جوهر تاریخ
تکامل بشری، مبارزه با حکومتهایی است که سد راه حرکت توده ها به سمت آزادی و
پیشرفت و عدالت اجتماعی میشوند، مبارزه ای سخت، توام با رنج و شکنج و شهادت و فراق
ها و تکانهای سخت و آزمایشهای مستمر و روزانه ..... درکشاکش این نبرد طبقاتی، ارزشهای
جاودانه مقاومت و پایداری، فداکاری، شجاعت و شرافت و شهادت ..... خلق شده، نسل
اندر نسل به مدارهایی جدیدی ارتقاء یافته است.
مبارزه آرمانی همه مرزهای قومی، طبقاتی، جنسی و
خانوادگی را در می نوردد. به قول چگوارا، وظیفه انسان آرمانگرا « برای رسیدن به
آزادی درصف ایستادن نیست بلکه برهم زدن صف است» دریک مبارزه آرمانی، مرگ پایان
زندگی نیست، منتهای عشق به احیاء وزندگی است که او را قادر میسازد مرگ را مغلوب
خود نماید.
نیاز
دوران
مخالفین
مبارزه آرمانی معتقدند: دنیاعوض شده،آرمانگرایی جایی ندارد، به وضعیت موجود تن
بدهید، آنرابپذیرید، خطر نکنید، به آینده فکر نکنید، حال را غنیمت بدارید، درجهان چیزی
قابل تغییر نیست. مبارزه و مجاهدت به خاطر آینده ای نامعلوم ارزشی ندارد، این نوع
مبارزه، رویایی بیش نیست، خودتان را به درد سر نیدازید، قیدو بندها و مرزبندیها را
ول کنید،برای خودتان مشکل تولید نکنید،خودتان را آزار ندهید، به فکر خود و خانواده خود
باشید، خودتان را آزاد ورها به امواج باد بسپارید، همچون درختان بی ریشه به این سو
و آنسو سرتان را خم کنید، رهبران آرمانگرایتان را ول کنید، آنها دنبال قدرت هستند،
آنها شما را مغز شویی میکنند، ازشما استفاده ابزاری میکنند، ما به رهبران سیاس (با
تشدید یعنی خیلی سیاسی ) نیاز داریم، از زندگی لذت ببرید و .....
انسان
آرمانگرا درجواب میگوید : لازم نیست که به دوردستهای تاریخ سفرکنید، به اطراف خود
عمیقا نگاه کنید، به اعدامهای وحشیانه روزانه طی ۳۵ سال گذشته، به کودکان خیابانی،
به زنان بی خانمان درگوشه پارکهای شهرهای مختلف، به کودکان سوری و به آیلان کودک
سوری که پیکرکوچک و نازنینش در سواحل ترکیه پیدا شد، به سیل پناهندگانی که ازشرق
به غرب درسوز و سرما با بچه های کوچک وحتی شیرخوار دربغل، درحرکت هستند، به سکوت
بیشرمانه غرب درمقابل جنایاتی که هرروز درگوشه وکنار جهان اتفاق می افتد، به
جنایات ابوداعش وداعش و ... بنگرید، آنگاه خواهید فهمید بله دنیای ما امروز بیش از
هرزمانی دیگر این نیاز رابه صد زبان فریاد میزند، بیش ازهر زمان دیگری به رهبران
آرمانگرا و یک تشکیلات پیشرو شدیدا محتاج میباشد.
این
مسیری است که تاریخ خودش را به آگاهترین و مسول ترین انسانها تحمیل میکند. به همین
دلیل،هیچ نیرویی قادر نیست،رهروان آرمان آزادی را که با کفش وکلاه آهنین طی طریق
میکنند، با زور واجبار، وعده و وعید به این کار وادار نماید، بلکه تک به تک باید این
مسیر را، شخصا با چشمانی باز انتخاب نمایند. به همین دلیل، آگاهترین فداکار ترین و
صادقترین و پاکترین انسانها جذب این مسیر میشوند. مسيري كه نامش فدا و صداقت است که
برسردر سازمان مجاهدین خلق ایران از زمان
بنیانگذاری حک شده است.
