل پروین با افتخار احترام میگذارم. همانطور که در همین متن نیز صرفآ از حق انتخاب آنان دفاع میکنم و معتقدم آنان، همه آن سالار زنان، در خط مقدم مقاومت برای آزادی مردم ایران قرار دارند...
در زندگی خانوادگیم نیز تجربه تلخ از دست دادن برادر عزیز و جوانم محسن را بخاطر بیماری سرطان در دهه شصت داشته ام. در حالیکه بنا بر تشخیص پزشکان فوق متخصص امریکایی در آن زمان، من میتوانستم حتی ناجی او باشم ولی زندان و عدم پذیرش شرایط زندانبانان رذلی همچون حاج داوود رحمانی و ناصریان یا همان آخوند مقیسه سفاک... باعث تاخیر پنج ساله ای شد که نهایتآ برادر مهربان و روشنفکرم چند ماه بعد از رهایی من از بند و زندان، در اولین روز ژانویه سال 1989 از آغوشم پرکشید و رفت... میخواهم بگویم که با تاسف و تاثر میتوانم شرایط خانواده داغدار محمدرحیمی را درک کنم و برای عباس صمیمانه آرزوی سلامتی دارم.
روی صحبتم اما با آن فرومایگانی است که بدنبال یافتن سوراخ یا حلقه ضعیفی در خانواده های زجرکشیده و سوخته دل مجاهدین، از هر سوژه ایی برای تخریب حیثیتی و تشدید تضادهای فرعی درون اپوزیسیون، علیه مجاهدین و رهبرانش، به شکل تنفرانگیزی سواستفاده میکنند. مسئله فقط به دو سه سال اخیر مربوط نمیشود و ریشه در سالهای دورتر دارد. من نمونه اینکار زشت و ناشایست را در رابطه با بستگان و دوستان نزدیک خودم نیز شاهد بودم و از این بی پرنسیبی واقعآ جاخوردم. داستان مربوط به دهسال پیش است زمانی که من و همسرم، ایرج مصداقی را بعنوان یک «دوست همدرد و همراه» به خانه و زندگی خودمان دعوت کردیم و او را محرم و مورد اعتماد میدانستیم و به بستگان و دوستان نزدیک معرفی کردیم... ولی متاسفانه مدتی بعد متوجه شدم که یکی از اهداف شخصی او در هر محیط یا خانواده مجاهدی که برده میشد و یا وصل میشد، یافتن حلقه ضعیف برای مسئله دار کردن و ایجاد سوراخ در روابط و مناسبات منسجم و صمیمی بچه ها بود... جزئیات این تجربه و خاطره خیلی ناخوشایند را فعلآ ازش درمیگذرم.
دیروز وقتی صحبتهای پسر بیست ساله پروین و عباس را روی نت شنیدم و اینکه با سادگی از صحبت تلفنی با مادرش در لیبرتی میگفت: « به مامانم گفتم بیا بیرون از اونجا، اونجا برات خوب نیست...» واقعآ متاثر شدم. امروز هم باصطلاح نامه ای که بنام او منتشر کردند را دیدم. نوشته ای که در آن زهر و کین مصداقی در تمام خطوط آن موج میزند، اصلآ دست خط خود مصداقی ست... راستش وقتی خودم را بعنوان یک مادر جای پروین میگذارم قلبم به سختی میگیرد که اینها چطور با بی پرنسیبی پسر جوانش را که چیز چندانی از مسایل سیاسی نمیداند در مقابل او قرار داده اند و چطور با شیادی از او و عواطفش بعنوان یک وسیله و اهرم فشار روی پروین استفاده میکنند که از انتخابش دست بکشد.
تازه ایکاش ابعاد مسئله فقط در حد درگیری و تنش عاطفی درون یک خانواده بود. چیزی که این پسر جوان، مثل پسر خود من، هیچ اطلاعی از آن ندارد ولی قطعآ امثال مصداقی کاملآ به ابعاد و تاثیرات بیرونی آن آگاهی و اشراف دارند این است که همه این اتفاقات و جنجالهای ناجوانمردانه، صرفنظر از اینکه از کجا و توسط چه کسی استارت میخورد، حلقات متصل پروژه بزرگی است که توسط مدیرکل ستاد «نفاق» در وزارت جهنمی اطلاعات برای لجن مال کردن نیروی محوری اپوزیسیون، هماهنگ و مدیریت میشود.
قطعآ این نه اولین سوژه جنگ روانی دشمن غدار علیه فرزندان مجاهد و مبارز میهنمان ایران است و نه آخرین آن خواهد بود. ولی در پس همه این ماجراهای تلخ و ناگوار، درس و تجربه آموزنده ای نیز وجود دارد. از جمله عبرت انگیز است وضعیت فردی که روزگاری خودش را سخنگوی زندانیان سیاسی مجاهد و صدای سربداران راهروهای مرگ و فعال مستقل حقوق بشری... قلمداد میکرد و حالا در جمع اکثریت عظیم زندانیان سیاسی مجاهد در داخل و خارج از کشور، مطرود و منفور است. بخصوص بیشتر بچه های زندانی سیاسی کنونی که در رویارویی مستقیم با جلادان و بازجویان اسلامی، و تجربیات روزانه شان از شکنجه های روانی درون زندان، شناخت عینی تر و عمیقتری از نقش مکمل این گونه نارفیقان در جنگ روانی دشمن ضدبشری علیه زندانیان سیاسی دارند. در این مورد جای صحبت بسیار است که فعلآ بماند....
البته او خودش بهتر از هرکس دیگری از این تنفر گسترده اطلاع دارد و برای همین در سایت پژواک جرئت نمیکند به سرشناسترین و شجاعترین زندانیان سیاسی کنونی ایران حتی نزدیک شود. دلیرانی همچون علی معّزی، سعید ماسوری، صالح کهن دل، ماشالله حائری، مریم اکبری منفرد، افشین بایمانی، میثاق یزدان پناه، فرزاد مددزاده و...  که هیچ مطلب یا خبر یا بیانیه ی از آنها چاپ نمیکند. یا بطور مثال در رابطه با درگذشت مادران دلاوری همچون مادر داعی و مادر دشتی ... که همین هفته های اخیر، با عکس و فیلم در صدر اخبار طیف گسترده اپوزیسیون قرار داشتند جرئت نمیکند در سایتش چیزی از اخبار و رویدادهای عالمگیر مرتبط با آنان انتشار دهد. حتی صحبتهای طوفانی دکتر ملکی بر سر مزار مادران مجاهد را هم سانسور کامل میکند... چرا که مصداقی پس از آن سقوط و انحطاط سیاسی و اخلاقی و هم کاسه شدن با اطلاعات آخوندی، تمام وجودش مملو از نفرت و کینه است نسبت به نام رجوی و راه مجاهدین و هر آنکس که به آنان وفادارست. وضعیت رقت انگیز و البته عبرت انگیزی است!
بدون تردید آینده سیاسی ایران به حذف فاشیسم مذهبی و سقوط ملایان راه خواهد برد. این قانون تکامل و اراده خلق و مشیّت الهی است. کی و کجا و چگونه؟ من نمیدانم! ولی مطمئن هستم در آن روز تک تک ما، همه ما، چه زنده و چه مرده، در پیشگاه تاریخ و نسل پیروز فردا، مورد قضاوت عادلانه و بدون اغماضی قرار خواهیم گرفت که در سخترین و مهیب ترین دوران حیات مردم و میهن خود در کدام سوی تاریخ قرار گرفتیم و حرکت کردیم: 
در میانه میدان جنگ سیاسی و نظامی، با رزمندگان آزادی همسو بودیم یا با دشمنان آزادی؟ با جلادان حاکم هم جبهه شدیم یا با مجاهدان محکوم؟