انتخاب
اولین گام مبارزه
اولین
گام این انتخاب آگاهانه وآرمانی، از یک طرف گذشتن از «خود» در همه اشکال آن (جان و
مال و خانه و خانواده، بچه و همسر و درس و مقام و موقعیت اجتماعی و مظاهر زندگی و همه علقه ها و عواطف فردی و ..... ) و از طرف دیگر پذیرش هرگونه سختی ( شکنجه ، فشار و گرسنگی ،
محاصره ، مارک و توهین وشیطان سازی و ...) میباشد. به همین دلیل هر مجاهدی در طول مبارزه اش، بارها و بارها، بر
سر دو راهی های سخت وتکاندهنده ای قرار میگیرد که باید بین عواطف فردی و مسولیت
های مبارزاتی؟یکی را انتخاب کند. شریک شدن در غم و شادیهای خانواده وبستگان فردی
یا خانواده بزرگ آرمانی یعنی مردم ایران؟ این سوالی است که بارها و بارها برای
هرمجاهدی دق الباب میکند و او را درمعرض انتخاب به قول برشت «مادر یا میهن ؟» قرار
میدهد. اینجا دیگرجای محاسه و حساب و کتاب و سود وضررهای معمولی نیست، باید با سر
و با عشق به آرمان آن را انتخاب کرد. البته که انتخابهای مکرر ،تصفیه های مکرر صفوف انقلابیون را نیز به دنبال دارد . این یک قانون است ولی هچ توقف وایستادنی
این مسیر را متوقف نمیکند.
مجاهدین
هم چون کاشفان کرانه های دوردست و سرزمین های بکر ودست نخورده، کاشفان روح سترگ و
قله های ارزشهای انسانی بهر قیمت هستند تا راه پایداری و شرافت انسانی را برای
پیمودن راههای سخت و طولانی هموار نمایند. اگر چه که به قول حضرت علی تعدادشان در
شمارش اندک، ولی در پیشگاه تکامل و خدا راندمان و تاثیرگذاریشان بسیار زیاد
میباشد.
تاریخ
تکامل بشری سرشار از چنین گوهرهای ناب انسانی میباشد. خوشا به حال مردم ایران که
دارای نسلی از انسانهای آرمانگرا متکاثف شده دریک تشکیلات ، در اختیار دارند.
خوب
است بعنوان نمونه به لحظات انتخاب مجاهد خلق، پریا کهندل که به شکلی بسیار زیبا ، انتخابش را کرده است نظری بیفکنیم.
لحظات
انتخاب
« دقيقا بيست روز مانده به
امتحان كنكورم از ايران خارج شدم. به خودم گفتم پريا تو الان ميتواني هر چيزي كه در
ايران ممنوع بود را داشته باشي.تمام رؤياها و علايق رنگي ات... موتور سواري كه بزرگترين
رؤيايم بود! ورزش پاركور و ژيمناستيكت را ادامه بدهي و تحصيل در رشته مورد علاقه ام
فيزيك.
اما آنچه در ايران پشت سر
گذاشته بودم رهايم نميكرد...به سر دو راهي ماندم : آيا به دنبال
رؤياهاي خودم بروم؟ و يا براي تحقق رؤياي همه كودكاني كه در ايران اسيرند، رؤياي دوست
عزيزم نسترن، و دختراني مثل او مبارزه كنم، كدام؟ نميدانستم...در لحظات انتخابم ياد آخرين ملاقاتم
با پدرم افتادم:
در مسير ملاقات پسر بچه نه
ساله اي با من همقدم شد و از آن تونل تاريك و مخوف كه به درازاي يك كيلومتر بود گذشت. نقاشي اي در دست داشت. با نگاه كردن به نقاشي اش بغضم گرفت، خودش و پدرش
را دست در دست كشيده بود. ياد خودم و بچگي هايم افتادم كه در جايگاه امروز او بودم.منقلب بودم، پيش پدرم گريه
ميكردم و مي گفتم گويا آن كودك پيامي داشت...
من امروز همقدم با كودكي هايم آمده ام كه به من ميگفت: تو تنها
مسافر اين جاده ها نبوده اي، تو تنها مسافر اين تونل ها نبوده اي قبل از تو صدها كودك
بوده و بعد از تو هم تا اين رژيم در اين ميهن حاكم باشد صدها كودك ديگر محكومند كه
اين راهروها را طي كنند.. باز هم لحظات انتخاب...ياد عمو علي افتادم، علي صارمي; بهترين
عموي دنيا...سرش رو به ميله هاي مورب كابين ملاقات تكيه داده بود، با ديدن من لبخندي زد.گويي
پيامي داشت ... چرا كه چند هفته بعد خبر اعدامش را شنيدم... بهترين عمويم رفت...
گويي بايد عادت ميكردم به
اين رفتنها... مثل عمو عبدالرضا رجبي كه زير شكنجه چند سال پيش شهيد شده بود. لحظات
غم انگيزي براي من كه در شهادت عمو محسن دگمه چي تكرار شد و بي قرارم كرد.عمو محسن
چهار شانه و قوي ام، ديدم كه به خاطر عدم رسيدگي هاي پزشكي لاغر و رنجور شده بود ولي
هنوز هم محبتش تا عمق سلولهايم نفوذ ميكرد و قدرتش پاسداران را هم به لرزه در مياورد.
همه آنها در آخرين لحظات
زندگي شان به من پيامي دادند در آن لحظه فهميدم كه صداي آنها بودن، گواه آنها بودن
و ترجمان نگاه عمو علي ها وعمو محسن ها بودن رؤيا و مسؤليت بزرگ من است، ديدم نه! نميتوانم،
نميتوانم فقط به رؤياهاي خودم فكر كنم، رؤياهاي
رنگي من فقط بخش كوچكي از زندگي من است، من به خانواده ، به زندانيان، به عموهاي شهيدم
و در نهايت به پدر مبارزم بدهكار و مديونم چون آزادم...
وقتي دختران ايران رؤياهاي
دست نيافته زيادي دارند تحقق روياهاي فردي خودم خودخواهي است. پس من هم گذشتم ، من هم گذشتم از آن علايق كوچك مثل هزاران اشرفي ديگر... رؤياي
بزرگ من رؤياي خوشبختي كودكاني است كه هرگز مسير تونل زندان گوهردشت را طي نكنند.تحقق رؤياي دختران دستفروش
و پسركان فال فروش محله مان ...
خواهر مريم عزيزم ، سنگين است... احساس كردم مثل
مهديه بودن سنگين است و ترسيدم... ولي در نگاه شما و اعتماد و محبت شما ”ميتوان و بايد”
را يافتم. من پرچم مهديه را به دوش ميگيرم. من امروز اينجا در مقابل همه سوگند ميخورم
كه قدم در جاي پاي خاله و دايي شهيدم بگذارم و تا آخرين لحظه در تلاش باشم تا دنياي
احساسات و عواطف بي چشمداشت را براي همه به ارمغان ببريم و آن روز نزديك است چراكه
مجاهدين با قلبها پيوند خورده اند. »
بله مسیر انتخاب پريا وهزاران
پرياي دیگر، در كمپ ليبرتي يا در اقصي نقاط جهان ، چیزی جز نفی فردیت فرو
برنده برای وصل به هویت آرمانی نمیباشد.
کم آوردن و شانه خالی
کردن از پرداختگری
پس از
انتخاب، هرفردی باید خودش را از همه آثار و عواقب و منیت ها و فردیت هایی که کانونش
خودش است بتکاند و روز به روز ار فرد به سمت جمع حرکت کند و بعارت دیگر از منافع
فردی به سمت منافع جمعی فاصله بگیرد و پرداخت کند . در این مسیر هر فردی در هر نقطه
ای از مسیر ا بایستد و یا به هر درجه ای عقب نشینی کرده، به همرزمانش پشت کند ،حتی
به اردوی دشمن بپیوندد، فقط یک دلیل میتواند داشته باشد، شانه خالی کردن از
پرداختگری بیشتر برای ادامه راه سختترشونده. درنقطه مقابل، آنکس که روز بروز بر در
صد پرداختگری اضافه میکند، بدون برو برگرد بر پایداری و ثبات و نشاطش افزوده میشود
زیرا اصالت را به آرمان آزادی میدهد و نه تضادها و کم وکسریهای مسیر پرسنگلاخ ...