مینا انتظاری
۸ دی ماه ۱۳۹۴
----------------------------------------------------------------------
پانویس:

۱- لینک نامه پروین فیروزان به کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل

۲- لینک مقاله دختران آفتاب با گلوبندی از شبق در مورد یاران همبندم و از جمله مهری و سهیلا محمدرحیمی

۳- یک لینک نمونه از میان دهها سایت آلوده وزارت اطلاعات در بازنشر بدون کم و کاست نفرت پراکنی های اخیر باند مصداقی

۴این مورد خاص کیس پروین، برای دوستان فعال حقوق زنان و رفقای فمنیست، میتواند خیلی قابل توجه باشد... مخصوصآ از آن دوستان مارکسیستی که زندانی سابق و همبندخود من و یا پروین بودند انتظار میرود صرفنظر از همه اختلافات نظری و سیاسی و سازمانی، موضعگیری مشخصی داشته باشند.

سوال اساسی از فعالین حقوق زنان و فمنیست های اصولی این استآیا زیرپا گذاشتن یا نقض حق انتخاب یک «زن» توسط شوهر سابق در فرهنگ فمنیستی قابل پذیرش است؟آن هم زن مبارزی که حدود دو دهه است آگاهانه زندگیش را و همه علایق و عواطف فردی و خانوادگیش را وقف آزادی مردم میهنش کرده است.