سرورشهیدان
امام حسین گفته بود: «انما الحیوه عقیده و جهاد » زندگی چیزی جز آرمان و مبارزه در راه تحقق آن آرمان نیست. او حتی از
بچه شیرخوارش هم میگذرد تا به چراغی پر فروغ، برای حرکت انسان درسمت درست تاریخ تبدیل شود. درقضاوت تاریخ، همیشه
اصالت به امام حسین ها داده میشود و نه
شمر هاکه به خاطر حکومت ری خون حسین و یارانش را بر زمین میریزند و خانواده اش را
به اسارت میگیرند. اصالت به مسیح داده میشود و نه یهودای خائن که به خاطر سکه های
طلا مسیح را میفروشد. اصالت به چگوارا داده میشود و نه به آن زن و یا مرد دهاتی که
او را لو میدهند. زیرا که شمرها ویهوداها .. فراموش شدگان تاریخ میباشند.
دکتر
محمد مصدق پیشوای ملی شدن صنعت نفت گفته بود: «مسلک من مسلک سید الشهدا است.
ازهمه چیزم میگذرم نه زن دارم و نه پسر دارم و نه دختر دارم هیچ چیز ندارم مگر
وطنم را که جلو چشمانم دارم».
محمد
حنیف نژاد بنیانگذار سازمان مجاهدین گفته بود : یک مبارزه انقلابی بدون یک
ایدئولوژی و آرمان انقلابی امکانپذیر نیست. این قانون فقط شامل مجاهدین نمیگردد
بلکه هر نیروی انقلابی در هر نقطه ای از جهان که بخواهد بطور جدی مبارزه کند باید
به این قانونمندی پایبند باشد .
عبور
همیشگی زیر آتش سیاسی و نظامی و تبلیغاتی
لنین
در کتاب چه باید کرد، دراین باره مینویسد :«ما بشکل گروه
فشرده کوچکی در راهی پر از پرتگاه و دشوار دست یکدیگر را محکم گرفته و به پیش می
رویم و دشمنان از هر طرف ما را در محاصره گرفته اند و تقریبا همیشه باید از زیر
آتش(سیاسی-نظامی-تبلیغاتی) آنها بگذریم اتحاد ما
بنا بر تصمیم آزادانه ما است. تصمیمی که همانا برای آن گرفته ایم که با دشمنان پیکار
کنیم و در منجلاب مجاورمان در نغلطیم که سکنه اش از همان آغاز ما را به علت اینکه
به صورت ِ"دسته خاصی مجزا شده" نه طریق مصالحه بل طریق مبارزه را
برگزیده ایم سرزنش نموده اند. و حالا ازمیان ما بعضی ها فریاد می کشند، به این
منجلاب برویم!
وقتی هم
که آنها را سرزنش می کنیم ، بحالت اعتراض می گویند: شما عجب مردمان عقب مانده ای
هستید! خجالت نمی کشید که آزادی ما را برای دعوت شما براه بهتری، نفی می کنید؟!
آری،
آقایان شما آزادید نه تنها دعوت کنید بلکه هر کجا دلتان می خواهد بروید ولو آنکه
منجلاب باشد، ما معتقدیم که جای حقیقی شما هم همان منجلاب است و برای نقل مکان شما
به آنجا حاضریم در حدود توانائی خود کمک نمائیم. ولی در این صورت اقلا دست از سر
ِما بردارید و به ما نچسبید و کلمه بزرگ آزادی را ملوث نکنید، زیرا که آخر ما هم
“آزادیم“ هر کجا می خواهیم برویم و آزادیم نه فقط علیه منجلاب بلکه با هر کس هم که
راه را به سوی منجلاب کج می کند مبارزه نمائیم."
استعفا از شهروندی کوبا
در
آمریکای لاتین ارنستو چگوارا رسماً
ازسمت خود بعنوان یکی از رهبران حزبی درکوبا و چندین
پست مهم در دولت جدید کوبا استعفا داده، همسر و 5 فرزند خردسالش را ترک نموده و با
امید به برانگیختن انقلاب در دیگر کشورهای
آمریکای لاتین، کوبا را ترک میکند. او درهنگام ترک کوبا بسوی بولیوی نوشت: « من از شهروندی کوبا استعفاء می دهم. دیگرهیچ پیوند
قانونی با کوبا، غیر ازپیوند هایی که ماهیت دیگری دارند و گسستنی نیستند با کوبا
ندارم.»
او در جای دیگری گفته بود :” فرماندهان
آزادي هرگز نمي ميرند، البته سختيها و شرايط دشوار مبارزه تاثيرات خود را در جبهه
داخلي خواهد گذاشت، خيانتكاران و كساني كه طاقت اين شرايط را ندارند از صفوف
انقلابيون خارج ميشوند و حتي با دشمن همدست شده و بر ضد انقلابيون فعاليت ميكنند..
مهم اونهايي نيستند كه مي روند، مهم آنهايي هستند كه مي مانند.“
او طی نامه ای به فرزندانش نوشت :«پدر شما
مردي بود كه كارها و افكارش با يكديگر هماهنگ بود و شكي نيست كه او نسبت به
اعتقادات خود وفادار بود. دوست دارم انقلابي هاي خوبي از كار درآييد، تا مي توانيد
مطالعه كنيد تا با روشها و فنوني كه شما را بر طبيعت مسلط مي كنند، كاملاً آشنا
شويد. فراموش نكنيد كه انقلاب مهمترين چيز است و ما هركدام به تنهايي ارزش نداريم».
شاعران بی درد وقلم به مزدان رنگارنگ
او در نامه ای به شاعران بی درد وقلم به مزدان
رنگارنگ دیکتاتوری عصر خود نوشته بود :« می توانستم شاعری باشم ولگردِ قمارخانه
های بوينس آيرس، مَحفِل نشينِ خواب و زن و امضاء وُاعتياد. نوحه سرايِ گذشته های
مُرده گذشته های دور گذشته های گيج. اما تا کی... ؟ از امروز گفتن وُ برای مردم
سرودن دشوار است، و ما میخواهيم از امروز و از اندوهِ آدمی بگوييم و غفلتی عظيم که
آزادی را از شما ربوده است. می توانستم شاعری باشم بی درد، پُرافاده، خودپسند،
پرده بردارِ پتيارگانی که برستمديدگانِ ترس خورده حکومت می کنند. می دانم! گلوله
را با کلمه می نويسند، اما وقتی که از کلمات شَقی ترين گلوله ها را می سازند، چاره
چريکی چون من چيست؟ کلمات راهگشایِ آگاهیِ آدمی ست و ما نيز سرانجام برسر معنایِ
زندگی متحد خواهيم شد: کلمه، کلمه نجات! مردم ترانه ای از اين دست می طلبند ....»
این چنین چگورا به اسطوره ی مقاومت و پایداری برای خلقها تبدیل
میشود. زیرا که او از آرمان و ارزشهای
نوینی از انسانیت دفاع میکند که شاید از نظر آنهایی که مشغول یک زندگی
معمولی هستند ، دیوانگی بحساب بیاید . ولی تاریخ برای همیشه بر سینه چگورا مدال
افتخار انسانیت را نصب میکند.
عواطف پاک یک مجاهد خلق به آرمانش
علیرضا فتوحی، یکی از این مجاهدین است که بخوبی
این عشق به آرمان را بیان کرده است.
او در سال ۶۳درسش را در آمریکا نیمه تمام میگذارد
و به صفوف مجاهدین خلق می پیوندد. او در بخشی از وصیت نامه پر شورش نوشته بود :«من، عليرضا فتوحي، فرزند
محسن، در سلامت كامل فكري و جسمي و با ايمان راسخ و استوار به سازمان پرافتخار
مجاهدين خلق ايران و كليهي اصول و مباني ايدئولوژيك- تشكيلاتي- سياسي آن، وصيتنامهي
حاضر را مينويسم.: .... من با عشقي عميق نسبت به زندگي و كليهي زيباييها و
عواطفِ لطيف انساني محصور در آن، اين وصيتنامه را مينويسم. من به زندگي، به رنگ
آبيِ دريا و ابرهاي آسمان، به كوههاي سربه فلك كشيده و برگ سبز درختان؛ به درههاي
ژرف و قلههاي بلند و نوك تيز كوههاي كردستان؛ به مرغزارهاي سرسبز درحالي كه احشام
در آنها ميچرند؛ به پرندگان وقتي در آسمان پرواز ميكنند؛ به باران وقتي كه زمين
را سيراب ميكند و به رعد؛ به برف وقتي همهجا را سفيد ميكند و به سنجابهاي
بازيگوشِ كوهستان؛ به خانوادهام و به دختركان و پسركهاي زيباي كوچك كه با شيطنت
باهم بازي ميكنند؛ به ياران مجاهدم وقتي باهم ميرزميم و زندگي ميكنيم و ميخنديم،
و به تكتك خواهران و برادران مجاهدم آنقدر عشق ميورزم كه توصيفش برايم خيلي مشكل
است.
چه كسي بهتر از يك مجاهد
خلق معني و مفهوم ژرف و عميق و تكامليِ زندگي را درك كرده است؟ يك انقلابي بهتر از
هركسي قدر زندهبودن و قدر زيباييها و عواطفي را كه در آن غرق است ميفهمد و بيشتر
از هر كسي براي تداوم آنها تلاش و مبارزه ميكند. آري، ما عاشقانِ واقعي زيباييها
و عواطف هستيم ولي اين هنر ما است كه به راحتيِ نوشيدنِ يك ليوان آب، از همهي اين
زيباييها و از همهي اين عواطف و عشقها چشمپوشي كنيم تا آنها را براي خلق خود
تضمين كنيم. تا با فدا كردنِ كليهي اين علايق و عشقها خلق ما و نسلهاي آينده از
نعمتِ زندگي و زيباييهايش برخوردار شوند. آري اين هنر ماست. و اينست تفاوت يك
مجاهد خلق با كساني كه همهچيز در اين دنيا را براي خود و اهداف خودپرستانهي خود
ميخواهند و حاضرند به هر خيانتي دست بزنند تا همه فدا شوند ولي آنها به نوايي
برسند».
مدار جدیدی از پرداخت
یک انقلابی هر گز درهیج
زمان ومکانی متوقف نمیشود، توقف وسکون
یعنی بازگشت به عقب ومرگ،زیراکه قدرت پرداختگری انسان بینهایت است. طی ۳۰سال گذشته
مجاهدین این مسیررا ارتقاء داده بودند ولی بنا به ضرورت مبارزه ،درسال۶۴ یک گام
کیفی در مسیر طی شده، با انقلاب ایدئولوژیک برمیدارند که آنها را وارد مدار جدیدی
از پرداختگری میکند نسلی از زنان و مردان که از همه منافع و عواطف خود، به خا طر
عشق به خلق و میهن دست برداشته و با کوله باری از چنددهه تجربه مبارزاتی به
برزگترین گنجیه ملی و سرمایه انسانی برای مقاومت ایران تبدیل میشوند که تاسرنگونی
این رژیم به پیش خواهد رفت .
بیخود
نیست که رژیم ولایت فقیه، ازاین تشکیلات آرمانگرا احساس وحشت میکند. و تمام تلاش
خود را برای نابودی آن بکار میگیرد . رژیم علاوه بر استفاده از همه شیوهای نظامی و
سیاسی و تبلیغاتی علیه مجاهدین،یک جنگ کثیف روانی را حول بی فایده بودن مبارزه
آرمانی، ،با صرف هزینه های کلان درپیش گرفته تاشاید به خیال خام خود آنها را از
مبارزه بازبدارد ولی در این مسیر نیز شکست خورده است . ولی این مسیری است که درتاریخ ادامه داشته و خواهد
داشت ، تمام تاریکهایی عالم هم اگر دست به دست هم بدهند هم قادر به خاموش کردن
شعله یک شمع نیستند. تمامی ارتجاع و استعمار هم اگر همه نیروهایشان را جمع کنند
هرگز قادر نخواهند بود این مبارزه آرمانی
را از بین ببرند ، بقول سردار خیابانی که
گفته بود :« ''ممکن است ما را
بکشید، ممکنست ما را زندانی کنید، اما نه، مجاهدین از بین رفتنی نیستند این فکر باقی
ماندنی است چون حق است این فکر جای خودش را در جامعه و تاریخ باز خواهد کرد این پرچم
اگر هم امروز از دست ما بیافتد دست دیگری حتماً آنرا بر خواهد گرفت''. و سرانجام در
جای دیگری گفته بود: ‘‘آینده مال شماست، به این نکته ایمان داشته باشید، یقین داشته
باشید، آینده مال انقلابیون است نیروهای میرا از صحنه حذف خواهند شد‘‘.